جلسه چهاردم قدم به قدم با اصحاب کربلا
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: قدم به قدم با اصحاب کربلا
- بازدید: 3868
بسم الله الرحمن الرحیم
توفیق داشتیم که این چند شب در خدمت دوستان راجع به یک منظر دیگر از کربلا صحبت کردیم . منظری را که امسال مورد نظر قرار دادیم، نگاه به صحابه امام حسین(ع) است . از سویی نگاه می کنیم به صحابه آقا و ویژگی هایشان و گوشه هایی از درک و فهمشان را می آموزیم ، و از سوی دیگر نگاه می کنیم به دشمنان امام ، زمامداران وقت و ویژگی هایشان . شب گذشته توفیق شد خدمت دوستان چند تن از صحابه امام اسامی شان را اعلام کردیم . از فهمشان در امور زمان ، شناخت زمان مناسب ، اقدام مناسب کمی صحبت کردم . از دیشب تا حالا به عمل آنها و به حرفهایی که در اینجا از دهان بنده خارج شد بسیار فکر کردم . فکر نکنید که بنده فقط برای شما می گویم ، بنده آن اندازه که برای شما می گویم ده برابر شاید بیشتر ، قبلش به آن فکر کردم آمدم ؛ زمینه ای داشتم آمدم حالا چطور بماند . از اینجا هم که می روم خانه تا دفعه بعد که شما را ببینم ، حالا فردا باشد یک هفته بعد باشد به آنچه که گفتم فکر می کنم . چون برای شما حرف زدم ، نفهیمدم که ؛ تازه بعداً باید حرفهای خودم را بشنوم و خوب بفهمم . فهمی بالاتر از آن چیزی که بر زبان بنده جاری شد . با خودم فکر می کردم اینها این شعور را غیر از اُنس با امام حسین(ع) از چه راه دیگری به دست آوردند ؟ آخر من خیلی دلم درد می گیرد ، در قفسه سینه ام خیلی تنگ می شود وقتی که فکر می کنم آن وقت که نبودم ، زمان امام حسین(ع) که نبودم الان هم که هستم هر چه چنگ می زنم نمی توانم در ظاهر امامم را ببینم ، پس چکار کنم ؟ همیشه به این جمله چکار کنم در قفسه سینه من مثل توپ صدا می کند ، می چرخد . شما را نمی دانم ، من خیلی با آن زندگی می کنم ؛ من بسیاری از مواقع حرفهای عادی مردم را نمی شنوم . فقط وقتهایی خوب می شنوم که مردم مشکلی را مطرح می کنند ، باید پاسخگو باشم وظیفه دار هستم . اگر نباشم حرفهای معمولی آدم ها را من نمی شنوم ، همان موقع هم دارم فکر می کنم که وقت کم نیاورم . تاریخ طبری ج 3 آمده همین چند تن که روز عاشورا صحبت کردیم در ابتدای جنگ به سپاه دشمن حمله بردند ، می تاختند ، جلو می رفتند تا جایی که در وسط لشکر دشمن محاصره شدند . به هیچ چیزی فکر نمی کردند که جانشان را نجات بدهند ، آمده بودند که خوب بکُشند و خوب کشته شوند . این نهایت است ، آن نقطه اوج است دیگر . می تاختند و می رفتند تا رفتند در قلب دشمن ، دشمن دید به راحتی می تواند اینها را محاصره کند ، اینها را محاصره کردند . امام ،حضرت عباس(ع) را فرستاد ، گفت : عباس جان برو و اینها را از محاصره خارج کن . حضرت عباس(ع) هم چنین کردند رفتند اینها را از محاصره بیرون آوردند با هم شروع کردند به برگشتن . در اثنای برگشت اینها دوباره شمشیر کشیدند و بر سپاه دشمن تاختند . اینجا را که می خواندم گفتم : یعنی چه ؟ مگر می توانستند اینها بر خلاف دستور امامشان کاری انجام بدهند ؟ امام دستور داده بود : برو برگردان . دوباره که به متن کتاب مراجعه کردم دیدم : نه ، دستور امام به حضرت عباس(ع) این بود که اینها را از محاصره خارج کن ؛ نگفته بود اینها را برگردان ، گفت : از محاصره خارج کن . انتخاب خودشان بود به جنگ ادامه بدهند یا به خیمه امام برگردند . پس اینها خلاف دستور امام حرکت نکرده بودند . اینها دوباره شمشیر کشیدند و به لشکر دشمن تاختند و یک دل و هماهنگ و یک سو آن قدر جنگیدند . چه جنگ سختی در گرفته شد تا همگی در یک مکان با هم شهید شدند ؛ آن چند تایی که دیشب گفته بودم . حضرت ابوالفضل(ع) اقدامی نکرد برای برگرداندن آنها ، چون امام نگفته بود برگردان ، گفته بود برو از محاصره خارج کن ؛ اطاعت یعنی این . فقط مرتباً به آنها می گفت : " یَرحَمُهُمُ الله " یعنی خدا آنها را رحمت کند . به طور حتم اینهایی که شهید شدند در دل شبهای تاریک بسیار اشک ریخته بودند و از خداوند شعور بالا درخواست کرده بودند ، چرا ؟ چون اگر قبل از آن روز دست به چنین کاری می زدند ، همه به آنها می گفتند : تندرو ، نادان، بی خودی جانشان را به خطر انداختند . به طور حتم حضرت عباس(ع) هم به آنها ایراد می گرفت . اما در چنین روزی که با فهم کامل حرکت کردند از موقعیت زمانه حرکتشان را انتخاب کردند ، نه تنها آنها را افراطی ندانستند بلکه اینها شامل دعای حضرت عباس(ع) هم واقع شدند . من خیلی فکر کردم اینها آینه این چنین عمل کردن را، کجا دیده بودند ؟ خب قرار است که به صحابه امام نگاه کنیم دیگر . من هم دارم نگاه می کنم به صحابه امام . گفتم : اینها چه دیده بودند ؟ کجا این حرکت را به این واضحی مشاهده کردند که امروز بروز دادند ؟ و تشخیص دادند الان وقتش است ؟ حالا موقعش است ؟ کمی زودتر انجام می دادند به آنها می گفتند : یک عده افراطی ِ احساسی هستند . کمی دیرتر عمل می کردند می شد مختار ، کار از کار گذشته بود ، زمان تمام شده بود . وقتی صبح می نوشتم قلم گذاشتم زمین ، تنها هم بودم ، هی فکر کردم ، هی فکر کردم یک دفعه یادم افتاد قرآن را . در قرآن قصه ای داریم جنگ طالوت و جالوت را عنوان می کند . در آن جنگ وقتی به نهر آب می رسند طالوت به سپاه می گوید : از این آب ننوشید که از یاران ما نخواهید بود ؛ اگر کسی خواست بخورد یک کف دستی . هوشیاران سپاه که تعدادشان زیاد هم نبود ، اندک بود اصلاً نخوردند ، اطاعت کردند . اما یک عده ای هم فقط مختصری از آب خوردند ، بقیه دل سیر آب خوردند . وقتی به آنها گفتند : خب حالا از نهر خوردید دیگر حالا بیایید بروید برای جنگ . آنهایی که دل سیر آب خورده بودند ، گفتند : نه آنها تعدادشان زیاد است ، وقت مناسب نیست ، الان وقت جنگ نیست اینها ما را می کُشند . از سپاه طالوت جدا شدند ، برگشتند . بقیه از نهر آب عبور کردند ، آن طرف که رسیدند جنگ که آغاز شد ، آنهایی که یک کمی خورده بودند قدری جنگیدند گفتند که : نه بابا ، جنگ سختی است کار ما نیست ، برگردیم اینها همه ما را می کُشند ، از سپاه جدا شدند . اما آن عده قلیلی که اصلاً آب نخورده بودند ، اطاعت دستور کرده بودند آنها برگشتند گفتند : چه بسا عده قلیلی به عده کثیری به یاری حق پیروز شوند . مردانه جنگیدند ، تاختند بر دشمن و بر دشمن قَدَری که جلویشان بود پیروز شدند . با خودم گفتم : حتماً صحابه امام حسین(ع) هم این قصه های پندآموز قرآن را در طی بیست سال که در انتظار نشسته بودند بارها و بارها و بارها خواندند و تکرار کردند که امروز ثمر بدهند و چه خوش ثمری دادند ، چه خوش ثمری دادند . چون روز عاشورا نگفتند این همه سپاه ؟ یک بار هم رفتند داخل سپاه ، محاصره هم شدند حضرت عباس(ع) هم آمده نجاتشان داده است ، برگردانده است ، دوباره برگشتند تاختند . با خودشان اندیشیدند : چه بسا عده قلیلی بر عده کثیری پیروز شوند ؟ چون آنها باور کرده بودند که در این زمان نوع نتیجه مهم نیست ، تأثیر عمل است که خیلی مهم است . که بهر حال این تأثیر پیروزی را در بَر خواهد داشت ، چه آن روز آنها فتح کنند ؟ چه آن روز شکست بخورند ؟ همین طور هم شد ، چرا که حکومت اموی مثل یک تنگنای سخت و تاریک و سرد و غیرقابل عبور برای ادامه اسلام قرار گرفته بود ، طی بیست سال حکومت معاویه . مردم کم کم رسیده بودند به جایی که نمی شود کاری کرد . یک عده ای از مردم که پیوسته بودند به معاویه ، آنهایی بودند که آب را خوردند . یک عده ای که کم آب را خورده بودند به این نقطه رسیدند ، نه دیگر نمی شود کاری کرد . اینها خیلی خیلی قَدَر شدند ، ما هم نمی توانیم به اینها برسیم پس قادر به تکان خوردن و عمل کردن هم نبودند ؛ به عبارتی نتیجه محور بودند . می خواستند خودشان نتیجه را مشاهده کنند ، چون می دانستند که این طوری نمی شود از جا بلند نشدند . اما شهیدان دشت نینوا دانستند که عبورشان از این تنگنا صعبالعبور بودن آنجا را میشکند حتی اگر بمیرند.حتی اگر کشته شوند. برای آنهایی که از پشت سر میآیند راه را باز میکنند. هول و هراس آن پشت و سریها دیگر شکسته میشود. تاریخ هم نشان میدهد که همینطور شد. راستی آنها آنروز این مطالب را چطور فهمیدند؟ چطور به این فهم رسیدند که امروز آن روزی است که با مردن یا زنده بودنشان این راه را باید باز کنند، به هر قیمتی هست. چون امامشان، سرورشان، راهنمایشان پیششان است. جلویشان راه میرود اینها هم پشت سرش. اینان آن آب را نخورده بودند. اینان قرآن را خواندند هر کجا خدا گفت بکن کردند هرکجا گفت نکن نکردند. حالا یک شب هزار شب نمیشود، یک پک هزار پک نمیشود، یک فیلم هزار فیلم نمیشود در نیاوردند. نه! نه! تمام شد. وسط ندارد. حجاب، حجاب است. حسینیه، خیابان، عروسی، عزا، آن طرف دنیا حجاب ،حجاب است. مردهای آن طرف دنیا با مردهای مملکت ما فرق دارند که اونجا حجاب واجب نیست؟ ما حجاب را باور کردیم باید اجرا کنیم. دیگر نمیتوانیم برگردیم. اینان آنهایی هستند که حکم خدا را زیر پا نکردند حتی یک بار.آنوقت روز عاشورا فهمیدند امرور روزش است. امروز آن روزی است که کل آخرتشان را میخرند. در دنیا تا روز محشر نامشان جاویدان خواهد بود. هر انسانی که با واقعه کربلا قلبش تکان بخورد، راهش را پیدا کند برای آنها مینویسند. خوش به سعادتشان. چه برندهاند. تاریخ نشان میدهد که بعد از امام حسین (ع) و یارانشان شرایط به گونهای فراهم شد که آقا امام محمد باقر (ع)و آقا امام صادق (ع) چهار هزار دانشمند از جهان اسلام را آوردند و پای درس خودشان نشاندند. اهمیت هم ندادند دانشمندان شیعه هستند یا سنی. مهم گسترش معرفت اسلامی در کل جهان بود. مهم این بود که جهان اسلام با این معارف تغذیه شود که شد، هنوز هم دارد میشود و بعد از این هم خواهد بود. عمده این بود که معارف اهل بیت به جریان بیفتد و متوقف نشود چه آنها شیعه بشوند چه آنها شیعه نشوند. مگر دیشب خدمت شما دو نمونهاش را نخواندم؟ دانشمندان اهل سنت،مفتی های اهل سنت در مورد امام حسین (ع) و قیامشان چه فرمودند؟ مهم جریان یافتن است در نزد سنی و یا شیعه. فرقی نمیکند. این همان معنی گشوده شدن تاریخ بوده است و هست و از این به بعد خواهد بود. امام حسین (ع) و یارانشان جهان اسلام را از امویان عبور دادند. ببینید فقط امویان را شکست ندادند. شکست امویان و حذف امویان یک بخش کوچک کار بود که در سالهای بعد از عاشورای شصت و یک، خود به خود اتفاق افتاد چون زیر بنا شل شد. اینها کارشان شکست یزید، برچیده شدن سلطنت اموی نبود. فراتر از این حرفها بود. اینها قصدشان پیروز شدن به یزید ابن معاویه نبود، یزید که عددی به حساب نمیآید. هر چقدر هم قلدر بود. اینها میخواستند از امویان رد شوند و به دنیا نشان بدهند میتوان از اموی های هر زمان عبور کرد. نکته خیلی جالبی امروز به نظرم رسید، گفتم که در ایام گذشته بارها خدمت دوستان عرض کرده بودم اگر میخواهید سرباز امام زمان (عج) باشید در تقویت جسمتان مثل خالص کردن روحتان کوشا باشید. نگفتم؟ گفتم. به همه گفتم. یکی از دوستان که رفت کلاس تیراندازی نام نویسی کرد اینها همانهایی بودند که یک مشتی آب خوردند، چون وسط کارهمه شل شدند برگشتند. رفتند کلاس نام نویسی کنند بدن سازی کنند. من حتی پیش رفتم گفتم ورزش، تمرین، تغذیه صحیح و سالم، آمادگی های رزمی تا حتی اینها را هم گفتم که فکر کردند من میدانم امام زمان (عج) کی میآید. به خدا همچین خبری نیست. اینها بهتان است. من امیدوارم تا من هستم بیاید. من امیدوارم امشب که میخوابم صبح که بلند میشوم با اذان امام زمان (عج) بیدار شوم.آرزو بر ما عیب نیست چه جوان و چه پیر. آرزو کردن عیب نیست و یک لحظه تا وقتی چشمم بر روی این دنیا بسته شود از این اندیشه خارج نمیشوم. از این اندیشه جدا نمیشوم. شما را نمیدانم. خودتان میدانید. انتخاب با خودتان است. وقتی صبح که مینوشتم اینجا که رسیدم میدانید چی نوشتم؟ نوشتم با ورزش، با تمرین، با تغذیه صحیح و سالم حتی آمادگی های رزمی بهدست آورید. چیزی بود که گفته بودم گرچه که خیلی کم به آن توجه و عمل شد اما حالا ضربه را وارد نمایم - یعنی واقعاً این را با همه وجودم با همه حرص تو دلم گفتم که حالا را ضربه را وارد نمایم. گوش کنید ضربه را. باید بدانید چه خبر است - بعضی از اصحاب امام حسین (ع) از اصحاب پیغمبر (ص) بودند. یعنی در جنگ های پیغمبر (ص) هم شرکت کرده بودند. حالا فکر کنید اگر این افراد زمان پیغمبر (ص) بیست ساله هم بودند نه بیشتر، ما بیشتر نمیگوییم.میگوییم بیست سالشان بود سال،سال شصت و یک هجری است حالا دیگر اقلاً باید بالای هشتاد سال باشند. هشتاد سالهها را نگاه کنید. همه دراز کشیدند آماده مردن. باور کنید. من هشتاد سالم نیست از الآن رو به قبله، آمادهام چون هر طرفی نگاه میکنم یک صدایی از آن بیرون میآید. به درد نمیخورد دیگر. آنها هشتاد سال را لااقل داشتند. در حالیکه تاریخ میگوید من نمیگویم،میگوید انس بن حرص وقتی میخواست برای جنگ آماده شد اینقدر سن بالا بود و ابروها بلند بود که جلوی چشمش را نمیدید. با این هد بند و دستمال ابروهایش را روی پیشانیاشمیبست. ببینید چقدر موهایش بلند بوده است. سن بالا بوده دیگر، با یک پارچه محکم کمرش را میبست تا جنگ رود ولی همین انس ابن حرث را میگویند کمرش را بست،پیشانیاش را بست، رفت میدان جنگ پانزده نفر را کشت. قبل از کشته شدنش پانزده نفر را کشت. چطور ممکن است؟ ممکن هست.میشود.اینطورمیشود. چرا؟ چون تمامی سالهایی را که گذرانده بود از قبل که تا به آن روز رسیده بود به روزمرگی وبطالت نگذرانده بود. شب جمعه است سه تا فیلم سینمایی باهم ببینم. تا نزدیکی اذان صبح بعد پای تلویزیون میخوابند، اذان صبح هم انشاءالله خواب میمانند، نماز هم نمیخوانند. یاران امام حسین (ع) اینطوری زندگی نکردند. اینها زمانه را شناختند،میدانستند به مرور تنگنای سختی در پیش است که مسلمین در این طرفش خفه خواهند شد. کسی باید باشد که این تنگنا را بگشاید. امام هم که دارند، پس امامشان حتماً چنین حرکتی را خواهد کرد و در آن روز باید بجنگند و برای جنگیدن جسم توانمند لازم دارند. جسمشان را توانمند نگه داشتند. جسمشان را کامل نگه داشتند. رهرو راه خدا کسی است که در دل خودش همواره نقطهروشنی که ارتباط او را باخدا برقرار کند حفظ کند. چراغ قوه بر دارید بیفتیم دنبال اون نقطه روشن. ببینید کجاست؟ در بعضیها دیگر دیده نمیشود. باید یک نقطهای روشن در دل برای ارتباط باخدا حفظ شود که در زمان خوشی و ناخوشی، در زمان داشتن و نداشتن، در زمان سلامت و بیماری، در زمان ظلم و امنیت همواره زیست کند و شخصیت دوگانه بهدست نیاورند. بسیار هستند افرادیکه قبلا ظاهراًمسلمان بودند بسیار هم جانماز آب میکشیدند با ورود به حکومت اسلامی سینهها را هم چاک میکردند، قیامت میکردند، شعارهای تند هم میدادند اما بهمحض اینکه با چند تا آدم سود جو روبرو شدند،
در همه جا سود جو هست دو رنگ همه جا پیدا میشود خدا رحمت کند پدر بزرگ من را که میگفت: نامرد از دوره حضرت آدم (ع) بوده تا حالا. ما هم میخندیدیم که ای بابا آدم یکی که بیشتر نبود چرا بابا بزرگ میگوید از آن موقع؟ پس همه جا هست. اینها با روبرو شدن با چند سود جوی ظاهر فریب فوراً عقب نشینی کردند و برگشت کردند.واقعاً تقصیر کیه؟ شاید جوانها بگویند تقصیر آن چند ظاهر فریب سود جو که ذهن اینها را خراب کردند، اما من میگویم اشتباه میکنید. آنها نقطه روشن ارتباط باخدایشان را کور کردند.چرا؟ به هزار و یک دلیل. کمترین آنها خودخواهی،خود بینی،غرور کذب و دروغین در حالی که اصول درست الهی را، مگر در پیشانی آدمها حک کرده بودند. که وقتی شما در این جا خواندی این همه چیزش در ست است و کج رفت تو بد بین شوی؟ کی همچین چیزی را میگوید؟ یکی از اینها را چند روز پیش برخورد کردم. یکی که خیلی متأسفم.وقتی دختر عقد میکرد اول انقلاب بود گفت روی آینه عقدم عکس امام را بچسبانید که اولین نفری که عروسم را میبیند امام باشد. امروز پشت و رو.دو،سه جمله گفت بعد جمعش کرد آخر سر هم به من گفت:من را کافر ندانید. گفتم اتفاقاً کافر خو به بالاخره یک جهتی دارد شما آن را هم ندارید این خیلی زشت است. دلم برای این آدمها میسوزد برایشان دعا میکنم.عدهای پیدا میشوند که دین دار هستند. عابد و زاهدند مثل عبد ا...ابن عمر تازه به امام خودش نصیحت هم میکند. او لا چطور جرئت کرد نصیحت کند؟ این خودش خیلی حرف است. انشاء... یک روزی در روز محشر همدیگر را میبینیم من این را از او بپرسم که تو چطور رویت شد امام را نصیحت کنی و پند دهی کجای کار بودی؟ نصیحت میکند که تقوا پیشه کنید. بروید در خانهتان به عبادتتان بنشینید. خیلی مهم است که شخصیتمان را بر اساس دین الهی چطور برنامه ریزی کنیم که در هر شرایطی واکنش درست و بهجا در همان وقت بروز بدهیم.در وقت نماز،نماز بخوانیم مثل ابو ثما مه سائدی (دنا وقتها) یا امام جانم به فدایت وقت نماز نزدیک است.در وقت نماز ،نماز بخوانیم و در وقت جهاد شمشیر بکشیم و درست عمل کنیم.انسانهایی که در وقت درست، آتش میل های سرکش درون را خاموش میکنند و آن زمانی که باید اعضا و عضلاتشان را به دستور خدا و در اجرای اراده خدا بهکار ببندند،سستی نمیکنند اینها همان کسانی هستند که در تاریخ مثل چراغ، مسیر را روشن میکنند.اصحاب عزیز امام حسین (ع) چنین مردمانی بودند. خداوند بیامرزدشان.
به یک چیز دیگر هم امروز فکر کردم اینها را که مینوشتم یادم آمد که من هر وقت در حسینیه کار خیریه دارم و خدمت دوستان عرض میکنم فلان روز فلان کار را داریم بیایید و حضور داشته باشید. چندتایی همیشه حضورند که کاری با آنها نداریم تشکر هم نمیکنم به من چه مربوط مگر برای من میآید؟ اگر برای من میآیید اشتباه کردید برگردید. چندتایی فصلی حضورند. یعنی کار نداشته باشد،حالش را داشته باشد،خسته نباشد،مشکلی نداشته باشد،وقتش را داشته باشد و الی آخر میآید. امروز اگر با پسر های من یا یکی از بچهها دلخوری داشت نمیآید. یک عدهای هم هستند میگویند ما هستیم، شبی که فردایش ما کار داریم عروسی و مریضی و مشکل پیش میآید. فکر میکنید وقتی به امام زمان برسیم چه طور میشویم؟ همین طوری که الآن هستیم. چرا نیامدی؟ کار داشتم. کجا بودی؟ گرفتارم. پیش قاضی و معلق بازی؟ وقتی من بنده کوچک خدا میتوانم بفهمم امام زمانت که حضور دارد و دائم دارد شما را میبیند نمیتواند و متوجه نمیشود؟ با امام زمانتان روراست باشید. آنقدر کلک به او نزنید. دروغ به او نگویید. هیچی به شما نمیگوید ولی دلش را میشکنید و به درد میآورید. نمیخواهی انجام بدهی بگو نمیخواهم بکنم، بی بهانه بگو نمیخواهم.من امروز فکر میکنم نباید در این کار دخالت کنم میروم. بهسلامت.ولی دروغ نگو. اگر دروغ گفتی روزی که امام زمان ظهور کند تویی که خودت را میکشتی در دعای فرج اشک میریختی به پهنای صورت سیلاب بود. میگویند امام آمد.میگویی اِ خوب چی کارکنم کمرم درد میکند. آخه برای دخترم خواستگار میآید.برای پسرم قرار گذاشتم بروم خواستگاری. خواهرم دارد زایمان میکند میخواهم آن جا بروم. چرا؟ چون آن ذرهای که باید در درونش روشن باشد الآن دیگر خاموش شده است. تا دیر نشده فیتیلهاش را بکشید بالا. فانوسها را دیشب دیدید نفت ریختیم همهشان نشتی میداد. رُک بگویم دل همه شما نشتی دارد.نشتیها نمیگذارد وقتی کبریت میزنیم فیتیلهاش نفت بگیرد و روشن شود. گاهی اوقات هم که روشن میشود بوی گند میدهد و خفه میکند. بو گند دلها میدانید از کجا ناشی میشود؟آن جایی که کار میکند و منت میگذارد و به رخ دیگران میکشد. آن جایی که احسان میکند و بازگو میکند، بوی نفت میدهد. نمیدانم چقدر حرفهایی را که باید میگفتم خوب گفتم؟ دلم میخواهد که خوب باشد تا آنچه که لازم است دست شمارسیده باشد که زحمت میکشید این جا میآیید. حیف است که از این جا بروید و ندانید که چه شنیدهاید. اگر ندانید متأسفم. برای این که همه ما بفهمیم چه اتفاقی افتاد و چه گفتیم و چه شنیدیم.صلوات.