منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه نهم قدم به قدم با اصحاب کربلا

 بسم الله الرحمن الرحیم

هشتمین روز محرم است و مصادف است با نهمین شب گردهمایی ما در این حسینیه.
عالم چو حبابی است، ولیکن چه حباب                     نه برسر آب، بلکه بر روی سراب
آن هم چه سرابی که بینند  به خواب                 آن خواب چه خواب ، خواب بد مست خراب
اقلاً ده بار این را خواندم بعد نوشتم.هی خواندم و هی گفتم خدايا ، خدایا چه می شود؟ چه خبر است ؟
عالم چو حبابی است، ولیکن چه حباب                     نه بر سر آب،بلکه بر روی سراب 
آن هم چه سرابی که بینند  به خواب                  آن خواب چه خواب، خواب بد مست خراب
روز گذشته بحث ما بر روی دوجبهه واقع در کربلا بود. در یک جبهه گفتیم انسانهایی بودند که هیچ وقت برای خودشان تصمیم نگرفتند . بلکه اینها کسانی هستند که همیشه دیگران هوا و هوس های سرگردان آنها را جنبانده اند .اینها یک مرتبه خودشان را در گروهی و یا قشری بدون اینکه واقعاً خودشان بخواهند پیدا کردند .اینها اصلاً یک خود ندارند. شما هی نمی گویید خودم ، خودم . اینها خود ندارند بلکه همه خود درونشان را با هوس های هیچ و پوچ پر کرده اند و السلام.اما در جبهه مقابل همه صاحب خود هستند .آن هم چه خودی ! خودی که تصمیم گیرنده می باشد.تصمیم می گیرد.سرگردان و تابع هوس هم نیست.به اختیار خود آمده به صحنه ، به دنبال یک هدف غایی است.مهم هم نیست که خودش باشد این هدف محقق شود یا خودش نباشد.اگر این هدف بعد از خودش محقق گردد، خیلی برایش مسئله نیست. تصمیمش را گرفته و آمده است.خوب دقت کنید. سینه زن کربلا ، زنجیر زن کربلا اگر این را نفهمد به درد نمی خورد.چند سال دیگر ؟میگويند از چهارده قرن است که دارند این کار را انجام می دهند.حالا آمدی و می گویی . توی این چهارده قرن آدم های زیادی زدند و زدند و زدند، یکدفعه رسیدند به یک نقطه ای که فهمیدند.آنهایی که فهمیدند ، تازه شدند پر از نور.چراغ شدند تا آنهایی که پشت سرشان هستند بفهمند.نمی خواهید چراغ بشوید؟از چراغ بودن بدتان می آید؟
فقط آنقدر از کربلا بدانید که حر یک لحظه تصمیم گرفت و آمد.بعد هم گریه کنید و بگویید کاش من هم حر باشم.اما هیچ وقت فکر نکنید که چطوری می شود حر شد ؟
اولین جلسه امسال عرض کردم ، من محرم چندین سال است  از ابعاد مختلف جلسات بسیار بحث کربلا و عاشورا را بررسی کردم.جزوات آن هست و دارید.امسال آمده ام از یک طرف دیگر وارد شدم.گفتم اگر بخواهیم کربلا را بشناسیم ، می بایستی دو طرف را خوب بشناسیم.چه کسانی را ؟ آنهایی که در دو سپاه هستند.هم آنهایی را که در دو سپاه هستند خوب بشناسیم،هم آنهایی را که این دو سپاه را اداره می کنند.یک جلسه کامل در مورد معاویه صحبت کردم.تازه معاویه هنوز کشف نشده است.هنوز دانشگاه های بزرگ دنیا به عنوان یک پروسه سیاستی بزرگ بحث می کنند. اگر ما اینها را ندانیم باز گرفتار معاویه می شویم.می گوید: ای بابا تو هم دلت خوش است.  تو که  از خودت گذشت.از من گذشت از اینها که نگذشته است.پیرزن زمین کشت می کرد، دانه می کاشت . انوشیروان دادگر که آن هم دادگریش خود بحث دارد. رسید به آن و گفت: چه کار می کنی ؟ گفت دانه می کارم . گفت : تو پایت لبه گور است.برای چه کسی میکاری ؟تو که به کشت آن نمی رسی .گفت: دیگران کاشتند و ما خوردیم.من می کارم بعد از من بقیه بخورند.نمی خواهید پر نور شوید؟شما بکارید و دیگران بخورند؟
القصه:
پس جبهه مقابل کسانی هستند که هدف غایی دارند، با میل خودشان آمده اند، با زور نیامده اند، اهمیتی هم نمی دهند که اینها باشند، این هدف به نتیجه برسد یا نباشند ،مهم آن است که بشود.
و قبول دارند که می شود . چرا ؟ چون راهنمای آنها امام معصوم است ، این خیلی مهم است . آمدند با هم یگانه شوند تا به این عقیده جامه عمل بپوشانند. یگانه شدن آنها هم حق انتخاب و اراده و عزم هیچ کدامشان را زایل نکرده است . این یکی نیامده چون آن یکی هست . خوب بالاخره می پرسند چطور شد تو آمدی ؟ می گوید : بالاخره دوستم هم می رفت، من هم رفتم . از این خبرها نیست .برای آنکه باهم یگانه هستند و باهم همردیف هستند حق انتخاب آنها ازبین نرفته است . نگاه به این دو جبهه معنی تمام جبهه های عالم را در تاریخ برای ما روشن می کند اگربتوانیم خوب نگاه کنیم .
در روز عاشورا از طرف لشگر عمربن سعد دو نفر آدم سیاه قدرتمند وارد میدان شدند. یکی از آنها غلام عبیدالله بود و دیگری غلام زیاد ( پدر عبیدالله ). آقا امام حسین (ع) به یارانشان نگاه کردند و فرمودند: چه کسی حاضر است به میدان برود ؟ حبیب ابن مظاهر بلند شد و گفت : من . ( یاری که از زمان پیغمبر جزو صحابه است و بالای هشتاد سال عمر دارد ) امام فرمودند: شما بنشینید. زور شما و قدرت شما آنها را کفایت نمی کند. مسلم ابن عوسجه هم مثل او از جایش بلند شد . امام به ایشان هم فرمودندکه : شما هم بنشینید . عبدالله ابن عمیر که کنیه اش ام وهب است ، همان کسی که بین راه به امام پیوست، او  بلند شد . بسیار جوان و تازه ازدواج کرده بود . با همسرش دورادور امام حرکت می کرد . ببینید چقدر سنش پایین بود . در نهایت قدرت و شجاعت وقتی که بلند شد باز امام فرمودند : اگر می خواهی بروی برو. جان کلام اینجاست ، یعنی در این مرحله هم امام قدرت انتخاب را از او نگرفت. با اینکه خودش بلند شد و گفت : من می روم . ولی بازهم به او این حق انتخاب را داد که اگر می خواهی بروی برو . چون بلند شدی مجبور نیستی بروی . کربلا صحنه نمایش انسانهای به وحدت رسیده است . به وحدت رسیده اند از طریق ارتباط با خدای احد و واحد، تا هرکسی حق انتخاب داشته باشد . اما به جبهه مقابل نگاه کنید .  عبیدالله ابن زیاد در کوفه دستور داد هرکسی که بالغ شده باید به جنگ برود . هرکسی به جنگ نمی رود او را بکشید . راوی می گوید : یک مرد بدبختی از یک دیار دیگر آمده بود و یک پولی طلب داشت از یکی از کوفیان ، آمده بود پولش را بگیرد و اصلا خبر نداشت جنگ است .او راگرفتند . گفت : کدام جنگ ؟ من آمده ام پولم را بگیرم . او را بردند پیش عبیدالله . گفتند : او نمی خواهد بجنگد . گفت : سرش را بزنید . فرصت به او ندادند بدبخت توضیح بدهد که من اصلا از جنگ خبر نداشتم آمدم اینجا. در جبهه عبیدالله هیچ انتخابی وجود نداشت.  در آن جبهه آدمها نگاهشان به زمان حال ، حال همان زمان دوخته شده بود . درکی از وضعیتی که باید باشد نداشتند . یزید در شام در میان سران شام، نسبت به سر مبارک آقا امام حسین (ع) بی ادبی کرد . چرا ؟ درست است که کینه و نفرت پدرانش را به ارث برده بود اما بخش اعظمش به این مربوط می شد که یزید فقط به همان بخش زندگی در حالش نگاه می کرد . افقی پیش رو نداشت . به چیزی فراتر از آن نگاه نمی کرد . می دانید پیران به ما چه می گفتند ؟ اونهایی که فقط  این قدرجلوی رویشان را می دیدند ، میگفتند : اینها بیشتر از نوک دماغ خود را نمی بینند . درکی از آنچه که پیش رو است ندارند . یزید این ریختی بود . الان سر بریده فرزند پیغمبر(ص) جلویش بود و می دید . همین برایش کافی بود . همه کسانی که از سنن الهی بریده اند فقط به همان حالی که در آن هستند نگاه می کنند و چنین می شوند .
خود آگاهی بینشی است که واقعیت را غیر از آن چیزی که در حال وجود دارد می بیند . نگاهش به ریشه زمان حال است . مثال : می گویند : آمریکا بمب هسته ای دارد . خب داشته باشد . می خواهد با بمب حمله کند ؟ خب این را هم که همه می دانند باشد . اگر توجه تماما به این نقطه معطوف بشود ، همان بر سر همگان می آید که بر سر یزید و عمال یزید آمد. آمریکا بمب هسته ای دارد . بله این را همه باید بدانیم چون از لحاظ عقلی باید خودمان را آماده کنیم . اما مهمتر از آن ، این را باید بدانیم که سنتی در عالم هستی در جریان است . حالا سنتی که در عالم هستی درجریان است را با کلام قرآن شرح خواهم داد . همیشه در طول تاریخ اثبات شده آمریکا و امثال آن هیچ و پوچ هستند . قدرت نگاه دارنده قداست ها و ارزش ها همیشه در صحنه وجود داشته و دارند . این انسانها با این باور هرگز در جبهه عمربن سعد قرار نمی گیرند . بگذارید یک مثال بهتر بزنم . بارها عرض کردم ما تشکیل شده ایم از چه چیز ؟ ما تشکیل شده ایم از تن و من . یک نفر تن را همه چیز می داند . من همیشه گفتم به تن هایتان خوب رسیدگی کنید چون این اسب سواری می خواهد روح را تا پایان عمر دنیایی سواری دهد ، همراهی کند ، باید سالم باشد  . ولی عده ای ماشاءالله فراتر رفته اند .
. این ساعت یک کرم می‌مالند این جا چروک نخورد، ربع ساعت می‌مالند آن جا چروک نخورد، نیم ساعت بعد دم کرده می‌خورند این طور نشوند. ای داد بیداد این که مرده شور این تن را ببرد. این که شد همه تن. پس من تو کجاست؟ تو من نداری؟ همه‌اش تنی؟ وقتی تن می‌میرد چه اتفاق بدی می‌افتد برای کسی که همه چیزش تنش بوده.چون اصلاً آگاهی به من اش ندارد. که آن یک چیز برتر است و آن قرار زنده بماند. حتی وقتی تنش را می‌بیند برایش قابل فهم نیست فقط حرص می‌خورد. خوش به حال آنهایی که می‌روند قبرستان چشمان باز دارند و وقتی یک مرده را دفن می‌کنند تماشا می‌کنند. و مرده‌ای که فقط تنش را می‌دیده آن موقع شرایط خیلی اسفباری دارد. بال و پر می‌زند به دور جنازه‌اش که نگذارید در خاک که من بدون این چه کنم؟ هنوز هم نفهمیده که تو هستی اما آن دیگر نیست. تو غیر این هستی و این را نمی تواند بفهمد. التماس و جیغ و فریاد می‌زند که نگذارید در خاک که من بدون این چه کنم و بدون این چگونه حرکت کنم. باز هم نمی‌فهمد.که این بال و پر زدنش برای چیست؟ تو که داری حرکت می‌کنی ولی این را نمی‌فهمد. اما آن که تن را وسیله می‌داند و من را واقعی می‌داند آرام می‌ماند چون می‌داند که من همیشه وجود خواهد داشت. نخواهد ماند. افق دید او در زندگی تفاوت دارد. البته باید عرض کنم هر چیزی را که می‌گویم کنار آن یک اَمای دیگری هم می‌ماند در حال زندگی کردن هم همیشه غلط نیست. چون من تا این را مطرح می‌کنم یکی از هوشیارها می‌گوید شما که فرمودید نه گذشته و نه آینده فقط حال زندگی کن. حالا می‌گویی در حال نباش. صبر کن تند نرو. این را هم توضیح می‌دهم. در حال زندگی کردن هم همیشه غلط نیست چرا که انسانی که فکر می‌کند دوره معاویه و یزید همین است و اصلانمی شود کاری کرد و باید فعلا تن به این خفت و خواری بسپارد چرا که افراد مقابل من همه گونه اسباب پیروزی اعم از نفرات و پول و تجهیزات دارد پس پیروز است پس وای به حال من و من چاره‌ای ندارم جز ذلت و بدبختی و پذیرش همین ..... اما انسانی هم فکر می‌کند امروز روزی است که می‌شود برای دفع ظلم و ستم جنگید حتی کشته شد و در کشته شدن، اما پیروز شد. حتی مادر یا همسرش هم به شهید شدن او کمک می‌کنند. مثل وَهَب. چرا؟ چون سنت را در حال در جریان می‌بینند. حالا می‌گوید سنت یعنی چه؟ صبر کن بگذار 10 دفعه بگویم مشتاق تر شوی بعد توضیح می‌دهم. سنت الهی که حق است پیروز است بر باطل می‌چربد. این سنت الهی است که جاری می‌باشد. می‌فهمد که زمانش رسیده است و باید از چشمان حسین ابن علی (ع) به لشکر 30 هزار نفری مقابلش نگاه کند.با 70 نفر آدم مقابل 30 هزار نفر ایستاده است و چقدر جالب است که نه یاس دارد، نه دل زدگی دارد،نه افسردگی. برعکس همه این 30 هزار نفر را هم نصیحت می‌کند شاید که بتواند نجاتشان بدهد. در حالی که زیادی 30 هزار نفر به چشم امام هیچ می‌آید.هر سال وقتی محرم می‌رسد شاید لا اقل یک بار یا بعضی‌ها بارها از خود سؤال کرده‌اند که اگر ما آن زمان بودیم چه می‌کردیم؟ این سؤال عجیبی است برای بعضی‌ها فقط فکر می‌کنند و شانه بالا می‌اندازند و پشت سر می‌اندازند چون خوش نمی‌دارند ناراحت شوند اما خیلی‌ها پشتشان عرق می‌کند و ستون فقراتشان تیر می‌کشد و گاها می‌گویند که بهتر است جوابش را ندانم نکند که شرمنده باشم؟ اما در واقع زمانش رسیده که به‌عنوان یک شیعه متعهد به خودمان نگاه کنیم و ببینیم چطور در زمان حال زیست می‌کنیم؟ مثل سپاه عمر سعد یا مثل یاران امام حسین؟
این خیلی مهم است. خیلی مهم است. اگر عاشورا را رد کردیم این را نفهمیدیم باز تا سال دیگر محرم منتظر بمان. ببینم اصلاً وقت داری؟ حالا گوش کنید. خداوند در قرآن در سوره فاطر آیه چهل و سه فرمودند؛می‌خواهم سنت الهی را توضیح بدهم نه از زبان من، کلام قرآن.
فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَبْدِیلًا ۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَحْوِیلًا
هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت و هرگز برای سنت خدا دگرگونی نخواهی یافت. چقدر زیباست. حالا این کدام سنت است که به این محکمی خداوند فرموده است تغییر نمی‌کند؟ خدا حرفی نمی‌زند که نعوذبالله غلط باشد پس یقیناً چیز بزرگی وجود دارد. خوب باید پیدایش کنم دیگر. بر می‌گردم به قسمت اول همین آیه. همین آیه چهل و سه. آیات قبلی راجع به گردن کشی‌ها و نیرنگ های زشت آدم‌ها صحبت می‌کند. خداوند می‌فرماید:«از سر گردن کشی در زمین و نیرنگ زشت ( می گوید این کارها را می کنند برای اینکه روی زمین گردن کش هستند ) نیرنگ های زشت دارند و نیرنگ زشت جز دامن صاحبش را نگیرد پس آیا جز سنت پیشینیان را انتظار می برند ؟» خوب! سنت پیشینیان چی هست؟پله‌پله پیش می‌رویم. آیه چهل و چهار سوره فاطر:«آیا در زمین نگردیدند تا عاقبت کار کسانی را که پیش از ایشان بودند ، نیرومندتر از آنها هم بودند بنگرند ؟ هیچ چیز نه در آسمان و نه در زمین خدا را ناتوان نمی سازد . چراکه او دانای تواناست .» سنت الهی است که حق بر باطل پیروز گردد و هرگز دگرگون نخواهد شد پس از چه چیز می‌ترسید؟ سر و صداهایی که شده بود افراد زیادی از من پرسیدند (حالا خیال می‌کنند که من از یک عالم های دیگر خبرهایی دارم و می‌توانم بهشان خبر بدهم. به این امید سراغم می‌آیند. نه به امید دیگری. زهی خیال باطل! آدمیزاد چقدر باطل فکر می‌کند.) راستی خبر داری گفتند آمریکا تا آخر هفته حمله نظامی می‌کند؟ من هم همیشه می‌خندم و لبخند می‌زنم. اوایل که بلند می‌خندیدم بعد دیدم که خیلی زشته و طرف خیلی از دستم دلخور می‌شود فقط لبخند می‌زنم و می‌گویم که خیر است ان‌شاءالله. بعد دیدم لبخند و کلامم ناراحتشان می‌کند. آخر سر به ایشان می‌گفتم نگران نباش درست می‌شود. من جوان ندارم؟ من خانواده ندارم؟ من خانه و کاشانه ندارم؟ من نمی‌ترسم؟ اگر شما در خانه‌هایتان دو تا پسر دو تا دختر دارید من این همه دختر و پسر دارم. هر کدام اینها بگویند آخ من مردم. جونم بالا می‌آید. راضی نیستم خار به‌پای یکی از اینها فرو برود. به چشم من برود به‌پای من نرود. اصلاً چه فرقی می‌کند. همه اینها بچه‌های من هستند. من هم ناراحتم اما من یک فرقی دارم چون دائم به این آیات رجوع می‌کنم ته دلم قرص است. شاید حمله کند، شاید من هم بمیرم، شاید اطرافیانم هم بمیرند اما در دنیا حق نخواهد مرد و این هست که خیلی مهم است. و به طور حتم یاران امام در شب عاشورا این آیات را زمزمه می‌کردند که روز عاشورا آنطوری حماسه آفریدند. خوب! اگر بخواهم ادامه بدهم کلام به درازا خواهد کشید. بگذارید تا همین جا صبر کنم تا شب دیگر. باز هم با شما حرف خواهم داشت.
کلام آخر حتماً سینه زنهای حسینی را یاری کنید.حتماً حضور پیدا کنید. خانم های عزیز من باهیبت امت مسلمان ظاهر شوید نه باهیبت امت کفر.باهیبت امت مسلمان معتقد کنار دسته جات سینه زنی حاضر شوید. آقایان عزیز! پسرهای جوان من! رویتان را از خانم‌هایی که به هر شکلی در کنار این دسته جات ظاهر شدند، حالا آیا می‌دانند و آگاهانه برای ضربه وارد کردن بر نهضت حسینی این ریختی می‌آیند(امیدوارم که نه! بیشتر تصورم بر ناآگاهی‌شان است که فکر می‌کنند چه اشکالی دارد؟اصلاً مهم نیست.) شما روی بر گردانید. وقتی شما روی بر گردانید و صورت کدر و متأسف شما را ببینند لااقل با خودشان فکر می‌کننددر چهره ما چه بود که اینها برگشتند. شما هم وظیفه دارید دیگر!وظیفه‌تان را انجام دهید ولی دسته جات حسینی را یاری کنید. تا شبی دیگر و کلامی دیگر همه شما را به خدای بزرگ می‌سپارم.

 

 

 

نوشتن دیدگاه