منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه دهم چرا عاشورا را انقلاب می نامیم

بسم الله الرحمن الرحیم

شب گذشته ديديم که چگونه نقشه معاويه براي اينکه بتواند اعتبار و موقعيتي براي يزيد فراهم کند توسط حرکت هوشمندانه آقا امام حسين(ع) نقش برآب شد در دهه پنجاه امام حسين هر وقت شرايط مناسبي  پيش مي آمد نارضايتي خودشان را نسبت به حکومت معاويه ابراز ميداشتند.موسوعه در کلمات الامام الحسين ص 246 و 247 آورده است که روزي امام حسين (ع) خشمگين از نزد معاويه خارج شد عبداله بن زبير را ديدند به او گفتند:" که معاويه در حق ما ستم روا داشته است"، امام اين موضوع را ابلاغ ميکردند تا مردم بدانند از ناحيه اين مرد جز ستم خارج نميشود ،سپس به عبداله بن زبير فرمودند:" سه پيشنهاد دارم براي معاويه :1-عبداله بن زبير يا عبداله بن عمر در مورد مساله اختلافي حَکَم شوند،2- معاويه به حق امام حسين(ع) اقرار کند آنوقت امام همان ملک مورد اختلاف را که معويه مصادره کرده  به معاويه ببخشند، 3-يا آن ملک را از امام بخرد".(امام ميخواهند نشان بدهند معاويه مصادره کرده و حقي را ضايع کرده)، اگر به هيچ کدام از سه مورد عمل نکند پيشنهاد چهارم صيلم(شمشير)خواهد بود و امام حسين فرمودند مردم را به پيمان حلف الفضول فرا مي خواند.(حلف الفضول پيمان جوانمردان ميباشد پيامبر خدا در بيست سالگي با جوانان مکه در منزل عبداله بن جدعان پيماني بستند که از ستم کاري ستمکاران بر مردم جلوگيري نمايند و پيامبر بعدا اين پيمان را ستودند و بر آن ارج گزاردند در بين افراداي که اين پيمان را بسته بودند نام فضل زياد بود به همين دليل اين پيمان حلف الفضول نام گرفت).عبداله بن زبير گفت:" اگر به پيمان دعوت کردي من هم با تو هستم تا جان من در راه تو و همراه با جان تو فدا شود".
اين از آن جملاتي است که خيلي از ماها ميگوئيم وقتش که ميرسد از زير آن فرار ميکنيم، بعدها که امام در مکه با عبداله بن زبير صحبت کرد گفت:" بهتر است من اينجا در مکه بمانم و شما خارج شويد"، ماند و در جنگ امام شرکت نکرد تاريخ آبروي خيلي ها را برده است .
امام با حکام اموي بسيار  قوي و پرخاشگرانه برخورد مينمود تا جاي کمترين شبهه اي باقي نماند که ايشان نسبت به آن حکومت نارضا هستند. در احتجاج ص 299 آمده است امام حسين با مروان بن حکم وقتي که خواسته بود خانواده پيامبر (ص) را کم ارزش کند، بسيار تند برخورد نمودند .موسوعه درکلمات الامام الحسين ص 247 و 248 آمده است که معاويه ميکوشيد تا امکانات مالي خانواده پيامبر را از بين ببرد تا اولا شيعيان و پيروان ايشان از اين خاندان قطع اميد کنند و ثانيا امام حسين براي گذراندن امور نيازمند حکومت شوند به همين دليل با هر بهانه اي اموال و املاک امام حسين (ع) را مصادره ميکردند وقتي وليد بن عتبه ملکي را از امام حسين گرفته بود در زماني که والي مدينه بود امام نزد او رفت و وقتي ديد او به حرف امام گوش نمي دهد با عصبانيت عمامه وليد را دور گردنش انداخت و کشيد مروان گفته تا به حال کسي چنين جراتي نسبت به امير نداشته  است امام فرمودند:" آن ملک براي تو باشد وليد".وليد بن عتبه از رفت  وآمد مردم عراق نزد امام حسين جلوگيري ميکرد موسوعه در کلمات الامام الحسين ص 249 آورده است امام حسين به وليدبن عتبه فرمود:" اي کسي كه به خودت ستم کرده اي از پروردگارت سرپيچي نموده اي چرا در ميان من و مردمي که حق مرا ميشناسند مانع ميشوي همان حقي که تو و عمويت معاويه آن را انکار کرده ايد."
فشارها و توطئه ها در فضاي سنگين و آزار دهنده سبّ علي (ع) در مساجد و معابر زندگي را بر امام حسين(ع) و شيعيانشان بسيار دشوار کرده بود حتي گاهي اوقات کساني را که عمال معاويه با پول خريده بود در معابر دشنام گويي ميکردند امام شخصا به آنها هديه ميدادند تا آزارشان را کم نمايند در حالي که حتي کساني که در اين آزمايش سخت کناره گزيده بودند باز هم از امام انتظار کمک داشتند و اگر درخواست نياز به کمک پيدا ميکردند امام به آنها هم کمک مالي ميفرمود. نگاه امام حسين(ع) به دنيا مثل نگاه پدرش (ع) بود مال در کف ايشان قرار نمي يافت معاويه هم حسابگرانه ميخواست از اين خصلت نيکوي امام به نفع سياست و حکومت خود بهره گيرد موسوعه در کلمات الامام الحسين ص250آورده است که يکبار امام حسين (ع) سخت در مضيقه مالي بود معاويه پيشنهاد کرد که نخلستان ابي نيزر را از امام حسين بخرد ،توجه بفرمائيد معاويه هميشه مصادره ميکرد اما اين بار ميخواهد بخرد چرا؟چون اين نخلستان اولا يک خاطره و يادگار ارجمند بود چون امير المومنين بدست مبارکشان در آن چند چاه حفر کرده بودند و نخلستان و چاه ها را وقف فقراي مدينه و در راه ماندگان کرده بودند و معاويه ميخواست آن را بخرد تا نشان دهد امام نخلستان موقوفه براي فقراي مدينه را فروخته است و درآمد آن را شخصا استفاده کرده است که البته امام به هيچ وجه تن به اين کار ندادند. در احتجاج ص 296 و 297آمده است در سفر که معاويه در اواخر عمر خود به مکه داشت با  امام حسين (ع) ملاقلات کرد به امام گفت:"آيا خبر رفتار ما با حجر و ياران و پيروان او و شيعه پدرت به تو رسيده است؟"،امام  فرمود:" با آنها چه رفتاري داشتي؟"،(امام ميداند چرا مي پرسند تا يکبار ديگر در ميان مردم تکرار کند كه چه کرده است) معاويه گفت:" آنها راکشتيم دفنشان کرديم و برآنان نماز خوانديم"، امام فرمودند:" اين مردم دشمن تو هستند اما ما اگر پيروان تو را بکشيم آنان را دفن نمي کنيم و بر آنان نماز نمي خوانيم".
چون خداوند در قرآن به پيغمبر دستور داده است که بر دشمن خدا اينچنين رفتار کن. داستان حجر بن عدي را گفته ام او را با دستان بسته و زنجير شده گرن زدند و با همان دستان بسته دفن کردند و سرش را نيز بر نيزه تا شام براي معاويه بردند.نماز خواندن صورت سلطنت معاويه وگردن زدن حجر بن عدي ماهيت سلطنت معاويه بود.شما بايد دقت کنيد آنچه ميخوانيد از واقعه عاشورا بايد در زندگي جاري شما نقش داشته باشد. چنانکه ابن عساکر در ج 25 ص 43 نوشته است وقتي معاويه در اردوگاه نخيله در کوفه نماز جمعه را اقامه کرد و خطبه خواند به مردم گفت بر سر نماز و روزه و حج و زکات با شما نجنگيدم جنگ بر سر حکومت بوده است حکومتي که خداوند به معاويه اعطا کرده است و مردم از آن ناخشنود بوده اند.
ماموران حکومت معاويه مطمئن بودند که هرگونه رفتار کنند معاويه از آنان نارضا نشده بلکه از آنان دفاع هم ميکند بعنوان نمونه بگويم در الکامل ص 449 آمده است که وقتي زياد بن ابيه از طرف معاويه بعنوان حاکم بصره و کوفه تعيين شد و بر منبر مسجد جامع کوفه براي ايراد خطبه قرار گرفت بسوي او سنگي پرتاب شد بلافاصله دستور داد درهاي مسجد را بستند و افرادي را که گمان ميکرد شايد سنگ پرتاب کردند دستهايشان را قطع کرد به روايت ابن اثير دستهاي 30 تا 80  نفر را قطع کردند. به زياد خبر دادند که عمروبن حمق با عده اي از پيروان علي (ع) بدور يکديگر جمع ميشوند عمروبن حمق را دستگير کردند سرش را بريدند براي معاويه به شام فرستاند. بسر بن ارطاه پسران کوچک عبيداله بن عباس را گردن زد.  براي حاکميت ترس و وحشت دو کار مشخص در سلطنت معاويه سابقه داشت که اين دو کار ريشه در دوران جاهليت اعراب داشت اول قطع کردن سرهاي مخالفين و شهر به شهر گرداندن سرها،دوم اهانت به اجساد کشته شدگان که البته اوج آن در عاشورا بود، در کتاب خلافت وملوکيت در اسلام ص 214 و 215 آمده است که درجنگ صفين افراد معاويه سر عمار را قطع کردند و براي معاويه بردند و هر کدام مدعي بودند که من اينکار را کردم، در نظامي که سر بريدن و بردن مايه افتخار است تکليف پايه و اساس نظام مشخص است و يا وقتي سر عمروبن حمق را براي معاويه آوردند معاويه سر عمروبن حمق را به نمايش گذاشت تامردم  نتيجه مخالفت و مقاومت در برابر سلطان را ببيند.
از سال 53 هجري به بعد دو مشکل عمده پيش روي معاويه بود تا بتواند يزيد را جانشين  اعلام کند اول شخصيت و منش يزيد 2-حضور امام حسين(ع)،عبد اله بن عمر،عبداله بن زبير،عبداله بن عباس،عبدالرحمن بن ابوبکر
معاويه براي کسب شخصيت براي يزيد دو کار انجام داد 1- به يزيد فرماندهي مقابله با روم شرقي را در نبرد قسطنطنيه داد 2- يزيد را مسئول امور حج قرار داد
قبل از هر چيز يزيد را بررسي نمائيم يزيد اساسا تربيت اسلامي نداشت به همين دليل هيچ گونه هراسي نداشت که در ظاهر حدود الهي را در هم بشکند،خانواده مادري يزيد از اعراب مسيحي بودند که بعدا اسلام آوردند لکن اسلام آوردن آنها هيچگاه آداب و ارزشها و فرهنگ مسيحي آنها را دگرگون نکرد عبداله العلائلي در الامام الحسين ص 59 آورده است عده اي بر اين عقيده بودند معلمين و مربيان يزيد از کودکي روحانيون نسطوري شام بودند. معاويه موقع اندرز به پسرش ميگويد به گونه اي شراب ننوش که اعتبار و آبرويت آسيب ببيند در يک کلام او را منع نمي کند بلکه به پنهان کاري توصيه ميکند ميگويد افراد ابله هستند که لذت جويي آنان آشکار است.خليفه مسلمين،امام مسلمين چنين تفکري دارد آن وقت شما انتظار داريدامام حسين دست بيعت با چنين خلفايي هم بدهد.
ياقوت حموي در معجم البلادان ج 2 ص 533 و 534 نوشته است که در نبرد قسطنطنيه قرار بود مسلمانان از راه زمين و دريا قسطنطنيه را محاصره کنند يزيد فرمانده سپاه بود، سپاه را فرستاد خودش در دير مرّان به همراه ام کلثوم دختر عبداله بن عامر که به تازگي ازدواج کرده بود باقي ماند.دير مرّان نزديک دمشق بود مشرف بر باغهاي خرم و مزارع زعفران و بسيار زيبا،يزيد بطرف قسطنطنيه حرکت نکرد مشغول عيش و عشرت شد سپاه مسلمانان دچار تب و آبله شده بودند براي يزيد خبر آوردند که چه شده اما او هيچ اهميتي نداد و حرکتي هم نکرد و بسرودن اشعار در باب زيبايي ام کلثوم و غيره مشغول شد اين کارنامه جهاد کسي که ميخواست خليفه مسلمين شود.
کارنامه حج يزيد از کارنامه جهاد و جنگ  او نيز دست کم نبود سالهاي 51 و 52 و 53 هجري قمري يزيد مسئول حج بود معاويه ميخواست بلکه چهره اي ديني براي يزيد ترسيم کند اما او در مدينه مجلس شراب ترتيب داد امام حسين(ع) وعبداله بن عباس که در مدينه بودند آنها را هم به مجلس شراب دعوت کرد  و در قبال اعتراض امام حسين اشعار مستهجن سرود (ابن عساکر ج 28 ص 24 و 25)
در تاريخ يعقوبي ج 2 ص 148 و مقدمه مرآه العقول ج 2 ص 147 آمده است معاويه نامه اي براي مشورت در باب جانشيني يزيد براي زياد بن ابيه نوشت زياد جواب داد اي امير همانا نامه ات  با دستوري که در آن بود به من رسيد مردم چه خواهند گفت وقتي که آنان را به بيعت با يزيد دعوت کنيم در حاليکه او با سگها و ميمونها بازي ميکند و جامه هاي رنگين ميپوشد و پيوسته شراب مينوشد و شب را با ساز و آواز ميگذراند و هنوز حسين بن علي(ع) و عبداله بن عمر و عبد اله بن عباس و عبد اله بن زبير در ميان مردمند(يعني اگر اينها نبودند اشکالات يزيد خيلي عمده نبود و ميشد کاري کرد) پس دستور ده تا يکي دوسالي به اخلاق اينان درآيد شايد بتوانيم اين امر را بر مردم مشتبه سازيم. معاويه عصباني شد که زياد فکر کرده که پس از من امير ميشود بخدا سوگند او را به مادرش سميه باز ميگردانم.ميدانيد که سميه مادر زياد زني بدکاره بود در کودکي زياد را ابوسفيان ديد بسيار قسي القلب و مهاجم و حشي است گفت اين به درد من ميخورد وقتي بزرگتر شد براي اينکه بتواند در امر خلافت از او بهره ببرد ابوسفيان او را پسر خود خواند تا ظاهرا او صاحب آبرويي شودو بعد اين شد خليفه مسلمين.
معاويه شخصيت بسيار عجيبي است و در نوع خود کم نظير چون در تمام دوره حياتش ساعتي را بدون سياست و ايجاد ترفندهاي مزورانه نگذرانده است شايد تاريخ به خود همچين موجودي نديده است هيچ وقت پشت در بسته اي نايستاده است. يکي از ترفندهاي معاويه براي پذيرش جانشيني يزيد اينچنين بود که در الامامه و السياسه ص 142 و تاريخ يعقوبي ج 2 ص 1474 و 148 آمده است وقتي گروه هايي از مردم بنا به مناسبتي از شهرهاي مختلف به دمشق آمده بودند احنف بن قيس هم در مابين آنها بود معاويه به ضحاک بن قيس فهري گفت وقتي من بالاي منبر رفتم و موعظه را آغا زکردم و کمي سخن گفتم تو برخيز و از  من اجازه سخن گفتن بخواه سپس خدا را حمد کن و شروع کن از يزيد سخن گفتن و تعريف و توصيف کردن و از من بخواه که يزيد را بعد از خودم به عنوان خليفه معرفي کنم، معاويه با چند نفر ديگر  يعني عبدالرحمن بن عثمان ثقفي، عبداله بن مسعود فزاري، ثور بن معن سلمي، عبد اله بن عصام اشعري همين را گفت که بعد از ضحاک بن قيس برخيزيد و او را تائيدکنيد. ابن قتيبه ميگويد بازيگران اين نمايشنامه که متن آنرا معاويه نوشته بود همگي نقش خود را اضافه بر آن نيز انجام دادند.آدميزاد وقتي شريک شيطان شد در سرازيري ميافتد و در سرازيري بدون ترمز ميرود اما وقتي ميخواهد راه درست را برود سربالايي است نفس ميزند و يک قدم بالا ميرود اگر هم دير بجنبد برميگردد پائين.
همه کارهاي خود را کردند معاويه پرسيد همگي شما همين نظر را داريد همگي گفتند بله هم نظريم سپس پرسيد احنف بن قيس کجاست ؟ چون ميدانست او در جامعه مسلمين تاثير دارد به او گفت:" تو سخن نمي گويي"، احنف کلي صحبت کرد که:" ببين بعد از خودت چه کسي را حکومت مي بخشي مردم عراق و حجاز تا حسين بن علي(ع) زنده است با يزيد بيعت نمي کنند".
حالا ببينيد توجيه مخالف را يعني يک فکري براي امام حسين بکن چون تا زماني که امام زنده است مردم عراق و حجاز بيعت نميکنند. ضحاک بن قيس مردم عراق را مذمت نمود و گفت:" اي مردم خدايشان شيطان است و اينان هم حزب شيطانند، براي حسين وخاندان او از سلطنتي که خداوند به معاويه در زمين داده است بهر ه اي و حقي نيست."
اما احنف بن قيس بر موضع خود پافشاري کرد و يزيد را حمايت نکرد معاويه در همان جمع ضحاک بن قيس را والي کوفه و عبد الرحمن بن عثمان را والي حجاز نمود درآن ميان فردي بنام ابوحنيف برخاست و گفت:" اي امير مومنان ماتحمل زبان آوري و سخنگويي مضر را نداريم تو امير مومنان هستي و وقتي مردي يزيد بعد از تو امير مومنان است هر کس امتناع کند و نپذيرد شمشيرش را از نيام کشيد و در هوا چرخاند و گفت براي مخالف هم اين است" و معاويه هم او را بهترين مردم و زبان آورترين آنها خواند. معاويه مشکل اصليش حجاز و مدينه بود چون حضور خاندان علي(ع) در مدينه بزرگترين سد حرکت او بود وقتي معاويه به مروان نامه نوشت و گفت يزيد را به عنوان وليعهد انتخاب کرده است مروان در  مسجد اين خبر را مطرح کرد عبد الرحمن بن ابوبکر از ميان مردم برخاست و فرياد زد:" به خداوند سوگند مروان و معاويه دروغ ميگويند و آنان براي امت محمد(ص) اداره و اختياري قائل نيستند ميخواهند حکومت را به پادشاهي تبديل کنند که هر گاه پادشاهي مرد شاه ديگري بر جايش بنشيند"، مروان گفت:" اين آدم همان کسي است که آيه 16 سوره احقاف که خداوند فرموده( آنکه به پدر و مادرش گفت اف بر شما )بر اين فرد نازل گرديده است (ميدانيد که عبد الرحمن پسر ابوبکر است)"،عايشه همسر پيامبر که در مسجد حاضر بود با صداي بلند از بردارش عبدالرحمن دفاع کرد و گفت:" مروان مروان"، همه ساکت شدند گفت:" مروان دروغ گفتي آيه ايکه گفتي در مورد فلان شخص بود اما تو خود پاره اي از لعنت پيامبر (ص) خدايي"، عايشه همسر پيامبر است آيات نازل ميشده بوده نميتوانند به او بگويند دروغ ميگويي.
امام حسين (ع) نيز برخاستند و عليه يزيد سخن گفتند، عبداله بن زبير و عبداله بن عمر نيز مخالفت کردند معاويه وقتي ديد اين در بسته است راه ديگري پيش گرفت گروههايي از مردم  مدينه را به شام برد و فضاي شام را که پر زرق و برق بود و چشم مردم عادي را خيره ميکرد به آنها نشان داد گفتيم که مردم شام به دليل دوري از حجاز و عراق واينکه هميشه زير نفوذ معاويه و خاندان اموي بودند ناآگاه بودند و معاويه را حمايت ميکردند به خصوص اينکه معاويه دختري از بني کلب يکي از قبايل خيلي با نفوذ به عقد خود درآورده بود و حمايت قبايلي مثل بني کلب و هم پيمانانش را براي خود خريده بود نتيجتا شام يکپارچه بود او اين حمايت يکپارچه مردم شام از معاويه را به آنها نشان دادند و اين گروه هاي کوچک مردم مثل جريان آب باريکي که در شنزار فرو ميرود در شام محو ميشدند.
معاويه جلسات متعدد  ديگري با افراد تاثير گذار بر جامعه همچون عبد اله بن عباس و عبد اله بن عمر و … گذاشت و تلاش کرد به هر شکل ممکنه آنها را راضي به جانشيني يزيد بنمايد اما نشد حتي در الامامه و السياسه ص 150 آمده است که عبد اله بن عمر در پاسخ معاويه گفت:" اين شيوه خلافت با شيوه حکومت هرقلي و قيصري و کسروي فرق دارد در آن ممالک پادشاه مي ميرد پسر بر جاي پدر قرار ميگرد اگر اين شيوه ما مسلمانان بود من بعد از پدرم عمر به خلافت ميرسيدم". معاويه همه تلاش خود را ميکرد معاويه براي عبد اله بن عباس و عبد اله بن زبير و عبداله بن جعفر(همسر خانم حضرت زينب) و حسين بن علي(ع) نامه هايي نوشت و به دست سعيد بن عاص داد تابرساند و به سعيد بن عاص سفارش کرد با امام حسين(ع) با دور انديشي و مدارا رفتار کند در مورد عبداله بن زبير گفت کاملا مواظب او باش چون او حکومت ميخواست و براي رسيدن به حکومت اگز لازم ميشد يک سري از قوانين را زير پا ميگذاشت که در مکه کرد که در مکه در مقابل امام حسين کرد . اگر توفيق باشد جلسه بعد هر نامه را  و پاسخ مقابلش را باز خواهم نمود.

 

 

 

نوشتن دیدگاه