نگاهی متفاوت به سفر اربعین
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون اهل بیت
- بازدید: 225
بسم الله الرحمن الرحیم
از همه شما عزیزان پوزش می طلبم چون امروز را می بایستی پیرو شب های محرم که از اولین شب شروع کردیم مبحث اصول و فروع دین را آغاز کرده بودیم امشب می بایستی امر به معروف و نهی از منکر را گفتگو کنیم اما با توجه به این که در روز اربعین قرار داریم و بحث اربعین در جایگاه ویژه ای قرار دارد امروز به مسئله اربعین نگاه می کنیم. ان شاءالله در جلسات بعدی در خدمتتان خواهم بود.
تا که از سوی حق آوای بیا می آید، هنوز تا در دنیا هستیم مرتب به ما می گوید: بیا، بیا، کجایی؟ بیا، می شنوی صدای خدا را؟ می گوید چگونه صدای خدا را باید بشنوم؟ صدایش زنانه است یا مردانه؟ صدایش از قلب خودت بیرون می آید. قلبت مردانه است یا زنانه؟ اگر گفتی؟ داریم قلب مردانه؟ قلب زنانه؟ نداریم.
تا که از سوی حق آوای بیا می آید وسط روز گدا پشت گدا می آید
چرا می گوید وسط روز؟ چون صبح ها خدا بیدارمان می کند. خدا صبح ها برای نماز صبح به شکل های مختلف صدایمان می کند. پاشو نمازت رفت، مثل پدرها با نوک پا نمی زند. مادرها می آیند یک تکان محکم می دهند، پاشو چقدر می خوابی اما خدا نوازش می کند، دست محبّت می کشد و این قدر شیرین است تو بیشتر می جنبی در جایت که بیشتر بخوابی، عمق خوابت بیشتر بشود. خدایی که اذان صبح تو را بیدار می کند باعث می شود که وقتی بیدار می شوی، من که این گونه هستم اگر نماز صبح خواب بمانم می خواهم بیدار بشوم انگار که یک کار زشت انجام دادم خجالت می کشم چشم هایم را باز کنم. دوست ندارم چشم هایم را بازکنم. خودم را به خواب می زنم که من خواب هستم ولی نمی شود وسط روز بیدار دائم راه می روم و می گویم خدایا مرا ببخش، خدایا معذرت می خواهم.
وسط روز گدا پشت گدا می آید. همه گدایی می رویم.
هاتفی زد به روی شانه ام گفت بیا از شفا خانه حق بوی دوا می آید
وقتی یک کوه گناه با پَر کاهی پاک است از گنه کار نپرسید چرا می آید
دوستانی که سال ها با من همسفر هستند همیشه این توصیه من را که گفتم تلاش کنید لااقل یک بار حج تمتّع شرکت کنید را شنیدند، گفتم وگرنه از دستتان می رود. زیباترین مناظر طبیعت را دردنیا ،شگفت انگیزترینش را در دنیا بروید ببینید مبارکتان باشد ولی اگر خانه خدا را ندیده باشید، خانه ی اصلی خدا را ندیده باشید هیچ چیز ندیدید.
جلال آل احمد علیه الرحمه می گوید: بار اول همه اش خانه دیدم، بار دوم که به حج رفتم خانه خدا دیدم، بار سوم فقط خدا دیدم. هر چه جوان تر هستید بروید برای شما بهتر است. سفر حج یک سفر خیلی سخت است، اعمال خیلی سختی هم دارد مثل سفرهای تفریحی خوش و خوشگذرانی ندارد ولی بروید، حتماً بروید، چرا؟ چون حج تمتّع در دین ما مسلمانان هر ساله یک کنگره جهانی است در کلّ دنیا. یک کنگره جهانی است که به همه دنیا و به خود ما، ما را معرفی می کند و می گوید که چه کسی هستیم. ما را به دنیا معرفی می کند تا مسلمانان را ببینند ولی در عین حال، هر کدام ما یک دنیا هستیم دیگر، مگر نیستیم؟ ما را به خودمان هم معرفی می کند می گوید حالیت هست، تو خودت به تنهایی یک دنیا هستی. آیا لیاقت یک دنیا بودن را که به تو بخشیدم داری یا نداری؟ به ما حالی می کند که باید چطور باشیم و به ما می گوید که اگر کسی خواست می تواند به ما بپیوندد. زیارت اربعین در نقطه ای ایستاده است که نه تنها کم از حج تمتّع ندارد، که بیشتر هم دارد، حالا چرا؟ چون حج تمتّع باید به استطاعت مالی رسیده باشی که بروی به حج تمتّع. طرف زن و بچه اش گرسنه هستند، پوشش مناسب ندارند، قرض هم زیاد دارد، می تواند برود حج تمتّع؟ نه نمی تواند. باید اول حسابش را با بقیه صاف کند. برای حج تمتع باید به استطاعت مالی رسیده باشید اگر مستطیع نشوید تا پایان عمرتان هم حج تمتّع به شما واجب نمی شود. مستطیع چه کسی است خود یک بحث جداگانه دارد. مستطیع آن کسی نیست که دو تا ویلا در شمال دارد، 3 تا خانه در شمال و جنوب شهر تهران دارد، 3 تا ماشین دارد و هرکدام آن ها یک ماشین سوار هستند، مستطیع شرط خاص خودش را دارد به آن نقطه که رسید باید برود. اما زیارت اربعین نه تنها استطاعت مالی پیش نیازش نیست، بلکه می روید فقط پول در جیبتان باشد ماشین بگیرید تا عراق، آن جا که رسیدید مابقی سفرتان را مهمان مردمانی هستید که این مردم از شما نمی پرسند که هستی؟ مدیری؟ وزیری؟ گدایی؟ تو اصلاً چه کاره هستی؟ حتی از تو نمی پرسند چه دینی داری، سنی هستی؟ شیعه هستی؟ مسیحی هستی؟ یهودی هستی؟ از شما نمی پرسند چقدر گناه کردی. حتی به شما نمی گویند ما تو را راه می دهیم اما تعّهد می کنی از این جا به بعد خوب و پاک شوی یا نه؟ و هزاران گزینه ی ارزشی دیگر را جلوی روی شما نمی گذارند. فقط مهم این است که قدم به دیدار دوست آغاز کردی. آن هم دوستی که مال او هم هست، آخر دوستی ما مشترک است. خدا آقای قمشه ای را حفظ کند می گوید: معشوق من، خداوند را می گوید. معشوق من تنها معشوقی است که در دنیا همه را دعوت می کنم و می گویم بیائید و معشوق من را دوست داشته باشید، اصلاً غیرتی نمی شوم. یک آقایی اگر به خانمش بگویند دوستت دارم خودش و همسرش و آن یکی را با هم لت و پار می کند. اما آقای قمشه ای می گوید به همه می گویم بیائید و معشوق من را دوست داشته باشید. هر چه بیشتر دوستدار داشته باشد من بیشتر خوشم می آید. آن ها هم همین طور هستند، می بینند که ما می رویم آن جا و دوستی را که عزم دیدارش را کرده ایم همان دوستی است که آن ها هم دارند و آن ها هم دوستش دارند. می آیند و چه کار می کنند؟ خانه شان، اموالشان، انرژی و زمانشان را صادقانه تقدیم می کنند، هیچ چیزی هم نمی خواهند. و جالب است که نمی ایستند تا تو یک تشکّر خشک و خالی کنی. ما که رفتیم کاظمین، یک دوست نازنینی بود که از قبل گفته بودند و ما رفتیم سراغ او. نمی گوید اسم شما چیست؟ در را باز گذاشته است و می گوید بفرمائید داخل، ما هم رفتیم داخل. بنده که اتاق آقایان را ندیدم ولی در اتاقی که خانم ها بودند، چندتا خانم دیگر هم خوابیده بودند. چقدر گوشه ی اتاق رختخواب گذاشته بودند. صبحانه، ناهار، شام، بعد از هر وعده هم یک سینی چای عراقی دنبالش می دادند داخل که بخوری. ان شاالله اگر در روزهای آتی خداوند توفیق دهد، سفرنامه اربعین را لحظه به لحظه می نویسم چون هر لحظه آن درس است، تعریف خاطره نیست. زیارت اربعین در جایگاه خودش یک کنگره عظیم دیگر است، به این کنگره عظیم کسی با پایش نمی آید هرکسی به وسعت وجودش، با عشقش، با قلبش و با سرش می آید و قدم می زند. در اعمال حج تمتّع در قسمت سعی، بین صفا و مروه، در یک قسمت از راه توصیه بزرگان است که در این قسمت که می افتید هروله کنید و بروید، به عبارت دیگر به سرتان بزنید، خودتان را بزنید، گریه و زاری کنید و بدوید و بروید. من آن زمان که رفتم بعدش به این توصیه خیلی فکر کردم که چرا می گوید هروله کنید؟ اصلاً برای چه هروله کنیم و برویم؟ امروز می گویم که هروله کردن یعنی جدا شدن از دنیا و پیوستن به عالم معنی و این جدایی خیلی سخت است، فکر نکنید که ساده است، واقعاً نیازمند همچین کمکی هم هست که آن طوری به ما کمک کند. حالا اگر تعبیر من درست باشد هروله که چه عرض کنم خیلی بالاتر، خودزنان باید عبور کرد تا نفس بشود نفس اماره دنیایی را مهار کرد و این نفس اماره نخواهد مُرد تا ما بمیریم. ما می میریم ولی بعد از ما نفسمان ادامه راه می دهد چون باید برود و مجازات پس بدهد. این هروله کردن عملاً فرصتی ایجاد می کند که نفس اماره دنیایی مان را مهار کنیم و آن را تا زمانی که زنده هستیم مطیع اوامر الهی کنیم. این را نخور، چشم، آن کار را نکن، چشم. توهین نکن، چشم، بی ادب نباش، چشم، حق پرست باش، چشم.
در زیارت اربعین همه آن کسانی که به سوی کربلا می روند و شمار بسیار کمی از آن ها واقعاً می دانند که کجا می روند و برای چه می روند. این را به جرات می گویم آدم هایی که دقیقاً می فهمند کدام سمت و سو می روند، چرا می روند و برای چه می روند خیلی نیستند اما خیل کثیر آدم ها با سر می روند. باید آن ها را ببینید، می رود نمی داند دارد چه کار می کند! سَر خود را تکان می دهد و می رود یک دفعه می ایستد؛ بعضی ها به سر و سینه خود می زنند، بعضی ها گریه می کنند و سینه زنان در پیاده روی می روند. در این تلاشی که انجام می گیرد فقط باید بایستید و تماشا کنید چون این ها نمی دانند دارند چه کار می کنند؛ باید ببینید وقتی این ها به سر و سینه می زنند، ایستادند سرگردان هستند از این آدم ها چه جدا می شود؟ بعد آن چیزهایی که جدا می شود را بایستید و نگاه کنید، هنگامه ای است من نه می توانستم بخندم چون بعضی از حرکات و بعضی چیزهایی که می دیدم خنده می آورد، نه می توانستم گریه کنم، نه می توانستم داد بزنم به آنچه که دارم می بینم ولی مثل همیشه در سرزمین وجودم، در پهنای قلبم همه را حفظ کردم، هیچ ابراز نکردم، هیچ صدای نامعقول، گریه نامعقول از من دیده نشد؟ هیچ کسی صدای من را نشنید، سؤال کردند جواب دادم، گاهی اوقات یک چیزهای می خواستم می گفتم، همه را قایم کردم. می دانید مثل چه کسانی قایم می کردم؟ آدم های خسیس را دیدید مال های خود را هفتاد سوراخ قایم می کنند تا کسی مال آن ها را نبرد، مال آن ها به جانشان بند است، بنده هر چیزی رو که دیدم به جانم بند بود؛ همه آن هایی را که دیدم ذخیره کردم حتی فرصت گریه کردن هم نداشتم، وقتی آدم گریه می کند یکی دو تا صحنه را دیگه نمی تواند ببیند؛ حتی وقت گریه کردن هم ندارم اما وقتی بخواهم سفرنامه خود را بنویسم در تنهایی می نویسم تا کسی من را نبیند و همه اشک های خود را می ریزم چون همه را ذخیره کردم. یک نکته برای شما عزیزان بگویم: هر کسی که هنوز شاهد نشده و بر همه ماجراها نمی تواند فقط مشاهده کند، برود و بگذرد به این سفر نرود، نمی خواستم بگویم ولی می گویم شاید تجربه خوبی باشد. روز اول وقتی که قرار شد ما برویم بچه ها که همه خداحافظی کردند و رفتند در لحظه تنهایی خود، جلوی آیینه قدی ایستادم، اصولاً جلوی آیینه خیلی نمی ایستم بخصوص از وقتی که حاج آقا فوت کرده نگاه نمی کنم، کاری ندارم آن موقع با آیینه کار داشتم برای این که برای ایشان برازنده باشم الان ساده است و کافی. جلوی آیینه تمام قد ایستادم به خودم گفتم خانم جلوی آیینه بایست و خود را تمام قد نگاه کن، از سر تا پای خود را نگاه کن، موهای سرم را دیدم خوب و قشنگ است. صورتم را دیدم چشم هایم، ابروهایم، بینی، گوش ها به قاعده هستند و همه در شرایط خوب و خوشایند قرار دارند؛ آرام آرام همان طوری که پایین تر آمدم بخش های ناموزون و بخش های عیب دار را مشاهده کردم. مفاصل خود را دیدم عجب افتضاحی است، زانوهای خود را دیدم خراب است، خیلی ساده انقدر خراب است که اجازه نمی دهد روی پای خودم یک کمی بایستم. همه را که دیدم یک سری تکان دادم گفتم: خودت را در نهایت خوبی، موزونی و زیبایی، و در نهایت زشتی، خرابی و داغوی دیدی، خودت را کاملاً مشاهده کردی، آیا دائم به خودت انتقاد می کنی؟ چرا این طوری هستی، چرا آن طوری هستی؟ نه، ما به خودمان انتقاد نمی کنیم دائم می گوییم خانم فلانی چاق شده، چقدر زشت شده، وای آقای فلانی چقدر شکم آورده، خانم تو با شکم آقای فلانی چه کار دارید؟ با خودم گفتم آیا خودت به خودت مرتب انتقاد می کنی؟ عیب جویی می کنی؟ آیا مدام خودت را به بخش های خوب و بد تقسیم می کنی؟ ما با آدم ها این کار را می کنیم، این خوبه، این بده؛ تو خودت را این طوری نگاه می کنی؟ نه نمی کنم، چرا نمی کنی؟ چون این مجموعه تو هستی، تویی که مخلوق خدای بزرگ هستی ولی یک جاهایی از خودت خوب مراقبت نکردی عیبناک شده، تو عیبناک شدن آن ها هیچ کسی غیر از خودت مقصر نیست. پس یادت باشد به سفری می روی که یک پیکره واحد است از زیبایی ها، توازن عشق ها، محبّت های جاری مملو است اما در کنار آن سرتاسر خیابان ها از زباله مملو است، جاده های آسفالت نکرده دارد کوچه های قناس دارد، افرادی در حرکت هستند شما که نگاه می کنی کمی خودتان را جمع می کنید چون فکر می کنید کلاسش پایین است، لباسهایش هم تمیز نیست مبادا به تو برخورد کند تو هم کثیف شوی! همه این ها وجود دارد.
آدم هایی که در کنار آسفالت خیابان ها روی تکه ای مقوا خوابیده است، این افراد هم هستند. با فرهنگ های متفاوت، آداب متفاوت که این بخش همان قسمت نا موزون تو است، قسمت ناموزون خودت را چطور نگاه می کنی؟ این جا که می رسد خوب است اما آن جا که می رسد آن بد است؟ این بخش همان قسمت ناموزون توست که انسان های ظالم و ستمگر مانع رشدشان شدند. خداوند رحمت کند آقای خمینی که اوایل انقلاب می گفتند هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید و بگویید: مرگ بر آمریکا. بنده امروز می گویم: نه برای خودمان، برای مردمانی که در آن مملکت زندگی می کنند: مرگ بر آمریکا. امکانات صفر ولی دیده می شود، آن هم مال من است. پس باید ببینید ولی خوب و بد نکنید، همه را یک وجود واحد ببین. عزیزانم اگر می توانید این گونه اندیشه کنید به این سفر بروید وگرنه خواهش می کنم نروید، جای بقیه را هم تنگ نکنید چون بقیه گناه دارند، خیلی ها مثل من و شما نیستند.
خبر بد این است که همه مسلمان ها موظف هستند در حد توانشان در این مراسم شرکت کنند تا خودکامگان و فرعون های زمان بدانند این موج عظیم؛ موج می گوییم ها! تلویزیون دیده اید؟ در نظر بنده تلویزیون پیش آن هیچ است، چون تلویزیون تصویر است ولی آدم ها تصویر نیستند، وقتی راه می روند این موج عظیم هر لحظه به دستور امامش می تواند منفجر شود و اگر منفجر شود می دانید چه اتفاقی می افتد مثل همان آب دریای نیل در قرآن، خداوند به موسی گفت: عصایت را در آب بزن، آب رفت کنار، دو تا دیوار بلند شد موسی و یارانش با عجله عبور کردند بعد آب ها را به روی فرعونیان و یارانش به هم آورد و همه را در خودش غرق کرد. این انرژی بزرگ و غیر قابل باور در این عصر همان معجزه پرودگار است. آن روز موسی عصایش را دریا کوبید، امروز موسای زمان ما عصایش را در ما خواهد کوبید، آن وقت آن انفجار بزرگ اتفاق خواهد افتاد. برای کسانی که اهل تعقّل و تفکّر هستند، بروید و نترسید، هر اندازه که می توانید بروید، حضورتان را در این خیل عظیم اِبراز کنید! نروی سر کوچه بروی و برگردی فقط به نیّت زیارت اربعین ، نه نداریم. بروید حضورتان را در این خیل عظیم اِبراز کنید، نامتان را بر این جریده عالم ثبت کنید. حرف خیلی دارم زمان اندک است. برای شما از آن جا چیزی نخریدم حتی تسبیح و مُهر چون به قدر کفایت سنگینی من را این جوان ها تحمل می کردند دیگر نخواستم سنگینی خریدهایم را هم تحمل کنند. اما برایتان یک کاری کردم برای همه آن هایی که به من التماس دعا گفتند یک کوله بستم انداختم پشتم، این کوله پُر بود از نام ها و حاجت های شما. در هر حرمی که می رفتم ،سلام که می دادم می گفتم: آقا قوربونت برم، کوله نام و حاجت آدم ها را میگذارم دم حرم شما و دیگر کاری ندارم. از خداوند در خواست می کردم: خدایا به حرمت این آقای بزرگ که در این حرم است نام ها و حاجات این جماعتی که به من التماس دعا گفتند بردارید و اجابت بفرمایید. این هم سوغات برای همه عزیزانی که به من التماس دعا گفتند.
زندگی را سخت نگیر؛
سخت گیرها را می گویم ها، آن هایی که فکر میکنند که اگر فلان وسیله 2سانت اضافه تر باشد کلاس خانه شان پایین می آید، اگر فلانی خانه شان بیاید کلاس خانه شان پایین می آید، مهمان دعوت نمی کنند مبادا وسایل شان خراب شود یا چشم بخورند، در واقع تو با دعوت نکردن، چشم اصلی را خوردی.
رونق عمر چند صباحی گذراست؛
زیباترین خانم ها و آقایان، رعناترین آن ها به پیری که نزدیک شدند کمتر کسی نگاهشان می کند مگر این که روی خوشی داشته باشند و آن که در جوانی روی خوش را دریافت نکرده، ذخیره نکرده است در پیری هیچی ندارد. پدربزرگ و مادربزرگ ها به بچه هایشان کاری نداشته باشند، زنگی خودتان را بکنید، آن ها هم زندگی خودشان را بکنند. اما جوان ها یادتان باشد اگر از تجربیات بزرگترها استفاده نکنید شما اصلاً عاقل نیستید، اصلاً عقل ندارید، از بزرگترهایتان استفاده کنید، مفت دستتان می دهند پولش را هم نمی گیرند.
قصّه بودن ما برگی از دفتر افسانه ای راز بقاست؛
راز بقا را در تلویزیون دیده اید، می دانید که معنای راز بقا چیست؟ جهان وحوش، اقیانوس ها و ماهی ها را نشان می دهد. ما هم در همان رده ایم خیلی فرق نداریم، چرا فرق نداریم؟ برای این که نمی فهمیم که هستیم! اگر ندانم من که هستم به اندازه آن فیلم مستند راز بقا به حساب نمی آیم؛ جوان های گردنکش گردن هایشان را بیاورند پایین؛ در کاظمین در همان خانه ای که بودیم گروهی آمدند که یک خانم پیری هم با آن ها بود، خدا بدهد برکت به اندازه از این جا تا آسمان غر می زد؛ چقدر از جوان هایش متوّقع بود، خوابیده بود بیدارش کرده بودند بلند نشده بود غر می زد رفتید تا حرم مرا نبردید؟ نمی دانید چکار می کرد. یکی دو بار سر به سرش گذاشتم گفتم آخر بلند می شود چوبی، عصایی برمی دارد مرا می زند چون من به او ایراد می گرفتم. می گفتم: حاج خانم جوان ها این طورند، آن طورند، عزیزند، آب داد دستت بگو ممنونم، ندادند بگو خدایا ممنونِ این پاها می شوم، تو کمک کن پا می شوم می روم آب می خورم، بهتر نیست تا این که غُر بزنید، دلخوری درست کنید؟
دل اگر می شکند، گُل اگر می میرد و اگر باغ به خود رنگ خزان می گیرد، همه هشدار به توست. چون عمر تو هم به خزان می رسد. دل نشکنید به خدا دل شکستن خیلی بد است، تنها چیزی که در دنیا چسب ندارد دل شکسته است، زن شوهرش را، مرد زنش را، بچه ها پدر مادر، پدر مادرها بچه هایشان، نکنید، همسایه ها، فامیل، سفره تان را سفره امیرالمؤمنین کنید تا همیشه باز باشد و همیشه هم در آن نعمت باشد، همه را به این سفره دعوت کنید اما اصرار نداشته باشید که بهترین ها باشد، سفره امیرالمؤمنین خیلی ساده بود. سفره تان را ساده بیاندازید اما سفره تان را نبندید تا آن دنیا شما را سر سفره آقا امیرالمؤمنین راهتان بدهند. الان خیلی از زندگی ها بسته است، سختی در آن زیاد است برای این که در خانه شان و در دلشان به روی آدم ها باز نبوده حالا گرفتار شدند، هیچ کسی نمی تواند کمک کند،
جان من سخت مگیر، زندگی کوچ همین چلچله هاست؛
چلچله ها وقتی می خواهند کوچ کنند عروس مادرشوهر ندارند، داماد مادرزن ندارند، همه شان با هم بلند می شوند، رئیس و مرئوس هم ندارند یکی می افتد جلو بقیه هم دنبالش می روند، چقدر آرام، چقدر راحت و چقدر قشنگند.
زندگی کوچ همین چلچله هاست به همین زیبایی به همین کوتاهی
زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید
پسرم می گفت مادرم بیا برویم کربلا، مرتب مخالفت می کردم دلیل عمده اش هم این بود که او مجبور بود تنها بیاید و بقیه تهران بودند گفتم همه بار می افتد روی دوش او برایش سخت و سنگین است، نمی خواهم این کار را بکند به او گفتم می ترسم، مشکلات من زیاد است، گفت مامان باور کن که می توانی بیایی، می آیی و برمی گردی و بهتر از قبل برمی گردی، گفتم باشد می آیم، به خودم گفتم: تو وقتی امیرالمؤمنین داری، آقا موسی بن جعفر داری، امام زمان داری چرا نا امیدی؟ فکر می کنی این ها دستت را نمی گیرند؟ همه بارش را می گذارند روی دوش بچه ات؟ برو دیگر و رفتم.
زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلبت به تو گوید که خدا هست هنوز
خدا جایی نرفته، همینجاست، هیچ کجا نمی رود امکان ندارد مرا رها کند بیاید پیش تو قایم بشود، فقط تو را نگه دارد، نمی شود اگر نمی شود و تو هم قبول داری نمی شود پس از چه می ترسی؟ برای چه می ترسی؟ خدا هست هنوز، بروید همه تان بروید. امسال رفتم سامرا و به لطف پروردگار مرا راه دادند، قسمت سرداب بسته بود من که نمی دانستم وقتی رفتیم پایین برگشتیم گفتم خدایا شکر که پاهایم راه نمی رود، شاید چند وقت دیگر بلند شدم ولی ممکن است بمیرم و اصلاً هرگز سرداب را نمی دیدم.
خادم و پسرم مرا پایین بردند و راه را هم برایم باز کردند و بردند تا پنجره. هیچ چیز آنجا نگفتم ولی بارها با خودم گفتم: خدایا شکرت که پاهایم درد می کرد، خدایا شکرت که خودم نمی توانستم راه روم گرچه برای خودم خیلی بد است خدا نکند که هیچ وقت بفهمید محتاج دیگران بودن یعنی چه، از خداوند می خواهم که هیچ وقت به شما محتاج بودن عنایت نکند ولی می کند؛ کسی را آزار ندهید، قلب کسی را نشکنید چون نمی میرید تا وقتی که بچشید، نکنید این کار را. به قول حاج آقا: خیلی سرداب خوشمزه بود، خیلی کِیف داشت و جاهای دیگر؛ هر کجا که می روید مزه خودش را دارد تو نمی توانی بگویی کدام خوشمزه تر است. در این عالم ساده نگاه کن تا ساده بفهمی. معرفت و حق شناسی قلنبه سلنبه نمی خواهد، هر چه تو ساده تر نگاه کنی ساده تر هم به تو یاد می دهند، به تو نشان می دهند. بروید و حتماً ببینید، حیف است که از دنیا بروید و بعد از بالا ان شاالله که جهنّم نروید آن پایین ببینید که مردم چگونه می روند به زیارت اربعین و حسرت می خورید. این قدر خاک هست هوا می رود و تمام در حلقمان می رود ولی عیب ندارد خوشمزه است سرفه می کنید خوب می شود. سینه زن های عجیبی به کربلا آمده بودند. واقعاً هر کسی از ظن خود شد یار من، هر کسی از دیار خودشان یار اباعبدالله هستد و دوستش می دارند. در مسیری که به کربلا می رفتیم تازه هیچ کدام پیاده روی سنگین را نرفتیم مقداری را با ماشین رفتیم و بعد پیاده شدیم، ولی یک چیز خیلی آزار دهنده بود. در آن فضا صدای گریه بی امان خانم حضرت زینب(س)، زجّه زن ها و بچه ها که بعد از چهل روز به سمت کربلا می آمدند تا به مزار عزیزانشان برسند، خیلی سخت بود، خیلی تلخ بود ولی تا آن را نفهمی یاد نمی گیری به مردم خشم نکنی، یاد نمی گیری به مردم توهین نکنی باید آن را با تمام وجودت بچشی تا یاد بگیری آزار ندهی دیگران را، امر و نهی نکنی به بقیه؛ تو چه کسی هستی؟ روزی هزار بار از خودتان بپرسید تو که هستی؟ واقعاً تو که هستی، جواب دارید برای این تو که هستی! تا قبل از مُردن باید به جواب برسی. الهی صدهزار بار شکر، خداوند عاقبت پسران مرا به خِیر کند، عاقبت دخترم را هم به خِیر کندکه باعث شدند این سفر کربلا را بروم، تازه فهمیدم سیر و سیاحت نکردم. کربلا را قبلاً هم رفته بودم ولی این بار فهمیدم. یاران شفیقِ عزیزِ موافقِ همراه، همه در این سفر امتحان دادیم، بلا استثنا یکایک ما در این سفر امتحان پس دادیم؛ این هایی هم که پشت سر ما این جا بودند خوب امتحان پس دادند. بعضی ها با چه حسرتی می گفتند چرا همیشه این ها بروند من نتوانم بروم؟ ولی من این سفر را همّت و محبّت همراهان می دانم و در آن شکّی ندارم ولی می دانم که این سفر را با همه عظمتش از دعای پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگم دارم. آن ها به من می گفتند: الهی دستت را در خاکستر کنی طلا برداری. جوان ها یک کاری کنید بزرگ ترهایتان همین را بگویند، این ها اصطلاحات قشنگی است. این سفر معرفتی سنگین با این شرایط جسمی را از این دعاها می دانم که پشت سرم بود.
یک چیزی برای من در عراق خیلی جالب بود از کاظمین که به سمت سامرا رفتیم امامزاده ای بود به نام امامزاده سیّد محمد که علی الظاهر برادر امام حسن عسگری(ع) است. می گویند اگر عراقی ها به این امامزاده قسم خوردند حرفشان را باور کنید چون به شدّت از او می ترسند من خیلی به این جمله فکر کردم ما چه می کنیم؟ آنها خود می دانند. ما در دنیا از چه می ترسیم؟ با خودتان فکر کنید آیا چیزی هست که شما حقیقتاً از آن بترسید و از کج رفتن، بد گفتن و بد حرف زدن پروا کنید، آیا چیزی دارید؟ اگر ندارید پیدا کنید.