منو

چهارشنبه, 14 آذر 1403 - Wed 12 04 2024

A+ A A-

بهره هایی از کلام آقا امیرالمومنین

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

کلام زیبایی از آقا امیرالمومنین برای شما آورده ام . آقا فرمودند : خوشا بر آن کسی که با فرعون هوای نفس خودش مخالفت کند ، موسای عقل و تقوایش را اطاعت کند . به این کلام آقا وقتی می خواندمش ربع ساعت فقط نگاه می کردم . هم لذت برده بودم و هم انگار می خواستم که بجوم شیره اش را در آورم ، لذتش را ببرم . چون یک جورهایی سخت به دلم نشسته بود ، قصه موسی و فرعون را که پروردگار در کتاب قرآن به ما عطا فرموده اینجا ایشان دوباره مطرح کرده است و این عجب قصه ای است ! من فکر می کنم تا آخر عمرمان اگر به این قصه نگاه کنیم باز هم حرف دارد ، باز هم نکته دارد این قصه ، هر چه بیشتر می رویم انگار یک لایه دیگر زیرش کشف می شود . من بیشتر حضور این قصه را در زندگیم احساس می کنم و می فهمم . کلام امام، امروز مرا به وجد آورد چون پی بردم من موسی را در درون خودم صاحب هستم ، آقا فرمودند دیگر ، خوش بر آن کسی که با فرعون هوای نفس مخالفت کند ، موسای عقل و تقوای خودش را اطاعت کند . پس موسایی در درون من هست ، این منتهای عنایت پروردگار است . حالا که موسی را که کلیم الله بود در درونم دارم دیگر چه باک دارم ؟ چه ترسی دارم از همه فرعون های زیادی که همسفر نفس من هستند ؟ حالا چرا نمی ترسم ؟ چون قصه قرآن این طور به من گفت که موسی در جدال با فرعون در انتها عصا زد زمین ، فرعون و اعوان و انصارش را کشید در آب هلاک کرد . پس اگر من بیایم سر تسلیم به موسای درونم داشته باشم او با عصای جادوییش هر دَم سحر و افسون ساحران فرعون نفس من را نابود می کند و مرا یاری می کند تا به کجا ؟ تا جایی که فرعون نفس را به دریای هلاک رهنمون بشوم ، قشنگ نیست ؟ بنده از آن روزهای اولی که شروع کرده بودم یک چیزی را به گوش بنده بسیار خواندند که در درون هر انسانی شیطانی است و شیطان را نمی شود کُشت . گفتم وقتی شیطان را نمی شود کُشت این همه جان بِکنم که چه بشود ؟ چون این اگر زنده باشد هر لحظه باز به من حمله می کند ، باز می شوراند مرا ، باز گند می زنم خراب می کنم ، خب به چه درد می خورد ؟ اما امروز می دانم که نفس من در درون موسایی دارد و فرعونی ، و موسی بر فرعون طبق کلام الهی پیروز است ، مگر نه ؟ کلام خداست دیگر ، پس به طور حتم موسای درون من هم بر فرعون درونم پیروز باشد ، به چه شرط ؟ اگر من تسلیم موسی باشم . امام انس و جان با کلامش ما را راهنمائی به قصه زیبای قرآن کرد تا راهم را به موسی و فرعون درونم گشوده کند ، باز کند .

جان فدایت یا امام انس و جان ای مقامت برتر از کون و مکان

با سلیمان ، خاتم مِهر تو بود ور نه دیو از سر ، کلاهش می ربود

یوسف از عشق تو شد ، سلطان مِهر ور نه ثابت بود در زندان مصر

در مسیحا پرتو مِهر تو تافت تا چو نور مِهر بر گردون شتافت

 

1. شما شعر می شنوید ولی به خدا عالمی است . می دانید که سلیمان انگشتر خاتمی داشت از آن انگشترهایی که همراه داشت و همه چیز را تکمیل می کرد . وقتی می گوید با سلیمان مهر تو بود ، فقط باید این مهر را نگاه کرد ، چشم باز کرد و به این مهر نگاه کرد . وقتی می گوید با یوسف اگر عشق تو نبود در زندان آن چنان سلطان نمی شد به محبت و در زندان مصر ثابت می ماند با بمیرد . این ها هر کدامش یک عالم باز می کند اگر دل بدهید ، تماشا کنید . ولی وقتی دل می توانی بدهی که چشمت را از بد و نامحرم برگردانی ، مجانی نیست ، مفت به آدم نمی دهند .

2. از آقا امیرالمومنین یک کلام دیگر بگویم . آقا می فرماید : ایمان به خدا در مثل درختی است که ساقه آن یقین است ، شاخه اش تقوا ، شکوفه اش حیا ، میوه اش سخاوت ، آیا بلافاصله به ذهن تان نیامد پس ریشه اش چیست ؟ همه درخت را که گفت ، پس چرا اسمی از ریشه نبرد آقا ؟ عرض کنم خدمتتان ریشه این درخت همان سه تا اقرار است به قلب و زبان و عمل برای شهادتین . اگر اقرار به شهادتین در عمل دیده نشود دیگر رشد آن درخت از همان ریشه می شود ، بالاتر نمی رود ، دیگر یقین حاصل نمی شود . باور و یقین هر انسانی یک راستای محکم و زنده است و آن هم فقط به سوی حضرت حق که اگر نباشد از شاخه و شکوفه و میوه هم دیگر خبری نخواهد بود . باور قوی است که سبب می شود انسان موسای نفس درونش را بشناسد از آن بتواند تبعیت کند و شاخ و برگ درخت ایمانش را که همان تقواست به بار برساند . هر کسی به تقوا رسید صاحب حیاست ، اگر در آدمی ، در دختر و پسری بی حیایی دیدید سراغش نروید . بی حیا تقوا ندارد و بی حیایی شکل های مختلف دارد ، شکل های عجیب . خانم ها و آقایان می روند دریا ، خانواده هستند ، غریبه هم بین آنها نیست . مردها مجازند مایو بپوشند ، مگر نیستند ، چه اشکال دارد ، چه کسی گفته مردها نباید بپوشند ؟ اما در جایی که خانم ها هستند باید بفهمند . خیلی از جوان ها هستند که صاحب علوم و دانش بسیار هستند اما در رفتارهای ظاهری شان پرده حیا را ندارند . اگر حیا نباشد سخاوت هم نیست ، سخاوت فقط بخشیدن مبلغی پول به آدم بی بضاعت نیست ، سخاوت همت بلند می خواهد . سخاوت، بخشیدن از هر آنچه که برای انسان عزیز است . یک مایوی شیک خریده که لب دریا به عرضه بگذارد وقتی می رود جلو می بیند ای وای خانم های خانواده هم آنجا هستند ، روی آن شلوارش را می پوشد و می رود داخل آب . مگر تو مایو نخریده بودی ؟ سخاوت به خرج داد چون حیا دارد ، از آن گذشت .

چون فراموش خودی یادت کنند ، می خواهی یادت کنند امشب دیگر ، یک شب خودت را یادت برود ، یک شب از این من خودت بگذر .

چون فراموش خودی یادت کنند بنده عشقی و آزادت کنند

از خودی بگذر که تا یابی خدا فانی حق شو که تا یابی بقا

شو ز خود خالی و پُر از عشق دوست پس ز کوزه آن تراود کان در اوست

بعد از آن جز حق نبینی ، نشنوی گر خس و خاری ، گل و ریحان شوی

کز محبت خار گلشن می شود وز محبت تار روشن می شود

از محبت خاک عنبر می شود وز محبت سنگ گوهر می شود

سخن از محبت آمد یک حکایت کوچک برای شما بگویم ؛ اویس قرنی را اکثراً می شناسید در زمان آقا رسول الله زندگی می کرد ، در یمن و دل به مِهر آقایش بسیار بسته داشت . شخصی به او گفت : پیامبر و حبیب خدا بوی محبت تو را از یمن در مدینه استشمام کرد . چون آقا رسول الله در بین اصحابشان فرموده بودند که بوی اویس می آید ، همدیگر را هم ندیدند . گفت : پیامبر و حبیب خدا در مدینه بوی محبت تو را از یمن استشمام کرد ، اصحابش را از القاب و رفتار و وجود تو باخبر کرد ، تو هنوز از فیض حضورش محروم ماندی ؟ چطور است ؟ اویس گفت : محّب را از محبوب در حجاب مدان . ( اویس ، آقا رسول الله ، محّب ، محبوب ، بنده ، خدا ) ظاهر را حاجب قُرب معنوی من مپندار ، حالا تو که پیامبر را دیدی شرف مصاحبتش را داشتی به من بگو آیا می دانی که در جنگ دندان پیامبر شکست ؟ گفت : آری . گفت : خب کدام دندان پیامبر شکست ؟ گفت : نمی دانم . اویس گفت : بشنو از من که دندان سنایاست .

همان روز که آن گوهر جهان افروز را آزار دادند ، دندانش شکستند ، همان زمان ، همان دندان من درد کرد ، از جای افتاد ؛ می بینید چه خبر است ؟ خجالت می کشم می گویم آقا امام زمان(عج) را دوست دارم ، آخر من خیلی دوستش دارم ، من خیلی عاشقش هستم . همه دنیا را می فروشم برای یک لحظه دیدنش ، همه چیزم را می دهم ، اما امروز خجالت کشیدم ، خیلی خجالت کشیدم ، من هم این شکلی هستم ؟ خیلی بد است . حالا وقتی دعای فرج خوانده می شوند ، دعا می کنند آمین می گویید یک ذره به آن فکر کن .

چیست ایمان ، نور پاک بوتراب کیست مومن ، دوستدار آن جناب

ایمان را فهمیدیم ، این همه راجع به آن حرف زدیم ؟

بی عشق علی ، بی شناخت علی اشهد ان لااله الاّ الله تو هم به درد نمی خورد .

ای گروه دوستان ، شادی کنید همچو سرو سوسن آزادی کنید

در شکر غلتید ای حلواییان کوری چشم و دل صفراییان

شهر ما امروز پُر شِکّر شود شکّر ازران است ، ارزان تر شود

این بود امروز تحفه ما پیشکش شما ، حال شما را چقدر سود داد ، نمی دانم . من خودم سودم را بردم .

 

 

 

نوشتن دیدگاه