رابطه اعتکاف ومیلاد آقا امیر المومنین (ع) چیست؟
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون اهل بیت
- بازدید: 2125
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوندا به زمان اعتکاف نزدیک می شویم . باز هم دلهره های من افزون می گردد . من در تمام طول عمرم بر اساس سوره بقره به خصوص سه آیه ای که مربوط به آیت الکرسی است سعی نمودم آن چه را که می خواهم انجام دهم اول درک نمایم و لزوم اجرای آن را فهمیده باشم . و بعد انجام دهم . خدایا کمکم کن اعتکاف یعنی چه ؟ برای چیست ؟ و چرا فقط در سه روز است ؟ این تاکید است . نه بیشتر و نه کمتر . من می دانم جواب همه این ها را می دانم . اما می خواهم که بفهمم . تنها دانستن دیگر کفایتم نمی کند . سه روز در مسجد خانه خدا به سر بردن و روزه دار بودن و نماز خواندن و تلاوت قرآن کردن و توسلات و انجام اذکار و تفکرات چه رمزی است ؟ انتخاب خانه خدا از بهر آن که تنها مومنین حاضرند که در آن جا سکنی نمایند . فلان استادیوم را بگذارند خیلی ها می روند که جای بیشتر و وسایل رفاهی بیشتری هم دارد ولی انتخاب خانه ی خدا از بهر آنکه فقط مومن حاضر است در آن جا سکنی نمایند ولی غیر مومن که نمی رود ، شکاکان هم وقتی وارد شوند آنجا دوام نمی آورند و فوری خارج می شوند یا در کوتاه ترین زمان بیرون می روند . در خانه ی خدا مومن ملزم است به همیشه پاک بودن . ملزم است به همیشه وضو داشتن . و این امر سبب می شود که ابلیس نتواند به آنها نزدیک شود . با وجود اینکه در جمع قرار می گیرند اسباب خلوت و غور در گذشته و حال به صورت فردی هم فراهم است . آنجا اگر دوست بغل دستی اش بخواهد حرف بزند می تواند از او بخواهد که هیچ چیز نگو . او هم دلخورر نمی شود . این بهترین فرصت فقط با خود بودن است . نگاه به همین مختصر برای آدمی به سمت این مراسم یک جذبه ای به وجود می آورد . که آدم را به سمتش می کشاند. حالا چرا سه روز ؟ نه کمتر و نه بیشتر ؟ کمتر که نمی شود ولی اگر بیشتر خواستی چهار روز نمی شود . باید شش روز باشد. سه روز ، سه روز . هیچ توجه کرده اید که از چهار عاملی که در جهان هستی و خلقت آدمی به شدت تأثیرگذارند آب و خاک و باد و آتش است . اما از این چهار عامل در قرآن خداوند فقط به آب اشاره می کند . به این هم دقت کرده اید ؟ هروقت خداوند از بهشت صحبت می کند از نهرهای جاری ، آب زلال و خنک سخن می گوید . بعنوان یکی از نعمات بهشتی . این توجه من را جلب کرد . پس سه عامل دیگر باد و خاک و آتش که در دنیای اطراف ما و در جسم ما نقش پررنگی دارند در آنجایی که به آن بهشت می گویند نقشی را به این شکل دارا نیستند . شاید یک جورایی باید گفت که در دنیا باید از این موارد جدا شویم . تاثیرات این ها را صفر کنیم . البته کار ساده ای هم نیست . کمک های بسیار می طلبد . یعنی خیلی ساده به تنهایی در ید قدرت خودمان نیست . کمک و نیروی اضافی می خواهیم . مثل سه روزی که جهت اعتکاف مقرر شده است . من معتقد هستم هر روز از این سه روز برای مقابله با یکی از این سه عنصر است تا تأثیرات عمیق آن را کم رنگ کنیم و از آن بعنوان یک عامل اصلی فاصله بگیریم . این کار در فضایی پاک و پر از یاد خدا امکان پذیر است . سه روز که هر روزش مال یک عامل است . وقتی فکر می کنم نمی توانم بگویم که چه حالی پیدا می کنم . باید شما هم مثل من به آن فکر کنید . باد یعنی چی ؟ خاک یعنی چی ؟ آتش یعنی چی ؟ آتش از همه ی آنها برای شما ملموس تر است . چون هر روز لااقل بیست دفعه گر می گیرید و همه اطرافیانتان را هم آتش می زنید . این از همه ی آنها ملموس تر است . البته شاید دلایل بسیار دیگری هم باشد . امروز به عنایت پروردگار من این یک دلیل را دریافت کرده ام .
زمان اعتکاف همزمان با میلاد آقا امیرالمومنین (ع) قرار داده شده است . این هم چراغ پرنور و چشمک زنی است که می گوید اگر می خواهی در این امر خطیر موفق شوی باید از کجا شروع کنی . تولد امیرالمومنین (ع) یک معجزه را پیش چشم همگان به نمایش گذاشت . گرچه که اقوام جاهل و مغرور پر از کبر کور بودند و نتوانستند این معجزه ی بزرگ را درک کنند . اما ما که مسلمان هستیم . ما که پیرو آقا هستیم . ما که شیعه هستیم . باید این تولد را خوب نگاه کنیم . مادری باردار که دیوار برایش شکافته می شود . دیواری که از همان عناصر خاک و باد و آتش و این قصه ها ساخته شده است . در مقابلش هیچ مقاومتی نکرد . چرا ؟ به سبب مقام وجودی که درون شکم مادر قرار داشت . بدون کمک خارجی وضع حمل کرد آن هم درون خانه خدا و آن هم پس از سه روز همان شکاف دوباره باز شد و خانم همراه نوزاد از همان شکاف خارج شد . آن هم خانه ای که قرن ها بود مورد تعظیم و تکریم مردم قرار داشت حتی در زمان جاهلیت . پس مراسم اعتکاف به نوعی ما را هم به سوی ایشان جلب می کند . که چی ؟ نگاهی کنیم به زندگی شان و نگاه کنیم و بیاموزیم که چطور زندگی کردند و چطور در همه ی ماجراهایی که برایشان اتفاق افتاد مقابله کردند . مگر نمی خواهیم یاد بگیریم که چکار کنیم ؟ شما می روید خدمت این خانم ها و آقایون مشاور . که به شما بگویند شما چه کسی هستید. چه مشکلی دارید . و چطور باید زندگی کنید . اینجا پول نمی خواهد . اینجا عشق می خواهد . ایمان می خواهدو توجه . اگر دارید بسم الله... .
امیر مومنان ده سال پیش از بعثت پا به این دنیا گذاشتند و بعد از درگذشت رسول خدا سی سال زندگی کردند . دوره زندگی شصت و سه ساله ی آقا به پنج دوره تقسیم می شود . من دوره هایش را می گویم ، هر دوره را جدا بروید و آنچه که در آن بوده مطالعه کنید . ولادت تا بعثت – بعثت تا هجرت پیامبر(ص) به مدینه – هجرت تا در گذشت پیامبر(ص) – از رحلت پیامبر(ص) تا آغاز خلافت آقا(ع) - دوره پنج ساله خلافت امیرمؤمنان(ع) . شما جدا جدا به آنها بپردازید ؛ اگر می خواهید که در زندگی دنیوی تان الگویی برای زندگی تان داشته باشید ، نگویید برای 14 قرن پیش است . بروید نگاه کنید به نگاه آقا ، به کلام آقا در جای جای زندگی شان ، ببینید تمام چیزهایی که ایشان فرمودند امروز کاربرد دارد . من به دو مورد می خواهم اشاره کنم ، نقش ایشان در جنگهای زمان پیامبر(ص).
اولی در زمان جنگ بدر است . در جنگ بدر که سال دوم هجرت اتفاق افتاد . کاروان بازرگانی قریش به سرپرستی ابوسفیان از شام عازم مکه بود در مسیرش از نزدیکی مدینه عبور می کرد . پیامبر با سیصدو سیزده یار از مهاجران و انصار حرکت کردند برای اینکه این کاروان تجاری را ضبط کنند .این کاروان هربار از کنار چاه های بدر عبور می کرد ایشان هدفشان این بود که قریش بفهمد خط بازرگانی آنها در دسترس نیروهای اسلام قرار دارد. اگر در پی آزار و جلوگیری از نشر اسلام و آزادی مسلمانان برآیند شریان اقتصادی آنها را قطع می کنند. ابوسفیان فهمید راه انحرافی گرفت از کناره دریا سرخ و کاروان را سعی کرد از منطقه خطر عبور بدهد بلافاصله از مکه تجهیزات ونیرو خواست سران قریش نهصدو پنجاه الی هزار سرباز برای جنگ با مسلمانان برای ابوسفیان فرستادند. هزاردر مقابل سیصدو سیزده درست سه برابراست.در کنار این چاه ها ابتدا سه تن از دلاوران قریش که تا دندان مسلح بودند بنام عتبه که پدر هند همسر ابوسفیان یعنی پدر زن ابوسفیان بود.شیبه برادر بزرگ آن، ولید فرزند عتبه اینها آمدند شروع به هماورد خواستن کردند فریاد می کشیدند که ای محمد افرادی از اقوام ما و هم شان ما بفرست تا با ما بجنگند. پایین تر هم قبول نداریم پیامبر خدا عبید بن الحارث عبدالمطلب ، حمزه بن عبدالمطلب و علی (ع) را به میدان فرستاد.آنها هم پذیرفتند. حمزه با شیبه ؛ عبیده با عتبه و علی با ولید که دایی معاویه می شد وارد جنگ شدند امیرالمومنین و حمزه خیلی زود دشمن خود را به خاک و خون کشیدند و بعد از آن به کمک عبیده رفتند و پیروز میدان شدند امیرالمومنین بعدها در نامه ای به معاویه نوشت شمشیری که در یک جنگ بر جد تو دایی تو و برادر تو حنظله فرود آمده است هم اکنون نزد من است در جنگ باید از موضع بالا روبه رو شد نه از موضع پایین . دین ما گوشه نشینی و گوشه عزلت گرفتن را فقط در خود ندارد. اینها را هم دارد. (سند: نامه بیست هشت نهج البلاغه )
در جنگ بدر شیخ مفید در الارشاد آورده است :اسامی سی و شش نفر از مشرکین که کشته شدند و راویان شیعه و سنی به اتفاق نوشتند این عده را علی بن ابیطالب کشت.امامی که آرد بر دوش می گرفت و شبانه به در خانه یتیمان می برد. در جنگ احد از امام صادق نقل شده است :امیر مومنان پرچمداران سپاه شرک را که نه نفر بودند هلاک فرمود.( سند: الارشاد شیخ مفید )پرچمدار در هر جنگی بالاترین توان رزمی است چون پرچمدار اگر پرچمش زمین بیفتد و بمیرد سربازهای دیگر روحیه خود را از دست می دهند از هم پاشیده می شوند.امیرالمومنین در جنگ احد نه نفر پرچمدار دشمن که همه را باهم کشت ابن اثیر در الکامل فی التاریخ جلد 2آورده است و همین مطلب را سند کرده است.
در جنگ احزاب یا جنگ خندق هر دو یک نام است تمام قبایل و گروه های مختلف دشمنان اسلام برای کوبیدن اسلام جوان متحد شدند مورخان می گفتند :سپاه دشمن بیش از ده هزار نفر بود.مسلمان ها به سه هزار نفر هم نمی رسیدند. سران شرک فکر می کردند خیلی زود جنگ یک سره می شود . پیامبر شورای نظامی تشکیل داد سلمان در شورای نظامی عرض کرد : یا رسول الله دورتا دور مدینه را خندق بکنید که هم پهنای آن زیاد باشد که نفر نتواند از این طرف به آن طرف بپرد هم عمق آن زیاد باشد که اگر کسی هم پرید یا کسی از آن طرف داخل خندق رفت به سادگی و بدون کمک از خندق نتواند بیرون بیاید.پیامبر دستور دادند دورتادور شهر را خندق کندند مدینه محاصره شد و یک ماه طول کشید روزهای حساس و بحرانی بود به خصوص که فاش شد قبیله یهودی بنی قريظه که در مدینه بودند و اطراف مدینه آنها یواشکی با مشرکین پیمان بسته بودند که به محض اینکه وارد مدینه بشوید برای تصرف ما به کمک شما می آییم و ما شما را افزون می کنیم . روحیه مسلمان ها را تضعیف کردند بهترین سندی که آن روزها را توصیف می کند کلام قرآن است. سوره احزاب آیات نه تا چهارده ببینید : ای کسانی که ایمان آورده اید نعمت خدا بر خودتان را یاد کنید کجا؟ در جنگ بدر آنگاه که شما را لشکرهایی آمدند قرآن اشاره می کند ما الان در جنگ احزاب هستیم ولی می گوید یاد بیاورید قبلاً چه نعمتهایی به شما داده ایم در جنگ بدر که سیصد نفر بیشتر نبودید آنگاه که شما را لشکرهایی آمدند پس بر سر آنان تند بادی و لشکرهایی که آنها را نمی دیدید فرستادیم.خدا به آنچه می کنید ناظر است.یاد کنید آنگاه که از بالاو پایین بر شما تاختند آنگاه که چشمان خیره شد ، جانها به گلوگاه رسید به خدا گمان های ناروا می بردید جنگ احد .آنجا بود که مومنان امتحان شدند شصد نفر یا نود نفر اگر اشتباه نکنم پیغمبر دستور داد بالای کوه بمانید ما بردیم بمانیدما شکست خوردیم هم بمانید.به محض اینکه مسلمانان پیروز شدند به طمع آنکه غنائم را جمع می کنند دو سوم آنها از آن بالا سرازیر شدند بزرگ آنها هر چه گفت نکنید دستور رسول خدا است گوش نکردند از بالاو از پایین کافرین تاختند و تارو مار کردند و حرف های گزافه افراد کم ایمان شروع شد آنجا بود که مومنان امتحان شدند و سخت تکان خوردند هنگامی که منافقان و بیماردلان می گفتند خدا و فرستاده آن جز فریب به ما وعده ندادند آنگاه که گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه دیگر برای شما جای ماندن نیست پس برگردید گروهی از ایشان از پیامبر اجازه خواستند می گفتند خانه های ما بی حفاظ است در حالی که بی حفاظ نبود جز فرار قصدی نداشتند اگر از اطراف مورد هجوم واقع می شدند سپس از آنان فتنه گری خواسته می شد حتماً آنها را می پذیرفتند. و جز اندک زمانی درآن درنگ نمی کردند نظیر این رفتار را شما توجه بفرمایید در سالهایی که پشت سر گذاشتید کجاها دیدید.
القصه: وضع مسلمان ها خیلی دشوار بود دشمن هم از آن طرف چون روحیه خود را باخته بودند دشمن از آن طرف فکر طولانی شدن جنگ را نکرده بود تجهیزات آن روبه پایان بود ترسید سستی و خستگی در روحیه سپاهان خود بیفتد پس در آن سپاه پنج نفر از دلاورانشان انتخاب کردند که تاخت و تاز کنند و از نقطه تنگ و باریکی به آن طرف خندق پریدند یکی از آنها عمرابن عبدود بود لقب آن فارس یلیل بود . می گفتند در یکی از جنگها با هزار نفر جنگیده است بعد از عبور از این خندق ها این پنج نفر عمرابن عبدود شروع کرد به فریادهای سخت ، نعره های سخت می کشید. هل من مبارز؟کجا است کسی با من مبارزه کند؟مسلمانها را با آیات قرآن مسخره می کرد. می گفت مگر قرآن شما نمی گوید اگر کشته شوید بهشت می روید و من به دوزخ می روم بیایید. یا بمیرد و به بهشت بروید من شما را به بهشت بفرستم . یا شما من را به دوزخ بفرستید، فریاد می کشید، فریادهای رعب آوری که واقدی در المغازی جلد 2 نوشته رعب شدیدی مسلمانان را گرفت مثل اینکه بر سر آنها پرنده نشسته بود، خیلی تعبیر زیبائیست، هربار که فریاد عمرابن عبدوَد بلند شد امیر المومنین بلند شدند و از پیامبر اجازه خواستند، پیامبر فرمودند بنشینید، تا سه بار این اتفاق افتاد، بار سوم هم علی بلند شد، پیامبر فرمودند علی جان این عمر ابن عبدوَد است، حضرت علی فرمودند من هم علی هستم (سند: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید) پیامبر شمشیر خودشان را به امیر المومنین دادند عمامه بر سر امیر المومنین بستند او را به میدان فرستادند آنجا دعا کردند و سپس فرمودند تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته ( سند: بحارالانوار جلد 20 )
ای جوانها، ای پسرها، ای دخترها، امروز تمام کفر در مقابل تمام اسلام قرار گرفته، به شما نگاه می کند، شما چطور رفتار می کنید؟ شما چکار می کنید؟ با خودتان، با دینتان، با کل جهان، چکار می کنید؟ به آن جوانانی که چشم دوختند مسلمانان چه خواهند کرد؟ با آنها چکار می کنید؟ من که به شما گفتم همه اینها در زندگی امروز نقطه صدق دارد بگردید پیدا کنید، امیر المومنین وقتی مقابل او رسید گفت: عمرو تو با خود عهد کرده بودی (این چیزی که بارها عمر ابن عبدوَد در میان مردم گفته بود) که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد آنرا بپذیری، گفت: درست است، امیر المومنین گفت: نخستین درخواست من اینکه آیین اسلام را بپذیری، حسین ابن علی پسر این پدر است، شمر روی سینه اش نشسته می گوید من میخواهم از تو که از این کار بگذری، شفاعتت را می کنم، پدرها چطور پدری هستید که پسرهاتان چطور پسری باشند، دخترهایتان چطور دختری باشند، عمرو گفت از این بگذر، گفت: بیا از جنگ صرف نظر کن، برگرد، کار محمد را به دیگران واگذار کن، اگر راستگو باشد تو سعادتمند ترین فرد بوسیله او خواهی بود، چرا؟ چون باورش کردی و گذاشتی رفتی، اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل می شود، عمرو گفت: زنان قریش هرگز از چنین کاری سخن نخواهند گفت، من نذر کردم که تا انتقام خود را از محمد نگیرم، به سرم روغن نمالم، آقا فرمود برای جنگ از اسب بیا پائین، (دوتا خواسته را تو رد کردی سومین خواسته من اینست، از اسب بیا پائین) عمرو ابن عبدوَد گفت گمان نمی کردم هیچ عربی چنین تقاضایی از من بکند، من دوست ندارم تو به دست من کشته شوی، پدرت دوست من بود، برگرد تو جوانی، علی (ع) فرمود ولی من دوست دارم تو را بکشم، قصه نبردشان را همه میدانند، قصدم قصه گویی نیست گفتن نکته های ریز است، پیروز میدان علی بود کشته شدن عمرو سبب شد آن چهار نفر دیگر که به امید عمرو آمده بودند و پشت گرمیشان به او بود، از روی خندق پا به فرار گذاشتند سه نفر از آنها فرار کردند یکی از آنها بنام نوفل داخل خندق افتاد، امیر المومنین به داخل خندق رفت و او را هم کشت، این واقعه ضربه مهلکی به آنها بود، خداوند آخرین ضربه را به این سپاه دشمن بصورت باد و طوفان شدید وارد کرد، آنها ناکام برگشتند. (سند: الخصال، السیره النبوت جلد 3، الکامل فی التاریخ جلد2، ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه جلد19، بحارالانوار جلد 20) پیامبر آنروز فرمودند: علی اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند بر آنها برتری خواهد داشت چرا که با کشته شدن عمرو خانه ای از خانه های مشرکان نماند مگر آنکه ذلتی در آن داخل شد، خانه ای از خانه های مسلمانان نماند مگر آنکه عزتی در آن وارد گشت، (سند: بحارالنوار جلد20)،
صحبتم را اینجا نگه میدارم، جوانها شما و پروایتان، شما و تقوی یتان، شما و حیایتان، شما و ایمانتان، امروز همان کاری را می کند در مقابل دشمن که امیر المومنین در مقابل عبدوَد کرد، بایستید و خودتان را حفظ کنید، با شهامت بایستید، چقدر نفس میتواند لذت ببرد؟ چند سال؟ بعد از آن چه؟ آنوقت می خواهید چه جوابی بدهید؟
محدث معروف اهل تسنن حاکم نیشابوری کلام رسول خدا را اینگونه نقل کرده است که کار علی ابن ابی طالب در جنگ خندق با عمرو ابن عبدوَد از اعمال امت من تا روز قیامت حتماً افضل است، در این هم دست بردند، (سند: المستدرک الصحیحین تحقیق و اعداد عبدالرحمان مرعشی جلد 3)
این مختصر ناچیزی بود از آنچه که در کارنامه زندگی امیر المومنین است، اینها را فقط یک قصه نگاه نکنید، اگر بزرگان ما به عملکرد و نگاه امیرالمومنین خوب نگاه کنند به خوبی نحوه اداره امور جامعه و زندگی خودشان و رویارویی با دشمنان را می آموزند، کسانیکه به مراسم اعتکاف روی می آورند آنهم در این زمان خاص باید بدانند که آثار خاک و باد و آتش را باید از خودشان را بزدایند تا بتوانند اندکی به مقام امیر مومنان راه یابند، این روزها را از دست ندهید، مقصودم فقط انجام اعمالی که در مفاتیح می باشد نیست بلکه این فضای پر از نور و بسیار روشن، موقعیتی بزرگ برای تفکر کردن و اندیشیدن به حقایق هستی است تا شاید با نزدیک شدن به صبح ، خداوند طلوع را اِذن فرمایند.