منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره بیست و نهم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 428

 بسم الله الرحمن الرحیم 

صحبت از جمع : فرمودید که من همه چیز را از این سجاده پیدا کرده ام . نماز را آقا رسول الله فرمودند معراج مومن است . آن صورت عینی که دوستمان می گویند در عالم زمین اتفاق می افتاد و به ما اجازه داد که پنج وعده نماز بخوانیم که معراج پیدا کنیم . چون شما فرمودید که وقتی نماز می خوانم خدا پائین می آید و نماز ، شما را در آن معراج برد و شما دیدید و شنیدید و حسش کرده اید و آنرا فهمیدید . می خواهم بگویم که خواهشاً مبحث نماز را ادامه دهید
استاد : ببینید دوست عزیز ، زمانی می شود در این مقوله خوب تر و بیشتر از این پیش رفت که آدم ها این تیغ های تیزشان را بکنند . من روی مهم ترین تیغ دست گذاشته ام . مهم ترین تیغ غیبت است . نمامی است . پشت سر صحبت کردن است . تا آدمی که هنوز نمامی و خبرچینی می کند ،غیبت می کند ، نمی تواند چه خدا را در نماز مقابل ببیند و چه خدا او را بالا ببرد من معقتد هستم همین الان هم که ما اینجا نشسته ایم خدا هست . اصلاً اگر در درون خداوند نبودیم نمی توانستیم این حرف ها را بزنیم . مطلب بسیار عظیم است . اما نمی فهمیم چون هنوز نمی توانیم خارهایمان را بکنیم . چون گل رز بی نهایت زیبا و بی نهایت پر رمز و راز است خیلی ها‌ آن را دوست می دارند اما آن را بغل نمی توانند بکنند چون تیغ دارد شما بی نهایت زیبا هستید بی نهایت دوست داشتنی هستید بی نهایت با خودتان رمز وراز دارید اما خدا شما را بغل نمی کند چون با خودتان تیغ دارید تیغ های خود را بکنید هر تیغی که شما بکنید از همان جا روی تو دست می گذارد آن وقت حسش می کنی آن وقت بدون او نمی توانی راه بروی بدون او نمی توانی هیچ کاری انجام دهی. بنده برای اولادم غذا پختم اولاد من است دوستش دارم اما گفتم خدایا اگر این را دوست دارم چون مخلوق تو است مخلوق من نیست من یک دوره ای خدمتکارش بودم حالا باز بخواهد خدمتکاریش را می کنم دوستش دارم اما امروز به عنوان خدمه ای که دارد خدمت می کند و دوست دارد ، دوست ندارم من امروز دوست دارم چون مخلوق تو است ، به عشق تو است که دوستش دارم خدایا هر کاری که می کنم باری بر دوشش نباشد خوب دقت کنید چون من مخلوق تو را دوست دارم به عشق تو همه کاری هم برای آن می کنم و من دوست دارم چه منتی است که بگذارم .او هم هر جوری دوست دارد با خدا تعیین تکلیف کند کارش را انجام دهد. خدا را دوست بدارید از بنده هایش شروع کنید من عشقی که به بنده هایش دارم بالاخره من را به خدا رساند.حج عمره که رفتم و برگشتم یک روزی اینجا به محض اینکه برگشته بودم گفتم حج دوم را رفتم تازه فهمیدم که تا امروز خدا را نشناختم . من هر چی رمز و راز دارم به شما گفتم من هرچه در عشق پیدا کردم در نمازم بوده خیلی هم نمازم عالی نیست خیلی وقت ها صنار هم نمی ارزد.وقتی تمام می شود می گویم خدایا ببین من می دانم آنچه که خواندم قابل ارزش تو نبود ولی تو بزرگش کن آبروی من نرود بعدهم قبولش کن ولی می دانم قابل ارزش نبود نمی گویم نمازم را خواندم انگار باری از روی دوشم برداشته شد چه باری ؟عشق بوزرید چیزی که کم دارید عشق است نگویید با من بد می کنند ، با من هم بد می کنند شمانمی دانید با من چه ها کردند و کاملاً بی گناه بودم و کردند اما من بازهم دوست دارم و عاشقم . خوب است یا بد است خدا ساخته است حالا این مدلی است چکار کنم؟ من دوستش دارم خودت می دانی و خودش. هر کاری میخواهی با او انجام بدهی انجام بده می خواهد اولاد من باشد می خواهد غریبه باشد می خوهاد ترامپ باشد. من نگاهش می کنم و می گویم عجب تپول بانمکی مگر می شود ترامپ را آدم دوست داشته باشد؟ با این همه بلاهایی که سر ملت می آورد؟ من همه را دوست دارم اما باور دارم که مقصر کیست کور نیستم خودم را گول نمی زنم اما همه را دوست دارم. و چون عاشق هستم عشق من از جنس خدا است خدا هم می دانید که عاشق است چون خدا عاشق است و من هم عاشق هستم ،آن وقت سر سجاده نماز می توانم پیدایش کنم. بله من عاشق همه هستم او هم عاشق همه است خوب چرا عاشق من نباشد. مجبور است عاشق من هم باشد من هم عاشق او هستم.
صحبت از جمع: دوستمان فرمودند ما در یک فرهنگ عینی زندگی می کنیم حتماً ایشان می دانند که بچه ها تا یک سنی عینی هستند اصلاً قدرت انتزاعی ندارند وقتی آن مرز را می گذرانند درواقع تفکر انتزاعی را پیدا می کنند البته خود روانشناسان معتقد هستند که خیلی از آدم ها در بزرگسالی هم از عینیت بیرون نیامدند هنوز به مرحله انتزاعی نرسیده اند ولی بعضی از نظرات سن های مختلف را اعلام می کند ، تقریباً در سن دوازده سالگی تاکید بیشتری است و بچه ها زیر آن سن عینی هستند بالای آن آرام آرام تفکر انتزاعی شکل می گیرد یعنی اگر زمینه رشد فراهم باشد بچه زمینه ژنتیکی خوبی هم داشته باشد همه ی اینها در کنار هم آموزش مناسب هم داشته باشد تفکر انتزاعی بهتر شکل می گیرد ،اگر تفکر انتزاعی شکل نگیرد به عبارتی برای ما قابل درک نیست آن چیز هایی که نمی بینیم .ما در بندگی خدا اغلبمان در نوزادی گیر کردیم اگر نخواهم بگویم کودکی یعنی واقعا سطح بندگی ما خیلی خیلی پایین است دنبال چیزهای عینی می گردیم اگر امیرالمومنین می فرمایند من خدا ندیده را عبادت نمی کنم مفهوم کلام امیرالمومنین دیده عینی نیست یعنی امیرالمومنین به جایی در بندگی رسیده است که در همه ی لحظات او خداوند وجود دارد و اگر من می خواهم خداوند را دریافت کنم باید حواسم به خیلی چیزها باشد خودم را بزرگ کنم همان طوری که فرمودید وقتی سر سجاده خود نشستم درواقع آن شعاع نوری بلند را ببینم من اگر این پایین هستم در جایگاهی قرار گرفتم مستقیماً اتصال برقرار شده حالا من می توانم حرف های خود را بزنم و گفت و گو هایم را انجام دهم .
یک بزرگوار یک نکته ای گفت قبل از اینکه نماز را شروع کنم بعد از اذان واقامه ودعاهای مستحب دست خود را به ادب بگذارم روی سینه خود سلام کنم به آقا رسول الله اهل بیت نبوت و مثل سلامهای زیارت آل یاسین سلام می کنم به آقا امام زمان (عج) من بعید می دانم از خدای کریم و رحمان و رحیم که من می خواهم در نماز خود اینها را بگویم و اتصال خود را برقرار کنم بعد به من توجه نشود ؟
استاد: پسند شخصی من این است من این طوری همیشه بودم و هنوز هم به همین باور هستم که نماز را که شروع می کنم همه کس را فراموش می کنم می گویی تو که اذان را شروع می کنی واقامه می گویی شهادت می دهی به رسالت پیغمبر شهادت می دهی به ولایت امیرالمومنین من اینها را نه با پیغمبر کار دارم نه باامیرالمومنین بلکه اینها را به خدایی حرف می زنم که خدایا من که تو را که قبول کردم چون تو اینها را فرستادی قبول دارم یعنی یک ارتباط مستقیم و بی واسطه و بدون هیچ درزی حتی از بزرگان خدا . این فی مابین نماز خود را شروع می کنم اما سلام نماز برای خدا نیست بلکه برای آنهایی است که در نماز قرار دارند بنابراین در سلام نماز بر می گردم به همه سلام می دهم آن چیزی که در برگشت نماز اتفاق می افتد چه بخواهم چه نخواهم و بعد از اینکه سلام نماز را کامل کردم اگر در پایان بازهم گفت و گویی داشته باشم می توانم برقرار کنم ولی در ابتدای نماز و بین اذان واقامه و شروع نماز من پسندم نیست . این ابتدا را فقط و فقط با خدا شروع می کنم جز با خدا با هیچکس حرف نمی زنم جز خدا با هیچکس کار ندارم حتی پیغمبر خدا حتی امام . امروز می دانم که وقتی نماز خود را شروع می کنم فقط در کل ، آنچیزی که وجود دارد من هستم و خدا ، همین. نه امامی هست نه پیغمبری هست نه بزرگ دیگری هست نه بچه ام هست نه خانواده ام هستند ونه هیچ مومن دیگری هیچ کس نیست همه چیز خالی است خالی نیست همه چیز پر است و پر است ازاو . وقتی شما این طوری نگاه می کنی در امنیت نماز می خوانی فقط خدا.امتحان کنید ضرر ندارد. ببینید راست می گویم یا دروغ. ولی می شود استمرار در کارها همیشه جواب می دهد امتحان کنید.
صحبت از جمع: این بحث عینیتی که ایشان مطرح کردند و این مراودات درواقع مشکل همین جا است به قول فرمایش ایشان من هیچ نوع مراوده ای با خدا ندارم. خدا توفیق داده سفره می اندازیم مراسم برگزار می کنیم اصولاً ما یک خانواده مذهبی و آدم های مذهبی هستیم ولی در حقیقت امر هیچ مراوده ای با اهل بیت پیغمبر ندارم ببیند من به لطف خدا چند بار رفتم کربلا خدمت امام حسین (ع) اینها توفیقات کمی نیست من نمی گویم ارادت و محبتی نسبت به امام حسین(ع) ندارم مطمئناً ارادت خیلی زیادی دارم مطمئناً یک عشق خاصی دارم نسبت ایشان ولی چرا در این مرحله نیست که من از عشق ایشان غافل نشوم چه طور می شود که من خیلی به ندرت ممکن است یادم برود که مثلاً دوستم پیاز دوست ندارد در غذا پیاز نریزم ولی دائماً یادم می رود که به خاطر امام حسین (ع) فلان کار را انجام ندهم مشکل اینجاست. ببینید من ارادتم نسبت به امام زمان(عج) کم نیست شناختم مطمئناً به ساحت ایشان خیلی کم است ولی کم هم مطلع نیستم اما چرا؟.
یکی از دوستان اشاره کردند که اگر ما رابطه ی خود را با خدا درست کنیم خدا رابطه ی ما را با بنده هایش اصلاح می کند این یک حقیقتی است ولی ما می دانیم که رابطه ی ما با خدا مشکل دارد شما توجه کنید بحث شناخت که یکی از دوستان فرمودند خیلی مهم است اما این حس که من رابطه ی عاطفی و عمیق با خدا داشته باشم چطوری بدست بیاورم ؟این حس توی زندگی من کو؟
استاد: خداوند در عین اینکه از جنس ما است از جنس ما هم نیست یعنی چی ؟ چون جنس ما نیکی و بدی را در هم دارد و بسیاری از احوالات را درهم دارد اما خداوند از هر چیزی بهترینش را دارد. اگر تو بخواهی خدا را حس کنی باید حست با او مشترک شود چه طور که اگر می خواهی به خاطر بسپاری فلانی چه چیزی را دوست دارد و چه چیزی را دوست ندارد چون حس خود را با او مشترک می کنی بعد یک چیزی در تو است یک چیزی در او. اما در مورد خداوند همه چیز در خداوند است در ما بعضی چیزها . در ما همه چیز نیست ما اگر بخواهیم به این همه چیز برسیم جای خالی لازم دارد تا جایگزین کنیم وقتی این کار رو کردیم آن وقت می شویم هم حس . ما به همه چیزهایی که داریم حس مالکیت داریم چون همش می گوییم می دانم می فهمم من حس می کنم من این طور می کنم بله تو در مقابل دوستت حتی مادرت می توانی این را بگویی چون یک رابطه ی عرضی است اما در مورد خداوند رابطه ی محاط و محیط است اگر تو تیغ داشته باشی با خدا نمی توانی هم حس باشی اگر این رابطه ی هم حسی را نمی توانی بوجود بیاوری باید بگردی و ببینی چه چیزی در تو است که در خدا نیست.
ادامه صحبت از جمع : یک مشکلی هست الان من در رابطه های فردی اصلاً لزومی ندارد یک چیزی را در خودم اصلاح کنم من این آدم را که مشاهده کردم احساس کردم بتوانم با او رابطه ای داشته باشم و ممکن هست منجر به شناخت و رابطه ی عمیق تر شود. در مورد خدا چرا من نمی روم تا به آن شناخت برسم؟
استاد: به خاطر اینکه تو به این فرد روبرویت می خوری و بر می گردی دوباره می آیی و می خوری و دوباره بر می گردی دوباره می آیی و می خوری و دوباره بر می گردی .اما خداوند آنقدر محیط است تو حتی وقتی به خدا می خوری برگشت خود را حس نمی کنی نمی فهمی چون اجازه نمی دهد کمبودهای خود را بفهمی چون دوستت دارد چون می خواهدت و تو وقتی بفهمی چقدر ذلیل هستی چقدر خوار هستی چقدر کوچک هستی دیگر رویت نمی شود برگردی نتیجتاً اجازه نمی دهد این خوار بودن و کوچک بودن خود را بفهمی .
ادامه صحبت از جمع :اگر منجر به کشش نشود چه فایده ای دارد؟
استاد: می شود چرا ؟ چون شما از این به بعد عامدا وآگاهانه به سمت او برو، وقتی به سمتش می روی چی شد که برگشتم ؟ یک چیزی شما را برگرداند آن یک چیز از خدا نیست آن یک چیز در تو است آن یک چیزی که هم جنس با خدا نبود سبب برگشت تو بود این را می گویند خودشناسی بر می گردی ببینی چه چیزی در تو بود که هم جنس خدا نبود که تو را برگرداند این درد همه ی ما است مگر نیست؟ اگر به سمت خدا رفتی و برگشت خوردی قطعاً یک چیزی در تو بود که از این جنس نبود چون همگن نشدید هم جنس نشدید ، باقی نماندی برگشت خوردی . الان دوتا چیز را می خواهی به هم بچسبانی اگر این دوتا را چسباندی بعد دیدی از هم جدا شد با خودت به چه نتیجه ای می رسی ؟ می گویی قطعاً اینکه چیز خوبی بوده عالی بوده نو بوده ولی این یکی کهنه بوده یک تراشه هایی بوده یک ذرات ریزی بوده که مانع چسب اینها به هم شده خوب چکار می کنی؟ آنرا سوهان می کشی سمباده می زنی تمیز می کنی . غیر از این است اگر تو رفتی و برگشت خوردی برای اینکه همگن نبودی یک چیزی در تو غبار داشت نتوانست بچسبد به او . خدا قابل بحث نیست چون این کامل است پس این ایراد را در خودت پیدا کرده برو این را سوهان بزن خوب در نور نگاه کن ببین کجا است که برجستگی دارد و باید سابیده شود تمیزش کن. ساده به آنجا نمی رسی که با خدا حرف بزنی و حرف تو را بشنود او می شنود مهم اینکه تو بفهمی که شنید پاسخ بدهد و تو بفهمی . خدا همیشه پاسخ می دهد ولی یک عاملی سبب می شود که تو نفهمی چون دقیقاً با‌ خدا چسب نداری در تمام ذرات خود. دستمزد من صلوات است آن هم برای شادی چهارده معصوم منتها از طرف من هدیه کنی من وقت خود را گذاشتم فقط با تو صحبت کردم وقت نکردم صلوات بفرستم برای شادی چهارده معصوم . شب ها گاهی اوقات که می خواهم بخوابم خیلی خسته هستم شهادتین می گویم قل هوالله می خوانم بعد می گویم ببینید قربونتان بروم یک دانه حمد تقدیم چهارده معصوم می کنم یک دانه صلوات تقدیم می کنم چهارده تا نمی رسم جان دیگر ندارم ولی کارم را می کنم چون ما با هم دوست هستیم
حق دوستی را باید ادا کرد ، اگر حق دوستی را ادا نکنید دوستی تان خیلی زود پاره می شود ، حق دوستی را بدهید . آنجایی که تو بد کردی ، هیچی به تو نگفت و رویش را برگرداند و انگار که اصلاً ندیده است که تو خجالت بکشی یک دفعه هم تو رویت را به مخلوقش برگردان ، ندیدم که چکار کردی ؛ بعد هم به خودش بگو من آنجا فهمیدم که تو از من روبرگرداندی که کار بدم را نبینی من امروز به عشق تو در جواب کاری که برای من کردی ، من هم در حق مخلوقت می کنم چون تو نمی توانی نسبت به خدا این کار را بکنی ، پس جواب خدا را چطوری می خواهی بدهی ؟ باید عین آن را در مخلوقش ارائه کنی ، انجام بدهید و ببینید ، به خدا از عشق می بَرید .

نوشتن دیدگاه