منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره بیست و هشتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 443

بسم الله الرحمن الرحیم

سوال: به یک بنده خدایی یک بار این جمله را گفتم که آنقدر که من برای تو دارم انتظار میکشم باور کن اگر برای امام زمان (ع) انتظار کشیده بودم تا الان ظهور کرده بودند . چرا نمیتوانم این انتظار را در قالب امام زمان (ع) تجربه کنم ؟ یا اینکه به قول شما معنی یک رابطه عاطفی خیلی سنگین را با یک موجودیت دیگر می فهمم ولی چرا نمیتوانم این ارتباط را با خدا احساس کنم ؟، من خیلی وقتها که دعا میکنم به خدا میگویم : خدایا رابطه من را با خودت درست کن من که نمیتوانم ، تو رابطه خودم و خودت را درست کن . می بینم که فرضا من می آیم در رابطه ام با یکی از دوستانم یک جزئیاتی را رعایت میکنم مثلا او پیاز در غذا را دوست ندارد اگر به منزلم بیاید سعی میکنم در غذایی که درست میکنم این مسئله را لحاظ کنم که این فرد از غذا لذت ببرد . امروز من و خدا اصلا رابطه عاطفیی نداریم . حالا سوال این است چرا من نمیتوانم همین کاررا در مواجهه با خدا انجام بدهم ؟به یک سری از گناهها کاری ندارم ، یک سری چیزها شده خوی و خصلتمان به اینها کاری ندارم . واقعیت این است که من با خدا امروز رابطه عاطفی ندارم اگر دارم تکالیف دینیم را انجام میدهم وظیفه ام است و سوالم این است که من به شخصه چطور این خلاء را پرکنم ؟ در وهله اول در ارتباط خودم با خدا و بعد با امام زمان (ع) ؟ اگر این مسئله بصورت پایه ای حل بشود چه بسا عدم انجام دادن غیبت و گناهان خیلی آسانتر شود . چرا ؟ چون حتی اگر غیبت برایمان شیرین باشد وقتی آن رابطه عاطفی وجود دارد و من احساس کنم این غیبت به آن ارتباط عاطفی دارد صدمه میزند حتی اگر صفر هم نشود لااقل بجای 10 بار 2 بار بشود و امثال همه این گناهان . با این خلاء چه کنم ؟
جواب ازجمع:. ایشان در مورد توضیحی که میدادند چرا برای من اینقدر انتظارم برای امام زمان با انتظار یک آدم حسی فرق میکند ؟ جواب را در گفته های خودشان داشتند ، گفتند من چون آن آدم را میشناسم و میدانم که پیاز را توی غذا دوست ندارد مراعاتش را میکنم ، چون مراعات میکنم ارتباط عاطفی بیشتری برقرار میکنم .
بنابراین چون ما خوب خدا و امام زمان (عج) را نمیشناسیم به همین دلیل آن ارتباط عاطفی مناسب را هم با آنها برقرار نمیکنیم . برای همین است که در همه زمینه ها میگوییم اول شناخت پیدا کنید بعد مسیرتان را پیدا کنید . من اگر خوب امام زمان (عح ) را بشناسم و بدانم چقدر ایشان دلتنگ من هست و اگر بدانم وقتی که به سجده میروم خداوند ، بر اساس احادیث ، انگار همین یک بنده را دارد قطعا رابطه ها خوب شکل میگرفت. بنابراین همینطور که خودشان گفتند ، چون من معرفتم نسبت به خدا و امام زمانم کم هست رابطه ام دچار نقص شده و این نقص ارتباطی در زمینه های عاطفی هم میتواند خودش را نشان بدهد .
اگر ما می خواهیم به کسی نزدیک شویم و می خواهیم با یکدیگر هم دل و هم زبان شویم حتماً باید اول هم حس شویم دوم: هم درکشان شویم سوم: هم زبانشان شویم و چهارم :هم دل آنها شویم . حالا من می خواهم از خودم و از دوستمان سوال کنم آیا تا الان با آقا امام زمان هم حس شده ام هم درک شده ام ؟ هم زبان شده ام ؟ چقدر ؟اگر هم زبان شده ام آیا هم دل شده ام ؟ بنابراین اگر می خواهیم براساس احادیث رابطه مان با دیگران خوب بشود باید رابطه مان با خدا و اولیا او درست شود قطعاً هیچ راهی نداریم مگر اینکه شناخت پیدا کنیم و تا شناخت پیدا نکنیم نسبت به آنها نمی توانیم آنها را حس کنیم و هم حس آنها بشویم و اگر این اتفاق نیافتد بازهم می گویم هم درکی هم دلی و هم زبانی اتفاق نمی افتد . پس گام اول را بگذارید . توکل به خدا هم داشته باشید و حرکت کنید و برای اینکه این را شروع کنید گاهی اوقات می گویند وقتی در روضه امام حسین (ع) نشسته اید و گریه ات نمی آید تباکی کن . اگر من الان نمی توانم با امام زمان حرف بزنم خودم را به حرف بیاندازم. گرچه من الان کلام پر طنین و زیبا و بانشاط امام زمان را نمی شنوم ولی با ایشان حرف بزنم دیگر . آقا جان من را دوست داری ؟ من عاشقتم . دوباره بگویم . دوباره بگویم . دل خودم نرم می شود یا نه . به نظرم می آید که اگر این کار را شروع کنیم حتماً ان شاالله به یک جاهایی خواهیم رسید .
استاد : به طور حتم . البته این که به شما می گویم محصول دیروز و امروز نیست یک چیزی است که سال ها با آن کار کرده ام . تا اینکه امروز به این صورت می توانم درد دل کنم و حرف بزنم . سالیان دراز است که هر وقت سر نمازم می نشستم و موقع ذکرم ، با خدا حرف می زدم . با امام زمان حرف می زدم . یعنی تلاش می کردم که حرف بزنم . و بعد اعلام کنم که من می شنوم که شما چه می گوئید . این طور هم نیست که من چیزی نفهمم . خودم به خودم می گفتم . اما ما بیشتر مواقع که نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم برای اینکه خدا و امام زمان را یک جایی آن بالاتر می بینیم . من معمولاً از جانماز شروع کردم و به نتیجه رسیدم . وقتی من نماز می خوانم و خدا را صدا می کنم و خدا را تسبیح می گویم به طور حتم اگر آن بالا بالاها هم باشد که امروز می گویم آن بالا بالاها نیست همه جا هست ولی با خودم می گفتم اگر آن بالا بالاها هم باشد قطعاً الان که من به او سلام می کنم جلو آمده است . خب بگذار رودررو با هم صحبت کنیم . وقتی وقتی به تنگ می آیم امام زمان را صدا می کنم قطعاً برای اینکه جواب من را بدهد باید بیاید و رو در روی من بشود . خب پس جلوی من ایستاده است . من می گویم آقا من می دانم شما جلوی من هستید . پس من حرف هایم را می زنم . این ارتباط به این شکل البته من نمی گویم خدا و امام زمان و پیغمبر را در سطح پائین بیاورید. شما بالا بروید . بگوئید هروقت می خواهم با بزرگ حرف بزنم قطعاً بزرگ برای اینکه من را ببیند من را می کشد و بالا می برد . پس بازهم من رودر روی او هستم . پس من بازهم می توانم با او حرف بزنم . خداوند همه چیز را در بهترین لول از من می خواهد . چون خودش بهترین لولش را دارد . پس من هم بهترین را حاضر می کنم و می برم . به همین دلیل امروز به بهترین حالت با او حرف می زنم . چرا الان خانم هایی که سنشان بالا می رود اینقدر تنها هستند حالا چه شوهرشان را از دست داده باشند چه شوهرشان منزل باشد یا مریض باشد . این ها همیشه یکی را می خواهند تا با او حرف بزنند . چون هم دم ندارند . ولی من هیچ وقت هیچ کسی را نمی خواهم که با او حرف بزنم . چون من هم دمم را پیدا کرده ام . خیلی وقت است که پیدا کرده ام . من با هم دمم حرف می زنم . من با او صحبت می کنم . او هم خیلی جا ها می گوید خیلی خب حالا دستت را بده با هم به گردش برویم . من را به گردش می برد . بحث نمازی را که برای شما عنوان کردم و در یک جایی آن را بستم تمامش کردم چون همین قدر که عنوان شده آن را بخوریم و هضمش کنیم و بعداً . چیز کمی نسیت . این چیزی نیست که آدم فکر کنید یک چیز عادی است . به سادگی هم به دست نمی آید . من هم مثل شما در نمازهایم همه جا پرت و پلا می شوم .یادم نرود به فلانی زنگ بزنم . من بیشتر مشکلاتم مادی است . آخ پول جهاز را نریختم . آن خانمی که با من تماس گرفت گفت ماهانه ی من را نریختی . من چشمم ناراحت است . دوا و دکتر نیاز دارم . گفتم می ریزم ولی نریختم . من هم در نمازم در این ها می روم . نه که فکر کنید نمی روم . اما قدر مسلم دقیقه ای را ثانیه ای را به خودش می دهم . و وقتی بر می گردم این بقیه را که در خاطر من آمدند و دویدند آنقدر به آن ها بها نمی دهم . با خدا ارتباط برقرار کردن به سادگی یک بال پروانه است . و با خدا ارتباط برقرار کردن به سختی و سنگینی بلندترین کوه های سنگی است . شما هستید که چه کار می خواهید بکنید . شما هستید که چه انتخابی دارید .
صحبت از جمع : استاد من می خواهم تجربه شخصی خودم را در این ارتباط عرض کنم . من یک مدت صبح که بلند می شدم شروع می کردم به اذکاری که توصیه شده بود به صورت عادت و فکر می کردم این اذکار باعث می شوند به خدا خیلی نزدیک شوم . بعد از یک مدت دیدم خدا سر جای خودش است . من هم سر جای خودم . این عادت هم سر جای خودش . با خودم گفتم چطور می شود آن چیز مطلوب را پیدا کرد . به قول فرمایش شما خدا را حس می کردم. بدون هیچ گونه تقیدی و یدون هیچ گونه پیش درآمدی ، هرچیزی که دلم می خواهد و خواسته من است عنوان کنم . الان یک مدت به این شیوه رفتم و عجب رفاقت می کنیم . هم رفیق شدیم و هم رفیق شفیق شدیم . و واقعاً این مرحله را که طی می کنید دیگر لازم نیست هزار بار بگوئید یافتاح . یک بار که بگوئید یا فتاح تمام درها باز می شود. و همان می شود اسم اعظم . حالا تا اینجای کار جلو رفتیم تا ببینیم این رفیق می خواهد چطور برای ما رقم بزند .
استاد : انشاالله که برای شما خوب است و موفق می شوید .
صحبت از جمع : راجع به سوالی که دوستمان مطرح کردند یک زمینه ی فرهنگی هم در اینجا دخیل است . و آن این است که ما در یک فرهنگی زندگی می کنیم که یک فرهنگ کاملاً عینی است . اگر همین الان یک مشکلی برای من پیش بیاید ، به من بگویند امام زاده علی اکبر می روی یا سر سجاده ات با امام زمان صحبت می کنی ترجیح می دهم به امام زاده علی اکبر بروم چون یک دخیلی دارد . می روم و به آن می چسبم . قبری می بینم و باور می کنم که در اینجا یک بزرگواری وجود دارد . من تا بحال خیلی وقت ها برای خودم پیش آمده که گفتم خدایا من دلم یک بغل می خواهد . یعنی مثلاً دو تا دست که من را بغل کند . ولی من که این را از خدا نمی بینم. ما وقتی با یک نفر خیلی صمیمی می شویم بدلیل مراودات عاطفی است که با هم داریم . مثلاً دوستمان که مثال می زنند یک وقتی که دلش گرفته به دوستش زنگ می زند و از او صدا می شنود . یک جاهایی که کم می آورد می گوید پیش من بیا . می دانید یعنی این عینی بودن مهم است . و امام علی (ع) هم می فرمایند من خدایی را که نبینم نمی پرستم . منظور من این است که در لحظه لحظه زندگی مان خدا را به یاد آوریم . من تابحال بارها از شما شنیده ام که در جلسات دعا می کنید بنشینید که خدا به شما بدهد. همین جور نگرفته نروید . یعنی این دیدن ها همان چیزی است که به نظرم جای خالی ارتباط ما با خدا است . یعنی صبح که بلند می شویم و یک کاری انجام می دهیم فکر نکنیم که این کار را من کرده ام . بدانیم که این هذا من فضل ربی است . این همان لحظه و همان آغوشی که من می خواهم . خب جنس خدا با جنس فیزیک من متفاوت است . خب بله شما آنقدر نشستید تا صدا را بشنوید . من می گویم خدایا دوستم داری . عاشقتم . عاشقتم . عاشقتم . خب خداحافظ . من پیش دیگری می روم که به من صدا بدهد . به نظر من شاید یکی از کارهای عملی که می تواند ما را به خدا نزدیک کند این است که هر روز دقت کنیم و ببینیم و بگوییم خب این کار را خدا برای من انجام داد . من گاهی اوقات فکر می کنم اگر امام زمان در زندگی من نباشد هیچ اتفاقی نمی افتد . چرا ؟ چون صبح که خورشید بیرون می آید . آب هم که کم است . امام زمان اگر بخواهند ظهور کنند ، جنگ جهانی اول این همه آدم مرد ، پس چرا ظهور نکردند که ما را نجات دهند . یعنی تصویر من از امام زمان در ذهنم اون چیز واقعی نیست ، مثلاً من ببینم اگر امام زمان امروز در زندگی من هست خب در کجای آن است . چه اتفاقی افتاد که حالا بگویم این کار را امام زمان برای من انجام داد . این کار را خدا برای من انجام داد . اگر این ها را برای خودم لیست کنم می شود همان ارتباط عاطفی می شود که کم کم خدا را می بینم . می نشینم که صدایش را بشنوم . کم کم هم جنس هم می شویم. و وقتی ارتعاشات ما یکی شود صدای یکدیگر را می شنویم . یعنی واقعاً شاید به یک جایی برسد که من هم بگویم خدایا من را دوست داری و بعد نه به صوت واقعی ولی با یک ارتعاشی و با یک جنسی بشنوم. یعنی اگر ما می خواهیم که یک مقدار به خدا نزدیک شویم و مراوده و ارتباط داشته باشیم . سطح خودمان را باید بیاوریم در سطح پروردگار . نمی شود که من این پائین باشم و خدا آنجا باشد و باهم در ارتباط باشیم .
استاد : ما مراوداتمان را با دیگران در حین دویدن و ورجه وورجه کردن داریم . با هم حرف می زنیم . چرا ؟ چون با گوش صداها را می شنونم . اما در این ارتباط باید سکون پیدا کنیم . هیچ کدام ما دارای سکون نیستیم . چون این سکون وجود ندارد خواه ناخواه هیچ ارتعاشی را هم درک نمی کنیم . هیچ چیزی را حس نمی کنیم . مگر اینکه یک چیزی واقعاً در حد شنوایی ما و در حد بینایی ما حرکت کند که یک چیز خارق العاده باشد تا بتوانیم درکش کنیم . در حالیکه اصلاً بودن خدا با من و با تک تک سلول های من خودش یک چیز خارق العاده است . یک چیز فوق العاده است . جدیداً یکی از دوستان یک کتاب جدیدی را برای من فرستاده است به من این کتاب هیچ چیز جدیدی نداد ولی چقدر جالب بود . دیدم من سالیان سال یک سری مطالعات راجع به روح داشتم که روح را بشناسم در راستای این مطالعات یک سری مکاشفات و دریافت ها داشتم . ولی همیشه می ماندم که نکند یک وقت اشتباه کنم . بعد که این را خواندم دیدم چه بزرگانی راجع به روح صحبت کردند که همان مکاشفاتی را داشتند و همان صحبت هایی را کردند که من داشتم . خداوند عالم ، خودش سبب به وجود می آورد . و اینقدر این سبب ها را عینی به شما می دهد که می رسی به جایی که دیگر برایت فرقی نمی کند . عین باشد یا نباشد . یکی است .
صحبت از جمع : یک تجربه ای دوباره از شما نقل کنم . یادم می آید که شما می گفتید نیازی نیست که شما هی بروید حرم و برگردید . صبح بروید و شب بیائید . آنقدر به حرم بچسبید . شما خودتان گفتید که من از در فرودگاه آغوش امام رضا را احساس کردم . مثلاً یک کسی مثل من تا دستش ضریح را نگیرد می گوید زیارت این دفعه اصلاً نچسبید .
استاد : بله همین طور است می گوییم این به من نچسبید . من رفتم ولی دستم به ضریح نرسید . مردم را له نکردم جلو بروم . اصلاً این زیارت این دفعه برای من زیارت نشد . من این دفعه مهمان همراهم بود و نتوانستم در حرم به قدر کافی بنشینم . یک نفر حمام می رود . آب به تنش می ریزد . شامپو به سرش می زند . همان را به تنش می کشد و آب می کشد و بیرون می آید . اما یک نفر حمام می رود ، دو ساعت می نشیند تا خیس بخورد . بعد کیسه کش بیاورید و سفیداب تبریزی و کیسه قزوینی تا او را کیسه کنند . تازه بعد از آن چرک و چولش را با لیف و صابون بشویند . خب من حمام می روم پنج دقیقه . او می خواهد سه ساعت حمام برود . با هم متفاوت می شویم . اگر چرک و چول نداشته باشید این ارتباط زود برقرار می شود . چرک و چول از کجا می آید . ببینید ما بین خودمان دیگر نداریم کسی را که خدایی نکرده گناه کبیره کند . چرک و چول ما از چیزهای کوچک شروع می شود . اکثراً هم از ذهن شروع می شود . این ذهن یک خائن بالفطره است . که باید در خدمت ما باشد اما همیشه علیه ما در حال حرکت است . همیشه در حال حرکت است . ما اگر سعی کنیم ، آن وقت ها می گفتم شب به شب تسویه حساب کنید ، الانهم می گویم اگر می خواهی هی سبک شوی هی سبک شوی ساعت به ساعت تسویه کن . ساعت به ساعت . به نظر کار خیلی مشکلی است ولی به خدا می شود . خیلی وقت می گفتند دائم الوضو باشید . من خنده ام می گرفت . می گفتم آن بیچاره ای که دم به ساعت توالت است . خب این بیچاره می خواهد چه کار کند . دم به ساعت وضو بگیرد . ولی امروز می بینم واقعاً امکان پذیر است حتی برای آن کسی که دم به ساعت توالت است . چون عادت کرده و چون علاقه مند شده است . دست هایش را که صابون می زند خیلی محدود از آن آب به صورتش می کشد . بعد دو دست و بعد بیرون می آید . اصلاً هم زمان نمیبرد . اضافه آب هم نمی خواهد . چرا ؟ چون دیگر به ذهنش اجازه نمی دهد که او را گول بزند . ذهن گول می زند . گاهی اوقات ذهن از تبار شیطان است و آدم را گول می زند .

نوشتن دیدگاه