منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره چهل و یکم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 607

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از نکته هایی که ما در زندگی هایمان معمولاً دیگر رعایت نمی کنیم نگهداری هرچیزی در شان خودش است . یک مثال ساده . زمانیکه من بچه بودم و زمان هایی قبل از من ،هرگز پدر و مادر اجازه نمی دادند فرزندشان مادر را غیر از کلمه مادر یا مامان یا به هر زبان و یا لهجه ای مفهومش مادر بود صدا بزنند. یعنی مفهوم مادر در ذهنیت بچه ها می گنجید . مفهوم پدر به همچنین . حالا این سالهای اخیر مشاهده می کنیم که بابا را با نام های کوچک صدا می کنند و مادر هم همین طور . بعد پدربزرگ و مادربزرگ را پدرجون و مادرجون . خوب است ولی باید بداند که مامان بزرگ یعنی مامان بزرگ نه مامان . بابابزرگ یعنی بابا بزرگ . بنابراین هیچ چیز سر جای خودش نیست . به این نکته خوب توجه کنید .

استاد : یکی از چیزهایی که خیلی جالب بود و امروز اتفاق افتاده و از صبح هم من را به خودش مشغول کرده است این است، پدر و مادر من مشکل زیاد دارند و الان خواهرم هم همین طور ، همیشه می گویم که خدایا خواست ، خواست تو است ولی یک وقت هایی هم می شنوم که می گوید ، خواست ، خواست من است ولی نمی گویی چرا این خواسته را دارم . مگر من بنده ام را دوست ندارم . آنقدر خدا با شما قشنگ صحبت می کند ، ولی گوش شنوا کجاست . مال من هم گه گاهی یک ریزه باز می شود . چون آنقدر عقل ندارم که به چیزهای دیگر ببندمش که همیشه به آن مسیر باز باشد .سحر که بلند شدم بعد از نماز که خوابیدم پرسیدم که خدایا تو گفتی بپرس و دارم می پرسم که چرا ؟چی شده ؟ از کجا آمده؟ این محصول . خوابم برد و خواب دیدم که خانه قدیمی پدرم هستیم. تازه خانه را تحویل گرفتیم و اساس را گذاشتیم شاید مثلاً دو یا سه روز نگذشته بود ، من طبقه بالا بودم و دیدم صدای جیغ مامانم آمد . با عجله آمدم و از پله سرازیر که شدم دیدم شعله ی آتش رو هوا است . گاز آتش گرفته بود . از پله ها پریدم قسمت پائین گاز بغل دیوار بود و اهرم گاز بغل آن بود . مامان می خواست با پتو آتش را خاموش کند ولی نمی شد . من با سینه آن زیر رفتم و شیر را بستم . به خورده به گاز نگاه کردم و گفتم مادر لاشه ی این گاز را نمی خواهی ول کنی . دقیقاً همین طور . گفت نه . برای چی ول کنم . پول خرج کنم مادرجان . هنوز دارد کار می کند . این تقصیر مادربزرگت بود . حواسش را جمع نکرده بود . به او نگاه کردم و گفتم مامان این گاز کهنه است . من با پول خرج کردن موافق نیستم اما با تعویض های بجا خیلی موافق هستم . مامانم همین الان یک ماشین رختشویی دارد که خیلی قدیمی است . پنجاه سال عمر کرده است . حالا این اواخر و هرچند وقت یک دفعه یک صدایی از یک جایش در می آید . آقای تعمیرکار می آید . رفع عیب می کند . می گویم مامان ماشین عوض کن . می گوید نه مادر . همه می گویند این ماشین حیف است . از دست ندهی . دو ، سه مورد دیگر هم بوده . تمام این ها را در خواب نشانم دادند . گفتند هرکسی که نمی خواهد از آنچه که از انتفاع افتاده و باعث رنجش و عذابش می شود دست بکشد ، عاقبتش این است . قشنگ نیست ولی حقیقت دارد . ولی درست است . هرچیزی که در زندگی تان هست و کهنه و قدیمی است نگه ندارید ، نروید فرش و مبلمانتان را بیرون بریزید ، نه منظورم این نیست . قبل از لوازم زندگی تان ، لوازم ذهنتان را بیرون بریزید . آن چیزهایی که در ذهنتان بوی نا گرفته و بوی گندش همه جا را گرفته ، آنها را بیرون بریزید . وگرنه دیر است . این را گفتم برای اینکه هم به شما گفته باشم ، هم به خودم . خیلی چیزها را من دور ریختم . خیلی مسائل را نایلون پیچش کردم و فرستادم به دیار هیچ . اما هنوز بعضی چیزها مانده است . یکی ازآن چیزهایی را که بسته بودمش دو هفته ی پیش یک نفر دوباره فنرش را کشید و بسیار هم اذیت شدم. من الان به شما تعهد میدهم و پیش شما تعهد می کنم ، شافنر را می شکنم . امشب می شکنم . و برای همیشه بسته بندی می کنم و می فرستم . نمی میرد ولی دیگر نمی تواند پر رو شود . دیگر نمی تواندقد علم کند . شما اینقدر مثل من تعهد دارید . یک دانه از آنها را این جوری کنید ؟ بدون هیچ قید و شرطی . ُ
صحبت از جمع : واقعاً برای چه تا امروز با توجه به اینکه همه چیز را برای طلبی که از این جلسات داشته ام نتوانسته ام بدست بیاورم ؟ نمی توانم ببخشم افرادی را که تا امروز باعث شده اند تا رسیدن به هدفم در کار من وقفه ایجاد کرده اند .
استاد : اشتباه نکن . روزی که شروع کردی پر از آبله بودی .برای اینکه آبله ها رفع شود زمان می خواهد . چون بسیار دردناک است . هر یکی را که می کنی ماه ها اشک و زاری دارد . و نمی توانی همه را با هم بکنی ، برای همین اگر برای تو زمان برده است بدلیل این است که آبله ها زیاد بوده است . باید می کندی و باید رفعش می کردی لطف خدا . انجام شده . همین که تو می گویی من یازده سالم را باختم خودش یک آبله است . مواظب باش یک آبله ی دیگر تاول نکند . ببین هرکسی می بازد ، من باختم برای اینکه خودم مقصر هستم . شما باختید ، خودتان مقصر هستید. پس بنابراین هیچ کس باعث هیچ کسی دیگر نمی شود . امروز به من می گویند اگر گرفتاری آدم ها زیاد است برای این است که کهنه هایشان را رها نمی کنند . گاز خراب است خب عوضش کن می گوید پول ندارم . چطور پول داری فلان مهمانی را بگیری بجای آن گازت را عوض کن . اگر فردا شعله کشید و یکی را کشت آن وقت می نشینی مرثیه خوانی . این ها همش بهانه های واهی است برای آنکه خودمان را راضی کنیم که زیر بار مسئولیت کارمان نرویم .
اول از شما بپرسم که هفته ای که گذشت چه خبر !
صحبت از جمع : اگر من سوال شما را درست متوجه شده باشم سوال شما درباره فضایی است که مثل مراقبه انجام دادیم .
استاد : بله . و کلاً تمریناتی که در این مدت داشتید . در این یک هفته با آن چه کار کردید .
ادامه صحبت : من چندتا چیز است که خیلی وقت است آنها را می خواهم . و در آن هفته سعی کردم که به آن ترتیب به دستشان بیاورم . یک ذره ترسیدم . به خاطر اینکه ترسیدم اگر به آنها نرسم آن وقت همه ی اعتقادات من به هم می ریزد . ولی یک جمله جالب خواندم که نوشته بود ما اصلاً در جهان هستی شکست نداریم . و همه ی آن موفقیت است به شرط آنکه ما باور داشته باشیم ، امروز گفتم اگر ما واقعاً این کار را برای سلامتی دوستمان هرشب انجام می دهیم پس الان دوست ما کجاست . و وقتی دیدم نیستند با خودم گفتم نه شکستی نیست . به قول یک جمله ای در یک کتابی بود می گفت : من کارهای خوبی که می کنم را می اندازم در قلکم پیش خدا . پیش خودم گفتم خب این الان افتاده در آن قلک و یک دفعه ما یک روزی یک تغییر بسیار خوب خواهیم دید .
استاد : صاحب یک سرمایه هستیم .
ادامه صحبت : به قول شما صاحب یک سرمایه هستیم . ولی آن تمرینی را که راجع به خلق کردن بود را در این یک هفته لذت بردم . و سعی کردم به وجود بیاورم حتی اگر در عالم وجود هنوز ظاهر نشده است . منتظر هستم که حتماً در وقت درستش به وجود بیاید .
استاد : عالی است .
صحبت از جمع : من با اینکه وقتی سه شنبه پیش از اینجا رفتم گفتم این به هیچ عنوان امکان ندارد که فراموش شود یکی دو شب را فراموش کردم. بعد ساعت را کوک کردم که 5 دقیقه مانده به 10 آگاه بشوم که این کار را انجام دهم . ودیگر اینکه یک شبی هم این مراقبه را من داخل مترو انجام دادم برای نشستن جا بود. نشستم و چشمانم را بستم ، دائم منتظر بودم که به ایستگاه بعد برسم ولی به ایستگاه بعد نمی رسید . بعد وقتی شما چشمانتان را داخل مترو می بندید ، مترو با سرعت خیلی شدیدی حرکت می کرد ، احساس می کردم که پاهایم روی زمین نیست. وقتی وصل می شوی سرعتی دارد که انگار همه چیز برای آدم صفر می شود . کمترین مدت زمان از نظر تایمی که ما حالا در زمین داریم . آن اتفاقی که باید بیافتد ، می افتد . و یک جوری برای من اتفاق افتاد این تجربه برای من خیلی عجیب بود یعنی واقعاً یک چیز عجیبی بود که وقتیکه یک چیزی می خواهد اتفاق بیافتد انگار که نه زمان دارد و نه مکان دارد . مثلاً من فکر می کردم که باید در خانه باشم . حالا حتماً وضو داشته باشم . رو به قبله بنشینم . اصلاً هیچ کدامشان نبود . و آن اتفاق می افتد که ما حالا آن نیت را می کنیم .
استاد : این برای شما باید یک درس باشد .هیچ کس مقصر نیست جر خودت . فقط خودت هستی که دراین راستا مقصری که این قصه را فراموش کرده ای . به شما یک شاه کلید داده شد . امروز یکی از دوستان یک مطلب و مشکلی را داشت که ممکن بود اینجا در کلاس حضور پیدا نکند . دیدم خیلی ناراحت است از اینکه نمی تواند باشد گفتم مگر من به شما یاد ندادم ، ما الان از فضای کون الهی تقاضا می کنیم امکان اینکه فراهم بشود شما در کلاس باشید . نمی گوییم چطوری . نمی گوییم چگونه . چون ما اصلاً قادر به این کار نیستیم . فقط درخواست می کنیم . خودش بعد سراغ من آمد و گفت عجب عالمی است . من به پائین نرسیده مشکلم حل شد . ببینید کلید شما را به دستتان دادند . دیگر نباید به من کاری داشته باشید . من آن چیزی را که می بایست بگویم را گفتم . همیشه که نمی توانم باشم و یادآوری کنم . من نظیر این را میلیون ها بار گفتم . گفتم هروقت می خواهیم نماز بخوانیم همسرم می گوید یا من بخوانم یا تو . می گویم تقاضا کن نه تلفن زنگ بخورد و نه در . من همان فضا را که به شما معرفی کردم . ولی چون باور نمی کنید نمی توانید بهره ببرید . منتها یادتان باشد خیلی بزرگتر از خودتان درخواست نکنید . چیزی را دم بزنید و چیزی را از فضای کون درخواست کنید امکانش را که در حد و اندازه ی شما باشد . نه بیشتر از حد و اندازه ی شما . چند روز پیش سوار تاکسی شدم حاج آقا دائم غر می زد . خانم دیر کردی . آنجا دیر شد . حالا بد می شود . گفتم خدایا ، الهی من قربونت بروم ، از آن فضایت این زمان را امکان کش دادنش را بده وشد ما به موقع رسیدیم . یادتان باشد قبایتان را قد خودتان بر دارید . قبا بزرگ تر از خودتان بردارید جواب نمی دهد . زیر پایتان می گیرد و زمین می خورید . ببینید چی هستید . به مردم کار نداشته باشید . دوست من تو خودت ببین کی هستی . چکار داری شوهرت کی است . تو چکار داری فلانی چه کسی است . فلان فرد هر کسی هست باشد ، به شما ربطی ندارد . خود تو کی هستی ؟ اگر بتوانی این را پیدا کنی آن وقت متوجه می شوی که چقدر خرده شیشه آن وسط است . خرده شیشه ها را بیرون می دهی . من یه عمری همین را گفتم . گفتم این ماجرا پیش آمد ، تو این وسط چکاره بودی ؟ اصلاً تو کی بودی ؟ مادر بودی ؟ خواهر بودی ؟ عمه بودی ؟ خاله بودی ؟ چی بودی ؟ معلم بودی ؟ شاگرد بودی ؟ هی لابه لا کردم و کشیدم بیرون . و تکرار کردم . خب دیگر کسی نمی خواهدبه من بگوید ؟
صحبت از جمع : من در این مراقبه وقتی حس کردم می شود در یک زمانی فقط در یک فضایی باشیم وهیچ چیزی وارد آن فضای ما نشود پس در مواقع دیگر هم اتفاق می افتد مثلا می گویم الان حسینیه هستم و بعد از ظهر سه شنبه هست است و دیگر فکرم از اینجا خارج نمی شود . و سعی می کنم در نماز هم تعمیم بدهم . الان نماز مغرب است و دارم نماز می خوانم . و فکرم اجازه رفتن به جای دیگری را ندارد .
استاد : من عصبانی می شوم از دست بچه ها . غر می زنم ، داد و بیداد می کنم ، ایراد می گیرم و جیغ و داد می کنم حسابی . اما وقتی می بوسمشان دیگر مامانشان هستم . فقط مامانشان هستم . مامان چه کار می کند . ناز می کند و قربون صدقه می رود. آن موقع مامان هستم اما وقت های دیگر مربی اش هستم . ببینید شما کی هستید و خیلی زیبا است . اگر بتوانید این را در همه ی امورات زندگی تعمیم دهید بعدا تبدیل می شوید به یک موجود مستقل آرام جاری که هرگز هیچ نقطه اش بسته نشود.

نوشتن دیدگاه