پرسش و پاسخ شماره چهل و چهارم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 397
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: شما فرمودید که من بنده خدای رحمان هستم بارها معصومین هم گفتند چرا رحیم یا کریم نگفته اند ؟
استاد : به دلیل این که آنها توجه ما را جلب می کنند که اگر ما بنده خدا هستیم و آن صفات خدایی را می خواهیم داشته باشیم ، یعنی باید داشته باشیم خدای رحمان خدای همه آدم ها است و صفت رحمانیت او شامل همه می شود . نمی پرسد طرف کافر است ، مشرک است چه کاره است . این بخشندگی او شامل همه می شود ، آیا تو بنده خدای رحمان هستی این صفت را در خودت پرورش دادی یا نه ؟ به خاطر همین خدای رحیم نمی گویند خدای رحمان می گویند به دلیل اینکه یک صفت بسیار بزرگ و عمومی شامل همه است در حالی که رحمیت یک صفت خاص است نه اختصاصی ؛
سوال: این جمله را که شما گفتید یک جمله خیلی بزرگی است من بنده خدای رحمان هستم ، می خواهم بدانم راهکار شما برای بنده خدای رحمان بودن چیست ؟
استاد : من خیلی گفتم .سید علی آقای قاضی هر وقت برای نماز شب بلند می شدند یکی از کارهایی که انجام می دادند این بود که بلافاصله وضو که می گرفتند آب را جوش می آوردند ، چایی دم می کردند . وقتی از ایشان می پرسیدند برای چی ؟ می گفتند برای این که حال خوب و سرحالی داشته باشم . می خواهید بنده خدای رحمان باشید صبح خود را درست کنید . به وقت باشید به وقت بخورید و به وقت بکارهای خود برسید ، چه آن کسی که خانه دار است ، چه آن کسی که کارمند است و چه آن کسی که حتی برنامه های تحقیقی دارد ، دانشجو هست ، دانش آموز و ...... چون کسی که صبحش آرام است ، صبحش باوقار است در طول روز معمولاً وقار خود را حفظ می کند این اولین راهبرد .
حالا کسی می تواند بگوید که اگر بخواهیم بنده خدا باشیم بنده خدای رحمان باشیم چه کار کنیم خوب است ؟ کسی تجربه ای دارد بگوید ؟
صحبت از جمع : یکی از تجربیاتی که خودم دارم این است از ابتدای صبح کلامی که بکار می بریم دقت کنیم که مفهوم داشته باشد ، فقط لفظ نباشد . وقتی می گوییم صبحتان بخیر واقعاً فکر کنیم صبحتان بخیر ؛ وقتی به کسی می گوییم سلام ، واقعاً برای او سلامتی را درخواست کنیم . آن حقیقت اصلی کلام را به ذهن خود بیاوریم و به دیگران هم تلاش کنیم که القا بدهیم به نظرم تاثیرات خوبی دارد .
استاد : قطعاً همین طور است .
صحبت از جمع : آینه دلمان را همیشه به سمت خدا بگیریم .
استاد : دل مؤمن جایگاه خداوند است ، این چیزی نیست که من بگویم ، خداوند فرموده که در کلّ عرش ، جهان هستی نمی گنجم ولی در دل مؤمن می گنجم . اگر ما می خواهیم که از خداوند بهره ببریم ، این دلی که جایگاه خداوند است به سوی خداوند نگه داریم که او نقش بیندازد در آن و نقشی که خداوند در دل ما می اندازد آن نقش بشود مال خود ما ، تصویر خود ما ، چون خودمان را هم در آن می بینیم و بعد تصویر عین واقع است یعنی همان را تشکیل می دهد . ما اگر بخواهیم که واقعاً بنده باشیم . دلهایتان را آینه مقابل خداوند بکنید تا خداوند بر آن بتابد و نقشش را شما بتوانید مشاهده کنید .
صحبت از جمع : من سعی کردم به این حدیث عمل کنم . این که آنچه بر خودتان می پسندید بر دیگران بپسندید و آنچه که برای خودتان قبول نمی کنید برای دیگران هم قبول نکن . رحمانیت ، حقیقت بخشندگی را در ذهنم می آورد . مدتهاست سعی می کنم در مورد موضوعات مختلف نگاه کنم به اولویتها ، فرض بفرمایید اگر مالی را دارم و همزمان با آن چند جا باید هزینه شود که یکی از این چند جا شخص خودم هست و افراد دیگر از نزدیکان تا فاصله دور ، بیایم اولویت بدهم به موضوع هزینه ؛ شاید بحث اولویت دادن برای من موضوع رحمانیت و یا بخشندگی خداوند را قابل درک تر کرده است .
استاد : من یک نکته ای را یاددآوری می کنم ، مبحثی که برای شما خواندم " بنده خدا بودن " بود . گفتیم بنده خدا بودن یعنی چه ؟ ما در فرهنگمان عادت کردیم و بکار می بریم ، یعنی هر کسی که خوارتر است ، ذلیل تر ، بیچاره تر و گرفتارتر است بنده خداست ، در حالی که این مفهومش نیست ، اگر جایی با تأسف می گوییم مفهومش این است که با وجود اینکه سعی کرده بنده خدا باشد ولی الان در یک گرفتاری بسر می برد و بخش تأسف ما بخاطر گرفتاریش است نه برای این که بنده خداست ، این طور نباید باشد . برای بنده خدا بودن و کسب این عنوان یعنی هر چیزی که در خداوند وجود دارد و ما می شناسیم ، خیلی چیزها هست که ما نمی شناسیم ، ولی تا جایی که حیطه شناخت ماست و ما تشخیص می دهیم جستجو کنیم و تلاش کنیم ما از آنِ ویژگی خداوند شویم ، بعبارت بهتر ، به فضای کُنِ الهی (خدا می داند که چه چیز بزرگی دست شما دادم ، اگر بتوانید از آن درست استفاده کنید ، خیلی بزرگ است ، خیلی جاها به دادتان می رسد) زن و شوهر دعوایشان شده ، عصبانی اند ، عن قریب یکی دیگری را بکشد همان لحظه اگر بخاطر بیاورید که در فضای الهی ، فضایی که هر لحظه خداوند بخواهد بگوید بشو و می شود قرار دارد ، دستش را دراز کند و بگوید آرامش ، بلافاصله می گیرد ، این آرامش را می تواند دریافت کند و وقتی دریافت کرد از آنِ وجودش می شود . من در مشاهده ام صفات پروردگار را که من می فهمم در ظرفهای شیشه ای دیدم ، وقتی با دستم می گرفتم دیگر ظرف نبود اما کلّ وجود من از آن جنس بود ، آن جنس چیزی است که شما انتخاب می کنید ، شما خودتان هستید که انتخاب می کنید چه می خواهید باشید ، شما درخواست می کنید که آن را داشته باشید . می خواهیم دوستانمان هم محتاج دعای کسی نباشند ، خودشان یک خط ارتباط مستقیم وصل کنند . یک ذره گردن را بالاتر بکشند ببیند آن بالاتر از خودش چه خبر است ؛ چیزی نیست که در عالم بالای خودت نتوانی پیدا کنید ، عالم اله است نه عالم آدم ، خدا هم در اختیارتان گذاشته ، ما تلاش کردیم که این اواخر این عالم را به شما بشناسانیم ، چقدر حاضرید پا به پایش بیایید؟
بعد از این می خواهم شما را ببرم یک جایی و یک چیزی نشانتان بدهم اگر سبک نشوید نمی توانید با من بیایید . دو جلسه پیش شما را بردم لایه اول یا آسمان اول اما دیگر نبِردم چون سبک نیستید . به فرموده خداوند 7 آسمان داریم پس ما 7 لایه داریم ، می خواهیم بمیریم و لایه هایمان را نبینیم ؟ آن دنیا لایه هایتان یکی یکی می آیند و به شما عرضه می شوند اما شما آن ها را نمی شناسید . این جسم می آید و خودش را به من نشان می دهد و می گوید من بودم و من آن را می شناسم و می گویم برو ، آن طرف همه اش یک جای تو درد می کرد یا ناقص بود حالا آمدی سراغم چه می خواهی ؟ بعد لایه اولم می آید و می گوید من هستم ، اگر آن را نشناسم تک و تنها می خواهم چکار کنم ؟ نمی خواهید لایه هایتان را بشناسید ؟ نمی خواهید با آنها آشنا بشوید ، رفیق شوید و از آنها بهره ببرید . خداوند فرمود : 7 آسمان را بنا کردم و آسمان اول را با ستارگان فراوان زینت دادم ، شما دارای ستارگان زیادی هستید ، نمی خواهید ستاره هایتان را بشناسید ؟ نخواهید بشناسید دیگر حرفی برای گفتن نیست . اما اگر می خواهید بشناسید این طوری نمی شود ، مرتب و منظم باشید و از همه مهم تر متعّهد باشید . چیزی که شما را در زندگی هایتان نا موفق کرده ، متعهد نبودن شماست . فلانی کارش را انجام دهد تا من هم در مقابل کارم را انجام دهم . اما روزی که شما را بازخواست می کنند از شما نمی پرسند او انجام نداد ، تو انجام ندادی ؟ این را نمی پرسند ، تو داد هم بزنی و بگویی آخه او انجام نداد می گویند به تو چه ربطی دارد ، ما خودش را توبیخ می کنیم ، وظیفه تو چه بود ، انجام دادی ؟
یک تمرین می خواهم به شما بدهم ، یک مراقبه است ، شما وقتی که اینجا هستید بهتر می توانید از عهده آن بر بیائید که انشاءالله در خانه هایتان هم تمرین کنید .
از شما می خواهم که 30 ثانیه چشمهایتان را ببندید و عمیق شوید ، تعمق کنید ، 30 ثانیه تعمق کنید . حالا از شما می خواهم آرام آرام از خودتان جدا شوید ، یک لایه شفاف و شیشه ای ولی نرم ، از بالای سرتان مثل یک کیسه می آید بیرون ، این شمائید که آمدید بیرون ، آرام آرام دور خودتان بگردید ، شما که یک لایه شفافید دور تا دور خودت حرکت کن . جلوی خودتان بنشینید ، به خودتان خوب نگاه کنید ، خوب خودتان را نگاه کنید ، افکارتان ، عقایدتان ، آن چیزهایی که از قبل می دانید ، آن چیزهایی که دائم در ذهن با آنها در جنگید حمله کردند ، حمله مهیب ، نترسید شما بیرونید ، اصلاً نترسید ، بگذارید بیایند و آرام آرام حرکت کنند ، شما فقط خوب نگاه کنید خودتان را ، شما حرف نزنید ؛ اما آنها حرف می زنند ، خوب ، بد ، شکایت ، خشم ، گلایه ، همه چیز ، همه را نگاه کنید ، قضاوت نکنید ، اصلاً ، آن چیزی که در آن اولیه شما گفتگو می کند ذهنتان است ، ذهنتان همه تلاشی می کند ، گاهی از شما تعریف می کند ، شما را تحسین می کند ، گاهی اوقات شما را قضاوت می کند . حالا از رنجها و سختی هایی که به شما وارد شده حرف می زند ، می گوید ، می گوید... گاهی اوقات هم یک خاطره خوب به خاطرتان می آورد ، همه چیز هست ، همه چیز ، همه چیز . حالا شما که اصلی هستید ، مقابل نشستید خوب نگاه کنید اونی که ذهن روی آن یورتمه می رود به آن نگاه کن ، ببین چه اتفاقی می افتد ؟ شما همان تکه پارچه پشمی از یک توپ پارچه پشمی هستید ، شما یک تکه ای از خداوندید اجازه بدهید این تکه خداوندی دیده شود . خوب نگاه کنید ، لکه های سیاه روی خودتان را پیدا کنید ، از لکه های سیاه فرار نکنید ، مال شماست نمی توانید فرار کنید ، همه شان را هم یکباره نمی توانید شناسایی کنید ، خیلی کار مشکلی ست ، یکی از همه پررنگ تر است ، از همه درشت تر است ، از همه ضخیم تر است ، خوب نگاه کن ، جلو برو ، خوب نگاهش کن ، کشفش کنید ، این همین طوری نیامده یک منشا دارد ، ببینید منشاء آن کجاست ؟ یا از گِله ها می آید یا از سختی ها می آید ، از جای تاریک می آید ، او را ببینید ، شهامت داشته باشید ، شما می توانید این بخشی که دارد تماشا می کند همان تکه الهی است شهامت داشته باشید ، نگاه کنید ، به ماهیتش پی ببرید ، قضاوتش نکنید ، دنبال مقصر نروید ، فقط نگاهش کنید ، فقط نگاهش کنید ، خیلی مهم است ، خوب است یا بد از شماست ، در شماست ، می شود با آن کنار آمد ، می شود یک طورهایی بی اثرش کرد اما نمی شود آنرا کُشت ، کلنجار نروید ، بشناسیدش و ببینید از کجا و چگونه با شما آمد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟ نگاه کنید ، نگاه کنید ، چون که می خواهیم برگردیم سر جایمان ، نگاه کنید ، آرام برگردید ، برگردید در جای خودتان ، آرام چشمانتان را باز کنید .
استاد :به من بگوید که چه شد ؟
صحبت از جمع : شما گفتید ازبالای سر جدا شوید و من از نیم تنه جدا شدم . دقیقاً شفاف ، لرزان ، پیچ و تاب خوران . تا جایی کنترل داشتم تا جایی که جلویم بنشیند ولی از آن جا به بعد سعی می کردم ولی تسلّط نداشتم .
صحبت از جمع : اولش کمی تمرکز گرفتم و احساس کردم که از سرم حباب بود یا گاز ولی به سبکی هوا در جسم خودم به حالت شناور در آب شدم . یعنی به جای این که در فضا باشم حس کردم که در آب شناورم . بعد که در جلوی خودم نشستم یک دوره ای از زندگیم را دیدم که خیلی کشمکش داشتم . و وقتی به آن دوران رفتم دیدم که هر کدام یک چیزی برای گفتن داشتند نمی دانم چه بود و الان بسیار احساس خستگی و کوفتگی می کنم . پشتم بسیار درد می کند زیرا همه چیز از قلبم بیرون آمد . و آن لحظه دیدم آن سیاهی یک پیچ و تاب عجیبی دارد . حتی نفهمیدم از کجاست ولی پیچ و تاب آن را کامل دیدم و خیلی سخت به سر جایم بر گشتم .
استاد : هر کسی از نقطه سیاهی که پیدا کرده است برای خودش بنویسد . بنویسید تا بدانید که چه دیدید . حالا آنهایی که یادداشت کردید به خاطر بسپارید . شما هرگز نمی توانید با آن بجنگید . هر چه که در گذشته بوده هست و خواهد بود . نه قابل دور انداختن است ، نه قابل پاره کردن است فقط می تواند بی اعتبار شود . تا زمانی که نزد شما صاحب اعتبار است رنج شما پابرجاست و هر زمان که از اعتبار ساقط شد رنج شما پایان می یابد . ولی آنها وجود دارند زیرا یک روزی ، در یک زمانی ، در یک جایی اینها باید حساب و کتاب شوند برای همین از بین نمی روند . اما اگر امروز پیدا شوند و از اعتبار ساقط شوند مانند کارت پول که یک روزی آن را از شما دزدیدند و مبلغی از پول شما را از کارت خارج کردند تنها راهی که می توانید از دست آن خلاص شوید بی اعتبار کردن کارت پولتان است . دیگر کسی نمی تواند از شما بدزدد . این چیزها در زندگی شما بردنی و دور انداختنی نیستند و با هیچ پاک کُنی هم پاک نمی شوند و صابون و شامپویی هم به خوردشان نمی رود ببینید و از اعتبار ساقطش کنید آن وقت می بینید که شما چه قدر رها می شوید . ما چیزهایی که از اعتبار ساقط می شود به عقب می اندازیم اما چون اعتبارش را از آن گرفتیم و از حیظ انتفاع انداختیم وقتی به عقب نگاه می کنیم تنها یک لبخند می زنیم . و می گوییم خوب شد من این طور نشدم و خوب شد من مثل این بی اعتبار نشدم و.... . همه آدمهایی که نتوانستند اینها را بی اعتبار کنند و از گیر آن در بیایند مانند من و خواهرم می شوند . چرا که من فکر می کردم که اگر آنها را از اعتبار بیندازم شاید به آنها صدمه بخورد . فقط نمی توانند به من صدمه بزنند . و به این می گویند که محبت زیادی فقر می آورد . مراقب خودتان باشید . منظور از فقر ، نداری ، بدبختی ، بی چیزی در دنیا است . مراقب خود و سلامت خود باشید چرا که غده در می آورید ، کیست در می آورید ، سرطان ، ام اس و هزار درد و مرض لاعلاج می گیرید در حالی که هیچ کدام آنها واقعیت ندارند . تمام آنها توهمی بیش نیستند که خودتان خریدید و به آن جان دادید و امروز صاحبش هستید پس غر نزنید شما آن را خریدید . قواعد باید به هم بریزد مگر دنیا چه قدر واقعی است ؟ شما که وکیل هستید و با کاغذ و قانون کار می کنید من کاغذ و قانون شما را بی اعتبار می کنم و این کار را با فضایی که در آن جا دارم انجام می دهم . این فضایی که در آن در حال زندگی کردن هستید و خیلی هم سفت در آن ایستادید و استدلال می کنید همیشگی نیست و جاهایی پوچ و توخالی است . تو باور کن که این هست تا یک جاهایی از آن بهره ببری و کارهایی را راه بیندازی ولی به آن تکیه نکنی آیا می توانید درک کنید ؟ من سالهای زیادی وقت برای آن گذاشتم شاید به سن من برسید درک کنید .
صحبت از جمع : زمانی که سوار هواپیما می شویم از یک ارتفاعی که بالاتر می رویم همه چیز خیلی کوچک مانند ماکت می شود و در آن لحظه که اینها را می بینیم فکر می کنیم که حالا تمام این مشکلات من کجا هستند و تمام چیزهایی که اطراف من بودند هیچ کدام الان نیستند و من در حال جدا شدن از آنها هستم . فکر کنم اگر این طور به آنها نگاه کنیم راحت تر درک کنیم .
استاد : اگر شما صبر کنی و مثلاً اندازه این لیوان را بگیری یعنی هنوز در اندازه این لیوان ماندی .باید بدانی که این لیوان اگر کوچکش هست بزرگش هم هست . اگر بتوانی طیف ذهن و فکرت را بالا ببری و گسترده کنی که مثلاً در یک لیوان کوچک یک بزرگ هم می تواند بگنجد یعنی خیلی چیزهای دیگر هم می گنجد و می توانی درکش کنی . در این تمرین شما از خودت باید خارج می شدی . وقتی به خودت سفت چسبیدی یعنی خودت هستی و ذهنت . تا جلسه بعد همین تمرین را انجام دهید . ببینید این تمرین را که امروز انجام دادید مال خودتان را می توانید پیدا کنید شما هم اگر پیدایش کردید بررسی کنید ، دائماً آن را از اعتبار خالی کن و ببینید که چه و برای چه . یک روزی این اتفاقات افتاده است . یک روزی و در یک جایی و در زمانی یک نفر حرکتی از شما را دیده و گفته عجب منگول هستی . امروز باید این را درک کنید که کلمه منگول جز حروفش چیز دیگری نیست . اگر کسی به منگول اعتبار می دهد او شمایید . دانه دانه اینها را در خود پیدا کنید . اینها تمام ستاره های خاموش و سوخته است . مگر نگفتم که خداوند فرموده که آسمان اولتان را مزین به ستاره های درخشنده کردم . تعدادی از اینها مانند لامپ سوخته می ماند . اگر این لامپ های سوخته را برنداری و جای آن لامپ سالم نزنید روشن نمی شوید . ولی شرط اول این است که لامپ های سوخته را پیدا کنید و آن را جدا کنید و حالا که جای آن خالی است باید جای آن چیزی دیگر بگذارید . می توانید لامپ قدیمی کثیف بگذارید یا می توانید می توانید ال ای دی بگذارید . این شمایید که به آن نقطه اعتبار می دهید .
صحبت از جمع : ما در واقع خودمان را حاضر می کنیم تا سبک شویم و اضافات را بریزیم . و در طول زمانی که تمرین انجام می شد من به نکات منفی خودم که در طول روز به آن فکر می کنم آنها در جلوی چشمانم آمدند .
استاد : دانه دانه آنها را پیدا کنید . اینها مانند سوسک می مانند که همیشه در گوشه ای مخفی می شوند و یک راه بیشتر وجود ندارد و آن این است که تمام لوازم را جمع کنید و ببینید آیا سوسکی باقی می ماند ؟ دیگر روپوش ندارد و شما به راحتی می توانید از مکان خودت حذفش کنی .
صحبت از جمع : بی اعتبار کردن یعنی اصلاً به آن فکر نکنیم ؟ چون این چیزهایی که شما می فرمایید مربوط به گذشته آدمهاست .
استاد : به آن فکر کن و ببین چه قدر می ارزد . من وقتی خانه تکانی می کنم تمام وسایلم را بیرون می آورم . همه وسایل من آشغال نیست ولی بعضی چیزها اعتبارش کم شده است و من خوب از آن استفاده نمی کنم و خیلی به دردم نمی خورد . این من هستم که انتخاب کنم آیا این که جایی از من اشغال کند و جایم تنگ باشد ، زجرش را بکشم اما آن را به کسی ندهم . یا بر عکس به کسی دهم تا استفاده کند . این بهترین حالت ممکن است که یک آدم است به صورت نرمال می تواند پیدا کند . تلاش ما بر این است که شما را به این نقطه برسانیم .