منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره شصتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 433

بسم الله الرحمن الرحیم

سوال: آیات اول سوره ی شعرا که مطالعه میکردیم دغدغه ای که برای خودم ظهور کرد. این بود که نگاه کردم من چقدر در زندگیم عافیت طلب شدم و این موضوع چه مضرات وحشتناکی را نصیب من میکند . خیلی آیه عجیبی بود که فرمود : "هنگامی که پروردگارت موسی را ندا داد و فرمود : خود را به قوم ستمگر برسان . " واقعیت این است که من در مورد خودم نگاه میکنم که چقدر جنس همه کارهایی که میکنم عافیت طلبی است . مثلا در فضای حسینیه چند سالی است همه چیز افول کرده درحد رفع تکالیف و چه برکاتی از ما رفته . مصداقش را میتوانیم در زندگی شخصیمان ببینیم . خداوند به حضرت موسی می گوید:ای موسی برو وسط قوم ستمکار . مثلا به شما همچین پیشنهادی بدهند میگویی : خدایا ببخشید من شرمنده ات هستم . دوست دارم خدمت کنم ولی واقعا حوصله داری ها . میخواهم سرم روی تنم اضافه باقی بماند از بین نرود
استاد : و متاسفانه این بحث در زندگیهای شخصیمان آنقدر عجین است که دیگر قابل تشخیص هم نیست . و این بدترین حالت ممکنه است . شاید شما هیچکدامتان به اندازه من حسش نکنید . چون من یک روزی خیلی فعال بودم و دائم در حال دویدن بودم . امروز چون پایم ناراحت است خیلی از کارها را نمیتوانم انجام بدهم و اخیرا یک چیزی مثل خوره افتاده به جانم .. هر روز به آن فکر میکنم تا به نتیجه برسم که نکند تو پایت درد میکند برای اینکه فعالیت اضافه نداشته باشی ؟ تا این حد دارم بهش ریزتر و دقیق تر نگاه میکنم . حالا شما هم به خودتان نگاه کنید . اگر فلان کار را انجام نمیدهید و اگر الان اینجا نیستی میتوانستی باشی . اگر یک تصمیم دیگری میگرفتی و اگر آن تصمیم را نگرفتی که الان نیستی . نتیجه اش چیست ؟ اگر آنقدر ارزشمند بود این تصمیم گیری شما اگر یک نفرهم اینجا باشد برای من کافیست . هیچکدامتان هم نباشید . باور کنید آنقدر قشنگ خودم با خودم گفتگو میکنیم . میشویم دونفرو خیلی از سیرهایم را همینطوری انجام دادم . من مشکلی ندارم که . ولی واقعا جامعه انسانی و علی الخصوص مسلمان ما به کجا دارد میرود ؟ یک نگاهی بکنید . اگر ما بچه هایمان طالب حسینیه نیستند در بستر ما یک سیخی ، میخی وجود دارد . یک چیزی در ما وجود دارد وتا آن را برطرف نکنیم قضیه حل نمیشود . نگاه کنید ببینید این سیخ و میخ از کجا می آید ؟ از یک جایی می آید . از یک نقطه ای می آید و این روزها ، روزهای آگاهی است . من نمیدانم ، شاید دویست سال ، سیصد سال هست که دورانی مثل دوران ما وجود نداشته که امروز ما در آن هستیم . امروز سطح آگاهی انقدر بالاست و آنقدر طیف آن با سرعت رد میشود که دیر بجنبی جا ماندی .. عافیت طلبی حرف قشنگیست . کاملا هم درست است . یک جوری یک حرکتی بکنید که مردم شکل دیگری از مراسم عید و ماه محرم را مشاهده کنند . ولی آدمهایی که این را و آن را به حسینیه ترجیح میدهند . امروز خسته است نمیتواند بیاید . این اینطوری است . آن ، آنطوری است . اینها را نمیشود به کار گرفت . ببینید که چی کار میکنید ؟
ادامه سوال: اشکالش اینجاست که ما این عافیت طلبی را داریم و همواره از خودمان سوال کنیم کجای کار مشکل دارد که این جواب نمیدهد ؟ اینکه احساس کنم چرا حسینیه می روم ولی هیچ تغییری نکردم ولی در اینجا دنبالش نگردم که من پنج جلسه در میان دارم می آیم و در کلاس شرکت می کنم .
استاد : نصف کلاس را دیر می آیم .نصف دیگر را هم معطل این هستم که این ها چی گفته بودند که من ندانستم . پس این یکی نصفه را هم نمی فهمم . دنبال این نمی گردم که بگویم اشکال از خودم است . من فلان جا که می خواستم خرید یا مهمانی بروم می توانستم مرخصی ساعتی نگیرم و مرخصی ساعتی ام را برای این سه شنبه و این کلاس و یا هر کلاس دیگری نگه دارم . فرقی نمی کند . بحث این است . مسئولیت ها را بپذیریم . و بدانیم که به گردن خودمان است . نه کسی دیگر . هیچ کسی دیگری مقصر نیست .
صحبت از جمع : زندگی چه گوارا خیلی جالب است این آدم در طول زندگی اش با اینکه توانسته بود خیلی موفق باشد چندین بار زندگی اش را رها کرده بود و رفته بود با سخت ترین زندگی بر علیه ظلم مبارزه کند . حتی آخرین برهه اش سن خیلی زیادی هم داشته است . چهل را رد کرده بوده . وزیر بوده و رفته بوده در یکی از کشورهای آمریکای جنوبی و مبارزه را شروع کرده بود . این فیلم را که دیدم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم وخیلی من را تکان داد . و دیدم خیلی عافیت طلب شده ام و فکر کردم که باید چه کار کنم . اولین کاری که کردم ، پرهیز از خوردن است. به این منوال که به طور مثال خوراکی برای من عادی شده بود . ولی الان از وقتی رژیم گرفته ام و مثلاً پسته می بینم می گویم خدا پسته !!چون پسته نمی خورم ولی آن موقع هر روز پسته روی میز من بود . وقتی آدم پرهیز می کند همه چیز عزت خودش را پیدا می کند مثلاً وقتی دارم پرهیز از خواب می کنم سعی می کنم خوابم را روی روال ببرم اینقدر الان خوشحال هستم که می خواهم دو ساعت بخوابم . خیلی لذت بخش است . پرهیز ،آدم را از عافیت طلبی دور می کند .
استاد : من هم کاملاً موافق هستم . چون من این کار را در خانه خودم شروع کردم . به طور مرتب کسی هست در خانه که می آید و به من کمک می کند و خواه ناخواه همیشه یک فردی کنار دست من است . که به طور دائم هرکاری داشته باشم برای من انجام دهد . یک وقت به خودم آمدم . چرا همه چیز را می گویی بده ؟ خانم فلانی این بده . خانم فلانی آن را بده . خانم فلانی این را از آنجا بیار . خانم فلانی این را ببر . این رابکن . یعنی چه ؟ گفتم مگر الگوی تو حضرت زهرا نیست ؟ حضرت زهرا با کنیز و خدمتکارشان تقسیم کرده بودند . یک روز خدمتکار کار می کرد و خانم استراحت می کردند و یک روز خانم کار می کردند و او استراحت می کرد . دیدم که در حال حاضر امکان پذیر نیست . چون من از لحاظ توان جسمی خیلی کارها را نمی توانم انجام بدهم و بایدکسی دیگر انجام بدهد . آمدم و تقسیم کردم . یک چیزهایی که من می توانم انجام بدهم خودم انجام می دهم . آن پرهیزی که تو می گویی من از اینجا شروع کردم . سعی ام را می کنم تا این چیزی که تو می گویی برای خودم اجرا کنم . به شدت مردمانی شدیم که این نبودیم . ما خیلی متفاوت بودیم از چیزی که امروز هستیم قبل از انقلاب جمعیت ایران 33 میلیون بود . آمار دقیق به شما می گویم . سال 54 یا 55 . یک بنده ی خدایی که خیلی در دوره ی شاه رده ی بالایی داشتند یک بار من از ایشان شنیدم گفت 33 میلیون جمعیت ، 3 میلیون می خوردند و 30 میلیون کار می کنند که این ها بخوردند . چشم های من گرد شده بود و نگاهش می کردم . امروز 80 میلیون هستیم همه ی 80 میلیون فکر می کنیم که عیناً باید همانطور بخوریم . خوب است . ولی باشد که بخوریم . نیست که بخوریم . خیلی از ما کار نکردیم که بخوریم . امروز نجنبیم دیگر باختیم و باخت ما دوبرابر می شود . امروز جایی رسیدیم که هیچ راه گریزی نیست . شما کجا می خواهی بروی غیر از این مملکت . جایی نداریم برویم . می روم فلان مملکت . خب برو . اگر تو دارای یک رده ی بالایی باشی آنجا می خوری ، می ریزی و می پاشی . ولی نیستی چه کار می کنی ؟ همان کاری که اینجا می کنی . پس بلند شویم و یک فکری به حال خودمان کنیم . یک فکر اساسی . یک فکر خوب و درست . یک فکر منطقی . می دانید منطق یعنی چه ؟ منطق یعنی اینکه تو تشخیص بدهی در این لوکیشن کجا هستی . درد ما این است . ما لوکیشن را می شناسیم ولی بیرون لوکیشن آن بالا هستیم . جایمان را خب پیدا نمی کنیم . من کجا هستم ؟ توانمان را نمی شناسیم . جایمان را نمی شناسیم . عملی را که در جامعه انجام می دهیم نمی شناسیم . چیزهایی را که باید انجام می دادیم ، نمی شناسیم . خب آخرش چی است ؟ کجاییم ؟ این می شود روزگار ما . همه ناراضی هستند . همه در سختی هستند .
سوال: شما یک جایی فرمودید که اگر سختی به سراغ شما بیاید ، خدای درون شما مسئولیت را به شما نشان می دهد و اگر این مسئولیت را کنسل کنید یک جای دیگر همان سختی به سر شما می آید . از شما سوال میکنم که چه جوری می شود که مسئولیت را درک کرد ؟. این چیزی را که درک کردم این بود که من واقعاً از جنس آن خدایی و از جنس آن مشکل نیستم . ولی حالا چه جوری می شود از جنس آن شد ؟ راهکار شما چی است ؟
استاد : برای آنکه از جنسش باشی باید به سمتش حرکت کنی . راه دیگری نداری . ببینید در وجود ما یک نفسی وجود دارد . که عامل تحرکات ما وکارهای ما است . و خود این دوبخش است . و هر دوبخش در جاده ی تقدیراتتان وقتی به دوراهی ها و به پیچیدن ها می رسید یک بخش شما را به سمت نیکی هدایت می کند ویکی بخش شما را به سمت زشتی و غلط و کارهای بیهوده هدایت می کند. تنها راهی که می ماند همنشین درست انتخاب کنید . اصول قرآن را در مسائل کاملاً واضح و قابل دریافت اجرا کنید . به شما می گوید که ربا نخور . نگاه کن که آیا عملی که داری انجام می دهی در آن ربا هست یا نه . اگر هست بگذار کنار . و این چیزی نیست که کسی بگوید من نمی دانم . مگر اینکه چشمهایش را ببندد . هرچیزی که در قرآن به صراحت برای شما بیان کرده است ، بعضی چیزها در پرده است . مثل آیاتی که می گوید آیا به زمین نگاه می کنید ببینید چی از آن بیرون می آید ؟ این ما را هدایت می کند به زمین خودمان. به زمین و ملک وجودمان . ولی آیاتی که دستور را صادر می کند خیلی صریح است . اگر شما دستورات را درست انجام دهید ، خواه ناخواه کفه ی درستی شما سنگین می شود . و این کفه وقتی سنگین است اجازه نمی دهد کفه سبک شما را به سمت دیگر ببرد . و هرچه شما به این سمت می روی بیشتر به شما کمک می کند که از جنس خدایی شوید .چون پایان این جاده که به سمت درستی هست ، پایانش ختم به خدا می شود . ساده تر بگویم . شما در گفتگو با دوستت نگاه کن و ببین که آیا در گفتگو با ایشان محبتت کافی بود ؟ عدلت کافی بود ؟ حرمتت کافی بود ؟ شما یک آدم هستی و آدم ها در تعامل و مقابله با آدم های دیگر هستند . تنها بخش مال هم نیست . شما خودت هستی و خدای درونت . آیا حرمت و محبتی که به من قائل شدی آنقدر بود که شما را راضی کند . یا حالا یک چیزی گفتی همین طور باری به هر جهت . یک کاری کرده باشی . دیگر آن حرمت و محبت کامل نیست . اما مثلاً دوستمان بخش محبت و حرمتش اینقدر است . همه ی این اینقدر را هم به من داد . تمام شد . کامل است وتمام شد . اما یک وقت خیلی زیاد است و از آن یک ذره را هم به من نداد . پس تو کم گذاشتی . خائن هستی و اولین خیانت به خودت است . همسرت ، مادرت ، پدرت ، خواهرت ، شوهرهای خواهرات . بعد این دایره گسترده تر می شود و بیرون می آید . تو یکی یکی نگاه کن و ببین در رابطه با همه ی اینها هرکدام جایگاه خودشان ، آن چیزی را که باید رعایت کنی ، کرده ای ؟ یک مورد هم که اشکال داشته باشید کفه ات این ور می آید و سنگین می شود . رو به آن ور نمی رود . تو می خواهی به سمت خدا بروی یکی از اسامی خدا و یکی از صفات بسیار بارزش عدالتش است . خداوند عادل است . تو مگر نمی خواهی از آن جنس بشوی؟ عادل هستی ؟ ببینید عدالت تو شامل همه می شود ؟ حتی رفتگر محله از عدالت تو برخوردار است . می گوید بله . من به آن ماهانه ی خوب می دهم . این عدالت تو نیست . عدالت تو آنجایی است که همان اندازه که به فلانی احترام می گذاری به او هم بگذاری . می گذاری ؟ اگر نداری خرجش کنی آیا غصه اش را می خوری ؟ لحظه ای فکر می کنی ، آخی ببین چطور کار می کند . شما وقتیکه که شوهر خواهرت هست ، به همان میزانی که تو گنجایش داری ، آیا حرمتش را می گیری ؟ محبتش می کنی ؟ برایش وقت می گذاری ؟ پدرت که گفتگو می کند ، به آن اندازه که گنجایش داری ، ببینید گنجایش تو با من فرق می کند . گنجایش تو با فلان فرد فرق می کند یا با فلانی فرق می کند . من روی شخص شما حرف می زنم نه در مقایسه . آیا این ها را همان اندازه که در تو ذخیره وجود دارد صرفشان می کنی ؟ امروز کم داریم . همه ی ما کم داریم .
صحبت از جمع : استاد من در سال های گذشته وقتی احساس می کنم که اصلاً حالم خوب نیست . این جور مواقع به مشهد پناه می برم . فقط برای اینکه حالم خوب شود این دفعه بدون اینکه برنامه ریزی داشته باشیم من عید غدیر مشهد بودم . برای یک کار خیر هم رفته بودیم . یعنی یک خانمی را که خیلی آرزو داشت برود برده بودیم . اما اصلاً این دفعه احساس کردم مشهد یک جور دیگر است . یعنی نه اینکه نچسبید اما احساس کردم این دفعه آن حال خوبم را نداشتم .
استاد: می دانید یک اشکال آدم ها این است که دائماً می خواهند یک کاری بکنند.در لحظه زندگی کردن که ما این همه سفارش کردیم و این همه راجع به ان گفت و گو کردیم مفهوم آن این نیست که شما می خواهید یک کاری بکنید.چون همیشه می خواهیم یک کاری بکنیم هم زمان بر است حالا کم یا زیاد.هم تمهیداتی می خواهد پس عوارض جانبی هم برای ما بوجود می اورد و الی آخر.اما ما در لحظه زندگی نمی کنیم در لحظه که زندگی می کنیم تمام آن چیزهایی که به ما یک بار می ریزد و آدم را پر می کند تجمع بوجود می اورد تمام اینها خارج می شود. بیایید برای هر بار تفکر منفی و نامناسب حتی اگر برای شما به حق باشد آسیب دیده ای از ان ولی اگر چنین اتفاقی افتاد بیایید و برای خودتان مجازات تعیین کنید من به همه گفتم مجازاتی که من تعیین کردم برای خودم تلاوت یک سوره حمد و پنج صلوات و مبلغی صدقه. اگر شروع کنید این تمرین را به مرور شما می رسید به یک نقطه ای که به آن می گویند اتوبان خلوت دیگر برای شما تک و توک ماشین می آید و عبور کند. اتوبان شما دیگر پر تردد نیست
ادامه ی صحبت از جمع : ببنید اصلاً بحث فرد نیست تا حالا شده احساس کنید روی بدنتان پر از روغن است احساس کنید نمی توانید نفس بکشید نمی دانم شاید خود فضای اطرافیان بود حتی کارهای ساده مثل کفش جفت کردن ،رعایت نکردن ها را خیلی بیشتر می بینم این را شاید هر کسی بگوید ای خانم چه اشکالی دارد ولی احساس می کردم روی این پوست من نفس نمی کشد
استاد: کسی روی پوست شما نریخته خودت ریختی اگر که شما می بینی که مثلاً کفش را گذاشتند روی فرش و از این بابت شما ناراحت هستید خوب بهترین شیوه و حرکت آن این است خودتان کفش را یک جای دیگر بگذارید.لبخندی نثار کنی و بروی دوباره می اید و همین کار را می کند شما باز هم همان کار را انجام بده اگر بر روی شما یک جیزی مثل روغن ریخته همش محصول نگاه دائمی و با بغض شما است دعوا سر همین است شما باید برای اینکه از این دعوای دائمی خلاص شوید برای آن یک کاری بکنید من اول مجازات برای خودم در نظر گرفتم به هر دلیلی برای فلانی یک فکر بد کردم حالا یک جایی من را آزار داده باز به خاطر آوردم با خودم جنگ کردم چرا تو این را گفتی تو حق نداشتی بعد به خود آمدم گفتم ای وای چه بی ادب هستم من چه رفتار بدی داشتم خدارو شکر فلانی اینجا نبود این یک رفتار بد است آمدم قرارداد کردم اگر این اتفاق افتاد چهل شب هر شب برای او دعا کنم و برای ان خیر و نیکی بخواهم هر شب دعا کنم و برای او خیر و نیکی بخواهم و این تجربه که برای شما عرض می کنم خیلی جواب داد سخت است ولی مجبور هستید که بتوانید یا می خواهی از روی زمین بلند شوید پس باید بتوانی اگر نمی خواهی و زمین خوب است خوب همینجا بشین چرا شکایت می کنید. همین زمین کفایت است.اما اگر بالاتر از زمین را می خواهید مجبور هستید یک کاری برای خودت بکنید شما نمی خواهید کاری برای مردم بکنید شما یک کاری برای خودتان بکنید برای همین حالمان بد است حالا از این به بعد این را امتحان کن. یکی از چیزهایی که باعث شده به ان حال خوش نرسی حس خوشحالی یا شعف اینکه یک کسی را بردی زیارت و این حس توقع می اورد. توقع وقتی براورد نشود نا امیدی می اورد شاید بیست و شش یا هفت سال پیش هرگز امام زاده صالح نرفته بودم بعد صحبت ان شد و یک حس و حالی شد گفتم می خواهم بروم امام زاده صالح و برای اولین بار زیارت، شب خوابیدم خواب دیدم در اتاق خوابم باز شد یک آقای بلند بالایی وارد شدند و یک ظرفی دستشان بود من بلاقاصله بلند شدم و لبه ی تخت نشستم کاملاً اشراف داشتم که در اتاق خوابم هستم دنبال یک چیزی می گشتم که روی سرم بگذارم که یک آقا آمده دیدم یک چیزی گذاشتند روی میز پاتختی بغل تختم ایشان سلام کردند من عرض ادب کردم نیم خیز شدم گفتند بنشینید گفتم که این چیست اقا؟ من گفته بودم فردا می روم زیارت گل می برم برای اقا . برای حرم ایشان گل می برم یکی توصیه کرده بود به من.گفتم آقا این چیست؟ گفت گل شما را با کاسه ای نقل پاسخ دادیم من تازه متوجه شدم که این آقا کیست. گفتم آقا گفت قرار شما فردا دیدن چه کسی بروید؟ و این چیزی نیست که یک بار اتفاق افتاده باشد. من شاید در طی سالها ده بار بیشتر من این را تجربه کردم .یک روزی سر بزنگاه رفتم یعنی از قبل نیت نکرده بودم بروم خدمت حضرت صالح چون من ایشان را خیلی دوست دارم نیت نکرده بودم تصادفی جور شد همین طوری رفتم . نشستم بعد رفتم حیاط روبه روی در قسمت مردانه رو به حرم نشستم گفتم اقا جان خودت دعوت کردی و گفتی بیا من هم آمدم حالا که من خودم آمدم دعوت کردید و آمدم یک چیزی بده دقیقاً همین جمله من جمله ای تمام نشده بود یک خانمی از بغل من رد شد یک لقمه نان وپنیر و سبزی داد به دستم من هم چه کیفی کردم ولی دیگر رویای ایشان را ندیدم. در حالی که نیت می کردم که بروم و بارها این را امتحان کردم اولین بار هم هست که دارم می گویم که می گویم فقط برای خاطر اینکه بدانید ما خودمان با خودمان چه کار می کنیم تو نفهمیدی که ایشان شما را دعوت کرده از میان راه برتان گرداننده وسیله ی راحت به شما دادند تا دم حرم شما را آوردند بعد خیلی جالب از پله ها می خواستم بروم پایین درد وحشتناکی داشتم می گفتم من از این پله ها چطوری پایین بروم با مخ می افتم یک خانمی جلو ایستاد و گفت خانم می آیید با همدیگر پایین برویم با او پایین رفتم برگشت آن را مانده بودم که چطوری بالا بیایم یک پسر خیلی جوان 15 یا 16 ساله جلو من آمدو گفت حاج خانم با چادر خود دست من را بگیر و بالا بیا ببین . کدام عیدی ؟ کدام شیرینی و کدام دستمزدی بالاتر از این. ولی وقتی تو اشتباهی طلب بکنی می افتی داخل تورش نگاه کن ببین چه چیزی طلب کردی. و چی فکر کردی که در تله آن افتادی.
صحبت از جمع : ما به عنوان انسان عموماً هرگز یاد نگرفتیم که رها کنیم تصور کنید همین الان اینجا یک هسته ی خرما هست شما ناراحت می شوید؟ ان چیزی که شما را ناراحت می کند وجود هسته ی خرما در روی زمین نیست بلکه یک حاشیه ای است به اسم اینکه چرا آدم ها نمی فهمند که هسته ی خرما نباید روی زمین باشد. درست در زمانی که ما قادر می شویم هر چیزی را به عنوان خودش تشخیص دهیم قادر می شویم رهایش کنیم و درست آن زمان هایی که ما هرچیزی را ما به عنوان خودش تشخیص نمی دهیم بلکه آ نرا به عنوان حواشی آن تشخیص می دهیم دیگر قادر نیستیم جمع کنیم .چون حواشی دست از سر ما بر نمی دارند. بنابراین اگر من روزی قادر شوم ببینم یک هسته خرما روی زمین است هیچ داستان دیگری دور ان نیست این نیست که یک آدم نفهم آن را انداخت زیر فرش. این نیست که چقدر آدم ها بی ملاحظه شدند یا من این همه زحمت می کشم فرش ها را جارو می زنم و هیچکس نمی فهمد. هیچ کدام از اینها وقتی نباشد بلکه با این پدیده مواجه شوید به عنوان اینکه یک هسته خرما روی زمین است. همین. آن وقت آن هسته ی خرما آن پدیده ماندگاری ندارد. شما قادر می شوید رهایش کنید.
یک نکته ای دارد.عموماً معنویات در حیات انسانی با ادای آن بوجود نمی آیند یعنی اگر یادتان باشد در حوزه تمامیت که صحبت کردیم تمامیت از ان چیزهایی نیست که شما ادای آن را در بیاورید. نکته اینجاست که وقتی من می گویم که استادم گفتند که اگر یک کاری برای کسی انجام میدهید به بعد آن فکر نکنید، وقتی من اینرا سعی می کنم به زور تمرین کنم که من نباید به ان فکر کنم وقتی اینطور با آن برخورد می کنیم یه یک جایی می رسد که ممکن است بگوئید کی گفته نباید به آن فکر کنم طرف نمیفهمد، ولی اگر بعنوان خودش این موضوع را تشخیص بدهید، اینکه اگر من کاری را برای کسی انجام دادم، انجام دادم این نباشد که چون یک فضیلت اخلاقی ست که استادم گفته اند با آن برخورد نکنید، درواقع شما در این صورت با اصل ماجرا برخورد نکرده اید، با یک حاشیه ای اطراف انچه که استاد گفته اند برخورد کرده اید، آن حاشیه چه بوده؟ من آدم با فضیلت تری خواهم بود، آدم معنوی تری خواهم بود .چون همواره در زندگی روزمره مان با مسائل ،بعنوان خودشان برخورد نمی کنیم، بلا استثنا، مثلاً اگر من از در می آمدم داخل و شما آنجا نشسته بودید، من می گویم که شما نباید آنجا می نشستید، یک نکته ای هست، اگر من بعنوان مسئول برگزاری این را به شما می گفتم شما یک مدل عکس العمل نشان می دادید، اگر یک خانمی از همین جمع به شما می گفت یک واکنش دیگری نشان می دادید، چرا اینطور است؟ اصل ماجرا اینست که یک نفر به شما گفته نباید اینجا می نشستید، چرا دوجور واکنش نشان می دهید؟ شما جنس مسئولیت مرا می دانید و موظف میشوید توجه کنید، اما به خانم فلانی می گوئید به شما چه ربطی دارد اینجا نشسته ام
استاد: حتی نوع چرا گفتنتان هم متفاوت میشد، به این هم می گفتی چرا؟ به او هم می گفتی چرا؟ نوع چراها باهم فرق می کند چون بر می گردد به نوع نگاه شما به مسئله، اتفاقاً این صحبت جواب دوستمان هم هست، که می گفتند چطور به آن حالت برسیم، هرچیزی را که انتخاب می کنید باید جزء جنس شما بشود اگر انتخاب می کنید که آدم محترمی باشید این محترم بودن در همه واکنشهایتان باید باشد بعد ارام ارام از جنس شما میشود، یک کاغذ سفید را داخل جوهر بیاندازید اول که یکباره سیاه نمی شود، ذره ذره جوهر به خوردش می رود، آبی کمرنگ، آبی پررنگ تا بالاخره رنگ جوهر را بگیرد، باید مسائلی را که انتخاب می کنیم آن باشیم به گونه ای انتخاب کنیم و به گونه ای پذیرایش بشویم که جدا از ما نباشد که به خاطر بسپاریم که آنرا رعایت کنیم، وقتی اینطور می شود یک جایی رعایت نمیکنیم و اذیت می شویم و خودخوری می کنیم.
ادامه صحبت از جمع: یک دسترسی ساده هم دارد، اینست که شما در مواجه با هر چیزی از خودتان سؤال کنید الان دقیقاً چه اتفاقی افتاده؟ اگر به هسته خرما برخوردید و حالتان بد شد یک لحظه مچ خودتان را بگیرید و این سؤال را از خودتان بپرسید، اگر با خودتان روراست برخورد کنید و پاسخ درست را بدهید قادر می شوید رهایش کنید و اگر به این سؤال پاسخ درستی ندهید مادامی که به آن فکر می کنید رهایش نخواهید کرد، ما عموماً با حالت دوم زندگی می کنیم به همین دلیل افکار پریشانی داریم و حال هیچکداممان خوب نیست.
صحبت از جمع: صحبتهای امروز برای من عالی بود و اکر هر کدام آن واقعاً اتفاق بیفتد معضلات بزرگی از جامعه برداشته می شود، اما راهکارها بنظر من شبیه صحبتهای قبلی شما در مورد مسائلی بود که بسته بندی کرده بودید و بعد که می خواستید پرواز کنید دوباره سراغ آنها رفتید، اینکه چه شد که ما تبدیل شدیم به یک سری آدمهای تنبل عافیت طلب، یک اتفاقی در جامعه افتاد که کم کم رسیدیم به اینجا و می بینیم یکسری آدم هستیم و برای اعتقاداتمان و برای امام حسین که قرار است برنامه هایش اتفاق بیفتد می گویم حالا هستند بقیه که انجام دهند انسان از سر عشق آفریده شد و هر بار که در آب می گذاریم قرار است که عشق جوانه بزند ولی در من عشق جوانه نمی زند، در یکسری خشوننها و خشمها عافیت طلبی دیده می شود یک جایی خشم به عافیت طلبی ختم می شود، من از یک چیزی ناراحتم و یک کاری را انجام نمی دهم، دلم می خواهد آن هسته مرکزی را پیدا کنم که دیگر در جعبه نرود تا 20 سال دیگر مجبور شوم بازش کنم.
استاد: سؤالی که می پرسید سؤال بزرگی ست، اگر بخواهیم کامل به آن بپردازیم باید شما را به عقب برگردانم، برگردانم به آن نقطه ای که متولد شدید، مادر شما یک جور دیگر زندگی کرد و یک جور دیگر بزرگ شد، یک جور دیگر شوهر کرد و زندگی زناشوییش را ادامه داد، درحالیکه شما اصلاً شبیه به او نیستید، مثل من ،مادر من یک جور دیگری در خانواده اش پرورش پیدا کرد و در یک شرایط دیگری ازدواج کرد و بچه دارد شد و بچه هایش را با شیوه دیگری بزرگ کرد و من کاملاً متفاوت با او، این جبر زمان است، ولی از یک جایی من خیلی فکر می کنم چرا مردم امروز اینطور شدند، شما به خاطر نمی آورید وقتی انقلاب شد، وقتی آدمها می دویدند و حرکت می کردند، من دیدم چه کارهایی می کردند، اینها مردم همین مملکتند کجا هستند ؟ برای همین خیلی به عقب بر می گردم و اینها را باهم مقایسه می کنم و می آیم جلو برآورد می کنم برای خودم یک محصولی بدست بیاورم، آنچه که اتفاق افتاد در جامعه ما این بود نسل جوان ما ،در کمال تأسف همه چیز را مفت بدست آورد، بنده ازدواج کردم، جهازم را تکمیل دادند هیچوقت حسرت یخچال و لباسشویی نداشتم، ولی مادر من وقتی ازدواج کرد مادرم می گفت بزرگترین کادوی عروسی من 6 عدد بشقاب خورشت خوری گل سرخی بود، این با مادرم قال مقایسه نیست، خیلی متفاوت است، آمدیم جلو تر اگر این پوسته یا مسیری که پدر مادرم طی کرده بودند برایم نگفته بودند و در خانواده با ان روبرو نشده بودم متوقع بودم خیلی چیزها داشته باشم، نتیجتاً از ان هسته اولیه و صاف و روشن زندگی که من بهره بردم روی آن رشد کردم و شکوفه زدم آمدم بالا بقیه بهره مند نمی شوند حکایت اینست از اینجا شروع شد ولی من برای بچه های خودم این را درنظر نگرفتم گفتم بهترین را می دهم بیشترین را می دهم سعی می کنم اسباب بازیهای جور وا جور بخرم امکانات بهتر تهیه کنم، تازه ما خیلی در زندگیمان تعادل داشتیم، خیلی زیاد، بچه های ما قدر پولی را که در اختیارشان بود می دانستند و می دانستند چطور باید خرج کنند، ولی اصلاً نسل امروز نمی تواند بچشد آنچه که من چشیدم، سخت بوده ولی چه سختی شیرینی، بگذارید بچه هایتان این سختیها را بچشند، اگر توانستید، امکان ندارد، به آب و آتش می زنید که هرجور هست یک کاری بکنید، نتیجتاً رویش را خوب می پوشانید، داخلش خالیست، زندگی را باید تجربه کرد، به من آنموقع می گفتند خانمی خارج از کشور دانشجوست خانواده ثروتمندی هم دارد، اما می رود پرستار سالمندان می شود، گفتم برای چه؟ گفتند برای اینکه درآمد داشته باشد، برای اینکه هزینه دانشگاهش را خودش بدهد، من می دانم یعنی چه ؟چون من اینکار را کرده ام، نه بعنوان پرستار، ولی تلاش کردم، فعالیت کردم، سعی کردم کار کنم، کدامتان اینکار را کردید؟ بله شما انجام داده اید نتیجه اش را هم دیده اید، اما نه به اندازه من، ولی یک تأثیر بد هم با آن دارید که باید آنرا حل کنید، بخش اول زیبا و کارساز است، اما بخش دوم نگرانی که محصول این تلاش است را با خودتان حمل می کنید و بد است، علیرغم این سالها که پیش آمدید و دیدید درست شد اما هنوز انگار باور نمی کنید که این روند ادامه خواهد داشت چون برای شما نیست برای خدای شماست، این بد است، اگر کسی این روند را حرکت کند امروز دلهره ندارد، شما پدر مادرهای آینده اید برای بچه هایتان حواستان را جمع کنید، پدر مادرهای نسل ما محصول جالبی نداشتند، خرابکاری کردیم، برای اینکه بچه هایتان رشد کنند لازم است، اینست که آن هسته ها پیدا نمی شود، هسته ها هستند ولی رویش را لباسهای زربفت گرفته اند، الهی شکر که در زمانه خوبی هستیم، شُکر که می توانیم ببینیم،
امروز یک اتفاق جالب افتاد، در سوره الرحمن خداوند می فرمایند دو دریای شور و شیرین که به هم می رسند ولی باهم قاطی نمی شوند، بعد از نماز صبح که استراحت کردم خوابم برد در جایی بودم نمی دانم چه آورده بودند انگور بود؟ نمی دانم، در محفل شما و آدمهای دیگر بودم، من همیشه آخر هر جلسه ای می گویم نثار ارواح بد وارث ارواح بی وارث ارواح حاضر در این جمع، چون من خیلیها را در این جمع می بینم ،ارواح خانوادگی این جمع فاتحه می گیرم، شروع کردم به گفتن اینها، پدر بزرگم و مادر بزرگ مادریم، دو دائی و دو خاله هایم،که به رحمت خدا رفتند همه شان مثل نور ظاهر شدند، گفتند ما چی؟ من مجبور شدم همه شان را گفتم که فاتحه بگیرم، دقیقاً به اخرین خاله ام که رسیدم، فضای خواب و بیداریم دو قسمت شد، در فضای خوابم همه اینها بودند و کاملاً زنده، فضای بیداریم اتاق خواب بود و خودم، چقدر قشنگ بود، هیچکدام قاطی هم نمی شد، صدای پدر مادرم را از پائین می شنیدم، در حالیکه خانواده مادریم را می دیدم و وقتی گفتم فاتحه مع الصوات همه صلوات فرستادند و شروع کردند به خواندن فاتحه و این صدا را هم بلند می شنیدم تا وقتیکه آخرین آیه خوانده شد تصویر را کاملاً واضح و بیداری خودم را در اتاق خوابم کامل و صدای خودم را که برای آنها خیرات طلب کردم شنیدم، وقتی تکان خوردم با خودم گفتم این چه بود؟ مگر قرار است حتماً دو دریای آب باشد؟ این دو دریا از وجود است، باهمدیگر وجود دارد داخل همدیگر هم نمی شود خیلی حس جالبی بود، انشاءالله برای شما هم توفیقش باشد، وجود شما هم عالم رویاست هم عالم بیداری هر دو را باهم دارید همه مان داریم، من توانستم به آن اشراف پیدا کنم، بارها نشده از خواب بیدار شوید بگوئید اصلاً نفهمیدم کجا هستم؟ دو عالمتان بهم چسب خوردند، می گوئید در عالم رویا می دیدم اذان صبح می گویند وقتی بیدار شدم دیدم اذان صبح است منتها به آن حضور ندارید به مرور این حضور که بوجود بیاید کاملاً طبیعی می شود حس خوبیست تجربه کنید
صحبت ازجمع: آیه ی 13 سوره ی طاها خداوند به حضرت موسی می فرمایند که من تو را برای خود برگزیدم و جالب این است که از مصدر اخترتک استفاده شده است.
استاد : خدا به شکل های مختلف در عرصه حضورش را اعلام می کند همیشه حضور است ما در حضور نیستیم . مدام ضربه میزند ، هستی ؟ خدا فقط به حضرت موسی نگفته است به من و شما هم گفته است ، گفته تو مال من هستی خدا ما را برگزید . گاهی اوقات که قلبم خیلی شکسته میشود خیلی عصبی هستم خیلی ناراحت هستم از یک چیزهایی دلخورم حالا خوشبختانه خدا به من عنایت کرده این فهم را عطا کرده به این دلشکستگی ها زمان میدهم برحسب میزانش، ربع ثانیه ، 5 دقیقه ، یک روز نیم روز نمی دانم، خلاصه خیلی طولانی نمیشود ولی وقتی برمی گردم نماز میخوانم مناجات میکنم می گویم غلط کردم ببخشید جای تو شد لانه ی مور و موریانه، زشتی، ببخش من را خیلی بد کردم . با خدا رفیق بشوید آنقدر قشنگ باشما حرف میزند.
سوال :در مواقع شادی کف زدن ایراد دارد؟
استاد:اگر همه چیز در جای خود محترم شمرده شود کف زدن هم خوب است اصلاً دین ما دین شادی است دین ما دین شعف است چرا شادی و شعف؟برای اینکه دین ما قواعد کاملی دارد که هر کس اگر رعایت کند امنیت برایش بوجود می آید. و هیچ چیز در دنیا به اندازه امنیت انسان ها را شاد نمی کند وقتی شما نا امنی نداشته باشید خیال شما آسوده باشد اصلاً این چشم های تو همیشه درخشان است قدم های شما همیشه استوار است دین ما دین شادی است هر کسی گفت دین ما دین عزا است برای اینکه دین ما را نشناخته به او بد معرفی کرده اند شما که امت این دین و این مکتب هستید سعی کنید به مردم وجهه اصلی دین خودتان را نمایان کنید. این خیلی مهم است الان همه می دانند که باید نماز بخوانند همه می دانند باید روزه بگیرند نمی خوانند نمی گیرند چرا؟ما نمی خواهیم به مردم بگوییم که نماز بخوانید ما می گوییم و می رویم یک بار اما باید به مردم واقعاً وجه اصلی دین خود را نمایش دهیم و آن با خودمان است در شادی ها شادی کنیم کف بزنید صلوات بفرستید فعل حرام نکنیدشادی کنید، کف بزنید این کار را بکنید در عزا ها هم به اندازه ی خودش گریه و زاری کنید به اندازه خود او حرمت نگه دارید ولی قبل از گریه و زاری شناخت پیدا کنید. اگر کسی برای امام حسین به عنوان یک آدم عادی که سر او را بریدند زخمش زدند گریه کند باخته است. خوب الان این همه در یمن دارند می کشند چرا برای اینها گریه نمی کنید؟ بحث ، بحث شناخت است این مباحث از دین ما جدا شده که امروز جوان های ما نسبت به دین خیلی محکم و پابرجا نمی ایستند هرکسی اینها را می فهمد تلاش کند وظیفه ی خود را در جامعه اجرا کند.

نوشتن دیدگاه