پرسش و پاسخ شماره هفتاد و پنجم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 270
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : من در این هفته خیلی از واژه ی نقش های دروغین استفاده کردم و هرجایی احساس کردم که یک کاری را می کنم که مال من نیست و یک جوری حالا به واژه ی شما دروغین محسوب می شود انجامش ندادم و جالب این بود که بعدش خیلی حس بهتری داشتم . چون معمولاً وقتی آن کار را انجام می دادم بعدش یک شکلی از حماقت به من دست می داد ..قبلش فکر می کردم که خیلی لازم و واجب است ولی بعدش این حس بیشتر اذیتم می کرد . و یک شعری در این باب شنیدم که به نظرم خیلی فوق العاده بود . می گفت :
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذرد همه ی سنگ ریزه ها
و این برای من خیلی فوق العاده بود که طعنه های آدم ها همان چیزی است که من همیشه از آن فرار می کردم . در صورتیکه آن ور سکه تعریف آدم ها است . و من که در این هفته یک مقدار به خودم آمدم که خودت را زندگی کن همان طور که دلت می خواهد ، احساس می کنم که تعریف آدم ها یک ذره برای من کمرنگ شده است . یعنی واقعاً احساسش می کنم که طعنه و تعریف آدم ها ، دو روی یک سکه است . آنها هرجور دوست دارند فکر کنند ولی تو زندگی خودت را بکن .
استاد : بسیار عالی است . خیلی خوشحال هستم که این را می شنوم به دلیل اینکه همین طور است و هرچی شما این حس های خوبت بیشتر می شود حرکتت سریعتر می شود . بعد بینشت بیشتر می شود . هوشیاریت به مسائل بالا می رود . و هرچی هوشیاری به مسائل بالاتر می رود دیگر این افت و خیزها واقعاً افت و خیز نمی شود . یعنی باعث افتادن سنگین و سخت بلند شدنش برای شما نمی شود . نه برای شما ، برای همه ی ما . به همین دلیل خیلی خوشحالم چون یک سرآغاز بسیار خوب است . اولین چیزی که گفتی خیلی برای من جالب بود . ترک نقش های دروغین . ما می خواهیم ترک دروغ کنیم . می خواهیم ترک حسد کنیم . می خواهیم ترک ریا کنیم و خیلی جالب است که اکثراً هم موفق نمی شویم . اما نمی دانیم چرا موفق نمی شویم . این گفتار شما یک دفعه یک دریچه ی خیلی خوشگل را برای من باز کرد یک دریچه پر از تللو نور . هرچی نقش های دروغین را که خودت می فهمی دروغ است ترکش می کنی این به اصطلاح نقطه که دروغ را ترک کنی ، حسد را ترک کنی ، ریا را ترک کنی ، که خیلی به نظر شناخته شده است نزدیک تر می شوی. همه ی این ها از همان نقش های دروغین عملاً ناشی می شود . منتها ما آن ریشه را نمی شناسیم . چون نمی شناسیم یک جاهایی دروغ می گوئیم اما با خودمان فکر نمی کنیم که چرا دروغ گفتم . چه کسی من را وادار کرد که دروغ بگویم . آن چیزی که من را وادار کرد دروغ بگویم نقش دروغین آن زیر بسترم است که آن نقش را اگر من رها کنم دیگر مجبور نیستم که دروغ بگویم . یا در جایی حسد بورزم . من نمی دانم که چرا ؟ من که دوست ندارم حسد داشته باشم . من دلم می خواهد حسد را ترک کنم . اما چرا نمی توانم . بعد نگاه می کنم می بینم زیر بسترش یک نقشی آن پایین هست که دلش می خواهد من را بالا ببرد و من اصلاً این طوری نیستم من اصلاً از این کار خوشم نمی آید خوب پس چرا می کنی ؟چون یک نقش دروغین است خیلی عالی است اینکه حس خوبی داشتی تو را روز به روز بیشتر تشویق می کند ولی خواهش می کنم آنچه را که کشف می کنید برای رضای خدا در فضای لایتناهی ول نکنید این خیلی مهم است آنچه را که به دست می آورید حافظ آن باشید نه تنها حافظ آن باشید بلکه آن را قدرتمند کنید. هر چه که کشفش کردید مرتب تکرار کنید نقش های دروغین خیلی بدجنس هستند انقدرصورمختلف هستند و گول زنک هستند ولی اگر آدم هوشیار شود و شروع کند که به اینها نگاه کند دانه، دانه آنها را پیدا می کند و وقتی آنها را پیدا کردی قلم حذف روی آنها کشیدی خواه ناخواه آنچه را که شما جسته اید سفت خواهد شد محکم خواهد شد حداقل آنچه را که قبلاً از دست دادیم، دادیم اما بعد از این آن چیزهایی را که الان داریم دیگر از دست نمی دهیم خیلی خوشحالم برای شما آرزو می کنم که حتماً موفق باشی و در این امر و خیلی زود به جاهای خیلی خوب دست پیدا کنی جاهای خیلی خوب خیلی جای بالایی نیست باور کنید روی زمین است دنبال آن جای دیگر نروید سرقله کوه هم لازم نیست بروید تسبیح به دست و دور گردن و مچ دست و مچ پا لازم نیست بگردید فقط یادتان باشد هر حرکت و فکری که می کنید خدا زیر پوست شما است خود او گفته است که از رگ گردن به شما نزدیک ترم اگر خجالت کشیدید فوری ترکش کنید.
صحبت از جمع : من هم به این تمنای تعریف به دیگران نسبت به خودن نگاه کردم و متوجه این شدم چون زورم به خودم نمی رسد برای آنچه که من را راضی و قانع می کند می آیم بیرون از خودم و شروع می کنم به ابرازها و نقش های دروغین برای بدست آوردن آن تعاریف از آدمها حالا یکی دومورد از چیزهایی که واقعاً می خواهم برداشتم وشروع به حرکت کردم در این حوزه ها تا آن رضایت مندی و تعریف را خودم به خودم بدهم مثل حوزه تناسب اندام که درست و به اندازه خوردن و تحرک است انگار فقط دیدن و ایستادگی می طلبد.
استاد: قطعاً همین طور است باید ببینی و بعد از دیدن و درک کردن پای آن بایستی یک جمله ی جالبی یکی از دوستان گفت نگاه کردم دیدم که تعریف و تمجید و طعنه زدن و تکذیب کردن دو روی یک سکه است جالب تر آن کجاست همه ی سکه ها رفتنی هستند هیچ کدام ماندنی نیستند تعریف کنند ماندگار نیست تکذیب هم می کنند ماندگار نیست و برای چیزی که ماندگار نیست اگر شما سرمایه گذاری بکنید بعد نسبت به عقل و درایت شما باید شک کنید بله آدم ناراحت می شود کسی که تعریف می کند خیلی مفرح و خوشحال می شوی ولی چقدر؟چون به محضی که با اولین ورودی غیر تعریف روبه رو شوی همه ی لذت های قبلی هم پرش می کند و می رود اگر کسی هم تکذیب کند چقدر باقی می ماند هیچی چیزی که اصلاً سر و ته آن هیچی است ارزش این را دارد که من به خاطر آن آنقدر صبر کنم و آنقدر لحظات طلایی را از دست بدهم و بعد به خاطر اینکه آنها را رفع و رجوع کنم یا بخش تمجیدی آنها را داشته باشم اینقدر نقش های دروغ و متفاوت ازخودم ارائه کنم که بعد یواش یواش دیگر خودم را نشناسم ارزش ندارد. امروز عصر 2020 است عصر سرمایه گذاری های کلان هر کسی سرمایه گذاری درست نکند در روزگار پیش رو به شدت متضرر است تا این را می گویی مردم می گوید دلار چند است؟سکه چند است؟چی کار کنیم ؟دلار بخریم سکه بخریم زمین بخریم ملک بخریم دائم اینها را می پرسند اینها سرمایه نیست توجه داشته باشید آن چیزی که می تواند سرمایه باشد برای شما و ماندگار باشد ساختاری است که در شخصیت خودتان بوجود می آورید این برای شما ماندگار است اشتباه نکنید امروز ملک می خرید ضرر می کنید فردا گران تر می شود می فروشید سود می شود نه ضرر امروز قابل توجه و قابل نگاه کردن است نه سود فردا چون سود فردا هم چون سود شد ناگهان یک جایی خرج میکنی اصلاً خودتان متوجه نیستید. حالا اگر به گناه آن را خرج نکنید اینها سرمایه گذاری نیست سرمایه گذاری امروز برای آینده ی پیش روی این کلام از آقا امیرالمومنین است فرمودند: چنان در دنیا زندگی کن که انگار می خواهی صدسال در دنیا زندگی کنید یعنی بر صدسال بعد من پول جمع کنم منظور این نیست یعنی یک ساختاری از شخصیت خود بوجود بیاور یک نمایی بوجود بیاور ماندگار باشد با کوچکترین طوفانی از یکدیگر نپاشد امروز آن عصر است حالا چرا امروز آن عصر است چون عصر آگاهی است بسیاری از پرده ها کنار رفته شما توجه بفرمائید فلان شخصیت فلان رئیس فلان مسئول در فلان کشور کوچکترین حرکتی را که می کند بنده ی خدا در جلسه نشسته دماغش بدتر از من می خارد یک ساعت بعد تمام دنیا خبردار می شوند خیلی جالب است پس کسی نمی تواند بگوید هیچی را نمی دانم همه می دانند همه همه چیز را می دانند در سایه ی این دانستن باید به عرصه ی فهمیدن وارد شد و بالاترین حد فهمیدن، فهمیدن خودمان، هرکسی باید خودش را بشناسد کسی به شما مسئولیت نداده طرف مقابل را بفهمی اگر شما خودت را فهمیدی نیاز به تلاش نیست خود به خود مقابل خود را می فهمی چطوری می فهمی ؟اگر یک خانمی درک کرد محبت و توجه نیاز دارد و فکر کرد که این یک نیاز قشنگ است آن وقت این را می تواند بفهمد همسرش هم به همچین چیزی نیاز دارد از آن پس باید برای آن هم یک همچین پیش پرداختی داشته باشد یک همچین چیزی را تقدیم کند دیگر نیازی نیست تلاش کند خود به خود محبت صادر می شود چرا؟ چون خودش محبت می خواهد بسیار مهم است که امروز سرمایه گذاری کنیم روی سرمایه های وجودی خودمان.
سوال: لطفا راه از بین بردن حسد را به من بگویید.
استاد: حسد چه موقع بوجود می آید؟ به آن نگاه کنیم ما می گوییم حسد یک مرض یک بیماری است و یک بیماری چه زمانی بوجود می آید؟ آن زمانی بیماری بوجود می آید که در سیستم ایمنی بدن یک روزنه های نابجا باز شده باشد اولاً حسد شکل های مختلف دارد جنبه های مختلف دارد شما نگاه کنید در کدام زمینه حسد می ورزید یکی حسادت می کند به داشتن پول زیاد دیگران، یکی حسادت می کند به داشتن زیبایی و جوانی و شادابی در دیگران ،یکی حسادت می کندبه اینکه فردی تحصیلات بالایی دارد یکی حسادت می کند به اینکه یک فردی در زمینه های معنوی پیشرفت بزرگی داشته شما نگاه کنید ببینید حسادتی که از جانب شما صادر می شود در کدامیک از این حیطه ها است اولاً این را معین کنید بعد از معین کردن این قسمت به آن حیطه وارد شوید ببیند کجای آن حیطه برای شما کم دارد اگر حیطه حیطه ی پول است به خودتان بگویید خوب تمام پول عالم مال تو با آن می خواهی چی کار کنی ؟ببیند وقتی از خودتان سوال می کنید الان همه ی پول های عالم مال تو الان می خواهی با آن چه کار کنی پاسخ ندارید اول ممکن است بگویید 20 دست لباس می خرم نمی دانم 10تا النگو می خرم و..... بعد به خودت بگو اینها را خریدی کجا می خواهی بگذاری ؟چطوری میخواهی نگهداری کنی ؟ دزد نبرد . آسیب نبیند . حسرتش به دلت نماند . آنقدر این کند و کاو را پیش ببرید تا به جایی برسید که به بی ارزش بودن این حیطه حسد دست پیدا کنید .
امروز یک مطلبی را از شمس و مولانا میخواندم و به همسرم میگفتم در مورد مطلبی که از شمس خواندم : خیلی وسوسه برانگیز است فکر اینکه در دنیا استادت شمس باشد و یک شمس دیگری دردنیا پیدا بشود و تو در نزد او درس بگیری وووواما خیلی زود پشیمان شدم . ببینید حسد هم نکردم . فقط خواستم . به همسرم گفتم اگر هم چنین چیزی پیش بیاید من پایم را داخلش نمیگذارم . چه میخواهم بدست بیاورم که امروز ندارم؟ اولا ، ثانیا آنچه را که میخواهم بدست بیاورم حالا که خیلی بزرگتر از این است ، توان نگهداریش را دارم ؟ خب اگر بدست بیاورم و بعد از دست بدهم که حسرتش کشنده تر است . حیطه حسد را بشناسید و بعد از شناسایی این حیطه تمام آن را شروع کنید ذره ذره کنید و باز بینی کنید . مطمئن باشید پاسخ خوبی میدهد. صحبت از جمع: این هفته تمرکز را بر روی خودم گذاشتم و آن تعریفی را که از دیگران میخواستم خودم به خودم این عشق را دادم . الا ن خیلی حس بهتری دارم .
استاد : این همان چیزی است که خیلی وقت است که منتظرش بودم که تو به آن برسی. مطمئن باش هیچ کسی به اندازه خود تو ، تو را دوست نخواهد داشت . میدانی چرا ؟ چون آن خود خودتو خداست . اشتباه نکن . ما چون آن خود خودمان را پیدا نکردیم اینهمه واخورده ، سرخورده و سرگردانیم . خودِ خودما خداست . نگفت ؟ از رگ گردن به شما نزدیکترم ؟ وقتی توخودت را دوست میداری ببین چه اتفاقات بزرگی می افتد ! البته مراقب مرز خودپرستی یا خودبینی با اینجا را جدا کنید که یک وقت خدایی نکرده اشتباه نکنید . ولی خودتان را دوست داشته باشید به این صورت ،اگر کم هستی دوستت دارم . اگر زیاد هستی بازهم دوستت دارم . اگر میتوانی این کار را انجام بدهی دوستت دارم اگر هم نمیتوانی باز هم دوستت دارم . چون وجودت باارزش است . تو کسی هستی که خدا نزد ملائکش بهت افتخار کرده ولی اگر بیای خودت را بپسندی و دوست بداری برای اینکه توانستی مثلا فلان کار بزرگ را انجام بدهی یا فلان مطلب را کشف بکنی ، یواش یواش تو را به خود بینی میبرد .
صحبت از جمع: بحث گره ها با اینکه یک مسئله درونی و فردی است اما خیلی در ارتباطات خودش را نشان میدهد . یک سری گره هایی در درون ما هست که ممکن است برای خودمان خیلی عیان باشد اما در ارتباط با دیگران یک ویژگیهایی در دیگران هست که ما را خیلی کلافه و ناراحت میکند و اتفاقا آنها گره هایی هستند که دقیقا در نقطه کور ما قرار دارند یعنی ما آنها را به راحتی در خودمان نمی بینیم یا نمیشناسیم حتی اگر هم به آنها بپردازیم ممکن است به راحتی نپذیریم که ما هم این ویژگی را داریم یا داشتیم یا به نحوی در زندگی ما اثر گذار است . مثلا : یک موردی که همین چند روزه برایم مشخص شده این بود که آنچه در ارتباطم با دیگران من را خیلی نارحت میکرد سطحی بودن آدمهای مقابلم بود . زمانی را یادم آمد که میخواستم مجموعه ای از قواعد دینی را بپذیرم و مواردی را تغییر بدهم ، وقتی در معرض یک سری اطلاعات قرار گرفتم متوجه شدم اینها خیلی عمیق هستند و در پس ِ آنها خیلی دلایل وجود دارد و چقدر به انسان ، اجتماع و زندگی انسان در اجتماع و بصورت فردی نگاه کرده . تا وقتی اینها را نمیدانستم این قوانینن بنظرم سطحی می آمدند . بعد که اینها را یاد گرفتم حالا با آدمهایی مواجه میشدم که خیلی سطحی راجع به این قوانین صحبت میکردند و عمقش را نمیگفتند نسبت به ایشان گارد میگرفتم که اینها دارند سطحی به مسائل نگاه میکنند . بعد از مدتی گذشت ، متوجه شدم این یک ویژگی است که دارای هر دوجنبه آن هستم . از خودم پرسیدم میتوانم این ادعا را داشته باشم که نسبت به همه مسائل عمقی نگاه میکنم ؟ جوابم منفی بود . یا به این فکر کردم که به همه مسائل سطحی نگاه میکنم ؟ بازهم جوابم منفی بود . یعنی در جاهایی این ویژگی برعکس بود ، به بخشهایی که باید عمیق نگاه میکردم سطحی و در جاهایی که لازم بود سطحی نگاه کنم عمیق نگاه میکردم . پس دیدم که اصلا هر دو ویژگی را دارم و چه بهتر که اینها را بپذیرم و وقتی فهمیدم اینطور است حالا میتوانم در جاهایی ، اینها را برعکس کنم یعنی یک سری مسائل هست که اصلا احتیاجی نیست به آنها عمیق نگاه کنیم و اتفاقا عمیق نگاه کردن به آنها ممکن است ما را اذیت کند و برعکس اتفاقاتی هم هست که لازم است به آن خیلی عمیق نگاه بشود واوقاتی از آنها خیلی سطحی گذشته بودم ویک ویژگیهایی هم بود مثل دروغ که سعی کردم دیگر دروغ نگویم البته ادعایی نیست که دیگر دروغ نمیگویم ولی سعیم را کردم . بعد متوجه شدم که این دروغ دارد زندگی را کنترل میکند چون در جاهایی لازم نیست همه حقیقت گفته بشه پس در واقع انگار ازدروغ فرار میکنم به سمت راست گفتن . لپ کلام اینکه خیلی از ویژگیهای منفی ابعاد مثبتی را در زندگی ما دارد و برای اینکه بخواهیم از آنها خلاص بشویم بهتر است اول تمام و کمال بپذیریم که آن را دارم حالا که دارم متوجه میشویم در جاهایی خیرش هم به ما رسیده و وقتی به آن آگاه میشویم انتخاب میکنیم الان از این ویژگی استفاده کنم یا خیر ؟ الان در جهت خیر دارم از آن استفاده میکنم یا خیر ؟ یا همان ویژگی که از آن فرار میکنم که مثلا برای یک نفر نداشتن تحصیلات باشد یا خیلی فاکتورهای دیگر باشد اتفاقا میتواند خیلی جاها باعث موفقیت یک فرد میشود چون آن فرد نمیخواهد اسیر مخالف آن ویژگی بشود دائم به سمت تحصیلات میرود و خب خیلی هم موفق میشود که این ویژگیها میتواند ابعاد مختلفی داشته باشد و فرار از یک سری ویژگیها ما را بیشتر به دام آن ویژگیها می اندازد ،
استاد : در مجموع مواجه شدن با مسائل بجای فرار کردن از مسائل به مراتب کارسازتر است . یعنی یک نگاه صحیح و بدون قضاوت به همه چیز و به مسائل داشتن به مراتب سازنده تر است . شما هما نطور که گفتی یک چیزهایی را میدیدی که یک ابعادی از شما سطحی نگر و ابعادی عمقی نگر است و در هیچکدام از این دو هم نمیتوانیم یک خط قرمز روی آن بزنیم . بلکه میتوانیم تماشایش کنیم و بپذیریمش و اگر در یکی از آنها احساس کردیم ضعفی وجود دارد چون پذیرشش کردیم و آن را راحت تر دیدم راحت تر هم میتوانیم ضعفهایش را جبران کنیم . در مورد آدمهای روبرو هم همینجور است . وقتی که ما آنها را همانطوری که هستند و بدون قضاوت و پیش داوری می بینیم .حتی وقتی احساس کردیم در فرد مقابل یک ضعفی وجود دارد بدون اینکه اعمال قدرت کنیم نشان میدهیم که آن ضعف چه ثمراتی میتواند داشته باشد . چه بازتابهایی داشته باشد ، فرد مقابل بدون اینکه زیر فشار من و تو باشد پذیرش میکند . اما تمام اینها وقتی اتفاق می افتد که من و تو خودمان را بشناسیم . الان پا جفت کردیم و سفت ایستادیم . حاضر به تکان خوردن هم نیستیم فقط در یک راستا ، شناخت خود . یک عزیزی تلاش میکند خانواده اش را هر جوری هست به راه دین بکشاند . شما به راه دین نمیکشانی به راه خودت میکشانی . علی رغم اینکه میگویی نماز بخوان و خدا را بپرست . به ظاهر همه اینها خوب است اما نتیجه معکوس میدهد چون اینها را شما میگویی اگر قرار باشد خانواده یا افراد مقابلت به خدا پرستی روی بیاورند باید آدم خداپرست را ببینند و حسش کنند . خدا پرستی که آنها را تحت فشار نمیگذارد . خداوند در سوره بقره فرموده :" لا اکراهَ فی الدین " در درین هیچ اکراه و اجباری وجود ندارد و نباید باشد . پس بنابراین قدم اول خود سازی مااست .
صحبت از جمع: شما از خیلی وقت قبل فرمودید عصر آگاهی است و پرده از شخصیت آدمها برداشته میشود و خیلی از چیزها برایمان عیان میشود . این برای من اتفاق افتاده مثلا همکارهایی که شاید 10 سال است که با آنها هستم تماما اصل وجودیشان برایم رو شده و این از تحمل من خارج است . چه راهکاری برای تحمل و صبر من پیشنهاد میدهید چون من راه رها کردن و بی توجهی را امتحان کردم ولی خودم از درون خیلی اذیت شدم .
استاد : خیلی ساده . همین الان گفتم اگر توانستی آنها را بشناسی و تو را آزار میدهد یک دلیل بیشتر ندارد چون خودت را نشناختی تمام آنچه در آنها وجود دارد و باعث آزار شما می شود به یک نحوی در خود شما وجود دارد، خوب دقت کنید، چون در شما وجود دارد و پیدایشان نکردید و فکر می کنید مبرا هستید نتیجتاً آزارتان می دهد، اما اگر بفهمید که در خود شما هم وجود داشته در همه این ده سال، چه شد؟ سرتان را بِبُریم؟ سر آنها را بِبُریم؟ یا چوب برداریم؟ نمی شود که، یا شما علیه خودتان چوب بردارید؟ نه نمی شود، هیچ تنبیه و تأدیبی با چوب امکان پذیر نیست، اگر چنین بود خداوند عالم اولین گناهی که در عالم اتفاق افتاد یکی از آن تیرچه بلوکهای بزرگ از آسمان می فرستاد بر فرق آدم گناهکار تا بقیه هم حساب کارشان را بکنند، ولی می بینید که همچین اتفاقی نیفتاد، ولی بالعکس، فرصت دادبه بنده اش گفت توبه کن برگرد، برگرد پیش خودم جای تو پیش من است، سعی کنید بجای واکاوی دیگران که پی ببری دیگران که بودند چه بودند و بر شما روشن شود این واکاوی را برای خودتان انجام بدهید،آنوقت آنقدر شگفتی در وجود خودتان پیدا می کنید نه به آن معنی که فکر کنید خیلی فوق العاده اید، نه، جاهایی خیلی فوق العاده اید که نمی دانستید و می گویید چه حیف، یک جاهایی شگفتی پیدا می کنید که عجب چیزی بودم و چطور مردم مرا تحمل کردند؟ و چقدر آدمهای خوبی بودند که چیزی به من نگفتند، یا اگر مرا اذیت کردند به اندازه بدی که من بودم به من بد نکردند، آنوقت همه چیز برایتان سبک می شود، خودتان را بشناسید کاویدن را روی خودتان متمرکز کنید نه روی دیگران، شما نسبت به دیگران هیچ تکلیفی ندارید شما فقط نسبت به خودتان تکلیف دارید.
صحبت از جمع: دو تیتری که می خواهم بگویم یکی نیمه تاریک وجود است دوم اصل عدم قطعیت است، توضیح می دهم، در مورد نیمه تاریک وجود ،دوستمان جمله ای در گفتگویشان وجود داشت اینکه " تماماً اصل واقعی وجودشان برایم رو شده"، عموماً ما اشتباه رایجی داریم اینکه با آدمها تعامل و ارتباطی برقرار می کنیم بر مبنای اطلاعات اولیه ای که از آنها دریافت کردیم، مثلآً چون افراد مهربان را دوست دارم می بینم کسی مهربان است با او دوست می شوم، ناگهان یک جایی از رابطه ام با او می بینیم این آدمی که مهربان بود دیگر مهربان نیست، چرا؟ یک جایی بین من و او اختلافی پیش می آید و آن آدم فریاد می کشد و آبروی مرا می برد، در آن لحظه من بلافاصله می گویم ببین همه این ده سالی که اَدای مهربانی در می آورد درواقع یک آدم پرخاشگر و ناسپاسی بود، این مثال را در همه رابطه ها بیاوریم، در رابطه هایی که یک اطلاعات اولیه داریم یک رابطه ای را تشکیل می دهیم و بعد یک جایی از رابطه یک اطلاعات ثانویه به دستمان می رسد که مغایر با اطلاعات اولیه ماست، اصل قضیه از اینجا شروع می شود اینکه ما گمان می کنیم که آدمها اصلشان حقیقت وجودشان آن نیمه تاریک شان است، این گمان اشتباهی است، آدمها همواره مجموعه ای از روشنایی و تاریکی هستند ما بارها در دعواها دیدیم که می گویند دیدی خود واقعی اش را نشان داد آخر سر؟ همه اش ادا بود؟ نه همه اش ادا نبود آن آدم همیشه مهربان بود و الان هم که با شما دعوا می کند مهربان است، فقط در این لحظه قدرت دیدن مهربانی اش را ندارید و گمان تان اینست که مهربانی ها همه فیلم بوده، این بداخلاقی واقعیت است، در حالیکه اینطور نیست، آدمها همواره مجموعه ای از مهربانی و بداخلاقی هستند، بنابراین این مورد خیلی راهگشاست، همه ما این موارد را در دوستی هایمان و در روابط خانوادگیمان،تجربه کرده ایم، در مورد بحث عدم قطعیت در گفتگوی دوستمان آن چه می دیدم به یک اطلاعات فوق العاده مطلقی در مورد یکسری آدم دست پیدا کردند، دعوتم اینست که به این قضیه نگاه کنند که پیش از آنچه که این چند وقت اتفاق افتاده که به این اطلاعات فوق العاده دست پیدا کردند، پیش از این ماجرا هم یکسری اطلاعات فوق العاده داشتند، همانقدر که اطلاعات آنموقع قطعی بوده اطلاعات الان هم قطعی ست، اگر زمانی فکر می کردند همکارشان آدم خوبیست و الان که تماماً اصل واقعی وجودش را نشان داده، آدم بدی شده الان هم اطلاعاتش همانقدر ناقص است، ما همواره به واسطه اِسارتمان در ذهن آن چیزی را می بینیم و می پرویم و انتخابش می کنیم که از پیش داریم و این معنی اش این نیست که لزوماً آنچه را که برداشت می کنم عینِ حقیقت است، دقیقاً همینطور است، شاید درکش سخت باشد.
استاد: در کل اگر ما بخواهیم آدمها را آنجور که واقعی ست، در موردشان حرف بزنیم اصل اول باز بر می گردد به حرف اولم، ما نیمه روشن داریم و نیمه تاریک، ما نیمه آگاه داریم، نیمه ناخودآگاه، که معمولاً آن قسمت روشن را می شناسیم و باز هم صد در صد به آن قسمت روشن واقف نیستیم چون در بخش روشنمان می آید در ذهنیاتمان قاطی می شود از آن یک چیزهایی می سازیم، قصه درست می کنیم، داستان درست می کنیم، بعد می بینیم یک چیز دیگری شدیم، بنابراین به آن قسمت تاریک دسترسی پیدا نمی کنیم، اما امروز وقتش رسیده، انسان آگاه عصر جدید باید تاریک و روشنش را باهم پیدا کند، وقتی شما تاریک و روشنتان را باهم دیدید و به آن واقف شدید دیگر مجهولی باقی نمی ماند وقتی با آدمی روبرو می شوید هیچ چیزی از آن آدمهای روبروی شما در آن سیاهی و تاریکی قایم نمی شود، نتیجتاً همه چیز برایتان روشن است، وقتی همه چیز برایتان روشن شد دلخوری نمی آورد، هر کسی را همانی که هست قبولش می کنید دیگر جای گلایه ای نمی ماند، برای همین عصر جدید عصری ست که آدمها به کمتر حرف زدن باید برسند، ما سالیان دراز است که زیاد حرف زدیم از این زیاد حرف زدن باید آرام ارام خارج شویم، و خارج شدن از آن فقط در صورتی امکانپذیر است که فقط دو نیمه را بتوانیم ببینیم، ساده نیست ولی می شود، نرمک نرمک قدم بردارید . پیش بروید می توانید.
صحبت از جمع: ما به این حقیقت رسیدیم که نیمه تاریک وجود و نیمه روشن وجود را داریم، وقتی با آدمها ارتباط برقرار میکنیم همیشه آن نیمه روشن است که جذب می کند و ارتباط شکل می گیرد، در مورد غریبه ها صحبت می کنم، در حوزه دوستانم مشکل دارم، با نیمه روشن آنها دوستی را ادامه می دهیم و همه چیز خوب است، هیچ مسئله ای هم نیست، وقتی یک مسئله ای یا دلگیری پیش می آید و آن نیمه تاریک که به آن اشراف نداشتیم وقتی آن بروز می کند، مشکلم همین جاست، من بسیار آدم محتاطی هستم، وقتی نیمه تاریک بروز می کند من احساس خطر می کنم او هم برای من دنیایی محترم است، دوستش هم دارم، وقتی اتفاقی می افتد حتی می دانم چقدر او مرا دوست دارد و احترام قائل است ولی این بحث هم پیش آمده، خودم یا خانواده ام به خطر می افتد، قبلاً خیلی راحت آن فرد را حذف می کردم، امکان ندارد نیمه تاریک در هیچکس نباشد من هم اینقدر نمی توانم عمر داشته باشم که با افراد دوست شوم و حذفشان کنم، نمی توانم بگویم همانطور که خانواده را قبول می کنی سعی کن با دوستانت هم همانطور باشی، نمی توانم، هنوز نتوانستم پیدایش کنم، من فقط می توانم این را ببینیم که در سن 70 سالگی کسی دور و برم نیست، چون بالاخره آن نیمه تاریک رو می شود.
استاد: از یک جهت می گویم جواب خیلی ساده است ولی کار می برد، اما واقعیت اینست که تا 70 سالگی نمی خواهد عمر ببرد تا به ان برسید، خیلی زودتر و سریعتر می توانید دست پیدا کنید مهم اینست که بخواهید، ما گاهی اوقات می گوییم می خواهم ولی واقعیت اینست که اصلاً دوست نداریم با پشت سریهایمان روبرو بشویم، همینجا بماند بهتر است، نه اصلاً اینطور نیست، پشت سری ممکن است خیلی سخت و کریه باشد شاید هم زیبا باشد شاید هم میانه باشد، ولی هرچه هست برای من است، چون برای من است من عزمم را جزم کردم با آن روبرو شوم، دیگر می آورم جلو، در صندوق خانه نمی گذارم، از اینکه در صندوق خانه بماند خسته شدم، می خواهم بیاورم جلو، خودم چکار کردم؟ من شما را از بقیه جدا می کنم، همه آدمها را، می گویم با بقیه کار نداشته باشید، شما اصلاً با نیمه تاریک آدمها کار نداشته باشید اگر بخواهید به یک کشف و شهودی برسید که احساس امنیت و آرامش کنید و در فضایی زندگی کنید که هم برای شما ان باشد و هم دیگران در فضای شما در امنیت زندگی کنند اصل اول خالی کردن صندوق خانه است صندوق خانه تان ممکن است موش و مارمولک هم داشته باشد، عیب ندارد بیاید بیرون، لنگه کفشتان را نگه دارید، انباریهای خانه های قدیمی همینطور بود، اگر جوانی می خواست چیزی از انباری بیاورد، می ترسید، مادربزرگها می گفتند کار ندارد مادر،یک لنگه کفش است، لنگه کفش را می گرفت و در را آرام باز می کرد و وقتی باز می کرد اولین چیزی که می پرید یکی روی سرش می زد و دوباره یک ذره دیگه و ..بعد یهو نگاه می کردی می دیدی کل انبار جلو چشم تو است، تیر شکسته ها ، چیزهای با ارزش و خاک خورده اش و...همه چیزجلو چشمتان است دیگر اصلا از چیزی نمی ترسید چون همه رو آمدند ،کثیف است ،تمیز است ،خوشگل است، نو است، کهنه است برای تو عیان است شما آن چیزی که در پشتتان گذاشتید او تا این سن حاضر نبودید به آن نگاه کنید الان دیگه وقت آن است بیرون بیاید فرصت تمام می شود من اصلا کار ندارم که رفیق روبروی من چی است فعلا معیوب من هستم، معیوب ها را بیرون بیاورید و تمام این معیوب ها قابل تعمیر است چون مال شما است شما اصلا نمی توانید آن را دور بیاندازید دوستتان را می توانید دور بیاندازید و کات کنید و بروید بگویید تو حذف و اصلا تو را نمی خواهم، ولی خودتان را نمی توانید حذف کنید پس اولین و بزرگ ترین و مهم ترین قدم پیدا کردن آن نیمه تاریک است،
چند سال پیش یک رویای بزرگی داشتم شاید این اواخر هم در یکی از گفت و گوهایم گفته باشم، یک جایی ایستاده بودم و جلو من مثل این آلونک های روستایی بود که درهای چوبی و آنقدر کوتاه که من می خواستم بروم داخل باید کله ام را دولا می کردم،به من گفتند برو داخل، بین در را باز کردم یک درهای چوبی آبی رنگ هم داشت بعد جالب بود که از چوب های رنگ شده اش ریخته بود دو رنگ بود،بین در را باز کردم تاریکی مطلق بود، من دو جا نمی روم یکی تاریک باشد و یکی بگویند بروید زیرزمین نمی روم و من گفتم نمی روم گفتند چرا؟ گفتم تاریک است گفتند بالای در را نگاه کنید بالا در یک چیزی شبیه به یک دکمه گرد بود به من گفتند دستتان را روی آن بکوبید و در را باز کنید دست راست را کوبیدم و در را باز کردم دیدم چقدر روشن است، داخل رفتم ولی وقتی داخل رفتم خیلی جالب بود دو طرف اطاق ها طاقچه طاقچه بود مثلا این طرف 3-4 ردیف طاقچه بود و آن طرف 3-4 ردیف طاقچه بود در طاقچه هم چیزهای خوشگل بود هم چیزهای زشت، اگر مجسمه بود مثلا من مجسمه خزنده ها را بدم می آید مجسمه های خزنده های زشت آنجا است و پرنده های زیبا آن طرف تر است،ولی همه آنها است و من شروع کردم به نگاه کردن اینها به من گفتند برو و نایستید، یک در مقابلش بود گفت بروید بیرون در این طبقات خیلی چیزها دیدم که امروز که شما داشتید صحبت می کرید یادم افتاد آنهایی ک من دیدم چی دیدم،آنها همان بخش های تاریک وجود آدمی بود که در شماها وجود دارد در من وجود دارد من آنها را دیدم و چندتا از اینها همینطور زدم و چیزهای مختلف و در انتها که از آخرین در رفتم بیرون دیدم که سپیده است و همه جا روشن است دیگر هیچ چیز تاریک نیست دیگر آن اطاقک ها هم تاریک نیستند حالا شما از این اطاقک ها دارید باید بزنید روشن کنید و بروید داخل آن، این چراغ از کجا است این چراغ خواست شما است آن دکمه ای که به من می گفتند بر آن بکوب تا روشن بشود و بروید داخل،من خواستم و کوبیدم امر را اطاعت کردم من امروز به شما امر می دهم اگه می خواهید اطاعت کنید خواست داشته باشید واقعا دلت بخواهد با خودت روبرو شوی حتی اگه زشت ترین و پلیدترین خصوصیات را در خودت کشف کنی، مال تو است بد است مال تو است خوب است مال تواست شما آمدید در دنیا فقط برای همین،خوب ها را جلوه ببخشید و بدها را تعمیر کنید اجازه ندهید که دیگر بد بماند اگر توانستید از این مقام به سلامت به در بروید خیالت آسوده همه آدم های روبروی شما مانند کف دست می شوند بعد شما خیلی ساده با آنها رفتار می کنید هم به آنها کمک میکنید دیگر لازم هم نیست کسی را حذف کنید.
ادامه صحبت از جمع: فقط یک سوال الان من مثلا با یک فردی می خواهم الان ارتباط خودم را خوب کنم الان شما می گویید که باید یک چیزی را باید در خودم را ببینم یعنی گفت و گوهای ذهنی خودم را نسبت به آن فرد را نگاه کنم؟ یا خصلت های درونی خودم را؟
استاد:فقط خصلت های درونی خودت را، ما با فرد مقابل کاری نداریم.
صحبت از جمع: در خصوص صحبت های شما و دوسنمان چیزی به ذهنم رسید، یک سری انسان هایی در مسیر زندگی ما قرار می گیرند که به مرور زمان رابطه ما با آنها قوی تر می شود یا رابطه ما از بین می رود من با خودم که فکر کردم دیدم که تمام این آدم ها یک جایی با ما همراه بودند یا یک منفعتی داشتیم یا آنها یک منفعتی داشتند که ارتباط برقرار کرد مثلا ما در دانشگاه با هیچ کسی دوست نیستیم بعد یکدفعه می بینیم یک آقایی یا یک خانمی مثلا دست خط خوبی دارد بعد می خواهم از جزوه این استفاده کنم می رویم و می گوییم آقا چطوری و ...و این جزوه را به من بدهید، این ارتباط شکل می گیرد و ایشان هم می دانند که مثلا بنده کارهایی می توانم انجام دهم که یک دوستی شکل می گیرد و معمولا یک دوستی بر این بوده است که من جزوه ای بگیرم و آن هم مبنایش بر این بوده است که یک فایده ای از این ببرم همراهی ما به این دلیل بوده است،بعد دانشگاه تمام می شود و می خواهیم وارد یک محیط کار شویم بعد آن دوست که شاید ما هر روز با او در ارتباط بودیم چون واسطه آن دوستی جزوه دادن و جزوه گرفتن بوده از بین می رود حالا یک ذره بی رحمانه تر من بخواهم عرض کنم این است که ما خیلی وقت ها آدم ها را پله حرکت خودمان قرار می دهیم او یک پله است که ما با آن به اهداف خودمان برسیم این را به نظر من باید اصلاح کنیم یک بیت شعر حافظ داریم که اگه ما بتوانیم این را انجام بدهیم خیلی کمک کننده است می گوید که آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا، این اگه یک رابطه انسانی باشد بله می توانیم با دوستان مروت کنیم و با دشمنان مدارا، رابطه ما بر اساس اهداف نفس خودمان است که مثلا از این طریق بروم کار پیدا کنم از طریق آن دوستم پول پیدا کنم از طریق آن دوستم جایگاه پیدا کنم این دوستی نیست این انسان ها را پلکان ترقی خود قرار دادن است
استاد: دقیقا صحبت شما همان جایی است که من گفتم ما متاسفانه این را نمی بینیم که از روز اول که به طرف جلب شدم مثلا دیدم خط خوبی دارد اگه خوب جزوه بنویسد به درد من می خورد بعدا این می رود در آن تاریکه،اصلا رفت نیست،بعدا مدعی دوستی می شویم من برای تو خیلی مایه گذاشتم تو برای من و.. اما نه همین قدر که شما واقف باشید که اصلا زیر بنایش این بود و این از آن پشت می آید از انباری شما می آید از قسمت تاریک شما می آید اینها منظور است دانه دانه می آورید این جلو نگاهی می کنید و تمیزش می کنید ببینید ما چیز دور انداختنی نداریم اصلاح کردنی داریم هر چیزی است ما من است مال شما است،ولی دور نمی شود انداخت ولی می توان آنها را اصلاح کرد و به اندازه این روشنایی آنها را وارد کرد،کاملا درست می گویند این همان بخش تاریکی است که گفتم.