پرسش و پاسخ شماره هشتاد و هفتم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 294
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال جواب
سوال :صحبت من در مورد بحث سه نقطه ی ازل ، حال و ابد بود و اینکه شما در انتها گفتید که اینها بر روی هم در هر لحظه می تواند منطبق باشد . آیا شما که این را گفته اید ، دلیل انطباق این سه نقطه، لحظه ی حال است که در جریان است ؟
استاد : قطعا همین طور است .کلامی که من می گویم الان یک خرده ثقیل است . وقتی نطفه ی بچه در شکم مادر بسته می شود ، قدیم می گفتند تا چهار ماه ، ده روز این بچه روح ندارد و اشکال ندارد اگر مادر بخواهد این بچه را به اصطلاح سقط کند ، حالا به هر دلیلی . من بچه بودم اینها را می شنیدم سال ها به این مسئله فکر کردم و چون رویم نمی شد از بزرگتر ها سوال کنم ، فکر می کردم که اگر بپرسم شاید فکر های نامناسبی را در مورد من بکنند ، نتیجتا نمی پرسیدم . اما از همان کودکی معتقد بودم اگر در درون شکم مادر یک چیزی شروع می کند به شکل گرفتن ، از همان اولین لحظه ی شکل گرفتن روح دارد . وقتی در دنیا ، یعنی متولد شدن انسان به این شکل است ، شما باید این را بپذیرید تمامی لحظات عمر ما حاوی همه ی چیزهایی است که نه تنها در دنیا ، بلکه از عوالم دیگر ، از قبل از دنیا اگر کسب کردیم ، حاوی آنها هم هست . نمی دانم می خواهید اسم آن را چی بگذارید ، می خواهید بگذارید دی ان ای ؟من از لحاظ علمی کاری ندارم . من از لحاظ قلبی این را می دانم . بنابراین هر لحظه ی شما هم می تواند ازل را داشته باشد تا لحظه ی حالتان و هم می تواند تقدیراتتان را تا ابد داشته باشد که بعدا در آینده وقتی از این حال عبور می کنید به لحظه ی بعدی ورود می کنید ، انتخاب با شماست تا وقتی زنده اید که حتی آنها را می توانید یک تغییراتی بدهید . به جز تغییرات حتمی مثل مرگ که دست ما نیست .
سوال : فرضا یک شخصی یا یک شیئ را ، همه ی سیرش را از ازل تا ابد ، در لحظه ی حال می بینید اگر هفته ی دیگر هم نگاه کنید باز همان را می بینید ؟
استاد :تا آنجایی که تا هفته ی قبل دیده بودیم ، قاعدتا بله . ولی از آن هفته تا این هفته اگر تغییراتی داشته است یا چیزهای دیگری کسب کرده است ، آنها هم به آن اضافه می شود .
سوال : بین ازل و حال تا ابد چی است ؟باز هم پر از لحظه های حال است ؟
استاد: بله . اصلا کل دنیا همه اش در یک لحظه است . یک خرده سخت است . ولی واقعا یک لحظه است . شما باید این را باور کنید . به همین دلیل هم در قرآن می گوید که از آن ها می پرسند چقدر در دنیا توقف کردید ؟ می گوید شاید چند ساعتی ، حداکثر نیم روزی . به همین دلیل است .چون بسیار کوتاه است . پس این لحظه اگر خوب بگذرد ، می تواند به اصطلاح بارآور لحظه های بعدی باشد که آن ها هم درست بگذرد . آن ها هم دیگر در مرز وهم و این قصه ها نیفتید .
سول:خروجی کامل از وهم درست است ؟ بله ، درست است . ولی دوباره برگشتن آن هم درست است . این را یاد داشته باشید . وقتی از وهم خارج می شوید ، آن را می شناسید؟ من یک زبانی دارم که اگر بخواهم می توانم کل دنیا را با هم ببرم و بدوزم . یک استدلالی دارم عجیب و غریب . ولی مطلب جایی دیگر است . الان برای شما تعریف کردم . گفتم نمی شود . وقتی خوب نگاه کنید ، در لحظه این موجودیتی راکه همسفر ما است و همراه پیغمبر خدا بوده است ، همراه امام هم بوده است ، آنها مسلمانش کردند . با دین و ایمان اش کردند . من و شما هم وظیفه داریم همین کار را کنیم .
سوال :دوستمان پرسیدند از ازل تا ابد هر چیزی یا هر کسی در همان لحظهی حال وجود دارد،آیا این همان حالت کن فیکون است؟ یعنی خداوند میگوید باش ،پس میشود. یا همه چیز در همان لحظه به وجود میاید؟ بعد درقرآن سوره ی مریم میخوانیم حضرت زکریا وقتی میبیند که همیشه نعمتهای خدا برای حضرت مریم حاضر است این را درک میکند که میتوانست از جانب خدا فرزندی را طلب کند بعد آن موقع واقعا طلب میکند و به ایشان داده میشود ،در قرآن از این دست نمونهها زیاد است آیا من درست متوجه شده ام؟ یا مثلاً در قرآن در مورد جنگ پیامبر که می فرمایند تعداد افراد دشمن را در جنگ برای سپاه پیامبر کم نشان داده شد و برای افراد مقابل تعداد زیاد نشان داده شد این توهم است؟ و ممکن است که برای آنها توهم ایجاد شده باشد ؟
استاد:در مورد سوال آخر بگویم هیچ وقت خداوند برای بندگانش توهم بوجود نمی آورد چون توهم اصلاً نیست ،چیزی که وجود ندارد، یعنی یک چیز موهوم است. اما اینکه چطور سپاه روبرو جمعیت این ها را چندین برابر دیده اند به دلیل اینکه سپاه روبرو در لحظاتی قادر شدند ملائکی که به کمک مسلمانان آمده بودند دیدند مسلمانانی که این طرف بودند ملائک را نمی دیدند تعداد خودشان را می دیدند اما آنهایی که در روبرو بودند به حکم الهی ملائک را در حکم سپاه دیدند برای همین بسیار ترسیدند و شکل جنگ عوض شد این در مورد قصه هایی که در قرآن وجود دارد.اما در رابطه با سوال اول: اولا کن فیکون از آن خداوند است نه از آن بنده ، در آیه ۸۲ سوره یاسین می خوانیم: خداوند در لحظه میفرماید که بشو و در لحظه می شود این حکم و این قدرت از آن خداوند است اما در مورد بنده ما نمیگوییم که بشو چون ما این را از آن خود نمیدانیم ، امروزه پیشرفت تکنولوژی آنقدر زیاد شده است در یک حافظه خیلی کوچک اطلاعات زیادی به دستگاهی مانند لب تاپ و یا هر چیز دیگری و یا موبایل یک عالمه تصاویر و اطلاعات را ذخیره میکنند شما قبلاً چنین اتفاقی را باور می کردید ؟ هرگز ما اصلاً ندیده بودیم اما امروزه وجود دارد و جالب اینجا هست که اینها در دسترس عموم می باشد اگر وارد تکنولوژیهای برتر و تخصصی های بالاتر بشویم شاید ببینیم که یک چهارم و یا یک پنجم این سطح به این کوچکی را که دریایی اطلاعات را درونش می ریزند وقتی بنده می تواند چنین کاری را انجام بدهد آیا برای خداوند امکان پذیر نیست که در لحظه که ما لحظه را به ثانیه تعبیر می کنیم در حالیکه لحظه در خیلی مواقع از ثانیه هم کوچکتر و کمتراست و نمی تواند همه آنچه را که بنده از روزی که خداوند در آن روح دمیده است و او را به جهان های مختلف فرستاده است تا به امروزش را در همان لحظه قرار بدهد؟ یا مثلاً شما می بینید که در قصه مریم خداوند می گوید که پایت را به زمین بکوب آب از وسط بیابان می جوشد یا می گوید درخت خشک خرما را تکان بده و رطب تازه بر روی زمین میریزد اینها قدرتهایی الهی است از جانب پروردگار، و به من و شمای بنده ارتباطی ندارد مگر برسیم به آن نقطه ای که واقعاً این حیطه رابتوانیم بفهمیم ،فهمش خیلی سنگین میباشد ولی میشود فهمید. چند سال پیش یک رویایی داشتم یک چیزی شبیه به یک واگن قطار بود شاید به اندازه یک اتوبوس و یا یک کمی بزرگتر، من داخلش بودم ،یک آقایی آنجا شبیه به معمم ها بود روی کف واگن نشسته بود و یک دستگاه در جلویش مثل این لب تاپ ها و یا تبلت ها کار می کرد من نمی دانستم که آن چه چیزی هست این ماشین و یا این واگن که حرکت می کرد از پنجره به بیرون نگاه می کردیم جمعیت کثیری در آن بیرون هم موازی با ما در حال حرکت بودند، من مدام اصرار داشتم که پیاده بشوم و این جمعیت کثیر را دعوت کنم به داخل واگن که با خودمان ببریم و عده ی زیادی از دوستانمان هم با من بودند آن آقایی که آنجا نشسته بود مدام تکرار می کرد که پیاده نشو من اصرار داشتم که آنها را سوار کنم آخرین جمله ای که ایشان به من گفتند این بود با هر پیاده و سوار شدنت یک نقطه از علم را از دست میدهی من در آن زمان نفهمیدم الان می فهمم که چه چیزی به من گفت هر پیاده و سوار شدن من، یک سلسله مراتبی را که تا آن زمان آمده بودم قطع کرد و آن قسمت را از دست دادم در حالی که اگر در آن واگن می ماندم نه تنها آنها را از دست نمی دادم بلکه مال همه آنهایی که بیرون بودند میتوانستم مشاهده کنم آیا من اجازه دارم که آنها را سوار کنم یا نه؟ و جالب بود که پیاده میشدم و با بدبختی و کشان کشان آنها را به داخل می آوردم که بیا سوار شو. ما حرکت می کنیم از در جلو پیاده میشدم و از در عقب سوار می شدم مثل اتوبوس. در لحظه زندگی کردن اگر عادت کنید و من راه کارش را به شما اینچنین می دهم در لحظه روی یک گل بایستید و متمرکز بشوید البته نه گلی از ریشه و یا غنچه تا آن بالا فقط روی یک برگش .که زمان داشته باشید که هنوز عادت نکرده اید در لحظه آنقدر زندگی کنید که به اندازه ی نه یک عمر، بگویم مثلاً چند ساعتی جواب بدهد تجربه کنید ضرر ندارد آنقدر ایام خالی را پر میکند آنقدر انسان را از افکار نامرتب دور می کند من اگر این کار را نکنم و اینطوری زندگی نکنم می میرم بااینکه من خیلی انگیزه ندارم که بدانم در رگبرگ های آن گل چه میگذرد ولی هنوزاین کار را می کنم و شما هم امتحان کنید.
صحبت از جمع :این صحبتی که میخواهم بکنم راجع به یکی از آن چیزهایی است که برای خودم پیش آمده است فکر و خیال و توهمی که برای خودم ایجاد می شود و یک مقدار انگار که به خودم غالب شدم، من دو شب پیش خوابیده بودم نصف شب بیدلیل بلند شدم حالم هم زیاد مناسب نبود بلند شدم بعد دیدم که تو کوچه صدای آژیر آمبولانس می آید و از چراغی که میچرخید احساس کردم که آمبولانس به سمت خانهی مادرم می آید دلم ناگهان پایین ریخت گفتم نکند یک اتفاقی افتاده؟ نکند برای مادرم خدای ناکرده اشکالی پیش آمده؟ نکند برای خواهرم اتفاقی افتاده؟ چون در طول روز حالشان زیاد خوب نبود، گفتم خدایا چکار کنم؟ نه می توانم الان این ساعت شب زنگ بزنم نه میتوانم کاری بکنم نه میتوانم آنجا بروم پای رفتن ندارم آنقدر نگران شدم یعنی در یک آن از فرق سر تا نوک پای من خیس آب شد، اما یک لحظه پیش خودم فکر کردم که خواهرم یا مادرم خدایی دارد آن خدا از همه بهتر مراقبت میکند یک مقدار که به این مسئله فکر کردم اولش باز هم ناراحت بودم ولی بعد یک آرامشی به من دست داد ناگفتنی بود، سرم را روی بالشت گذاشتم و بیهوش شدم .
استاد: خدا را صد هزار مرتبه شکر خیلی قشنگ ساده توهم را و تصورش را عیان کرد، توهم ایشان مرگ و میر و بیماری و سختی و بدبختی برای مادر و خواهرش بود و تصورش وجود خدایی که میتواند همهی اینها را در کمتر از کسری از یک ثانیه نابود کند. پس ترجیح داد که آنچه را که نمیداند که اصلا درست است یا نه؟ به دست آن چیزی بدهد که میداند درست است، ما هم برای دوستانمان همین را می گوییم اگر شما بتوانید از مرز توهم عبور کنید بدانید شما توهم را نمیتوانید بکشید اگه شما فکر کردید میتوانید همیشه یک انسان بدون توهم باشید نمی شود چون وهم زاییدهی شیطان است شیطان چون نمیمیرد و شما قادر به کشتنش نیستید پس می آید. اما شناخت شما از حیطه ی خیال یا تصور شما بلند میشود و واقعی می شود همینطور که دوستمان خیلی زیبا خیلی قشنگ گفت از آن بهره برد شما هم میتوانید.
صحبت از جمع: یک مفهومی در ذهنم یک مدتی هست که شکل گرفته است در مورد مرگ، در طول زندگی مان و این مدت اخیر خیلی از ما عزیز از دست دادیم الان دراین نقطه قرار گرفتم که به خودم این را می گویم چه مرگ باشد چه مشکلات دیگر باشد یک وقتی که خیلی ناراحتم خیلی عصبانیم یا آن بالای بالا که هستم قرار نبوده است که عزیز از دست ندهی این قانون این دنیاست قرار نبوده است که هیچ اتفاقی برای تو نیفتد که تو ناراحت بشوی عصبانی بشوی یا حتی حسهای خوب را تجربه کنی خوشحال باشی هیجان زده باشی همهی اینها هست ولی فقط مهم اینست که حواست به این قضیه باشد که تو باید اینها را تجربه کنی ولی نباید توی آن غرق بشوی فقط شاهد باشی همین است که میتواند کمک بکند که آدم از آن حسی که به او غالب شده است بتواند رها بشود الان در این جایگاهی که این را میگویم خارج از گود نیستم داخل آن گود هستم در کنار آن دلداریی که به آن عزیزان می دهیم همهی اینها را میخواستم بگویم ولی فکر میکنم که خدا بندههایش را زخمی دوست دارد زخمی یعنی منظورم با درد دوست دارد اگر اینطوری نبود این همه اولیای خدا که درد نداشتند همه میتوانستند زندگی های خوب تجربه کنند گناهی هم که نداشتند که بگوییم به خاطر گناهانشان بوده است دیگر از غم امام حسین هم که بزرگتر نداریم می گویند هروقت که ناراحت بودیم فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ برای امام حسین گریه کنید که ببینید غم شما در برابر بزرگی آن غم چیزی نیست این مجموعهای هست که مدام توی ذهنم می آید البته اینها یک فرضیه ست امیدوارم درحیطهی عمل هم بتوانم وارد کنم و بیشتر خودم را به آن شاهد بودن نزدیک بکنم.
استاد:بسیار عالی. گفتید که خدا انگار ما را با درد دوست دارد من این را یک شکل دیگر می گویم؛ می گویم اگر در دنیا قرار بود که دردها به وجود نیاید، حالا دردهای جسمانی را من میگویم، زخم نشود غدهای به وجود نیاید این نشود آن نشود به نظر شما علم پزشکی به وجود می آمد؟ درد است که به دنبال خودش دانش را با خودش می آورد درد است که به دنبال خودش تجربههای بزرگ را همراه می اورد پس بنابراین خدا ما را با درد دوست ندارد بلکه درد اهرمی ست برای اینکه انسان توسط این اهرم تکان بخورد و جستجو کند و چیزهایی را که لازم دارد پیدا کند نگاهت نگاه خوبیست امیدوارم که از دست ندهی و کاملا مستقیم جلو بروی هر کجا هم که شیطان می آید نگاهش کن هیچوقت هم با او جنگ و جدل نکن همین قدر که به او بگویی شناختمت برای عذاب دو دنیایش کافیست کفایت میکند و مجبور است تو را رها کند