پرسش و پاسخ شماره صد و هشتم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 411
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : با توجه به کلام مولا امیرالمؤمنین این نتیجه را گرفتیم که قدرت خداوند را درک کن و هیچ بودن را حس کن ، کاربردی که برای من داشت در ایام کنکور و امتحان نهایی بچه ها شب ها تا دیر وقت کلاس دارم یکبار یکی از کلاس ها را بخاطر خستگی نمی خواستم بروم بخاطر استرس شاگردم ، گفتم خدایا کمکم کن بروم و با نیّت خیر به کلاس رفتم و برگشتم و نماز شبی که مدتها توفیقش را نداشتم نصیبم شد یاد حرف شما افتادم که خداوند توفیق را می دهد .
استاد : قطعاً همین طور است ما هر حرکتی که می کنیم بلافاصله پاسخ آن پشت آن هست منتهی آن قدر که غافل هستیم خیلی متوجه آن نمی شویم . اخلاق عجیبی که دارم از بچگی ، به محض این که مدرسه رو شدیم ، دو تا کار کرد اولین روز مدرسه ما را برد ساعت گرفت گفت ببین از این جا تا مدرسه مثلاً 10 دقیقه راه است حواست جمع باشد 12 دقیقه نشود . اگر معلم می خواست 1 دقیقه نگه دارد آخر زنگ سکته قلبی می کردیم که هرچه این ما را نگه دارد ما از آن طرف دیر می رسم چکار کنم . دومین نکته ای که به خصوص به ما دخترها گفت ، نمی دانم به پسرها هم همین را گفته یا فقط به دخترها گفته بود که شما برای این که سالم بروید برسید و برگردید وقتی خیابان راه می روید ، با زمین سر و کار دارید ، چاله نباشد ، چاه نباشد ، جوی آب نباشد نمی دانم سنگ و کلوخ نباشد... آیا نیاز داری خیابان را بگردی ؟ گفتم نه . گفت پس همین طوری برو و بیا . الان در این سن و سال هنوز هم خیابان می روم این طوری می روم . وقتی صدا می کنند سرم را بلند می کنم نگاه می کنم که اطراف من چه خبر است و به واسطه همین کار ، همین طرز تربیت و حرکتی که داشتم در خیابان امنیّت داشتم ، چطور ؟ هیچ وقت نگاه های کثیف ، نگاه های خشمگین ، سودجو ندیدم . خیلی از مواقع با دوستانم از مدرسه برمی گشتیم خانه یک دفعه دوستم می گفت وای وای این آقا که رد می شود چه قیافه ای دارد آدم از آن می ترسد ، می گفتم اگر تو او را نگاه نمی کردی نمی ترسیدی او که سراغ تو نیامد . در دین ما خانم ها چهره آقایان و آ قایان خانم های دیگر را تماشا نمی کنند سر خود را پایین می اندازند می روند و برمی گردند ؛ این گوش کردن به این دستور توفیقش این بود نگاه های بد را نمی دیدم . امروز می فهمم آن موقع نمی فهمیدم بعضی از چهره ها را که نگاه می کردم احساس می کردم همه تنم مور مور شد نمی دانستم چرا این جوری می شوم زشت هم نبودند ولی مور مور می شدم امروز می دانم که چرا مور مور می شدم این ها جن همراهشان بود آن موقع حال من این طوری بد می شد . وقتی نگاه نمی کردم مور مور هم نمی شدم آسوده می رفتم ، آسوده می آمدم . ما در مسیرمان هر گونه انتخابی بکنیم و هر طور به مسائل روبروی مان نگاه کنیم به همان اندازه و به همان میزان فعلاً در این جا جواب می گیریم . شما شاید چندین ماه زحمت کشیدید بالاخره یک شب بلند شوم و یک شب نماز شب بخوانم هیچ کدام را توفیق پیدا نکردی . دیشب گفتی بروم کمک کنم بالاخره شاید جوان مردم است با این همه دلشوره آرامش بگیرد قصد کردی که بروی آرامش به او بدهی . باز هم می توانستی بخوابی و بگویی اذان که گفتن بلند می شوم اذان هم می گفتند روی موبایل یا ساعت خود می زدی قطع می شد بازهم می خوابیدی ، چرا ؟ چون نیّت شما درست بوده اگر نیّت شما غلط بود این طوری می شد ولی چون نیّت خود را پاکیزه کردی برای کمک رسانی و امنیّت خاطر یک بچه نوجوان در عین این که دستمزد آن را هم می گیری ولی برای دستمزد نرفته بودی بیشتر به خاطر این رفته بودی که او را آسایش بدهی شاید هم با خودت فکر کردی بابا سه برابر این هم به من بدهند نمی ارزد بروم زن و بچه خود را تنها می گذارم می روم خودم اذیت می شوم ، خستم فردا می خواهم بروم سرکار باز به خودت سوار شدی گفتی که نه نمی شود بچه مردم ناراحت است جوابش این شد : جانماز را نشانت داد گفت برو نماز شب خود را هم بخوان جایزه ات را بگیر ؛ هم نماز شب خواندی دلت شاد شده ، هم به ما این جا جواب داده هم آن جا به شما جواب می دهد ، شک نکنید ، همیشه این طوری بودیم ولی هیچ وقت نفهمیدیم ، چرا ؟ چون هیچ وقت به این مسائل نگاه نکردیم حالا از این به بعد خوب نگاه کنید با دقت نگاه کنید ، ببینید همیشه همین طور است ، همیشه همین حکایت است . برای دخترهای جوانمان بگویم ؛ بنده هم یک روزی هم سن و سال شما بودم ، همیشه که این سن و سال نبودم ، همیشه هم که این قیافه و این هیکل نبودم . عروسی ها شرکت می کردیم ، حالا خیابان است حجاب کردم ، حالا در عروسی هستم ، زن و مرد جدا هستند چه بهتر ، اما اگر داماد داخل آمد فقط عروس را می بیند ما را که نمی بیند ، رفتی آرایشگاه خوشگل کردی بگذار باز باشد ، چرا می پوشانی ؟ این لباس های به این قشنگی که پوشیدی بگذار باز باشد همه ببینند و افسوس... خیلی از فرصت های طلایی که در انتخاب شما گذاشته شده بود که شما از آن بهره ببرید از دستتان می رود . می گویند از یک بزرگی پرسیدند دنیا جبر است یا اختیار ؟ همیشه در هر عصر و قرون این دعوا بین بزرگان بوده است . ساعت ها روی آن بحث کرده اند ، از او پرسیدند دنیا جبر است یا اختیار ؟ یعنی به زور است یا این که به اختیار خودمان است ؟ گفت اختیار ، گفتند تو از کجا می گویی اختیار ؟ گفت اختیار تو است که امروز چه بکاری ! اختیار می کنی می گویی من گندم می کارم ، اختیار می کنی می گویی من درخت می کارم ، اختیار می کنی می گویی من مهربانی می کارم ، اختیار می کنی و می گویی دشمنی می کنم پدرش را در می آورم ، آبرویش را می برم ، سکه یک پولش می کنم ، امروز تو اختیار با خودت است که چه باید بکنی ، چه کاری را دلت می خواهد بکنی اما فرداهای بعدی دیگر جبر است ، چرا ؟ چون هر چه کاشتی همان را برمی داری ، مجبوری همان را درو کنی اصلاً غیر از این نمی توانی کاری بکنی مگر می شود تو گندم بکاری و مثلاً خیار جمع کنی ؟ امکان ندارد . می شود تو مهربانی کنی و مثلاً خیلی زشتی برداری ؟ به تو نمی چسبد . یا اگر که به کسی دشمنی می کنی و آبرویش را می بری ، مگر می شود آبرویت را نبرند ؟ خدا اسبابش را فراهم می کند آبرویت را ببرند . مراقب انتخاب هایمان باشیم ، چه انتخاب می کنیم . هر چه می کشیم از دست خودمان می کشیم ، یادمان نرود هیچ کسی مقصر نیست ، در همه چیز مقصر اصلی خودمان هستیم فقط کافی است که در کاغذها و دفترهایمان بنویسیم چه کردیم ، هدفمان چه بود ، امروز چه داریم . بچه های جوان خیلی مواظب باشید ، دنیا را یا به عبارت بهتر اختیارتان را با لذت های آنی ضایع نکنید . اختیارتان را برای لذت های طولانی و ارزشمند به کار ببرید تا بعدها محصولتان را که جمع می کنید محصول درخشانی باشد ، ان شاالله .
صحبت از جمع : از زمانی که سخنان نهج البلاغه را شروع کردیم برای من یک دریچه هایی باز شده ، مثلاً کلمات که زنده هستند و جاندار هستند بدانم که کجا صحبت می کنم و یا مثلاً کجا چه کلماتی را به کار ببرم . خیلی در این زمینه بهتر شده ام . از هفته پیش که از کلام مولا علی(ع) فرمودید : خدایی که افکار ژرف اندیش ذات او را درک نمی کند . فکر کردم ، ژرف اندیشان یعنی کسانی که خیلی اندیشه عمیق دارند ، این ها باعث می شوند که ذات خداوند را درک نکنند .
استاد : می گویند حتی این ها نمی رسند
ادامه صحبت : بله حتی آن ها هم نمی رسند ، پس من عادی چطور می توانم ؟ این دریچه برای من باز شد که چطور می توانم دیگران را این قدر راحت قضاوت کنم ، من که فقط ظاهر آن فرد را می بینم . و خدا به من کمک کند که ذهنم هم نتواند قضاوت کند . وقتی که زبانی قضاوت نمی کنم ، خدا این کمک را به من کند که در ذهن هم قضاوت نکنم .
استاد : این دستاورد خیلی بزرگی است ، چرا ؟ چون خیلی جاها به داد شما می رسد . از این به بعد یاد می گیرید هرچیزی را بلافاصله فقط با دیدن ، هم بیانش نکنید و هم این که به قول شما قضاوتش نکنید . خیلی چیزها در پس آن پرده نشان داده می شود که آدم اگر از قضاوت کردن دست بکشد خدا خودش کمک می کند که عین حقیقت را ببیند .
صحبت از جمع : کمی در مورد کوه ها فکر کردم . اولاً : اصلاً متوجه نمی شدم که شما فرمودید مثل یک مخروطی است که ما داریم روی این مخروط را می بینیم و سطح پهنش روی زمین و عین همان به صورت قرینه به سمت پائین می آید و داخل زمین . فکر کردم که این یعنی چه ؟ امروز یک جرقه ای برای من زد . ما یک میز شیشه ای در آشپزخانه داریم ، شروع کردم به تکان دادن پایه این میز . فکر کردم که این میز گرد سطح زمین است ، بعد دوتا کف دستم را یکی از بالا و یکی از پائین ، با این دو کف دست میز را احاطه کردم . از بالا یک کف دست و از پائین یک کف دست . بعد دیدم که اگر پایه این میز را تکان دهم و این کف دست من روی این میز نباشد این شیشه میز سر می خورد و پائین می افتد . جرقه ای در ذهن من زد که پس زمین هم ، این دو تا سطح مقطع کوه که یکی از پائین است و یکی از بالا ، قشنگ این کف زمین را گرفته است .
استاد : آفرین
ادامه صحبت از جمع : برای خودم یک فرضیه ای درست کردم اگر این پایه را تکان بدهم و کف دستم این میز شیشه ای را احاطه نکند شیشه سر می خورد و می افتد و فکر می کنم زلزله ها و به قول شما آن حرکاتی که کرات مثلاً به زمین برخورد می کنند و باعث حرکت های ریز زمین می شود اگر این کوه نباشد فکر می کنم همه ی ما لیز می خوریم و به ناکجاآباد می رسیم .
استاد : بنده دیدم و گفتم . شماهایی که در بطن کار هستید باید کلام من را پیدا کنید ، نباید انتظار داشته باشید من می بینم ، تا به حال هم دیدم و غلط نبوده است، حتی چیزهایی که دیدم و بچه های دیگر چرخیدند اساس علمی اش را برای من آورده اند . به طور حتم همین طور است ، یک چیزی یک سطحی را از زیر گرفته و یک چیزی از رو ، مثل دو تا دست شما ، این ها به هم چسبیده است بعد از این طرف نوک تیزش به مرکز زمین فرو رفته است ، از اینجا هم نوک تیزش بالای زمین آمده است ، اگر زمین بخواهد به هم بپیچد ، می دانم این عمل که می خواهد اتفاق بیافتد یک گشتاوری این وسط هست و یک فرمول خاصی دارد ، اجازه نمی دهد یا تا یک حد معینی می گذارد که این پیچش به وجود بیاید . وجود دارد، چیزهای خیلی قشنگی هستند اگر به آن ها خوب نگاه کنید ، کوه ها روی این زمین خیلی قشنگ هستند گاهی اوقات شاید زیباتر از دریاها ، جنگل ها .
ادامه صحبت از جمع : همین که شما مشاهده کردید که یک سرش پائین است ، همین خیلی مشاهده عظیمی است . به ذهن چه کسی می رسد که بداند یک همچنین عظمتی داخل زمین هم هست .
استاد : خیلی عالی است حالا ان شاالله می گردند و قطعاً از لحاظ علم ، آن منطق علمی اش هم به دست آمده یا لااقل بعداً به دست می آید ، نمی دانم اگر الان به دست آمده که بچه ها تحقیق کنند و بیاورند اگر هم بدست نیامده است هر وقت به دست آمد اگر من نبودم یادم کنید که یک روزی این را گفتم .
صحبت جمع : درخصوص مطلبی که شما هفته ی گذشته فرموده بودید ، بنده تحقیق کردم . در علم زمین شناسی تا الان که با هم صحبت می کنیم ، غالب نظریه ها این را می گوید که این کوه مثل یک کله قند که روی میز می گذارید و اگر میز چند تکه باشد و بخواهد زلزله بیاید و این تکه ها بخواهند تکان بخورند این کوه تأثیری روی این زمین لرزه ندارد و نمی تواند جلویش را بگیرد . این غالب نظریه زمین شناسی تا الان این است . اما یک مقاله ای پیدا کردم که در نپال سال 2015 یک زلزله ای می آید که عظمت این زلزله خیلی بزرگ بوده است . مثلاً 6 و خورده ای ریشتر . که این ها وقت محل زلزله را نگاه می کنند با خودشان می گویند که انسان های زیادی باتوجه به بناهایی که آن جا هست از بین خواهند رفت . اما می بینند که پس چرا به این بناها آسیبی وارد نشده است . این زلزله جایی هست به نام کاتماندو در نپال ، آن جا کوهستانی است . بعد براساس این آمدند و تحقیق کردند . دیدند که کوه هایی که آن جا قرار داشته است ، موج این زلزله را از آن دره جابجا کرده است . یعنی از آن دره ای که این ها فکر می کردند الان باید آدم های زیادی در آن جا بمیرند ، مثلاً اگر 6.5 ریشتر در آنجا زلزله آمده ، با قدرت کمتری در آنجا اتفاق افتاده و در حاشیه های آن دره آن عظمت زلزله منتقل شده است . و بعد پیشنهاد داده بود که تحقیقات بیشتری بشود که چرا یک همچین اتفاقی افتاده است . الان از منظر علمی آن چیزی که من پیدا کردم ، ممکن است دوستان بروند یا کسی زمین شناسی خوانده باشد و مقالات به روز را ببیند ، بتواند آن چیزی را که مورد نظر شما است بگوید .
استاد : ممنون از کاری که انجام دادید ؛ کاملاً درست می گویید چون به هر حال مشاهدات من در لحظه است گاهی اوقات حتی کمتر از یک ثانیه ، بنابراین آن دقتی را که باید بوجود بیاید ، گاهیَ بوجود نمی آید من فقط صورت کلی مسئله را می بینم این چیزی هم که برای شما گفتم بار اولم نیست که دیدم شاید سومین بار یا چهارمین بار است که این را درمورد کوه ها مشاهده کردم، که دقیقاً چنین چیزی وجود دارد به قول شما ممکن است بخش روی زمین آن بصورت خاک و سنگ و منسجم باشد و بخش داخلی آن بصورت نیرو و انرژی ، بصورت بردارهای نیرو که به هم وارد می شوند و همدیگر را قفل می کنند شاید هم این طوری باشد به هر حال آن چه که هست قرآن اشاره می کند می گوید کوه ها را گذاشتیم برای این که زمین نلرزد، پس ما باید یک مقدار بیشتر تحقیق کنیم که چرا کوه ها باعث می شوند زمین نلرزد ؟ بنده که نمی گویم کلام خداست و کلام خدا نعوذ بالله بی ربط نمی تواند باشد پس باید تحقیق کرد چرا کوه ها مانع می شوند از این که زمین لرزش پیدا کند حالا لرزش بصورت زمین لزره یا لرزش بصورت این که از مسیر مدار بخواهد خارج شود یا لرزش به آن صورت که از فضا شهاب سنگ هایی که به زمین می خورند مانع از این باشد که این شهاب سنگها زمین را از مدارش خارج کند و هزاران مطلب دیگر که نیاز دارد بشر تحقیق کند .
صحبت از جمع : با توجه به خطبه آقا امیرالمؤمنین در مورد خداشناسی در سوره نور آیه 47 تا آیه 51 خداوند می فرماید : کسانی که ادعا می کنند خدا را شناختند و به خدا و رسولش ایمان آوردند موقعی که چیزی به نفعشان نیست سریع برمی گردند و موقعی که به نفعشان است می گویند ایمان آوردیم و دوباره به سمت خدا برمی گردند در حالی که اینها مؤمن نیستند و کسانی مؤمنند که در هر شرایطی تسلیم امر خدا هستند . در کتابی از آقای حامد طهماسبی از تجربه گران مرگ ، فردی را نشان می دهد که بچه دار نمی شود و از خداوند کمک می خواهد و قدرت خداوند نشان می دهد که اگر خداوند بخواهد کاری انجام بدهد همه کائنات دست به دست هم می دهند تا آن که خواسته شخص بر اساس صلاح او برآورده بشود . خانمی که فرمودید با تمام سختی هایش 25 سال زندگی کرد اگر خدا را می شناخت این قدر زجر نمی دید واقعاً همین طور است آدم اگر خدا را بشناسد این قدر لازم نیست که بنشیند و صبر کند ، اگر به قدرت خودش اتکا نمی کرد و به قدرت خداوند اتکا می کرد می توانست زندگی راحت تری را تجربه کند .
استاد : واقعیتش این است وقتی که ما وقتی خدا را می شناسیم هیچ مسئله مشکل داری نداریم ، مشکل دار می دانی منظور من چه هست ؟ منظور من این است در دنیا پول هست ، خانه هست ، بچه هست این ها همه اش مال دنیا است ، می آید و می رود یک روز بی پولی است ، یک روز مریضی است ، یک روز بی زنی است ، یک روز بی شوهری است ، یک روز بی بچگی است ، یک روز گوجه فرنگی گران می شود ، یک روز سیب زمینی و پیاز قیمتش خیلی بالا می رود ، یک وقت نمی توانیم مرغ بخریم ، یک وقت نمی توانیم گوشت بخریم ، این ها مال دنیاست همیشه بوده ، هنوزم هست و بعد از این هم خواهد بود اما وقتی باور کردی که خدایی هست که تو را می بیند ، تو را می شنود و همراه توست و حتماً تو را راهنمایی می کند آن موقع دیگر غم نداری که مبادا فلانی بیاید و من را با قمه بزند اصلا و ابداً . ما دردمان این است که خدا را نمی شناسیم و پشت و پناه نداریم ، زود کم می آوریم ، زود شل می شویم هرکسی به ما یک تهاجم کند موش می شویم و یکجا قایم می شویم بعد هم می گوییم چقدر دنیای بدی است . دنیا بد نیست ، تو ترسو هستی بگو به خدا ؛ خدایا من از این می ترسم ببین با من چکار می کند من نمی خواهم با کسی درگیرباشم ببین چجوری کله اش می کند .
یک دفعه در عمرم یک جمله ای گفتم هنوز هم برایش استغفار می کنم یک آقایی بود از شهرستان می آمد ام اس داشت و بخاطر چشمش که داشت نابینا می شد که دیگر از خانه بیرون نمی رفت . آن موقعی که کار درمان انجام می دادم چند مرتبه او را آوردند پیش بنده . یک مرتبه که آمده بود گفت بروم کار کنم ؟ گفتم چرا نروی ! یک دفعه خبر شدم که یک مغازه اجاره کرده مرغ فروشی باز کرده ، چرا مرغ فروشی ؟ برای این که ترازوهایی که مرغ را با آن وزن می کردند درشت بود می توانست بخواند بقیه را نمی توانست چون برایش ریز بود . کارش هم خیلی خوب گرفت نبش یک پاساژی بود توی آن پاساژ یک آدم بخیلی بود دید که این جوان کار می کند و مشغول است خوب هم کارش گرفته با این که شغلش یک چیز دیگر بود شروع کرد به آزار دادن این بنده خدا ، به طرق مختلف مزاحمش می شد . یک بار که آمده بود و برای من تعریف می کرد ، وقتی این حرص می خورد بحث ام اس ایشان بالا می گرفت من خیلی ناراحت شدم وقتی این رفت گفتم بار پروردگارا ! آن آدم را به خودش مشغول کن . دفعه بعد که آمد گفت نمی دانم چه اتفاقی افتاده گفتم چی شده ؟ گفت نمی دانم آن دفعه که آمدم پیش شما برگشتم از یکی دو روز بعدش آن بنده خدا می رود و می آید و سردرگم است ، به خودش می پیچد ولی دیگر با هیچکس کاری ندارد حتی با من . الان می گویم خدایا غلط کردم ، اصلاً من چکاره بودم که این را گفتم ! درسته که کارم کار خِیر بود ولی خوب بود می گفتم خدایا ! به این جوان رحم کن شرّ آن را از سر این کم کن نه این که آن را سر در گمش کن . خدا این طوری حرفهایمان را گوش می دهد چون من با خلوص نیّت درخواست کردم و چقدر قشنگ به من نشان داد بعدش افتادم به غلط کردن و عذرخواهی کردن و استغفار کردن . از خدا خوب بخواهید ، قشنگ بخواهید ، زیبا بخواهید به قول آقای رامبد جوان شما خیلی قشنگید خب قشنگ هم بخواهید ، چرا شما که قشنگید قشنگ نمی خواهید از خدا قشنگ بخواهید بعد ببینید چطوری به شما می دهد .