پرسش و پاسخ شماره صد و نهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 428
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : امروز صحبتی را شنیدم از سوره نمل آیه 15در مورد صحبت بین داوود و سلیمان که می فرماید حمد و سپاس خداوندی که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داد . بعد گوینده می گفت که این یک ویژگی خدایی است یعنی خداوند این ویژگی را به این ها داده است . حالا من تصورم این است که که هر کس چه قدر مؤمن باشد یا هر چه قدر برتری داشته باشد به بقیه ، این ویژگی است که اکتسابی است یعنی آن آدم باید کسبش کند حالا چه در این جهان یا چه در جهان های دیگر و این طوری نیست که خداوند این را به کسی تقدیم کند .
استاد : در مورد این که در دنیا خداوند بر بعضی از بندگانش عطا می کند شکّی نیست . اما در مورد دو تا آدمی که پیامبر هستند و صاحب مقام هستند این که کمی فرق می کند ، می دانید چرا فرق می کند ؟ برای خاطر این که این ها علاوه بر این که انسان های پاک سیرتی بودند ، انسان هایی بودند که بنده خدا بودند چون خداوند آن ها را انتخاب کرد برای این که برای مردم پیام رسان باشند خود این انتخاب و خود این پیام رسان بودن یک امتیازی است که بقیه ندارند . در یک اداره ، در یک وزارت خانه یک وزیر است ؛ این یک دانه ای که به عنوان وزیر انتخاب می شود صاحب مقام ویژه ای است که بقیه ندارند و نمی توانند هم داشته باشند مگر این که این وزیر برود و یک وزیر دیگر انتخاب کنند که باز هم همان یک وزیر است . در مورد پیامبران خدا این طور نیست که این ها را همین طوری برتری داده باشد ؛ تمامی این ها در ابتدا بندگان خاص خدا بودند ، چرا ؟ چون در راه حق قدم گذاشتند . پیامبر ما 40 ساله بودند که پیامبریشان اعلام شد تا قبل از 40 سالگی همه مردم او را به عنوان امین ، امانتدار و درست می شناختند و ایشان را قبول داشتند . پس اولین امتیاز که کسب شد امین بودنشان بود که این در قالب بندگی داشتن پیامبر به ظهور رسید و خداوند او را امتیازی برتر از بقیه بنده ها داد که به کسی قبلاً نداده بود . خداوند به ما امّت این پیامبر چه امتیاز بالایی داده است فقط به واسطه وجود پیامبر و به واسطه این که ما مسلمان هستیم ، ما امّت برتر هستیم البته نه این هایی که در خیابان رنگ و وارنگ می گردند ، نه این هایی که مال مردم را می خورند در هر لباسی ، فرق نمی کند ، خطا ، خطا است حتی اگر در قالب یک لباس خیلی برازنده و وزین باشد . خدا رحمت کند علامه حسن زتده آملی را ، وقتی خدمتشان رسیدم موقع خداحافظی یک کتاب از اشعارشان به بنده هدیه دادند بعد هم فرمودند : بادت باشد این لباسی که تن من هست ، تن معاویه هم بوده ، تن پیامبر هم بوده ؛ اول نگاه کن آن کسی که در این لباس است چه کسی است ؟ ببین چه ویژگی دارد ؟ گول نخوری ؟ گفتم : چشم و از آن به بعد همیشه به درون آدم ها نگاه کردم نه به بیرون آدم ها ؛ انسان ها برای آن که برتر باشند آن درون واقعی شان را باید بروز بدهند . تو هم داری ، من هم دارم ، آن هم دارد ، هیچ اشکالی هم ندارد وقتی این درون را بروز می دهی همانند پیامبر خدا ما هم از لحاظ کرامت همان هستیم ولی یک فرق داریم همه که نمی توانند پیامبر باشند ، یک دانه را خدا انتخاب می کند به عنوان پیامبر ، یکی را انتخاب می کند امیرالمؤمنین باشد نه همه ، اگر قرار باشد همه پیغمبر بشوند همین طوری اکتسابی کسب کنند بالا بروند ، آن وقت در دنیا هرج و مرج می شود مفهوم آن ، این نیست که خداوند بین آدم ها فرق می گذارد ، می گوید نه ، همه شما آدم های خوبی هستید من هم دوستتان دارم از بین شما خوبان من این یکی را انتخاب می کنم ، حالا وقتی می روید جلو ببینید چرا انتخاب شده ؟ زندگی قبل دنیای او را کار ندارم اصلاً نمی دانم چون علم آن را ندارم و نبودم نمی توانم حرف بزنم اما زندگی دنیایی او را که نگاه می کنیم می بینیم در هیچ نقطه ای یک لکه سیاه دیده نمی شود پیدا نشدن یک لکه سیاه پیدا نشدن ، یک دانه خطا و اشتباه از خود بنده است امتیازی نیست که خدا داده باشد ، این بنده به اصطلاح آمد جلو و ابراز کرد و نشان داد که در صفحه زندگی من حتی یک نقطه ی سیاه وجود ندارد و خدا گفت تو برگزیده شدی تو پیغمبر هستی، حتی عیسی مسیح به دنیا آمد ، در بغل مادر ، بچه چند روزه سخن گفت ولی پیغمبر نشد تا بزرگ شد و شروع به هدایت مردم کرد یعنی به یک سنی رسید که قابل قبول باشد چون خدا خلاف قانون و قاعده اش حرکت نمی کند وگرنه می گویم در دنیا این طوری می شود پس این را خدا انتخاب کرده من که نمی توانم آن طور باشم پس من هرطور که دلم بخواهد زندگی کنم لااقل عشق دنیا را بکنم دیگر ؟ نه این طوری نیست ، می گوید جلو بیا و آن طور حرکت کن که من خواستم اگر تو آن طور که خدا خواسته است حرکت کردی اگر امروز قرار باشد یک برگزیده را بردارد می آید تو را برمی دارد این هست که می گوید ما را بر بقیه برتری داده است خیلی چیز عجیبی نیست فقط کافی است تعمق کنیم یک مقدار آن حبّ و بغض های درونی خودمان را ببندیم اجازه ندهیم بالا بیاید چون بلافاصله بالا می آید و می گوید پس این طوری باشد که خدا پس یک تفاوتی گذاشته یک فرقی گذاشته است ، از عدل خدا که به دور است ! نه فرق نگذاشته است .
ادامه صحبت از جمع : همه ما روح الهی داریم ولی هرکسی در یک سری ویژگی های مثبت برجسته تر می شود این ویژگی ها اکتسابی ست یا خدادادی؟
استاد : این ها هم کسب کردنی است ، اسم ها را نمی گویم من کار با اسم ها ندارم به گیاهانی که اینجا نصب شده نگاه کنید یک ذرّه برگ یکی از این گل ها را تو می توانی بگویی این به درد نمی خورد ؟ نه هرکدام در جای خودشان جلوه گری می کنند و هرکدام در جای خودشان صاحب امتیاز هستند امتیاز آن برگ این قدری ، امتیاز آن گل این قدری ، همه یکسان است آن چیزی که اینها را ارزش می دهد تفاوت نگاه های ما به جریان است ؟ الان اگر بگویی ، بعضی ها این طوری می کنند گل خرزهر ه؟ نه بابا بدم می آید، گل خرزهره خیلی خوشگل است ! چه کسی می گوید بدم می آید ! یک چیزهایی در درون ما شکل گرفته است با آن شکل گرفتگی که قضاوت می کنیم آن وقت می گوییم این برتر است ، آن بدتر ، آن کسی که نت موسیقی می نویسد ، آن کسی که می خواند ، آن کسی که می نوازد اگر در راه حقیقت انجام می دهد با آن کسی که قرآن را با صوت خیلی قشنگ می خواند هم ردیف می شود چون همه آن ها با هم نعمت الهی را بروز می دهند ، اما نه این کارهایی که این جماعت می کنند شلنگ تخته هایی که می اندازند ، عربده هایی که می کشند ، هر اراجیفی برای خود می بافند و می گویند ، این ها نه ، این ها هیچ کدام شامل نمی شود حتی در آن بخش که بعضی ها با این اشعار رقص سما می کنند و رقص هایشان از نظر من یک جورایی خرابی دارد اشکال دارد من این را هم رد می کنم چون هیچ وقت موسیقی الهی شما را به سوی نمایش به سوی ارائه کردن خودت سوق نمی دهد خلاصه شما را برای این طور چیزها موسیقی الهی نمی برد . قرآن را که یکی از دوستان می خواند این جا بودم جای دیگری نبودم ، جلوی چشم شما گم و گورشدم ؟ نشدم ولی در لحظه آن جایی بودم که باید ایشان را می دیدم و دیدم چرا ؟ چرا این همه سال است دارد قرآن می خواند من هیچ وقت این را نگفتم امروز موسیقی خواندن قرآن او موسیقی الهی بود حالا چه چیزی ؟ خودش می داند من نمی دانم به من ربطی ندارد باید به آن توجه کند . گاهی اوقات یک رنج بزرگ است گاهی باید یک سختی بزرگ را تحمل کرده یک درد را تحمل کرده ، به ما چه می دهند ؟ جایزه ، پاداش ، گاهی اوقات یک نیکی بزرگ است ، گاهی اوقات یک لبخند پر محبّت است باز هم من نمی دانم فقط خدا می داند و بنده هایش ، من ابلاغ می کنم بیشتر از این نمی توانم چیزی بگویم
صحبت از جمع : در رابطه با بحث شناخت پروردگار از زبان حضرت علی (ع) ، در کتابی در محاوره بین دو نفر که پدر یکی پزشک بود ولی پسر هنرمند ، از او پرسیدند که چرا تو پزشک نشدی ؟ گفت من محیط بیمارستان و خون را می بینم حالم بد می شود پدرم خیلی دلش می خواست پزشک شوم ولی با خودم فکر کردم که اگر به آدم ها اجازه بدهم برای من تعیین تکلیف کنند دنیای من دنیایی می شود که آدم ها برای من ساختند و من نمی پسندم و دوست دارم خودم تعیین کنم چطور زندگی کنم . شما همیشه می گفتید الگوهای خود را بزرگ انتخاب کنید هیچ وقت کوچک انتخاب نکنید وقتی بزرگ الگو می شود انتخابات تو هم بزرگ می شود و دنیای تو هم بزرگ می شود .
استاد : قطعاً همین طور است هر چیزی که شما انتخاب کنید خدا همان را به شما می دهد در باب خواب دیدن اکثراً دوستان خواب های خود را می گویند که من تعبیر کنم ؛ بعضی خواب ها واقعاً نکاتی دارد که باید بگویم و می گویم ولی در مجموع بیشتر می گویم خّیر هست ان شاالله . هیچ کس به اندازه یکی از دوستان غر نمی زند همیشه غر می زند بعد خیلی جالب می گوید تو خواب هم که خواب می بینم آمدم خوابم خود را برای شما تعریف می کنم ، آن جا هم به من می گویی خِیر هست ان شاالله ، علت دارد من یک وقت هایی می بینم یک خِیر کثیری منتظر شما است مثلاً یک پول زیاد می بینم ، مثل می گویم ؛ برای من پول زیاد 200 میلیون است ، می گویم یک 200 میلیونی به تو می رسد ، خدا همان 200 میلیون را برای او رقم می زند درحالی که نمی دانم شاید زیاد من 200 میلیون بود ، زیاد برای او ممکن است 1 میلیارد بوده باشد ولی من زبان خود را باز کردم گفتم 200 تا ، 200 به او دادند . حالا چرا این اتفاق می افتد ؟ چون به او می گویند می خواستی تعریف نکنی یا خواب خود را جایی تعریف کنی که فرد مقابل تو نظر بلند داشته باشد ، نظر کوتاه نداشته باشد برای همین من اکثراً می گویم که خِیر است . گاهی سختی بزرگ می بینم اما نه سختی که هشدار بدهم حل شود ، گاهی بعضی از سختی ها را می گویم که پول شما خراب است ، یک ایرادی در پول شما هست ، ببین چه خبر است بیشتر از این هم نمی گویم ولی بعضی اوقات سختی هایی برای بنده مقرر شده است که باید اتفاق بیفتد ؛ یک دوست عزیزی داشتم با من همکار بود ، یک روزی در مدرسه به من گفت یک خواب عجیب دیدم ، نمی دانم در خواب چرا این کار را می کردم کف دستم پوست هایش بلند می شد با دندان می کندم ، گفتم چند تا کندی ؟ گفت دوتا ، دو تا پهن هم بود کندم ، من به او گفتم خِیر هست ا نشاالله و خداحافظی کردم . دو تا مرگ از نزدیک ترین افراد به او در شرف وقوع بود آن شرف وقوع از نظر من شاید ظرف 48 ساعت ، خاطرم نیست ظرف 24 ساعت پدر و مادر مُردند یا مثلاً پدر و برادرش یکی از این دوتا ، دوتا هم خون درجه یک با هم مُردند . آن موقع نفهمیدم بعدها فهمیدم . یک روز پیش من آمد گفت آن روزی که خوابم را گفتم ، چشم تو با زبان تو یکسان نبود تو فهمیدی که من عزیزانم را از دست می دهم ؟ من فقط سر تکان دادم ، گفت چرا به من نگفتی ؟ گفتم : خدا لحظه آخر تقدیر را تغییر می دهد من تقدیر را سفت و محکم کنم ؟! به این نکته ها در زندگی تان توجه داشته باشید ، به گفتار خود توجه داشته باشید ما خیلی جاها کتک زبان خود را می خوریم درحالی که به مردم هیچ کار و نظر بدی نداریم ولی کتک زبان خود را می خوریم . این یک چیزی است که زبان انجام می دهد ، چرا ؟ چون حس کردم ، خب حس کردی که کردی چرا دهان خود را باز کردی ؟ نباید باز کنی ساکت باش . هر وقت خدا هر چه بیشتر به شما می دهند قفل دهان شما باید بیشتر محکم بشود به این نکته ها توجه کافی بفرمایید .
صحبت از جمع : شما هر چیزی به ما بگویید برای ما حجت است .
استاد : برای اینک ه واقعیت است باید همه بدانند اگر من یک کاری می کنم دال بر این نیست که صحیح باشد من باید اعلام کنم که حرفم یا حرکتم ناصحیح است که دیگه بقیه تکرار نکنند .
صحبت از جمع : در رابطه با این که چقدر زبان می تواند اعمال ما را از بین ببرد و صحبت های هفته پیش که فرمودید دین در جامعه امروز حالت تشریفاتی پیدا می کند ، آقای قمی حدیثی گفتند از آقا امام صادق (ع) که ایشان به همراه همسرشان به سمت حج تمتع مشرف بودند و کاروان آن ها در منزلگاه های مختلف می بایست اطراق و استراحت می کردند ، همسر آقا امام صادق (ع) با حرف هایی که می زدند دل یک سری از خانم هایی که آن جا بودند را رنجانده و شکسته بودند ، حج را انجام می دهند ، بر می گردند و در یکی از منزلگاهی که در حال استراحت بودند همسرشان به ایشان می گویند که ما الان در چه منزلگاهی ایستاده ایم ؟ آقا به ایشان می گویند که این جا همان منزلگاهی است که حج شما باطل شد . در واقع حج تشریفاتی نیست و یک عمل بسیار مقدس و سنگین است .
استاد : حالا باز این را بگویم که در حج ، در عرفات ، کمردرد بیداد می کرد ، چادری هم که داخلش قرار گرفته بودیم کف آن مثل پارچه بود ، یک زیلوی به قول خودمان درب و داغان بود ، یک چیز نرم و راحت نبود ، پتویم را انداخته بودم روی آن و داشتم قرآن می خواندم دیگر طاقتم بُرید ، یک طرفی دراز کشیدم و قرآنم را هم گرفته بودم و می خواندم ، سه تا خانم بودند ، دیده بودم که یک مقداری هم با مردم در این سفر تلخ زبانی می کنند ، یک اشکال را خودشان بزرگ می بینند ، اشکال می گیرند ؛ برگشت این طوری کرد ؛ قرآن را خوابیده نمی خوانند ، با محبّت هم نه ، فقط سرم را آرام بلند کردم گفتم آیه قرآن است ؛ ایستاده ، نشسته ، خوابیده ، من را ذکر کنید . قرآن ذکر خدا است . حج است ، خانم می خواهد به من یاد بدهد که مثلاً دختر جان ، خانم جان ، شما جوان تر از من هستی ، بدان ، نمی شود دراز بکشی قرآن بخوانی ، بدون این که اصلاً بداند درد من چه هست من را رنجاند ، من را خیلی ناراحت کرد . گفتم خدایا ! همه ما را ببخش . در منا ، در همان چادر جای خیلی کوچکی داشت ، شبانه رفتیم اعمال حج تمتع را انجام دادیم و برگشتیم . قیافه من به گونه ای بود همین سه تا خانم ، چون جاهای خیلی خوبی را در چادر گرفته بودند ، به من پیشنهاد کردند که بیا اینجا جای ما بخواب ، من نرفتم . زبان ها را مراقب باشید ، جمع کنید ، هر حرفی را نزنید اگر نمی توانید نیکو سخن بگویید بهتر است ساکت باشید . بعد هم بهشت و جهنّم مردم با خودشان است ، حواستان باشد بهشت و جهنّم مردم را دست ما ندادند ، ما را هم با همدیگر در یک قبر نمی خوابانند . الان طبقه طبقه داریم ، می خوابانند ولی باور کنید طبقه طبقه است کاملاً از هم جداست نگران نباشید اگر آن یکی آتش گرفت آتش آن به تو نمی رسد .
آن جلسه خواندم : دلا درد آشنا بودن مهم است به مردم عشق ورزیدن مهم است
تا دیر نشده است فکر چیزهایی که مهم است برای خودتان عوض کنید .
صحبت از جمع : پیرو صحبت شما در مورد گشایش زمان و صحبت های پیشین شما در خصوص کُن الهی ، یک تجربه ای را دوشب پیش داشتم ؛ بنا به شرایطی مجبور بودم بیمارستان باشم 5:15 دقیقه صبح به منزل رسیدم ، تقریبا 45 دقیقه زمان داشتم تا بروم سر کار . فکر می کردم در این 45 دقیقه چه کار کنم ؟ بخوابم ، بنشینم ؟ گفتم خدایا زمان را طوری برای من قرار بده که حداقل بتوانم یک استراحتی بکنم . باورتان نمی شود حتی بیدار شدم و دوباره خوابیدم ، خواب سنگینی که 45 دقیقه برایم کفایت کرد .
استاد : بسیار عالی . حالا هر وقت خواستی کارهای خوب هم بکنی از او بخواه زمان تو را طولانی کند ، وقت بیشتری برای کارهای خوب داشته باشی .
صحبت از جمع : با توجه به فرموده شما که خدا درعرش نمی گنجد ولی در قلب مؤمن می گنجد ، ما قلب را که بعنوان آن قلب صنوبریمان درنظر نمی گیریم ؟
استاد : بله ، خدا در عرش نمی گنجد ولی در قلب مؤمن می گنجد . قلب برای ما یک چیز تپنده با ابعادی مشخص است . این را که گفتید یادم افتاد ، اولین بار در یک مجلس روضه از یک آقای روضه خوانی شنیدم که خدا در قلب مؤمن می گنجد . خیلی برایم جالب افتاد دیگر بقیه حرفهایش را نفهمیدم ، خیلی با قلب خودم کلنجار رفتم که خدا با آن بزرگی که این همه آدم را اداره می کند من قلبم به این کوچکی است ، دوسه روز بعد آن مادرم یا پدرم از بیرون که می آمد یک دست دل و جیگر گوسفند خریده بود ، من اول اجازه گرفتم یک مقدار با این دل بازی کردم ، خدا کجا می تواند باشد ؟ سال ها طول کشید تا به آن نقطه ای برسم که خدا در این نیست ، با این است . این قلب اصلاً می تپد چون خدا با اوست فقط تو بگو کجای تو زنده است که خدا با آن نیست ؟ همه اندامت را بگرد ، چرا می گوید قلب ؟ برای این که قلب جایگاه همه عواطف و احساسات معنوی است ، شما با این منطقه روبرو می شوید که به عالم معنویات وارد می شوید ، به همین دلیل می گویند که خدا در قلب مؤمن می گنجد . این ها همه مثال است مثال هایی که باید ما را بکشاند ببرد . چطور که من قلب خودم را می گشتم بعد قلب گوسفند را گشتم که من خدا را کجای آن پیدا کنم آخر ؟ اصلاً این چقدر هست که خدا در آن بگنجد ؟ و این باعث شد که سال ها به جاهای مختلف رجوع کردم چون حیطه معنوی من آخوندهایی بودند که می آمدند روضه می خواندند و هیچ کدام این ها نمی توانستند جواب من را بدهند و چون من نوجوان بودم یک وقت هم سؤال می کردم ، می گفتند : دخترم شما باید صبر کنید تا بعدها یاد بگیرید . دست شما درد نکند ، من الان می خواهم یاد بگیرم که بعداً درست فهمیده باشم . بعد دیگر دفعات مادرم می گفت : مادر جان نگو ، رهایش کن این ها متوجه نمی شوند بعد یک اسنادی هم به تو می بندند ، گفتم : آهان ! می گویند دیوانه است ؟ واقعیت است دیگر . خدا در قلب صنوبری ماهیچه ای نیست ، او را همراهی می کند . چقدر توی این جلسات گفتم بین من و شما حتی خالی نیست ، چرا خالی نیست ؟ بین من و شما چه چیزی هست الان ؟ با چه چیزی می توانی تعریفش کنی ؟ بگوییم هوا هست ؟ هوا از کجاست ؟ بگوییم اکسیژن و هیدروژن هست ؟ اکسیژن و هیدروژن از کجاست ؟ بین شما و شخص کنارتان خالی نیست ، یک صندلی فاصله است ولی خالی نیست به شرط این که هر دوتای شما یک طور فکر کنی د، چرا بین من و شما خالی نیست ؟ برای این که وقتی اینجا می نشینیم با من همراه هستید دیگر بین من و شما خالی نیست ، ما یکی می شویم ، این فضا ، فضای خدایی است ، پُر است ، نه این که اگر که این جا نباشیم جای دیگر باشیم ، نیست ، آن جا هم هست ، منتهی معنا نمی شود ، اینجا معنا می شود . حرف هایی را که دارم میزنم مشکل است ولی بدانید هیچ راه دیگری نیست ، کلاس ، کلاس بالاتر است . آن هایی میتوانند بیایند که کلاس بالاتر را بپرند بعد م یرسیم به جایی که 4 ، 3 نفر هم باقی نمی ماند از نظر من هیچ اشکالی هم ندارد تا هر جا که من را این جا بفرستند ، می آیم ، شما هرچند تا باشید .
صحبت از جمع : بحث خداشناسی بسیارسنگین است ؛ شنیدیم که پیری دنبال دست یافتن به گنجی بود ، چله نشینی کرد و به اوگفتند برو سر فلان کوه تیر را در چله بینداز و بزن ، هرجا تیر افتاد گنج آن جاست ، بعد از 40 روز رفت و تیر را کشید و تیر جایی افتاد ، رفت کَند و دید خبری نیست، دوباره چله را تکرار کرد که اشتباهم چه بوده ؟ باز خواب تکرار شد . گفت حتماً تیر را درکمان کم کشیدم ، زه را بیشتر کشید و زد ، یک جای دورتری افتاد ، رفت کند باز دید که از گنج خبری نیست . بار سوم هم به چله نشست این دفعه آن شخص که آمد دامن او را گرفت و گفت من سه تا چله نشستم گنج را پیدا نکردم خیلی هم کشیدم ، گفت آن کشیدن فضولی تو بود من گفتم تیر را در کمان بگذار و رها کن تو چرا زه را کشیدی ؟ وقتی تو تیررا رها می کردی زیر پایت می افتاد همانجا را می کندی گنج بود . عرفا می گویند ، خداوند فرموده من از رگ گردن به شما نزدیکترم ، هر چقدر بیشتر به تیر ذهنمان فشار بیاوریم از خودمان دورتر می کند در صورتی که این ها همه اش فضولی های ماست . یک بار رفته بودیم پیش مرحوم حاج حسین یک آقایی روحانی پیش ایشان بود گفت ما در روستا که بودیم می خواستیم برای ما کاری بکنند متوسل می شدیم و از خدا می خواستیم و بعد یک دفعه فراهم می شد بعد که در درس و بحث آمدیم یک دفعه دور شد ؛ آن قدر هست که بانگ جرسی می آید ؛ می فرمایند : در ذات پروردگار فکر نکنید شما در ذات پروردگار هر چه فکر کنید گم می شوید اگر می خواهید که به خداوند نزدیک بشوید در نعمات پرودگار فکر کنید . چون از رگ گردن به ما نزدیک تر است ما هرچه فکر بکنیم دور می شود باورمان نمی شود که در وجود خودمان ، در کنار خودمان ، همنشین خودمان است قبل از این که کلامی را من برای شما بیان بکنم او شنونده است ، قبل از این که من اراده ای بکنم او داننده آن اراده است . بوعلی سینا زمانی که کوچک بود مکتب می رفت و خیلی سریع کتابی که به او یاد می دادند را یاد گرفت یک جلسه رفت پیش استاد بعد از درس گفت یک سؤالی دارم ، قبل از حدوث جهان به چه کار بوده است جز خداوندی ؟ یعنی قبل از این که خدا جهان را بیافریند به غیر از این که خدایی بکند چکار می کرده ؟ آن کسی که در مکتب بود یک دفعه برآشفت و گفت شاگرد از استاد سر شده و این بنده خدا را فلک هم کردند گفت به پدرش بگویید بیاید و این را ببرد ، گفتند این دارد کافرمی شود . پدرش خیلی دنبال این بود که فرزندش بتواند پیشرفت بکند او را جایی برد که همه قلندر بودند ، سرها تراشیده و نشسته بودند . به استاد گفتند که این بچه یک سؤالی دارد گفت بگو ، سؤال کرد قبل از حدوث جهان به چه کار بوده است جز خداوندی ؟ آن ها برآشفتند که چه جوابی بدهیم ؟ ولی امیرالمؤمنین (ع) جواب داده و فرموده : که قبل از همه چیز بوده ، قبل از این که چیزی بوجود بیاید و بعد از آن هم خواهد بود . خداوند بی زمان و بی مکان است ما بُعد زمان و مکانی برای خداوند نمی توانیم قرار بدهیم یعنی سؤال فرضش غلط است که قبل از حدوث جهان ، قبل و بعد برای خدا وجود ندارد ، کجا و ناکجا برای خدا وجود ندارد ، قید زمان و مکان بر خداوند متصور نیست در ذهنیّت ما اگر چنین چیزی بیاید این یکی از آن شرک های خفی است . نکته ای هم که امیرالمؤمنین(ع) فرموده بود قبل از حدوث جهان را پاسخ می دهد . جدیداً در علوم جدید دنبال کشف ابعاد جدید هستند مثلاً می گویند : سه تا بُعد فضا داریم یک بُعد زمان داریم ، چهار تا ، ما آدمیزاد را می گویند در این چهار تا هستیم الآن نظریه هایی آمده ، نظریه ریسمان و این ها تا یازده بُعد را تصور می کنند و فرضیه اش را دادند که در این ابعاد مختلف دنبال خدا می گردند در صورتی که این بیشتر به قید کشیدن معنای پروردگار است هر چه بُعد بیشتری بدهی قید بیشتری بر او گذاشتی اگر انسان هزاران بُعد هم کشف بکند خداوند بدون همه آن ابعاد است .
بیتی از آقای شیخ محمود شبستری ؛
تعالی لله قدیمی (از قدیم بوده) کو به یک دم ( در یک لحظه)
کند آغاز و انجام دو عالم (همه این ها که ما توی آن هستیم ، می آییم ، می رویم و حساب و کتابمان می شود ، در این دنیا می شود گفت به یک دم)
جهان خلق و امر این جا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
این بیت منظورم هست که الان می گویم .
همه از وَهم توست این صورت غیر
که نقطه دایره ست از سرعت سیر
یعنی شما یک نقطه را اگر بچرخانید شکل دایره می بینید اگر خیلی سریع بچرخانی عین دنیا می بینی به هزار شکلی می توانی ببینی . بیت به نظر من آن مفهوم کلام امیرالمؤمنین (ع) است که می فرماید : خداوند قبل از بوجود آمدن و بعد از نابودی همه این ها هست .
استاد : بسیار خوب و پسندیده. چندین سال است بارها و بارها توصیه می کنیم که خودشناسی کنید . خودشناسی به اصطلاح چطور که ما آسمانه ا را می گوییم هفت آسمان در حالی که ما یک آسمان بیشتر نمی بینیم اما هفت آسمان است ، خودشناسی هفت لایه شاید چون هفت تا لایه انرژی دور خودمان داریم ، هاله داریم هر چه می خواهید اسم آن را بگذارید ، مفصل یکبار راجع به عدد هفت من صحبت کردم ، سعی کردیم که همه ما خودم اول از شما و بعد شما را هم به آن مسیرسوق بدهم که این لایه های وجودی تان را بشناسید . یواش یواش شما غیر از این چیزی که می گویند هستید ، شما فراتر از این صحبت ها هستید ، فراتر از این هفت لایه هستید ، شما خیلی چیزها را بعنوان یک انسان ارائه می کنید اما باز هم خیلی کوچک هست و اگر این را بتوانید درک کنید آن وقت آرام آرام بسیط می شوید ، بزرگ می شوید . امروز آمدیم بگوییم خدایی را که دارید می پرستید لااقل در جمع ما که نماز می خوانند ، روزی 5 بار خداوند را صدا می کنند و با او گفتگو می کنند لااقل بدانند که الان این خدا یک مشخصه هایی در حد فهم من و شما دارد ، آن در حد فهم من و شما این است که اولاً اولی ندارد ، آخری هم ندارد دنبال اول و آخر نگردید ، شما در این حیطه برای خودتان جولان بدهید یگانه است ، یک دانه نیست یگانه است این را فراموش نکنید . خداوند یگانه است پس این یگانه بودن را درک کنید اگر بتوانید این یگانه بودن را درک کنید می توانید بعداً بفهمید تو هم در جایگاه خودت یگانه ای چون خداوند از خودش در ما نفخه روحی دمیده است . من یگانه ام ، همین هستم هیچ وقت هیچکس دیگری نخواهد آمد که من دو تا بشوم ، هیچ وقت هیچکس دیگری نخواهد آمد که بشود مثلاً دو تا خانم فلانی بشود یا سه تا چهار تا آقای فلانی ، در شخصیّت ها مشابهت خواهد بود ، به هم نزدیک خواهد بود اما فی الواقع یکی نخواهد بود . یگانه بودن را بشناسید ما آن چه را که برای خدا داریم بیان می کنیم دانه دانه توی روزمره گیتان بگنجانید آن وقت آرام آرام با خدایی که همیشه با شماست مأنوس می شوید ، از او بهره می برید . خداوند این علوم را ، یا امیرالمؤمنین (ع) این گفتار را ، بی جهت که نفرمودند . برای این که من و شمایی که امروز دستمان از دامان ولی عصر(عج) کوتاه است لااقل از کلام مولایی که ولی امر مسلمین بوده بتوانید یک چیزهایی را استخراج کنید ، انجام بدهید . وقتی که امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند عدل ، یعنی چه ؟ عدل را چه گفتم ؟ خدا را متهم نکن . کاری که ما خیلی می کنیم . این قدر که خدا را متهم می کنید ، مردم را هم متهم می کنید ، اما فی الواقع اتهام فقط مال من و شماست ، من برای خودم ، شما برای خودت . کلام هایی را که می شنوید حداقل بهره اش را ببرید ، سودش را ببرید . سودش را چطوری می برید ؟ لااقل بیرون خدا را بشناسیم تا در خودمان علائمش را پیدا کنیم بعد نگاه کنیم ببینیم که ما واقعاً این علائم را داریم ؟ اگر خدا بخشنده است ما چقدر بخشنده ایم ؟ اگر خدا شافی است ، شفادهنده است ما چقدر شفادهنده ایم ؟ می گوید بابا شفادهندگی مال هر کسی نیست ، شفا دهندگی مال همه است . دست گرم ، صمیمی و با محبّت به روی دست کسی گذاشتن شفای عالم را به سوی او سرازیر می کند ، باید حتماً یک انرژی بخصوص باشد که با پول بفروشی مردم را شفا بدهی ؟ نه ! اصلاً چین خبری نیست شفادهندگی را برای خودت بالا ببر ، حتماً باید زیر نظر یک استادی باشی فرافکنی کنی از این جا و از آن جا در بیاوری ؟ نه ! نیازی نیست به خدا همین جا به آدمی که ناراحت و غمگین است لبخند پُر مهر بزن شفای دل او بشو . رزّاق باشید ، رزق به مردم بدهید ، رزق حتماً پول نیست ، رزق حتما نان نیست ، خوراک نیست رزق دادن علمتان است ، فهمتان است فهمتان را به مردم بدهید بگذارید رزقشان بشود منتهی مهم این است که این فهم را داریم که بتوانیم به مردم بدهیم ، رزقشان بکنیم ؟