بیان تجربیات دوستان از تمریناتی که داشتند بخش اول
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 608
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: آن هفته عرض کردم یک حالت کاملا راحت بنشینید با وضو شهادتین بگویید، بعد یک سوره حمد بخوانید و درکش کنید وقتی تمام شد آرام بنشینید یواش یواش هر آنچه که در ذهنتان دارید خارج کنید، اگر بتوانید ذهنتان را خالی کنید می شوید دو تا آدم، یکی از این آدمها پشت پرده ی نازک پنهان است اما آن یکی آدم برای شما آشکار است، حالا اجازه بده این دو تا آدم ها حرف بزنند تو حرف نزن. هر چه گفتند بنویس ولی قول بده موقع نوشتن هیچ دخل و تصرفی به میل و سلیقه خودت در هیچ کاری انجام ندهی. چه کسی حرف های هفته قبل من را واقعا شنید؟ واقعا شنیدن یعنی این که در این یک هفته واقعا با آن خیلی کله زده، به آن فکر کرده و تلاش کرده به آن برسد.
صحبت از جمع: توصیه هفته پیش شما را انجام دادم خیلی آرام شده بودم و ذهنم خالی بود ولی تجربه نداشتم و بعد سراغ کار ذهنی خودم رفتم. امروز شخصی فیلتر شکنی روی موبایل من و دوستم نصب کرده بود و کار نکرد، آقای فروشنده با کمی برخورد تند دوستم ،کارش را راه انداخته بود من هم رفتم و کمی تند گفتم که یاد صحبت شما افتادم که گفتید مواظب باشید دیگران از شما ناراحت نشوند و گفتم با ناراحتی کار را جلو بردن درست نیست و عذر خواهی کردم.
استاد: خوب است یعنی به موقع متوجه شدید که این خشم الان شما خشم خوبی نیست، خیلی مهم است که یک آدمی که قبلا هم شنیده و طرف رفته و تند گفته، برایش راه اندازی کرده و راحت شده است، خوب اختیار کرده بود که تند بگوید که مثل او کارش انجام شود و وقتی تند را گفت همان لحظه با خودش روبرو شد، این خیلی مهارت و شهامت می خواهد که فوری خودش را فهمید که نه این طور نیست اگر او این کار را کرده خودش می داند به ما ربطی ندارد ولی شما، او نیستید شما کس دیگری هستید، یک خانمی با یک سری خصوصیات و مسائل خاص خودش، این رویارویی در لحظه، خیلی ارزش دارد .
صحبت از جمع: هفته گذشته آن قدر مشغله داشتم که وقت نکردم توصیه های شما را انجام دهم، گفتم باید انجام دهم خدایا کمکم کن. صبح که تنها و با لباس راحت مشغول کار بودم و تمرکز لازم را هم نداشتم، گفتم همین الان با خودت روبرو شو مهم انجام دادن است کاش می شد با آن ترتیب انجام دهی ولی همین را انجام بده غنیمت است، درونم همه چیز را وحشتناک می گفت یک جاهایی که خیلی بی منطق نسبت به بعضی از آدم ها رفتار می کردم همیشه فکر می کردم حق با من است و آن آدم مقصر است دنبال ریشه اش می گشتم تا ببینم ریشه اش کجاست و چرا یک جاهایی کنترلم را از دست می دهم؟ اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که حسادتت را کم کن خوب می شوی.
استاد: بسیار عالی تازه اول راه است
صحبت از جمع: با توجه به قسمتی از خطبه های حضرت علی (ع)، در مورد فرو بردن خشم، که مطرح کردید؛ من خیلی سخت خشمم را کنترل می کنم همیشه فکر می کردم که چه طور حضرت می فرماید: فروتنی می آورد، مثل شربتی گوارا می شود، وقتی شما این موضوع را مطرح کردید یاد گفتگوهای درونی خودم افتادم که شروع کنم این را کنار بگذارم . گاهی این گفتگوها در مورد این موضوع خاص در درون من همسو حرکت می کنند و گاهی خلاف هم، شاه کلید آن زمانی بود که شما گفتید خودشناسی کنید این خودشناسی باعث شد من به درون خودم بروم و این گفتگوها در مورد مسائلی که خشم من را به وجود می آورد اتفاق بیفتد، نمونه خیلی ساده: در محیط کار موضوعی مطرح می شود و یک صحبتی از درون من می گوید که چرا این اتفاق می افتد و دیگری می گوید که این موضوع ممکن است اصلا به تو ربطی نداشته باشد پس در مورد آن سکوت کن. بعضی مواقع مثل امروز هم جهت هم پیش می روند که من محق هستم و در آن جا اصلا نمی توانم خشمم را کنترل کنم.
استاد: باید با آن روبرو شوی، به هر دو موردش باید نگاه کنی. قدیمی ها می گفتند که اگر عصبانی شدی و می خواستی چیزی بگویی در دلت اول سه صلوات بفرست بعدا حرفت را بزن زیرا سه صلوات دوتا کار مهم می کرد، اولا زمان را عقب می انداخت یعنی جلوی پاسخ دهی شما را می گرفت، دوم خود صلوات ها باعث می شد یک آرامشی به بدن شما بدهد به فکر شما بدهد یا به هر آدمی که آن صلوات ها را می فرستد در نتیجه در همین فاصله زمانی کوتاه و با این آرامش یک دور دیگر ماجرا را نگاه کن پاسخ دادن به آدم ها عین قیچی کردن پارچه ها است، شما هر لحظه که اراده کنی قیچی می بُرد و می رود اما اگر قیچی را بازنکنی و بسته نگه داری و فکر کنی که کجا را می خواهی پاره کنی آن وقت بی رویه نمی بُری. شما در این جور موارد که با این جور چیزها روبرو می شوی این راهکارش است: سکوت و سه تا صلوات در درون. کسی لازم نیست بداند شما چه کار می کنید سه تا صلوات در درونت یک سکونی و آرامشی می بخشد که اگر دوباره نگاه کنی می بینی که آیا هم جهت بودن این ها کار درستی است یا خلاف جهت بودن این ها کار درستی است؟ کدامشان درست است و من بر اساس چه باید حرکت کنم؟ من هم دعوایم سر همین است که می گویم تجربه کنید، حرف بزنید برای این که بتوانیم در مورد این ها با هم حرف بزنیم
ادامه صحبت از جمع: می خواهم بگویم خیلی گفتگوهای درونی دارم .
ادامه صحبت استاد: به مرور کم می شود، الان ازدحام جریان است، شما خانه ای را که اسباب کشی کردید و همه را بردید و ریختید در آن خانه را نگاه کن، اولش می گویی وای خدا این ها کی می خواهد جمع شود و سر جایش برود؟ ولی وقتی شروع می کنی و چهار تکه را سر جای خودش می بری می بینی راه باز شد بعد چهار تکه بعدی... این ازدحام خیلی راحت شکسته می شود نگران نباش .
صحبت از جمع: امیرالمؤمنین (ع) در مورد خشم چند راهکار دارد که یک سری حالت فیزیکی و یک سری حالت شناختی دارد؛ مثل این که هنگام خشمگین شدن، دندان های عقبی را روی هم فشار دهید، جایتان را تغییر دهید، دونفر دارند بحث می کنند و احساس می کنم اثر ناخوشایندی روی من دارد می توام بروم آبی بخورم و برگردم. ایشان می فرماید: هر جایی که غضب و خشم هست، زائده جهل است. مثلا من نسبت به دوستم جاهلم و این باعث خشم در من می شود، پس هر زمانی که خشمگین شدیم بدانیم که یا ما جهل داریم یا طرف مقابل مان، حتی اگر بداند طرف مقابل حق او را می خورد، این جهل را دارد که فکر می کند با خوردن این، همه چیز تمام می شود و این دنیا ادامه ای ندارد و حساب و کتابی نیست. این به شما آرامشی می دهد که حتی وقتی می خواهید بروید و این حق را از ایشان بگیرید، می دانید که این حق به شما بر می گردد چه الان به شما بدهد چه ده روز دیگر و چه در آن دنیا و این شما را از آن موضع ضعف خارج می کند چون شما قبلش فکر می کنید مظلومید ومی خواهید با یک غضب بیشتری به سمت طرف حمله کنید اما وقتی بدانید که او بالاخره آن را به شما پس خواهد داد خودتان را مظلوم نمی دانید بلکه طلب کار می دانید و از یک موضع بالاتری به آن طرف نگاه می کنید. اگر این جهل به دانستن تبدیل شود، این موضوع از بین می رود یا در من حل می شود یا در آن که نمی داند این را حل می کند.
استاد: من دندان روی هم فشار دادن را خیلی تجربه کردم، تمام سال های عمرم همیشه هر وقت چیزی بر خلاف اعتقاد و سلیقه ام بود و فکر می کردم به من ظلم و زور است و نمی خواستم که ابراز کنم همیشه دندان هایم را بر هم می فشردم و بخصوص در یک سال گذشته که حاج آقا فوت کرد خیلی عوامل آمدند تند تند جلوی من نشستند، من اگر دندان هایم را روی هم فشار نمی دادم هر روز در خانه ام داد می زدم. من همیشه ترجیح دادم آسیب به دندانم یا به خودم بخورد ولی آسیب به مردم و دیگران نزنم حتی در عزاداری و گریه زاری، در این مدت زمانی که گذشت هیچ کدام از افراد خانواده ام صدای گریه بلند مرا نشنیدند هیچ کس صدای ناله مرا نشنید، نمی توانستم ناله نداشته باشم؟ چنین چیزی اصلا امکان پذیر بود؟ داشتم ولی نگذاشتم بقیه بشنوند، خشم هم همین طور است. راهکار خوبی است دندان هایتان را به هم فشار دهید با این که تغییر تغییر موضعی دهید از آن حالتی که هستید، کمکتان می کند که فرجه ای داشته باشید، خشم را کنار بزنید و عاقلانه مسائل را ببینید.
صحبت از جمع: من در سکوت در ذهن خودم کارهایی را که گفتید انجام دادم؛ نود و نه درصد چیزی که برایم عیان شد خشم بود و این خشم از آن کینه و نفرتی بود که خیلی کهنه هستند. برای آدمی مثل من که در هزارم ثانیه خشمم بیرون می زند فرصتی نیست که سه تا صلوات بفرستم یا دندانی بفشارم. با گشتن در ذهن خودم، متوجه شدم بیشتر ریشه خشمم، کینه از افرادیست که در آن لحظه نتوانستم به آنها چیزی بگویم و سالیان سال در وجودم مانده و مانند غده چرکی شده است.
استاد: من پیشنهادی به شما می کنم چون خشمی که تو از آن حرف می زنی من خیلی داشتم، همان طور که تو می گویی خیلی کهنه من هم خیلی کهنه اش را داشتم، من هم مثل شما اولاد بزرگ خانواده بودم یک واقعیت است اولادهای بزرگ شرایط دیگری دارند، من چیزی که سعی کردم برای خودم تجربه کنم و مثمر ثمر هم بود چون اصلا آدمی نیستم که برای بقیه حرف بزنم چون معتقدم آن چیزی که متعلق به من است و من را آزار می دهد وقتی بیانش می کنم اولا آزارش دو برابر می شود چون بیرون می آید و پر رو می شود، آن آزار که بیرون می آید می گوید ببینی من چه قدر خوشگل آزار می دهم دیگر آمدم به عرصه پایم را گذاشتم، برای همین هیچ وقت نمی گویم و به هر حال زیر بارش نمی رفتم که حرف بزنم هنوز هم همان طور هستم، اما یک جایی رسید دیدم که این ها من را می کشد، من زیاد می نویسم از بچگیم می نوشتم همیشه در حال نوشتن یا خواندن بودم، من خشم هایم را می نوشتم، الان به تو پیشنهاد می کنم. چرا این ها را توضیح دادم؟ برای آن که بدانی یک همدرد تو، حرف می زند، روی هوا حرف نمی زنم، مثل دکترها نسخه نمی دهم که برای سرماخوردگی تو و ایشان و.. یک آنتی بیوتیک بدهم، نه، من دارم چیزی را به تو توصیه می کنم که خودم تجربه کردم. توصیه ی من این است: یک برگه بگذار، هر روز به طور مداوم یکی از قدیمی ترین خشم هایت را، بیار روی کاغذ و بنویس. تو باید آن خشم را بیچاره کنی، با ماژیک می خواهی روی آن بکش، نقاشی زشت می خواهی روی آن بکش، با نوک مداد توی سرش می خواهی بزنی بزن، هر کاری می خواهی بکنی بکن، دیدی نه هنوز تمام نشده، آن را دوباره و ده باره بنویس و هر بار به شدت تنبیه اش کن تا از تو خارج شود، باید بیرون برود، باید به آن اعلام کنی تو با من دیگر نمی توانی بمانی چون من تو را شناختم و من عوامل بد و سیاه را با خودم نگه نمی دارم، من تو را شناختم پس برو. خیلی زود موفق می شوی.
صحبت از جمع : من هم در این هفته چند بار این کار را انجام دادم . یک بار بعد از اذان صبح و بعد از نماز بود که خیلی ذهنم خالی تر بود و بهتر بود چون همه جا ساکت بود و بزرگ ترین و بیشترین اختلال شخصیتی که در خودم پیدا کردم، این بود که آدم درونی و بیرونی وقتی که با هم روبه رو می شدند، در من شک و بدگمانی خیلی زیاد بود و آدم بیرونی این را حق خودش می دانست که تو مادری، تو همسری و تو باید روی زندگی کنترل داشته باشی ، بالاخره همه چیز زیر دست تو است و مدیریت خانه با تو است ولی وقتی به درونی که نگاه می کردم می دیدم واقعاً این شک و بدگمانی از جنس شیطان است و واقعاً این مال من نیست و درست نیست و به حریم یک فرد دیگر تجاوز کردن است و واقعاً دوست دارم این در من نهادینه شود و بتوانم با کمک شما واقعاً این را از ذهن خودم بیرون کنم.
استاد : خیلی عالی خدا را شکر. اتفاقاً ای کاش مثل جوانی هایم بودم و زمان و توان می داشتم خیلی مسائل را برای جوان هایمان در بحث تربیت فرزند و اشکالاتی که به وجود می آمد می گفتم چون اگر می گفتم و تعریف می کردم امروز خیلی از جوان هایمان خیلی حواس هایشان در نگاه به بچه هایشان جمع تر می شد. بعضی ها فکر می کنند بچه هایشان را ول کنند و هیچی به آن ها نگویند. یعنی این که بچه دارای یک شخصیت مستقل و خوب و متکامل می شود، یا بالعکس دائم به او بگویم بکن، نکن، این طوری باش، آن طوری باش، آن کار را بکن، آن کار را نکن، آن هم نمی شود، هر دو تایش غلط است.
صحبت از جمع: بر حسب فرموده شما، من هم این کار را در سکوت و با لباس راحت انجام دادم، به حمد اقرار کردم، دیدم هیچی به ذهن من نمی رسد، مدتی نشستم، روزمرگی های ناچیزی می آید و می رود. ولی در طول روز خودم را می بینم که در محیط کار یا منزل یا جای دیگر، خیلی قضاوت می کنم و آن خود درونی با آن خود بیرونی کاملاً متفاوت است، می گوید و می گوید، بعد یک جایی انگار که جلوی خودم را بگیرم می گویم کجایی؟ چه می گویی؟ قطع به یقین آن چیزهایی که داری در فرد بیرونی می بینی اول در خودت هست، یک سمت انگشتم را به خودم می گیرم و آن جا دیگر بس می کنم. و مورد دیگر خشم است، خشمی که در خودم می بینم و باعث سردردهای من شده است و در این باره خیلی دکتر رفتم و هزینه کردم ولی وقتی با خودم خلوت می کنم می بینم آن خشم در درون من هست. من در آن حال آرامش چیزی متوجه نشدم یا باید به طور مکرر انجام بدهم که آن خود درونی را با خود بیرونی مواجه کنم.
استاد : مواجه شد، ما همیشه منتظر نتیجه هستیم، مسیر زندگی یعنی چه؟ شما زندگی می کنی که چه شود؟ نتیجه؟ نه، اما زندگی می کنی چون زندگی در جریان است. بحث اینجاست، شما دنبال یک نتیجه ای می گشتی وقتی این طور نشسته بودی دنبال یک چیزی می گشتی که ببینی، نه، چنین چیزی نداریم، شما در آن سکوتت عملاً در را باز کردی، چه اتفاقی افتاد؟ در طول روز دیدی وای چقدر قضاوت نا به جا می کنی، اصلاً چه حق قضاوت داری؟ حتی قضاوت کاملاً به جا، اصلاً ما کی هستیم که قضاوت می کنیم؟ به ما ربطی ندارد. یا مثلاً متوجه شدی تمام این سردردها مال خشمت است، در حالی که اگر به من می گفتند شما آدم خشمگینی هستی من می گفتم امکان ندارد، آدمی به این آرامش، مگر می شود خشمگین باشد، ولی ببین، خودت کشف اش کردی، ما هم همین را می خواهیم. این دو تا عامل را سفت بگیر، همان توصیه ای که به دوست دیگرمان کردم، بگو من خشم را دوست ندارم، من از جنس خشم نیستم، من از چیزی که همجنس من نیست پرهیز می کنم، من قاضی نیستم، من اصلاً شغلم یک چیز دیگر است پس دیگر قضاوت نمی کنم. دقت کردید، حتی ساده ترین چیزها، مثلاً به من می گویند این شلیل شیرین تر است یا آن؟ آخر من چه می دانم، بخور ببین کدام اش شیرین است چون شیرینی برای من یک مفهومی دارد و برای شما یک مفهوم دیگری دارد، اگر من بگویم این شیرین تر است یک قضاوت بی مورد کردم چون شما ممکن است بخوری و بگویی عجب، این مخ اش عیب دارد، این که کلی لب ترشی داشت، این شیرین بود که من خوردم! حتی چیزهای ساده را پرهیز کنیم. چقدر روزانه انرژی از دست می دهیم، همه ما خسته هستیم، همیشه خوابمان می آید، هر چه هم می خوابیم و بلند می شویم سیر نمی شویم چون کفاف نمی کند، در خواب هم در حال دویدن و تقلا کردن هستیم. شما کاملاً هم موفق بودی منتها متوجه نشدی که خودت در را باز کردی و دانه دانه بالا آمد، حالا به این ها حواس بدهی، ان شاءالله پیروز شوی و مورد بعدی بالا می آید.
صحبت از جمع : پیرامون صحبت دو هفته پیش شما در مورد آگاهی و عشق؛ زائرین کربلا این دو تا رو خیلی تجربه کردند؛ در تجربه سفر من هم با یکی از همسفرهایم در پیاده روی اربعین؛ عشق آن این بود که، فکر این که نکند نشود حالمان بد می شد و آگاهی هم این که سفر سختی است و باید تمام تمهیدات لازم انجام بشود، و وقتی این آگاهی و عشق کنار هم بود حلاوت و شیرینی زیاد داشت و دیگر این که قرآن عشق است و با خواندن آیات آن آگاهی را به شما می دهد و در عشق شناور می شوی. در تدریس هم آگاهی داری که به آن درسی که باید بدهی ولی وقتی به جوان رو به رویم عشق دارم یک چیز دیگری می شود.
استاد: یادمان باشد همیشه مسائل عرفانی و مذهبی ما را می کِشد و می برد، خیلی هم عالی است اگر این کشش وجود نداشته باشد ما تشویق نمی شویم برای این طور کارها جلو برویم اما مراقب باشیم که این کشش به این سمت و سو برای ما بت درست نکند زیارت اربعین بسیار عالی است، شک نکنید سازنده است اما یادمان باشد؛ ما امسال رفتیم و یک حال خوب با آن پیدا کردیم یک عشقی نصیب ما شد و یک چیزهایی هم فهمیدیم، عالی است، سال بعد اگر برای این که این ها را تدوام بدهیم و اگر برای این که باز یک چیزهای جدید ببینم و به دست بیاوریم، اربعین بت شماست. بعضی نماز شب خوان هستند می گویند: اگر یک شب نماز شب نخوانم فردا حالم بد است، نماز شب تو بت توست برای همین حالت بد است چون نصف شب بلند نشدی بت خود را بغل کنی، ای بابا این که نماز شب است؛ باشد، تو نباید نماز شب یا نماز روزانه ات یا نماز نافله ات را بخوانی برای این که یک حال خوب به تو می دهد و یک شعفی در شما به وجود می آورد، نماز وظیفه مان و فهمیدن مان و هوشیار شدن مان است، هر چیزی که در دنیا حتی بهترین آن، از نماز بالاتر که نداریم، ما را این طوری نگه دارد که ما فقط به هوای آن که آن را داشته باشیم، پایمان را پیش بگذاریم، به طور حتم بت ماست.
صحبت ازجمع: هفته گذشته شما مطلبی را از شیخ ابوالحسن خرقانی فرمودید که ایشان می گویند که من از تو به تو می نگرم دیگران از غیر به تو می نگرند. مطلبی را که من نوشتم و به ذهنم آمد این جوری احساس کردم که می گوید خدایا چون تو از روح قدسی خودت در ما دمیده ای ما نیز ذره و تکه ای از وجود نامتناهی تو هستیم پس من از آن زاویه به تو نگاه می کنم که من آگاهانه به تو نگاه کنم، تو در منی. و این که فرمودید دیگران از غیر به تو می نگرند این طوری احساس کردم، نه این که در مشکلات به غیر تو رجوع کنیم، ما همه مشکلات خاص خودمان را داریم و دست نیاز و طلب مان را از دیگران بکنیم، در آن صورت به نقطه اول ما باز می گردیم و نادم و پشیمان تر خواهیم بود. در همین رابطه سوره اعراف آیه 198 می فرماید: و اگر آنها را به هدايت بخوانيد نمىشنوند، و مىبينى [مانند مجسمه] به سوى تو مىنگرند ولى نمىبينند. سوره فصلت آیه 5 می فرماید: و گفتند: دلهاى ما از آنچه ما را به آن مىخوانى سخت محجوب است، و در گوشهاى ما سنگينى و ميان ما و تو حجابى است. پس تو به كار خود پرداز ما [هم] به كار خود مىپردازيم.
استاد: بسیار عالی من فقط گفتگوی شما را با یک جمله تکمیل کنم: آن موقعی که خدمتتان عرض می کنیم خودشناسی، خداشناسی است، منظور همین است. آن که می گوید دیگران از غیر به تو می نگرند حالا بحث تازه راجع به کسانی هست که خداشناسی را قبول دارند و می فهمند و درک می کنند، می گوید من به درخت که نگاه می کنم می گویم این یک خالقی دارد، من به حیوانات که نگاه می کنم می گویم یک خالقی دارد، خیلی هم قشنگ است، ببین چون انسان ها در فهمش درجه بندی هستنند، من چه می گویم؟ من می گویم خودشناسی، خداشناسی است، من وقتی خودم را می شناسم خدا را شناختم و اگر قرار باشد از این خود، خدایی را بشناسم، لازمه اش تطهیر این خود است، اگر این خود را تطهیر نکنیم، پاکیزه اش نکنیم خدایی نمودار نخواهد شد، خدا هست ولی باز پشت پرده ابهام است دقیقا این خودشناسی، خداشناسی است
صحبت از جمع : شما در هفته گذشته فرمودید کسانی که می خواهند خود را بشناسند و دوگانه بودن وجودشان را درک کنند توجه کنند و دستورالعملی دادید . من هفته اول طبق دستور العمل در فضایی آرام دقیق این تمرین را انجام دادم . بعد از خالی کردن ذهن به سرعت با دو فرد روبرو شدم که یکی رفت و کمی دورتر روبروی من نشست . متاسفانه در اولین تجربه روبرو شدن با یک فردی را حس می کردم که ظاهری کاملا تیره و خاکستری داشت همان لحظه به سرعت فرد درونی شروع به صحبت کرد و من از همان ابتدا شروع به نوشتن کردم چون آماده بودم تا مراحلی را که شما گفتید را جلو بروم . دیالوگ بسیار جالب و تلخ و پر از درس بود متاسفانه از آن فرد روبرو حالت خشم را حس می کردم . فرد درونی سریعا پرسید چرا خشمگینی چرا تلخی می کنی آرام باش آرام باش . بیرونی گفت خشمگینم چون خسته شدم و یک سری مطالب . خلاصه جلسه اول کاملا برای من زنگ خطر بابت خشم خورد حتی خشم و دیدن خشم از همه زوایایش و ابعادش به شدت ذهن مرا مشغول کرد بعد از آن این دو فرد تازه با هم روبرو شده بودند و صحبتشان شروع شده بود البته به نظرمن قبلا هم صحبت می کردند ولی توجهی آگاهانه به این صحبت ها نبود . گذشت و این تمرین را من چند روز بعد در فضایی کاملا آرام مثل جلسه اول با رعایت همه دستورات انجام دادم . رسید به مرحله رویارویی این دو فرد با هم، این بار فرد بیرونی کمی آرام تر و روشن تر کنار فرد درونی نشست و جالب این که این بار به هم سلام کردند و حتی نزدیک تر به هم نشستند، فرد درونی می گفت این میزان عشق و محبت برای تو کافی نیست و متوجه ابعاد مختلف این موضوع می کرد، جلسه دوم هم تمام شد و صحبتهای این دو کم کم بیشتر و بیشتر شد. چند روزی گذشت تا این هفته، شخصی تلفنی شروع به بی احترامی بسیار شدید و بی جا به من کرد، درصورتی که من بدون هیچ وظیفه و انتظاری کلی کمکشان هم کرده بودم، آن قدر من در لحظه عصبانی شدم که حتی مادرم هم که شاهد ماجرا بودند به من حق می دادند، در ظاهر هم اصلا توهین نکردم ولی صدایم را بالا بردم، دو سه مورد اشکال بسیار بد ایشان و خانواده شان را به زبان آوردم، این مکالمه خیلی سریع تمام شد، اما ماجرا از این جا شروع شد که بلافاصله بعد از این مکالمه برخورد و مشاجره شدید فرد درون و بیرون من شکل گرفت، فرد درونی کاملا جزء به جزء بیان می کرد که این کار به این دلیل اشکال دارد و اصلا جایگاه تو این نبود که بخواهی پاسخگوی بی احترامی فرد مقابل باشی، بسیار سخت بر من گذشت در این اولین قدم هایی که متوجه خشم شده بودم و در حال بررسی و حل مسئله بودم خراب کردم، فرد بیرونی می گفت: خب چی می گفتم وقتی که از طرف این طور توهین دیدم؟ فرد درونی می گفت: اول آن لحظه باید سکوت می کردی، فرد بیرونی با حالت ناراحت و حق به جانب می گفت دیگه چی؟ فرد درونی گفت: تو حق نداشتی و نداری تحت هیچ شرایطی بدی های یک شخص را هرچقدر هم بد و عیان بیان کنی، حتی در اوج ناراحتی، جایگاه تو این نیست. آن روز و شب به شدت حالم بد بود و آرام نشدم، ذکر گفتم استغفار کردم اما گفتگوی این دو ادامه داشته و دارد. شاید در ظاهر این دستور ساده باشد ولی خیلی بزرگ و خیلی راه گشاست، احساس می کنم زمان مناسب انجام دادن هر درسی در این کلاس، بلافاصه بعد از مطرح شدن آن است که بتوانیم با پشتیبانی بهتر و سریعتر حرکت کنیم وقتی چند بار به موقع و دقیق خودمان را در فضای رودررویی این دو فرد قرار بدهیم و صادقانه ببینیم چه خبره و چه می گویند، دیگر به طور دائم در هر زمان و هر مکان و هر اتفاقی می توانیم متوجه بشویم و درست عمل کنیم، البته این توبیخ و تنبیه از فرد درونی خیلی سخت تر از توبیخی ست که کسی از بیرون بخواهد داشته باشد.
استاد: بسیار عالی، یک نمونه خیلی خوبی را از طرح این ماجراها و آن چه باید اتفاق می افتاد از آن چه که مد نظر من بود ارائه کرد.
صحبت از جمع : دستورالعملی که راجع به صحبتهای درونیمان فرمودید، به من گفتند که این در خیلی وقت است که باز شده ولی شما توجه به چیزهایی که گفته شده نمی کنید و هنوز آن ها را اجرا نکردید، گفتم چه کار کنم که این خودشناسی جزء برنامه های اصلی زندگی من باشد؟ گفتند باید مهم ترین کار زندگی ات شود که وقتی نیست انگار هیچ چیز سرجایش نیست چون تو برای همین روی زمین آمدی، بعد گفتند: این که به شما اجازه داده شده تا با خود درونی تان صحبت کنید از بزرگترین مواهب الهی است و ما مثل حلقه های زنجیر هستیم و این صحبت های ما یک سکوی پرش می شود برای افراد دیگر که بالاتر برویم. بعد گفتم خیلی اضطراب دارم، به من گفتند: توکل بر خدایت کن کفایت می کند. من همیشه فکر می کردم گیاهان دارویی چقدر خاصیت دارند، واقعاً این آدم ها به اندازه این گیاهان خاصیت دارند؟ به من گفتند: تو درون خودت را هنوز نمی شناسی و نمی دانی چه توانایی هایی را داری و اگر این توانایی هایت را بتوانی کشف کنی در حد همان گیاهانی هست که فکر می کنی.
استاد: من اتفاقاً اصلاً این گفتگو را رد نمی کنم و فکر می کنم که خیلی خوب و عالی است. منتها یک توصیه دارم: در چنین گفتگوهای این شکلی، انتخاب کننده شما نباشید، شما یک بستر هستید، شما یک کتاب هستید که باز می شوید و خوانده می شود، حالا توسط آن خود درونی شما یا توسط من بیرونی شما، که اگر این ها هر دو با هم آشنا شوند روی هم قرار می گیرند و یکی می شوند دیگر دو تا نخواهند بود و بعد فکر نکنید برای این که شما به این مکالمات درون تان بخواهید برسید باید حتماً یک کاری کنید. من اولاً توصیه ام این بود: لباس راحت بپوشید برای آن احوالاتی که خواستم برای شما درست کند، برای این که با آن آشنا شوید اما فی الواقع شما وقتی به این ماجرا عادت می کنید در تمام لحظات روزتان همیشه در جریان است، چه طوری؟ من تلفنی با یک خانمی که به من چکی را دادند صحبت می کردم، 5 میلیون به آنها وام دادم که پسری برای مادرش یخچال بخرد، به یک تاریخ معینی هم قرار بود چک را به حساب بگذارند، حالا بماند که این چک را دادیم، دست به دست گشت و هزار تا دردسر و مصیبت، و خیلی زیاد برای من مزاحمت فراهم کردند، یعنی به دفعات تلفن، 20 تا یا 30 تا تلفن در یک روز، افراد مختلف، و همه اش تنش. من آخرین بار عصبانی شدم، وقتی گوشی را قطع کردم، با عصبانیت غرغر هم می کردم، اصولاً اهل توهین و درشتی به دیگران نیستم، بعد همین طور که داشتم با خودم غر می زدم می رفتم، (می خواهم به شما بگویم که ببینید چقدر زندگی جریان دارد) یک دفعه این طور کردم، صبر کن ببینم، کیست دارد غر می زند؟ اصلاً چرا و برای چه دارد غر می زند؟ به خودت نگاه کن و ببین تو چه کار کردی؟ تو یک کاری کردی که مستوجب 30 تا تلفن بودی، من چه کار کردم؟ من که کار خیر کرده بودم، من پول دادم، چک گرفتم، سر تاریخ چک خواباندم، بعد واسطه شدم که این چک که برگشت خورده این طور کنیم، آن طور کنیم، من که کار بدی نکردم. خیلی به آن فکر کردم. حالا فکر کنید رفتم سرویس بهداشتی تا برگردم، نرفتم از این حالت ها مثل یوگا کارها بگیرم و بنشینم، نه از این خبرها نبود، یک دفعه دقیقاً مثل این که یک جرقه رد شد: خب زن حسابی اولین بار که تماس گرفتند یک جمله می گفتی، می گفتی به من ربطی ندارد، من چک را تحویل دادم برای این که به حساب بخوابانند، بروید سراغ بانک و صاحب حساب، دیگر هیچ کدام از تلفن ها را جواب نده. قشنگ تر نبود تا این که غر نزنم؟ من یک عالمه غر زدم، اعصابم خورد شد، شکایت کردم، گلایه کردم، بعد فهمیدم خیلی ساده و با دو تا جمله، من کارم با شما خلاص، خدانگهدار. بروید و خودتان حل کنید. بابا، بانک تو است، من که صاحب بانک تو نیستم، پاشو برو به این بانک، چرا می گوید وقتی پول در حسابم ریخته بودم، برگشت زده است؟ یک دلیلی دارد دیگر، باید آن رئیس بانک به تو جواب بدهد، مگر من رئیس بانک هستم؟ باور کنید اگر عادت کنید به طور دائم خودتان را به قول خودمان روتوش و بازیافت کنید، چه طور وقتی شما روزانه دائم می روید وضو می گیرید، مگر شما صبح دستانتان را نشسته بودید؟ از صبح تا حالا که آستین روی دست ات بود، کثیف نشده که بشویی، ولی باید بشویی، اگر همین کار را با هر عمل ات، هر یک دانه گفتگویتف زن با شوهر حرفش می شود، مرد با زن اش حرفش می شود، فرقی نمی کند، اولاد با پدر و مادرش حرفش می شود و برعکس... همان آن، بیخ ش را بگیر، سفت نگه دار، نه برای طرف مقابلت، بروی او را خفه کنی، خودت را خفه کن؛ محکمف بایست ببینم، تو چه کار داری می کنی؟ اگر این کار را بکنی خیلی زود می فهمی که خودت اشتباه کردی، حالا که من اشتباه کردم، صبر می کنی، آرام که شدی می گویی: عزیز من ، منظور من چنین مطلبی بود، دیگر آن وقت چیزی لازم نیست، که با یک جارو بزنی تمیزش کنی و مرتبش کنی. لحظه به لحظه زندگی کنید، لحظه به لحظه دستمال بردارید و پاک کنید. آن وقت ببینید چه زندگی خواهید داشت و چه کیفی خواهید کرد.
صحبت از جمع: جلسه پیش شما فرمودید: در را باز کردی، یعنی با هر تجربه ای که می گویید در باز می شود و نباید منتظر اتفاق خاصی باشیم همه چیز در روزمرگی هایمان است، امروز خیلی مشغله داشتم و اذیت شدم، یک لحظه خود درونم گفت: میلاد آقا رسول الله (ص) است، داری امتحان می شوی، صبوری کن و نتیجه اش را ببین. خیلی شیرین بود وقتی در لحظه باشی نیاز نیست کاری بکنی، خیلی وقت کم است باید جدی بگیریم.
استاد: می دانید که روح داریم، نفس داریم، چند سال اینجا راجع به روح القدس حرف زدیم، من این جا یک چیزی به شما بگویم: همه ما روح القدس داریم منتها باید لیاقت حرف زدنش را داشته باشیم، لیاقتش را کسب کنید تا با شما حرف بزند. پیغمبر خدا لیاقتش را کسب کرد
صحبت از جمع: آنچه که شما دستورفرموده بودید که انجام بدهیم ، حمد را بخوانیم و بعد ذکر مخصوصش را که درکل باید خودمان را زیر و رو میکردیم ، در همان جلسه ، منِ حقیقی یک مواردی را که ایرادهایم هست را به من گفت و فقط دوبار توفیق داشتم انجام بدهم بخاطر درگیریهای ذهنی و در این دوبار به این نوشته ها خیلی فکر میکردم . یکی از مواردی که نفسم بر من غالب شده بود و اذیتم میکرد به لطف خدا تاحد زیادی توانستم حل کنم . امیدوارم همچنان بتوانم ادامه بدهم .
استاد : خداراشکر ، ولی کلام من به شما دوست عزیز و همه شما و علی الخصوص قبل از شما به خودم این است که خیلی وقت نداریم . چه کسی میداند چقدر زنده است ؟ سرمان را بگردانیم یک چاله کندند ما را گذاشتند داخلش ، رویش را پوشاندند.بجنبیم ، چون اینها باید تسویه بشود وگرنه خیلی سنگین میشویم . راحت نمیرویم آن پایین . دوبار خیلی کم است دوست عزیز. برای یک کسی که مشغله فکری اش زیاد است روزی 10 بار لازم است . چون شما فکر نکنید لازم است یک برنامه خیلی عریض و طویلی بچینید . همینطور که نشستید و بقیه دارند حرف میزنند کفایت میکند که به آن نگاه کنی . خیلی زود پیش میروی آنوقت ،انشاالله .
صحبت از جمع: این دستورالعملی که شب شهادت امام حسن عسگری (ع) فرمودید من خواندم و گفتم یک بار انجام بده منتها نشد. یک روزی دیدم خود این دوتا من ها همینجور دارند با هم بحث می کنند بعد جالب است که من های دوستان همه مؤدبند من داخل من همچین خیلی هم مؤدب نبود. قلم و کاغذ را برداشتم گفتم ببینم اینها چی می گویند؟ مراحلش را انجام دادم چون توی سرم خیلی شلوغ بود آماده بودم که خب الان خیلی صحبتها بشود اما ناخودآگاه وقتی این انجام شد یکدفعه سکوت شد و صدایی از درون یا چیزی در ذهن حالت یک ذکری بود، یک ذکر طولانی مثل دعا بود که حالا من یک مقدار از فرازهایش را یادم هست دعایی نبود که من تا حالا خوانده باشم ولی شبیه به دعای مجیر مثلا سبحانک یا الله تعالیت یا رب آنجا می گوید که خلصنا من النار یا مجیر آن مخلصش خلصنا من النار یا رب بود. بیست دقیقه ای چنین حالتی را داشتم و یک حالت خواب آلودگی برای من بوجود آمد و من این دعا را ننوشتم فقط توی ذهنم می آمد و من هم تکرار می کردم. حدود ده دقیقه به 2 شروع کردم و تا 2:10 بعد از نماز ظهر انجام دادم. برای من همچین اتفاقی افتاد ولی بعدش دو روز بدن درد داشتم .
استاد: دوست داری بدانی یعنی چی؟ ببینید به خصوص شما که ورزشی هستید و کارهای ورزشی می کنید معمولا شاید با این مسائل زیاد روبرو بشوید از جمله ماساژ دادن. ماساژ گرفتن خیلی کار خوبی است خیلی خوشایند است چون من بخاطر شرایط جسمی که داشتم خیلی برایم اینکار اتفاق افتاده اما همیشه این ماساژ گرفتن بار اول و دوم بخصوص له می کند یعنی بعد از اینکه از زیر ماساژ در می آیم اگر قبلا یک ذره خمیده راه می رفتم دیگر بعد از آن دولای دولا راه می رفتم یعنی اینقدر اذیت می شدم بعد به هر کجای بدنم که دست میزدم شدیداً دردناک بود. یکی از دلایلش این بود که ماهیچه های خاصی را ماساژور می گرفت و آنها را عملاً بعنوان بازکردن از هم فشارهای خاص می داد تاروپودهایش از هم دیگر باز بشود و این فشارها خیلی اذیت می کرد ولی بعدش اتفاق خوب می افتاد وقتی این سختی از بدن برداشته می شود بدن یک احساس آزادی و راحتی می کند من این تجربه را بصورت عینی و مادی خیلی داشتم نه یک بار یا دو بار. اما آنچه که شما می گویید این را هم تجربه داشتم به همان اندازه که ماهیچه ها درگیر است و به همان اندازه که ماساژ می تواند یک کارهایی را بکند وقتی ما دوتا من ما من بیرونی و من درونی ما می افتند به جان هم کشتی بدی می گیرند ما متوجه شان نیستیم دقیقاً مثل اینکه دو تا آدم خیلی قوی مقابل هم بایستند همدیگر را مشت کاری کنند، همدیگر را بزنند بطور دائم که این اتفاق برای شما از قبلش افتاده بوده وقتی می نشینی برای این احوالاتی که گفتی و آن ذکرهایی که می کنی ما اصلاً ذکرها را دادیم نه بخاطر اینکه شما بطور دائم اینکار را بکنید شما همینطور نشسته هم می توانید متصل بشوید و اینکار را انجام بدهید چرا؟ برای اینکه شما حضورتان از بقیه جمع یا محیط اطرافتان بریده بشود و به یک حضور دیگری وارد بشوید. وقتی شما در آن حالت قرار گرفتید امواجی که به شما وارد شد این جنگ و جدالهای درونی را که برای هر کس یک شکلی است تو با دعا میانه ات خیلی خوب است با خواند دعا و دعا کردن، اشعار مذهبی به این شکل و بصورت نوحه خواندن، مدیحه خواندن یا هر چیز دیگری خیلی خوبی و با آن به اصطلاح حال میکنی، شما را انداختن توی این لاین دعا و هرچی که این ادامه پیدا کرد دانه دانه همان فشارها بود یعنی تمام آن گره هایی را که از داخل داشتی و آن گره ها اجازه نمی داد که باز بشوی و آسایش پیدا بکنی همه ی اینها را باز کردند برای همین هم وقتی از این حالت خارج شدی بعدش درد داشتی حالت خوب نبود. زمان برد تا این واکنش ها از بدن شما خارج بشود ولی بطور حتم بعدش شاید لااقل یک روز، نصف روز، دو روز من نمی دانم در یک آرامشی زندگی کردی اینجوری نبود؟
ادامه صحبت از جمع: آرامش زندگی می کنم ولی خب آن جوری جنگ درونی نداشتم.
استاد: پس این اتفاقات می افتد که خیلی هم عجیب نیست ولی بعداً که آدمها عادت می کنند به اینکار دیگر وقتی از این حالتها خارج می شوند دیگر دچار این عوارض نمی شوند و اگر نه عادت می کنند. من بعضی شبهایی که بخصوص جلسات عمومی داریم و خب اصولا هاله هایم را نمی بندم برای اینکه بتوانم سیم رابط خوبی برای بقیه باشم ولی خب معمولا تا 24 ساعت بعدش یک وقتهایی هم 48 ساعت توی رختخوابم و نمی توانم تکان بخورم. منتها مال من عوارضی است که از بیرون می آید تا بیاید تخلیه بشود و برود زمان می برد اذیتم می کند اما مال شما مال خودتان بوده و خیلی اتفاق خوبی است این کار را انجام بده هرچی بیشتر انجام بدهی این جنگها و دعواهای بین دوتا من سبک و سبک و سبک تر می شود تا به صلح می رسد. خب حالا شما از این به بعد باید آن وسط عملاً اراده کار را در دست بگیری که این اتفاق خود به خود می افتد چون می دانی وقتی که این ارتباط برقرار می شود عملا به آن نقطه آخر که میرسد روح است که دیگر کنترل می کند دیگر نفسها نمی توانند نفس اضافه بکشند روح همه چیز را کنترل می کند اصلا ما آمدیم که به آن نقطه برسیم. تا وقتی هم که به آن نقطه نرسیم آن ارتقاء نهایی حاصل نمی شود.