منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره صد و بیستم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 168

بسم الله الرحمن الرحیم

سؤال جواب
سؤال: آیا ناخن مصنوعی نجس است؟
استاد: خیر خود ناخن مصنوعی نجس نیست.
سؤال: خانمی که ناخن مصنوعی دارد و فرزند کوچک دارد و دائم در حال تعویض پوشک بچه اش هست غذایی را که می پزد می شود خورد؟
استاد: این جا بحث نجس و پاکی نیست ، بحث این است که میکروب دارد یا ندارد و دستها را به کفایت می شوید یا نه.
سؤال: شوخی کردن با محارم و نامحرم؟
استاد: شوخی با نامحرم، خیر جا ندارد. شوخی با محرم بستگی به نوع آن دارد؛ ما شوخی لفظی داریم می گوییم و می خندیم. شوخی در حد کلمات یا گفتگوهایی که غرض در آن دارد و به همدیگر می خواهند منظوری را برسانند، من نمی کنم، کسی هم با من این شوخی ها رو بکند برخورد می کنم. وارد شوخی به این سادگی نشوید؛ امیرالمؤمنین (ع)، امام اول شما اهل مزاح است ولی نه هر شوخی.
سؤال: در خانواده های سنتی اگر فرزند کوچک تر، شرایط هم داشته باشد، تا فرزند بزرگ تر ازدواج نکند، اجازه ندارد.
استاد: خیلی اشتباه است و من این کار را نمی کنم و حکم دینی هم جایی ندیدم.
سؤال: در دید و بازدید عید، حتما شخص کوچک تر باید به دیدن بزرگ تر برود؟
استاد: این کار خیلی زیباتر است، جایی که می توانید رعایت کنید، این روابط آن قدر لطیف است و بزرگ ترها خیلی خوشحال می شوند اما بسیار اتفاق افتاده بزرگترها وقت و مسیرشان مناسب بوده به دیدار کوچک ترها رفتند، هیچ ایرادی هم ندارد.
سؤال: برای خرید خانه و ماشین و... قربانی کردن و زدن خون قربانی به در و لاستیک ماشین درست است؟
استاد: اصل قربانی کردن را قبول دارم، بسیار پسندیده است اما خون را به این طرف و آن طرف بپاشیم قبول ندارم.
سؤال: برای چشم نخوردن، تخم مرغ زیر چرخ ماشین انداختن درست است؟
استاد: قبول ندارم
سؤال: اگر دختری چند ماه از خواستگارش بزرگتر باشد و حتی تمام ملاک های زندگی را داشته باشد، باز هم ازدواج انفاق نمی افتد.
استاد: غلط است. یک خانم معمولا حدود 4 یا 5 سال زودتر از یک آقا به بلوغ فکری می رسد و اصل بارداری هم برای خانم هاست، پس بهتر است که این طور نباشد ولی اگر در جایی همه اسباب فراهم بود به خاطر این طور چیزها از ازدواج جلوگیری نشود.
سؤال: با توجه به رسم و رسومات تا شب هفت، گاه تا چهلم فرد متوفی ریخت و پاش می شود.
استاد: ریخت و پاش بشود خیلی هم خوب است ولی شما بپزید و ببرید، خانه شان را تمیز کنید، نه این که خرج گردن آن خانواده بیندازید.
سؤال: وسیع شدن یعنی چه؟
استاد: وسیع شدن یک قصه ای در مورد وجود انسان است، شما بچه ای را که به دنیا می آید را نگاه کنید، چه قدر می فهمد، چه چیزهایی را بلد است، جز شیر خوردن، هیچ چیزی بلد نیست، شیر می تواند بخورد، بقیه کارهایش هم فعل و انفعالاتی است که به طور سیستماتیک بدنش انجام می دهد، اما هرچه بزرگ تر می شود، دایره یادگیری اش باز تر می شود، بیشتر می فهمد، بیشتر یاد می گیرد، بیشتر انجام می دهد و الی آخر، این در مورد جسم او و مراحل ابتدایی دنیاست، انسان به یک جایی می رسد که تقریباً آن چه را نیاز دارد بداند، می داند، یاد گرفته است، آن چه مربوط به جسم اوست و باید رشد کند، رشد کرده است و از جایی به بعد رشدی ندارد، از آن مرحله به بعد، زمان آن رسیده است که سطح فکری و روحی آدم ها باز بشود، برای باز شدن این سطح نیازمند این هستیم که انواع و اقسام خصلت هایی که در دنیا دست و پاگیر ماست، حذف بشود. آدمی که قضاوت ها را کنار نمی گذارد، آدمی که بی دلیل تهمت می زند، بی دلیل بد بین است؛ یکی، یک روزگاری به من خیانت کرد ولی دلیل ندارد عالم و آدم خائن باشند، ولی اگرآن را رها نکنم، در این طور آدم ها، آن سطح روحی باز نمی شود، در این سال ها بارها گفتم، انسان به تنهایی عالم کبیر است، در حالی که عالم کبیر، عالم هستی است، همه چیز در آن هست، واقعیت این است که همه چیز در ما هست اما اگر آن را کشف نکنیم، هیچ چیز در ما وجود ندارد. برای این که وسیع و بسیط بشوی، تمام خصلت های انسانی مضرتان را کنار بگذارید، حتی خصلت های مفید هم به اندازه. نان بچه های خود را می بُرد، می دهد به یکی دیگر بخورد، می گوید: آخر آنها هم گرسنه مانده اند، لااقل نصف را بده به آنها، نصف را به بچه های خودت، که چی؟ که می خواهد به طور دائم احسان کند. در خط تعادل حرکت کنیم، خصلت های نامناسب مان را حذف کنیم، در خصلت نیکویمان هم افراط نکنیم، به مرور، خود به خود، صفحه وجودی مان باز می شود. چرا خداوند می فرماید: هنگام مرگ، یک دفعه همه چیز، در لحظه، جلوی انسان باز می شود؟ این چیست که باز می شود؟ همان صفحه است، یک دفعه باز می شود، همه چیز را می بیند، می گوید: ای وای، من را برگردم جبران کنم ولی دیگر فایده ای ندارد. این را وسیع شدن می گویند. به هیچ کجا و هیچ کس مربوط نیست، هیچ دانش و درجه تحصیلی نیاز ندارد، یک بی سواد که در جنگل بزرگ شده است و یک فوق پروفسوری که در بالاترین دانشگاه های دنیا تحصیل کرده است، هر دو می توانند به یک سطح وسیع شدن برسند، چون بی سواد اگر دانش ندارد، دانش به درد او نمی خورد، فوق پروفسور هم، همه دانشی که دارد به دردش نمی خورد چون دانش به درد این می خورد که روی آدم ها کار کند، در حالی که ما باید روی خودمان کار کنیم.
صحبت از جمع : من اکثر اوقات بین وقفه هایی که در بین روز دارم سعی می کنم به یک صوتی گوش بدم، پادکست، موسیقی و هر چیزی. به رادیو علاقه ی خاصی دارم و این هفته به جای موسیقی از رادیو استفاده کردم و خیلی تغییر خوبی بود و لذت بردم .
استاد: بسیار عالی من به شخصه خودم همین الان در این سن و سال بعد از این همه سال که تقریباً از 9 سالگی می توانم بگویم کتاب خواندم، کتاب اردک زشت نخواندم، خدا وکیلی حسرت خواندن این کتاب های بچگانه هنوز به دلم هست، فقط بچه های من که کوچک بودند، به خاطر این ها ذوق می کردم می خریدم، برای این ها می خواندم خودم بیشتر کیف می کردم چون از بچگی این ها را ندیده بودم، پدرم می گفت: حیف عمر آدم هست بابا جان، کتاب های درست و حسابی بخوان، پاردایان ها بخوان، 12 جلد بود، یعنی واقعا یک چنین چیزی. الان هم در این سن و سال، خیلی از مواقع بغل دست من بیایید، دفاتر حساب و کتابم جدا، کتاب هایم دو جلد و سه جلد، جدا، یعنی هم کتاب می خوانم، هم کتاب صوتی گوش می کنم، هم موسیقی گوش می کنم، هم کلیپ ها را می بینم، البته کاملاً انتخابی، بعضی ها را که مزخرفات است رد می کنم می روم ، چون از این جور چیزها خوشم نمی آید، حیف شأن خودم می دانم، شأنم را بالاتر از این می دانم که به مزخرفات نگاه کنم. بعضی ها برای خنده است، برای این که تفریح کنند، حتی تفریح هم باید برای من ثمر داشته باشد، نداشته باشد دوست ندارم. حالا دیگر الحمدا... تنهایی خیابان نمی توانم بروم، مگر با ماشین بچه ها من را ببرند ولی قبلاً که خودم می رفتم چه پیاده می رفتم چه با ماشین می رفتم، یک مسیر واحد را در هفته، در چند شکل می رفتم، هر بار از یک مسیر، دوست داشتم، نمی دانستم چرا ولی الان می دانم چرا تغییر می دادم، الان برای من کاملاً واضح است، ولی آن موقع درونم می گفت چه کار کنم. یادتان باشد اگر در سنین پایین، خودتان را آلوده نکنید، (آلوده منظورم نیست که دستشویی رفتید لباستان نجس شود، آلوده ذهن، آلوده فکر) در همان سنین پایین به شما می گویند، چه کسی با شما حرف می زند؟ خدای تو، چه کسی بهتر از خدای تو ، خدایی که گفته است: در عرش نمی گنجم ولی در قلب مومن می گنجم، آن وقت کار بد می کنی، می گوید می دانی خوب نبود؟ کارخوب می کنی، می گوید بسیار عالی بود، بعد به سنین ما برسید چی از آب در می آیید، کسی این ها را به ما نگفته بود، در زندگیتان، دکور و تنظیم اتاق تان را با اساس موجود هر 10روز یک بار، دو هفته یک بار تغییر بدهید، انجام بدهید و از زندگیتان بهره ببرید. به وقت بازی، بازی کنید، به وقت دویدن، بدوید، به وقت خواندن، بخوانید، حتما با کتاب بخوانید، شما نمی دانید با کتاب خواندن چه فوایدی دارد، من مدرسه درس که می خواندم، راه می رفتم و با صدای بلند کتاب می خواندم، هم می خواندم، چشمم می دید، هم گوشم می شنید، برای همین چیزی را که می فهمیدم دیگر یادم نمی رفت. خیلی مهم است چه طوری از زندگیتان استفاده می کنید.
صحبت از دوستان: چند سال پیش در مورد جابجایی وسایل فرمودید به جهت این که موجوداتی که در موازی ما زندگی می کنند، نباید مدت زیادی در آنجا باشند که مسأله ای به وجود نیاورند، فردای آن روز یک خانم روانشناس هم می گفت: برای جلوگیری از آلزایمر حداکثر دو ماه یک بار وسیله ها را جابجا کنید و به خاطر این جا به جا شدن مغز مجبور به کار می شود.
استاد: کاملا درست است و فکر نکنید من حالا تا زمان آلزایمر گرفتن خیلی راه دارم، سنین پیر شدن و آلزایمر گرفتن و هزار بیماری گرفتن، پایین آمده است.
صحبت از دوستان: کتاب عنوان بصری، برای ویترین زمان من راه گشا بود، وقتی عنوان بصری پیش امام جعفر صادق (ع) می روند، آقا می گویند: من مردی هستم که برای زمانم برنامه ریختم، من با خودم گفتم اگر راهنمای من، امام من باشد، ایشان برای ساعت هایشان هم بطالت نداشته است، در ویترین زمان، بیهودگی می نشیند، برای درست کردن زمان باید بطالت و بیهودگی ها را بشناسم و حذف کنم.
استاد: کاملا درست است. من حتی در بحث زمان برای این هم جا گذاشتم که، همه چیز را رها می کنم، اگر کسی باشد برای من این کار را بکند، خودم را رها می کنم و خودم را ملوس می کنم، می گویم که عزیزجان یک استکان چای داغ بده، چای را دستم می گیرم و از پشت پنجره، بیرون را نگاه می کنم ببینم شاخه درخت تکان می خورد که بفهمم باد می آید، برای خودم در زمان بندی ام، جای لذت بردن هم قائل شدم، نه این که همه را کار کنم. به بچه هایمان یاد بدهیم که از این زمان عمرشان که در پیش دارند، بهره ببرند، یک دفعه متوجه نشوند خیلی ها را باختند و دیگر هم نمی شود برگشت. قبل از سالِ همسرم، به بچه هایم اجبار کردم که باید برویم تبریز و برگردیم، به عموهایتان وظیفه داریم، رفتیم تبریز، روز اول که رسیدیم، می خواستم به برادر شوهرم بگویم، می شود محبت کنی قبل از این که به خانه شما برویم، من را به محله قدیمی تان ببری، همان جایی که اولین بار ازدواج کردم و تبریز آمدم، در ماشین نشستم و گفتگو را شروع کردیم، خانم ایشان گفت: بهتر نیست یکسری اول منزل حاج آقا برویم؟ یعنی برادر بزرگشان، دیدم نه آن جا روزی ندارم، یک جای دیگری گذاشتند، موافقت کردم رفتم. فردایش این را که مطرح کردم، همه راه افتادند و به آن محله رفتیم ، با این که حالم خیلی بد بود و پاهایم ناراحت بود ولی من را بردند، و نگاهم آن جا به من گفت که من کی بودم، پی چی آمدم؟ کجا بودم؟ الان کجا هستم؟ به من گفت: آن موقع هم می توانستم این ها را هم کسب کنم ولی چون جوان بودم و کم تجربه و کسی به من این ها را نگفته بود، از روی آن پریدم. الان مدت زیادی ست که تصمیم گرفتم یک روز ماشین بگیرم، بروم در خیابان گرگان بچرخم، محله قدیمی که من از 3 یا 4 سالگی آنجا بزرگ شدم، بروم ببینم آن خانه ها چه شکلی شدند، تغییرات آنها تغییرات من را هم نشان می دهد، از دست ندهید، بهره اش را ببرید، هیچکس به شما زور نمی کند چه طور باشید، من خیلی چیزها را در جوان ها نمی پسندم ولی همیشه به خودم می گویم عین این می ماند که تو عاشق ماهی هستی، بعضی ها می گویند اَه از ماهی، دلیل ندارد، نه او حق دارد بگوید اَه، نه من حق دارم بگویم اَه تو چرا این طوری می پوشی؟ چرا کله ات این ریختی است؟ چرا لباست این مدلی است؟ اصلا این حق را نداریم مگر خلاف شرع باشد، آن هم در حد خودم تذکر می دهم، بقیه اش به من مربوط نیست. خلاصه لذت ببرید.
صحبت از دوستان: در رابطه با بحث غم و آیه ِانَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا، تجربه ای دارم، چند وقت پیش یکی از عزیزانم مریضی سختی گرفت که بعضی از شب ها مجبور بودم او را ماساژ بدهم تا مریضی کمی التیام پیدا کند، یادم هست، بعضی از شبها که مقداری منقلب می شدم، به خدا می گفتم بنده خودت است، خدا کمک کرد و شفا پیدا کرد. الان یاد آن لحظه ها که می افتم، می بینم چه قدر آن موقع به خدا نزدیک بودم و این بیماری باعث شد که ما به حسینیه بیاییم و از موهبت وجود جنابعالی و پیدا کردن این همه دوست خوب که جزء عزیزترین افراد ما هستند برخوردار شویم. این ها همه یُسری بود که در آن موقع عُسر وجود داشت و خدا به ما لطف کرد، در درون آن سختی چه قدر آسانی وجود داشت و برای ما ایجاد شده و هنوز هم ادامه دارد و ما توجه داریم که در این سختی چه قدر نعمت خدا را مشاهده کردیم.
استاد: کاملا همین طور است، خدا را صد هزار مرتبه شکر. کار خوبی کردید گفتید همه باید این ها را بدانند، از این لحظه ها اکثر آدم ها داشته اند ولی به آن واقف نیستند، با گفتگوهای شما ممکن است تلنگری بخورند و آن لحظات را به خاطر بیاورند، اگر به خاطر بیاورند، برمی گردند دوباره نگاه می کنند و جزییات ماجرا را تماشا می کنند و متوجه می شوند.
صحبت دوستان: در زلزله ترکیه، در یک آن، آدم قیامت را می بیند، همیشه می گفتم: کُن فَیَکون چه طور می شود، همه چیز صاف می شود، این زلزله ای که آمد، مثل سفره ای که می تکانیم، یک ساختمان در زمین رفت، با این حال، بچه 20 روزه ای را بعد از چند روز، از زیر آوار زنده بیرون آوردند، با خودم گفتم این بچه 20 روزه نه بلد است صدا بزند، نه بلد است کمک بطلبد! می گوید: گر نگه دار من آن است که من می دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.
استاد: دقیقا همین طور است. خیلی وقت پیش گفتم زمین در حال تغییر است، من نه زمین شناسی خواندم، نه با زمین شناسان آشنا هستم، نه هیچ مطالعه زمین شناسی داشتم، هیچ کدام، می گویند کشور ترکیه چند متر جابه جا شده است، ما داریم در این دنیا زندگی می کنیم، آیا زلزله واقعی جسممان نیامده است؟ نمی خواهیم عوض شویم و یک آدم دیگری شویم؟ شکلمان همین است باید نگاهمان تغییر کند، همین.

نوشتن دیدگاه