منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

بیان تجربیات دوستان از تمریناتی که داشتند بخش دهم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 172

بسم الله الرحمن الرحیم

بگویید ماه رمضان امسال چه خبر شد؟ برای شما با ماه رمضان سال های قبل چه تفاوتی داشت؟
صحبت از دوستان: یا توجه به فرموده شما، هنگامی که شکر می کنیم، همان لحظه باید خدا را شاکر باشیم که شکر کردیم.
استاد: واقعیت این است نمی توانیم به جا، شکر به جا بیاوریم چون همین جمله ای که شما گفتید یعنی چه؟ یعنی من یک درجه از وظیفه منفک شده بودم. خیلی مهم است که چه قدر هوشیار باشیم و چه قدر مراقب خودمان باشیم.
صحبت ازجمع: امسال ماه رمضان که با ایام عید مصادف بود خیلی وقت داشتم، فکر می کردم و یک آرامش خاصی داشتم، بعد از عید هم، تولد امام حسن (ع) و شب های قدر و شب های خیلی شلوغی را داشتم، ولی باز هم من را از آن آرامش منفک نکرد چون خیلی فشار روحی و فکری روی من بود و خودم می دانستم اگر آن آرامش 10-15 روزه را کسب نکرده بودم همه ماه رمضانم را حتما به باد می دادم چون آدم تحت فشار خیلی اعمالی را انجام می دهد که ناخواسته است چون نمی تواند فکر کند.
یک روزی گفته شد که یک بنده خدایی، خیلی ویژه همه چیز تحت نظرش است، یک تلنگری به من خورد که حس کردم که به من می گویند، با ایشان که صحبت کردم گفتند از خانواده تان که خیلی با آنها نزدیک هستید سؤال کنید، ببینید که این اخلاق شما آنها را آزار نمی دهد، یک وجهش این است که خیلی خوب است و من به شما اهمیت می دهم، ولی یک وجهش این است که من شما را آزار می دهم، از آنها سؤال کردم و گفتند: اگر ببینیم تو بیش از حد کاری را انجام می دهی و هم خودت را آزار می دهی و هم ما را، حتما تذکر می دهیم، دیدم خیلی جاها این اتفاق می افتد و این ها من را کنترل کردند، در این فکر کردن یک وجه دیگری برایم باز شد؛ حالا که خیلی ویژه دارم اهمیت می دهم، انتظاراتم چیست واین توقعاتم که باعث آزار آنها شده ،آنها نمی دانستند که توقعات من از کجا نشات می گیرد، یک در دیگری که باز شد، این بود که تو به این آدم که محبت می کنی، از محبت او سؤاستفاده می کنی یا نه؟ بعد شما برای من مجسم شدید، که شما بی انتظار محبت می کنید، خیلی وقت ها پدر و مادرم به من محبت بی دریغ کردند، چه قدر از آنها سؤاستفاده کردم، یک جایی همسرم بوده، دخترم بوده و فکر کردم اگر الان این ها را برای خودم مشخص نکنم، بیست سال دیگر بچه من، اسیر توقعات من است و نمی تواند با آسایش زندگی کند چون توقعات من اذیتش می کند و بعد در پیری تنها می شوم. به اداره دولتی رفتم فقط یا قرآن خواندم یا قرآن گوش دادم چون اگر این کار را نمی کردم دیوانه از آن جا بیرون می آمدم؛ تو به عنوان کارمند، موظفی اول کار من را راه بیندازی زیرا ساعت اداری است، وقتی بیرون آمدم گفتم خدایا من را بدون مواخذه به جهنم بفرست زیرا تحمل جواب دادن به کوچکترین کارهایی که کردم را ندارم، خجالت کشیدم که آن دنیا بابت این که دو دقیقه یک نفر را معطل کردم را چگونه باید جواب دهم، حالا قضاوت ها و کم کاری هایمان را که اصلا نمی شود به آن فکر کرد.
استاد :گفتگوی تو من را به این جا رساند که در ماه رمضان وقتی برنامه محفل را می دیدم، قرائت قرآنی فوق العاده ای بود که من را دیوانه می کرد و هر روز قبل از افطار سر این برنامه گریه کردم و اشک ریختم، یکی از دلایل گریه کردنم این بود چه طور عمرم را هدر دادم، کاش خیلی زودتر راهنمایانی داشتم و من را در این مسیر می فرستادند چون از لحاظ هوش و حافظه، توانایی هایم بالا بوده و می توانستم استفاده کنم، بعد گریه کردم به دلیل این که خدایا نمردم و در این عصر و زمانه شاهدم و می بینم چه بچه هایی، چه پدر و مادر هایی، چه کسانی، چه طور تلاش می کنند که مسیر قرآنی را باز و روشن و قشنگ نگه دارند، برای آنها هم گریه می کردم. اما گفتگوی تو من را تکانی داد که بخش اولی که برای آن گریه کردم باختم، به یک دلیل اگر یک درصد فقط یک درصد، نه بیشتر، من در تغییرات تو توانسته باشم قدم موثری یه لطف پروردگار و به اذن او برداشته باشم بردم و عمرم بی حاصل نشد. خیلی برای تو خوشحالم چون اولین روزهای آشنایی با تو هیچ وقت یادم نمی رود، با خودم فکر کردم تا روزی که من زنده ام و تو به این جا می آیی و می روی من از جرق و جوروق تو نمی توانم در امان باشم و امروز فهمیدم که من چه قدر اشتباه کردم، چه قدر نفهمیدم. آدم ها، اگر خدایشان اراده کند می توانند از آن چه که قبلا بودند، خیلی متفاوت شوند و از این بابت من خدا را بسیار شاکرم.
خیلی از مواقع نگاه می کنیم و نگاهمان خیلی خوب است اما یک وجه را می بینیم بعد طول می کشد تا برویم و وجه دیگر آن را ببینیم اگر کسی بتواند در فاصله زمانی کوتاه یک نگاه چند وجهی داشته باشد خیلی توفیق داشته است خیلی خداوند به او لطف کرده است.
 صحبت از جمع: امسال ماه رمضان خیلی خاص بود احساس می کنم خداوند هر چه خواستم، جوابم را داد و این واقعا شکرگزاری دارد. دیگر این که ذکر شما در مورد استغفر الله، این ذکر واقعا معجزه است و آن قدر این ذکر قشنگ است و به دلم می نشیند که هر کجا که می بینم کم آوردم و اشتباه کردم چه برای بچه ها چه برای همسرم، پدرم و دوستانم وقتی ذکر را می گویم احساس می کنم آرامش قلبی پیدا می کنم اگر همان موقع که اشتباه می کنم استغفرالله بگویم و پرونده اش راببندم خیلی بهتر از آن است که بگذارم چند ماه و چند هفته بعد. چند سال پیش خطایی کردم و هنوز دارم استغفرالله آن را می گویم ولی هنوز به دلم ننشسته و چیزی می گوید تکرار کن، کم است.
استاد: خیلی خبرهای خوبی است.
صحبت از جمع: یاد گرفتم سکوت کنم در ماه رمضان تجربه فوق العاده ای داشتم که با این که فکر می کردم همه چیز یاد گرفتم باز هیچ چیز یاد نگرفتم؛ در جاهایی که قصد راهنمایی نداشتم اما پسرم گفت با مثال هایی که برای آن شخص میزنی ناخودآگاه داری او را هدایت می کنی چون او خیلی به حرف تو اهمیت می دهد فکر می کند تو داری او را به آن سمت هدایت می کنی، تو سنگ بزرگ نمی اندازی اما سنگ های کوچک می اندازی و در غرق شدن او موثری و تمام این موفقیت ها از برکات وجود شماست.
                                                  
استاد: شما محبت دارید. همه ما هر آن چه که داریم از برکات وجود مولا امام زمان است که سایه ایشان بالای سر ما است. جالب بود اینترنت من در این چند روزه کار نمی کرد، فکر کنم در اینستاگرام بود یک چیزی آمد باز هم نشد که کسانی که در راه امام زمان خرج می کنند صاحب چه برکاتی شدند، بعد از آن برکاتشان می گفتند فقط همین جمله را دیدم، بعد خیلی برام جالب آمد دیدم سالهاست همه اموالمان را با حضرت شریک شدیم و از ایشان خواستیم، این قدر توان ما است خود شما چندین برابر کن و چه جاهایی ما را از مال حرام حفظ کرد چه جاهایی از ضرر و زیان های بزرگ ما را حفظ کرده پس بنابراین ما هرچه که امروز این جا داریم اگر در کنار هم هستیم، اگر با هم خوب هستیم، همدیگر را دوست می داریم، از هم استفاده می کنیم به برکت وجود آقا امام زمان (عج) است که خداوند او را خلیفه اش بر روی زمین قرار داده که بر انسان ها حکومت کند آن هم حکومتش به گونه ای است که برای انسان هایی که او را می فهمند، آن هایی هم که نمی فهمند، خودشان می دانند، دست و پا بزنند. ولی همه ما از برکت وجود آقا امام زمان (عج) بهره می بریم.
صحبت از جمع: در ماه رمضان امسال، هم خودم و هم همسرم بیمار شدیم و از دایره روز گرفتن خارج شدیم من که حالم خیلی بد شد، به ذهنم آمد که این چه ماه رمضانی شد، سه روز روزه گرفتیم! تا شب های احیاء که شما دستورالعملی گفتید که تا آخر ماه رمضان دعای جوشن کبیر را بخوانید این قدر عالی و راهگشا و آرام بخش بود و باعث شد به اشتباهاتم پی ببرم و هر آسیبی که به من می رسد را دلیل اشتباهاتم بدانم و این آگاهی که برای من حاصل شد از برکت این ماه رمضان بود
صحبت از جمع: از خداوند سؤال کردم که نمی دانم می بخشی یا نمی بخشی و با روشن کردن رادیو در مورد بخشش و مهربانی خدا صحبت شد آیا این جواب من بوده است؟
استاد: اصلاً شک نکنید خداوند از دهان های بسیاری سخن می گوید این برای همین است خیلی مهم است ما مراوداتمان رفت و آمدهایمان با آدمهایی باشد که در آنها آثار بندگی دیده شود در آنها آثار خداپرستی دیده شود چرا؟ چون چنین بنده هایی چشم هایشان، گوششان زبانشان این ها همه در اختیار خدا قرار می گیرد بعد خدا هرکجا که اراده می کند یه وقت هایی دیدید آدم مثلاً مستقیم بعضی ها را نگاه می کند حس می کند همه تنش لرزید ببینید شما تعجب می کنید، یک وقت جوان است نوجوان است مثلاً جنس مخالف می بیند می گوییم بالاخره حس است غریزه است ولی نه در سن و سال بالا دلیل ندارد تو چشم او نگاه می کنید بعد حس می کنید تمام بدن شما شروع کرد به لرزیدن رویت هم نمی شود به طرف بگویی چون در آن لحظه نگاه خداوند از آن دوتا چشم به من و شما دوخته شده و آن هست که ما را می لرزاند منتها باید آمادگی آن را داشته باشیم که این ها را درک کنیم بفهمیم وقتی شما می آیی می گویی به من نشانه بده من نمی دانم وضع چی هست چرا چنین است ببیند شما پیچ رادیو را باز می کنید و چون ایشان بیشتر از به قول خود نیم ساعت راجع به توبه صحبت می کند خوب بیشتر از این خداوند چه کار می خواست بکند چه طور می خواست با شما حرف بزند قطعاً جواب شما است همه ما از اینکه خداوند به ما لطف کرده و محبت نشان داده تشکر می کنیم.
صحبت از جمع: بعد از فوت پدرم، ماه رمضان که شروع شد، نمازها را این طور می خواندم؛ خدایا به خاطر تو نمی خوانم فقط چون گفتی می روی جهنم نمازها را می خوانم در فازی بودم که فعلاً قهر هستم و هر چه قدر ناز من را بکشی فایده ای ندارد و پارسال طوری روزه های خود را گرفتم که تلاش می کردم کل روز خواب باشم که بگویم فقط گرفتی پا می شدیم و یک سحری و نماز و افطاری روز تمام می شد. امسال باز در این چرخه افتادم، جنگ با خدا نمی کردم ولی می خواستم یک جورایی ناز کنم او ناز من را خریدار باشد انگار دلگیر بودم، ایام عید در کنار مادرم تمام شد و کار روزانه شروع شد هر روز می رفتم سر کار، زبان روزه ، له له می زدم گشنه هم بودم، دو روز اول خیلی به من فشار آمد، گفتم من دیگه خسته شدم، نمی کشم چه قدر جنگ کنم چه قدر قهر کنم اصلاً چرا برای چنین چیزی باید وقت بگذاریم، پدرم که بر نمی گردد. شب تا صبح با هم گفت و گو کردیم شب جمعه هم بود و گفتم امروز می دانی خیلی دلتنگم من هرچی بگویم تو باید ناز من را بخری رد خور ندارد، تمام شب قرآن باز می کردم، یک مقدار می خواندم بعد دیدم به من نمی چسبد، بعد رفتم وضو گرفتم نماز بخوانم دیدم نشد، مدام در خانه راه می رفتم به مرز جنون رسیدم، چون می خواستم شکرگزار ده روزی باشم که با مادرم بودم ولی دلم راضی نمی شد، پدرم نبود و این همه نعمت به من بخشیده ولی آن خلا آن قدر برایم زیاده نمی توانستم بپذیرم، گذشت و نزدیک نماز صبح که گفتم امشب که ما را آرام نکردی داریم به جمعه هم نزدیک می شویم تو که من را حساب نمی کنی به برکت وجود آقا صاحب الزمان یک کاری بکن من اصلاً بی آبرو او که آبرو دار هست آن قدر از محبت ائمه در زندگی خود دیده ایم، من در تمام این یک سال و چند ماهی که از فوت پدرم گذشته، یا در گذشته بودم یا نگرانی از آینده، که مادرم نباشد، همیشه بین این دو در رفت و آمد بودم، در نتیجه آدم داشته هایش را خوب نمی بیند. یک صدای ضبط شده از پدرم دارم که با این صدا از خانه بیرون می آمدم، ناخودآگاه یکی از روتین های زندگیم شده بود یک لحظه به خودم نهیب زدم؛ تو این همه هر روز خودت را اذیت می کنی، یک قدم بردار و دوباره روتین زندگی عادیت را بگیر، خدا گفته از تو حرکت از من برکت، گریه و زاری کردم که بابا من معذرت می خوام دیگه نمی خواهم صدای تو را گوش کنم، خیلی جالب بود وقتی از منزل بیرون رفتم اتفاقات شب گذشته یادم رفت، رسیدم محل کار و کلی هم شلوغ بودم، وقتی رسیدم منزل زمان افطار بود و من دیدم نه تشنه ام نه گرسنه، آن روز گذشت و از فردایش هر وقت پدرم را صدا می کردم، می گفتم خدا رحمتت کند نیستی، یک فاتحه می خواندم، بعد می گفتم بابا حواست به من باشد تمام. در شب های قدر با وجود همه مسئولیت ها و شلوغی، من به خدا می گفتم صبر و خوش رویی به من بده، کاری کن که باعث شرمندگی پیش خودم نشوم چه برسد پیش دیگران، این قدر حرص خورده بودم که شب قدر سوم گلویم متورم شده بود، اولین بار بود که گفتم این قدر حرص ندارد، تا آن موقع این همه حرص را یک جا تجربه نکرده بودم و کاملا نشان می داد که کظم غیض کرده بودم، این گذشت، شب قدر سوم از خدا خواستم که نماز عید فطر مرا میهمان امام رضا کن، خلاصه این که ما روز عید فطر حرم امام رضا بودیم و من بهترین نماز عید فطرم را آن جا خواندم و متوجه نشدم نماز کی تمام شد؟ آن لحظه که رو به آسمان خدا اللهم اهل الکبریا را می خواندم، صدای تک تک بچه های حسینیه را می شنیدم، انگار غریبه ها دورم نبودند حتی می توانم نام ببرم تا این حد واضح می شنیدم، نماز که تمام شد برگشتم به زمان خودم، گفتم خدایا ممنون، هر آن چه که این جا به من عطا کردی، من خاک پایت هستم به همه جمع حسینیه عطا کن خلاصه الان آشتی هستیم.
استاد: خدایا به حق این روزهای سخت و تلخی که دخترم گذرانده؛ جنگ با خود و خدا خیلی سخت است، خیلی مشکل است من دقیقا حرف هایی که او می گوید شاید همین سن و سال، شاید هم کوچکتر بودم را طی کردم من می دانم یعنی چه؟ برای همین دردش را می دانم، استخوان های آدم این طور مواقع درد می گیرد، سلولهای آدم درد می گیرد، همه جای بدنت فریاد می زند و این دوره را دخترم گذرانده، خدایا صلح و آرامش ما را با خودت، تا روزی که در این دنیا و در این جسم زندگی می کنیم، به حرمت سختی که دخترم تحمل کرده و عنایتی که تو به او کردی به همه ما عطا کن.

نوشتن دیدگاه