بیان تجربیات دوستان از تمریناتی که داشتند بخش سیزدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 154
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: اذان و اقامه با اذکاری که فرمودید در زمان اذان بگویید، با هم بر خورد دارند
استاد: هیچ اشکالی ندارد هدف اصلی از گذاشتن این ذکر این بود که دوستان را آماده کنیم برای این ماجرا که اذان که می گویند، هر کجا که هستید سکوت کنید، اذان شما را دعوت به نماز می کند، وقتی شما را دعوت می کند و شما دعوت را اجابت می کنید، سر سجاده هستید و دارید اذان و اقامه می گویید، دیگر مشکلی که ندارد، اما اگر شما در تاکسی یا خیابان بودید، صدای اذان را که می شنوید، آرام آرام در کناری در سکوت بایستید و خودتان را ابراز کنید، چه طور؟ با دادن اذکار و گفتگوهایی که گفتیم.
ادامه صحبت: پس گفتن ذکر برای زمانی است که شما خودت مشغول نماز نباشی؟
استاد: شما در مورد آن شخصی شنیدید که در مسجد داخل شد و وضویی سریع گرفت و بالا رفت و آمد پایین و بیرون آمد، یک نفر دستش را گرفت و گفت، کجا؟ آمدی این جا چه کار کنی؟ مگر نمی خواهی نماز بخوانی؟ گفت من آمده بودم که به او بگویم من یاغی نیستم ولی کار دارم، آمدم به او بگویم من این جا هستم، من شنیدم که تو من را دعوت کردی، به دعوتت هم بله گفتم، آمدم ولی خیلی گرفتارم. غیر از این است؟ برای همین برای نماز به ما زمان دادند؛ طرف بیمار دارد و دارد او را به بیمارستان می رساند، هیچ وقت نگفتند بیمارت را کنار خیابان بگذار و هر بلایی سرش آمد، تو فقط کنار خیابان نمازت را بخوان! ولی لازم است که وقتی می گویند الله اکبر، توجه تو به الله اکبر برود. هر کسی عادت کند به اذکاری و گواهی هایی که در مورد خداوند است، توجه مخصوص نشان دهد، آرام آرام شرایطش متفاوت می شود، خود به خود میزان توجهش بالا می رود. زمانی که رادیو یا مؤذن اذان می گوید، شما مشکل داری و باید به سفرت برسی، به شما اجازه می دهد، می گوید خودت اذان و اقامه ات را بگو و نمازت را بخوان و برو. حالا وقتی که شما داخل نماز هستی اشکالی ندارد.
صحبت از جمع: این هفته توفیقی شد به مسجد رفتم و در زمان اذان نشستم، این نشستن خیلی می تواند به داشتن سکون و آرامشی که می خواهیم در زمان اذان داشته باشیم به ما کمک کند و من در یک لحظه به حالت آرامش و بی وزنی توانستم دست پیدا کنم که خیلی حس خوبی بود و در زمان نماز هم به همین صورت توانستم با تمرکز کامل در یک لحظه به آن فضا بروم و برگردم. بعد به یاد حضرت علی (ع) افتادم که ایشان در زمان نماز، کامل از این دنیا قطع می شدند به طوری که تیری را در زمان نماز از پای ایشان در آوردند.
استاد: در دنیا خیلی از میوه ها هست که اصلا ما ندیدیم و نخوردیم، حسی هم به آن نداریم، فقط یک بار در جایی قرار می گیریم که از جایی یا فلان کشوری یک نفر یکی از آن میوه ها را آورده است، شما یکی از میوه ها را در دهانت می گذاری، حلاوتی به جانت می ریزد که می گردی در جایی تخم این را پیدا کنی و آن را هر طور که هست بکاری، چرا؟ چون خیلی به شما چسبیده است، نماز، اذکار نماز، تلاوت قرآن، شنیدن قرآن، همه این ها کارهایی است که اگر شما در سکون و آرامش به آن بپردازی به شما هدیه ای تقدیم می کند که این هدیه با شما همراه می شود و اگر به این استمرار دهی و پشت هم این کار انجام دهی، پشت هم هدایا می آید و تمام وجودت را می گیرد.
صحبت از جمع: من اکثرا در سر اذان ها سر کلاس هستم و نمی توانم با طمأنینه اذکار را بگویم و تنها برای انجام وظیفه، سریع ذکری را می گویم و تمام می کنم، آیا این درست است؟
استاد: همین انجام وظیفه ها است که آرام آرام ما را به سویی می برد تا کار را با دل انجام دهیم. همه بچه ها که اول بار نمازمی خوانند چه کار می کنند، ادای پدر مادر را در می آورند، بچه سر جا نماز پدرش پشتک وارو می زند، ولی استمرار این کار سبب می شود تا آرام آرام یک چیزی را حس می کند که از آن لذت می برد، دقیقا چیزی را که از سر کلاس درس تعریف می کنی؛ اذان شروع می شود، یک لحظه صدای استاد را قطع می کنم و یک ذکری را می گویم که فقط انجام وظیفه کرده باشم؛ حکایت همان آقایی است که رفته بود مسجد، بدو بدو، دولا راست شد و آمد بیرون، گفتند این که نماز نشد، گفت من که نیامدم نماز بخوانم، آمدم بگویم من هستم و یاغی نیستم، فکر نکنی که نیستم، تو هم دقیقا همان کار را می کنی، خیلی هم ارزشمند است، این دوره هم کوتاه است و سریع تمام می شود، بعدا از خدا بخواه که در زمان اذان، زمان کلاسهایت عوض شود، برای سال های بعد و شرایط بعدی خودش درست می کند. خیلی هم عالی است، حتی در حد یک انجام وظیفه، بدون این که چیزی حس کنی.
صحبت از جمع: این هفته سعی کردم در زمان نماز حضور قلب داشته باشم و این سری سعی کردم موقع خواندن نماز، معانی را با خودم مرور می کردم، زمانی که سوره حمد را می خواندم و در ابتدا سوره حمد صفات خدا را می گوییم و در آخر سوره درخواست می کنیم که مرا به راه راست هدایت کن و...، در ادامه خداوند می گوید، بگو که خدا یکتاست و این هایی که از من می خواهی، پس بگو...
استاد: ما همیشه می گوییم فکر می کنیم طوطی وار یک چیزی را گفتن و رفتن به چه درد می خورد؟ اشتباه نکنید همین طوطی وار گفتن ها است که آرام آرام انسان را به آن مقصد می رساند، بچه کوچک را بلند می کنی و می گویی راه برو، پنجاه بار زمین می خورد، پس اصلا راه نبرید چون زمین می خورد و دردش می گیرد، شاید ناقص شود، نه، این باید تا آخر عمرش راه رود ولی وقتی راه افتاد هم او لذت می برد و هم مادر پدر بچه لذت می برند.
صحبت از جمع: من این هفته در زمان اذان به منیت هایم فکر می کردم، وقتی می گوید الله اکبر یعنی بزرگ تر از خدا در کل هستی نیست و من، دیگر جایی ندارد، اولین کلمه را که می گویی تمام آن چیزهای بعدش همه تحت الشعاع قرار می گیرد، الله اکبر را که می گویی، شهادت می دهی که پیغمبر را خدا فرستاده، در پیغمبر خدا چند درصد منیت وجود داشته؟ و بعد که به ولی بودن حضرت علی (ع) شهادت می دهیم، ایشان چه قدر منیت داشته؟ و تا امام زمان... در این هفته هر یک منی که به ذهنم می آمد می گفتم، در زمان اذان شهادت می دهی که خدا بزرگ است، حتی خدای بزرگ تو منیت ندارد، رسولش ندارد، امامش هم ندارد، این سه گزینه را رد کنی و بفهمی که منیتی نداری در مقابل این سه بزرگوار که در رأسشان خداوند است، آن وقت می توانی بروی حی علی الصلاة.
استاد: ما وقتی یک چیزی را می پذیریم، وقتی می گوییم الله اکبر یعنی خدا بزرگ است وقتی می پذیری که خداوند بزرگ است در اصل دو پذیرش را می کنی، یکی پذیرش بزرگ بودن خداست، یکی پذیرش کوچک بودن خودت، به این نکته خوب توجه کنید؛ در دنیای زمین همه چیز دوگانه است که ما فقط یک طرفش را می بینیم، یگانه اش را می بینیم، وجه دومش را معمولا نمی بینیم، این از آن ها است، وقتی می گوییم الله اکبر و بزرگی خدا را می پذیریم، در کنار پذیرش خدا، می پذیری که تو در مقابل خدا خیلی کوچک هستی، وقتی می پذیری که این پیامبر فرستاده خداست، این را می پذیری که تو فقط مجبوری از این اطاعت کنی نه کس دیگری، وفتی ولایت را می پذیری یعنی قبول کردی که تو الگویت تنها می تواند او باشد، الگوهای دیگر برایت مرده اند. اگر مانتوانیم این ها را جا بیندازیم، نماز که می خوانیم خیلی نمی تواند کارساز باشد، چنان که امروز خیلی از نمازها خیلی از آدم ها را نجات نداده است و نمی دهد، پیشانی ها را معلوم نیست با چه سوزانده اند یک یا دو یا سه سوراخ سیاه در پیشانی ولی نجات نمی دهد چون صداقت نیست.
استاد: نماز اول وقت خیلی خوب است ولی این مفهومش این نیست که خودتان را بکشید که نماز اول وقت باشد، خیلی ها را برنجانید و به خیلی ها توهین کنید تا مثلاً نماز اول وقت بخوانید، نه، وجهه مذهب و دینمان را خراب نکنید ولی پایبندی تان را آشکار کنید.
صحبت از جمع: به نماز که فکر می کردم دیدم که بعد از کلمه الله، رَب هم خیلی تکرار شده است، یعنی شاید بعد از الله پرتکرارترین رَب باشد و این که اکثراً می گوییم: ربّی، ربّنا، یعنی انگار می خواهیم یک ارتباط صمیمی با خدا برقرار کنیم و انگار می گوییم که تو پرورش دهنده اختصاصی من هستی و در کل این اذکار، غیر از آن جنبه ای که اقرار است، یک محبت فوق العاده ای هم وجود دارد، یعنی انگار فقط این نیست که به خاطر انجام یک وظیفه ای داریم نماز می خوانیم، یک ارتباط خیلی خاص تری می شود با آن برقرار کرد.
استاد: می دانی چرا؟ به این دلیل که، خداوند خالق ما است، خالقی که هم ما را خلق کرده است و هم خیلی چیزها را برای ما خلق کرده است که ما از آنها بهره می بریم، این خالق همه را خلق کرده است، این خالق چیزی که برای ایشان تهیه کرده است برای من هم تهیه کرده است، برای او هم تهیه دیده... اما در بحث تربیت من را به تنهایی تربیت می کند، من را به تنهایی پرورش می دهد یا به عبارت دیگر بگویم؛ تربیت هم نه، چون تربیت را، پیغمبر می آید و احکام قرآن را می آورد و تربیت می کند ؛ پرورش می دهد، این طوری ناز می کند و بال و پر می دهد، من و تو در این آغوش احساس می کنیم می توانیم باز می شویم، می توانیم راحت تر بخندیم چون می دانیم اگر یک جایی زیادی بخندیم، می گوید بس است، حتی اگر یک جایی لازم بود که گریه کنیم می گوید گریه کن، بغل من گریه کن، حتی آموزش آن گریه کردن را هم به ما می دهد، آموزش حرف زدن را هم به ما می دهد، اگر ما این را بتوانیم بفهمیم هیچ وقت از الفاظ بد، زشت و توهین کننده استفاده نمی کنیم، چرا می کنیم؟ برای این که فکر می کنیم من می فهمم، پس باید او را تنبیه کنم اما وقتی ما خودمان را تربیت یافته، پرورش یافته و ناز کرده خداوند می بینیم، نمی توانیم، می گوییم ااا مگر خدا از این حرف ها می زند!! من دانش آموز کلاس دوم دبیرستان بودم، خدا می داند، یک روز معلمی که خیلی برای من عزیز بود، رفتم از کلاس بیرون که طبق دستور معلمم کاری را برای دفتر انجام دهم، دیدم اااا این معلم من رفت توی دستشویی معلم ها! گفتم خب رفته دستش را بشوید، کار را ول کردم و دفتر نرفتم، همان جا در راهرو ایستادم، ببینم او کی بیرون می آید، طول کشید تا بیرون آمد، وقتی هم بیرون آمد دیدم بله این قیافه، قیافه ای نیست که فقط دست هایش را شسته باشد، می دانید تا چه قدر وقت گرفتار بودم؟ مگر معلم هم دستشویی می رود! ببین آدمیزادی و بنده ای که، نسبت به یک بنده دیگر که او را پرورش داده و درس داده است، این طور اندیشه می کند؛ یعنی به نظرم می آمد که خیلی بد است که معلم ها دستشویی بروند، دستشویی رفتن یک کار پستی است، معلم خیلی بالاتر از این حرف ها است؛ حالا فکر کن تو به خدا این طوری نگاه کنی، خدا خیلی بالاتر از این حرف ها است که حرف های بدی که ما می زنیم او هم بزند، تحقیرهایی که ما می کنیم او هم بکند یا خدایی نکرده امر و نهی های بی جایی که ما می کنیم او هم بکند و هزاران کار غلطی که ما می کنیم، این جاست که وقتی بنده به این نقطه می رسد چه می شود؟ شروع می کند به جمع کردن خودش، آن رَب این جا به درد می خورد، آن رَب یک حس آشنایی است، حس آشنایی که در طفولیت بغل مادر به بچه می دهد، کم کم بزرگ می شود از بغل مادر بیرون می زند و معلم را درک می کند، می آید و بزرگ تر می شود و شرایط ویژه دیگر، بماند، نمی خواهم وارد آن بشوم، اما این رَب از زمانی که به دنیا آمده، بوده است، برای همین خیلی برایش شیرین می شود، خیلی برایش دلچسب می شود، من این همه کلمه بلدم، این همه سال هم کتاب خواندم، کلمه پیدا نمی کنم تا حسی را که می کنم معنی کنم یا با آن کلمه حسم را به شما منتقل کنم، ببینید چه قدر ظریف است، چه قدر شفاف است، چه قدر شیشه ای است، من نمی دانم چه طور می شود این حس را به شما منتقل کرد. اتفاقاً دیشب پسرم می گفتم، دیگر از دوران من گذشت که بیایم و به شما یاد بدهم که می دانی اگر نمازت را نخوانی به جهنم می روی؟ می دانی اگر دزدی کنی این طوری می شود؟ می دانی اگر هیزی کنی این طوری می شود؟ وقتش تمام شد، من آن حسی که برای بچه های خودم دارم، برای شما هم همان را دارم، خجالت می کشم این ها را بگویم، می گویم اگر این ها را بگویم، آنها می گویند که این خانم دیوانه شده است، چه قدر از این ها می گویی، یک چیزی فراتر از این ها بگو ولی گفتن فراتر از این ها نیازمند بالا آمدن فراتر از این های شما است، شما باید بالا بیایید که من حس را که می گویم، شما حس را دریافت کنید، این خیلی مسئله مهمی است که واقعاً باید به آن توجه کرد، ما الان دیگر از آن بحث رد شدیم، وضویم را که می گیریم آبش را بالاخره از این جا بریزم یا از این جا، آقا در دین ما یک عرفی داشته است، برو در روایات بخوان و وضویت را بگیر، از یک کسی که مسئولیت اش را قبول کرده است این احکام فقهی را بدهد تبعیت کن، این ها را از او استفاده کن، این جا دیگر گذرگاهی نیست که در آن بایستی، از این گذرگاه بیا بیرون، اما مفهومش این نیست که وضو نگیر؛ حالا قصه جدید است، حمام که می رویم، بیرون که می آییم، دیگر وضو گرفتن معنی ندارد! وضو برای شستشو است! اما تو اصلاً نمی فهمی وضو یعنی چه، اگر یک دفعه نیت کنی و بعد شروع کنی به شستن دست هایت، می بینی وای وای چه قدر چرک و چول و کثیفی از دست هایت می ریزد، می گوید: ااا، من از صبح تا الان ده دفعه دست هایم را صابون زدم، این ها چیست که می ریزد؟ چون آن موقع می توانی ببینی، لحظه است، بعد از آن دیگر نمی توانی ببینی، پس باید بشویم، خب، به صورتت می زنی، این دست ملاک صورت تو است، به تو نشان می دهد، خیلی چاق شدی چون دیگر نمی توانی این طوری یک دفعه بکشی، باید یک دفعه این طرف را بکشی، آن طرف را هم بکشی و الی آخر، بعد این دست می آید چهار تا حس لامسه، بینایی، بویایی و چشایی، همه را با هم تطهیر می کند، این طهارت یک چیزی است که دیگر از مرحله دستور گذشته است، این دیگر در مرحله حس است، حس می کنی، بکن، نمی کنی، سرت سلامت. بنشین و فقط گوش کن، همین، چون من نمی توانم وادار کنم که حس کنی، من فقط می توانم حسم را بگویم.
صحبت از جمع: 14 یا 15 سالم بود، من همیشه سر نماز با پدر ومادرم چالش داشتم، گیر می دادند که نماز اول وقت، خواندی؟ نخواندی؟ یادت نرود ها، همیشه هم بابا می آمد و می گفت و می رفت،مادر یک ذره کله می زد، مثلاً می گفت من ندیدم بخوانی ها، یک بار کفری شدم و بعد رفتم به بابا شکایت کردم، گفتم بابا، این مامان ول کن نیست، بعد شما هم می آیی و می گویی، آدم عذاب وجدان می گیرد، گفتم، چه کاریه، خدا ما را آزاد گذاشته و گفته اول وقت بخوانی ایول، نخواندی هم دیگر تا تهش خودت را برسان، نماز را بخوان به هرحال، قضا نشود، خب بابا می خوانیم دیگر، حرفی که آن موقع زد، اگر عقل الان را داشتم خیلی جلو می افتادم، گفت: می دانی، من با خدا هیچ رابطه ناتمامی ندارم، گفتم یعنی چی؟ گفت ببین مثلاً وقتی خانه یک نفر مهمانی می رویم، بعدش می آییم و تازه زنگ می زنیم که دست شما درد نکند، خیلی زحمت کشیده بودید، سه روز بعد هم می بینیم دوباره تشکر می کنیم، حکایت این است، وقتی تو مثلاً راه می روی، چشمت می بیند، غذا را راحت می بلعی و پایین می رود، دندان هایت کار می کند، ریز به ریز نعمات پروردگار را گفت، بعد گفت فکر کن هرموقع که نماز می خوانی، دیگر چیزی نمی ماند برای وعده بعدی ات، تو همان موقع تشکرش را کردی، همه چیز را هم به جا آورده ای، به بهترین نحو هم خوانده ای، بعد می گفت تازه این وسط ها می توانی به قول خودمان یک کلک رشتی هم بزنی، گفتم یعنی چی؟ گفت ببین من وقتی نماز اول وقت می خوانم، تشکرهایم را که می کنم در انتها به خدا می گویم؛ مثلاً دارم می روم مغازه ها یا مثلاً هنرستان درس بدم؛ فلان موضوع من را اذیت کرده، شما که این قدر بزرگواری، رحمانی و رحیم، خب این دو تا را هم خودت جلو جلو حل کن. این در ذهن من ماند. الان دو هفته است، نمازم را می خوانم، تشکرم را می کنم، وقتی تشکرم را کردم، آخر نماز می گویم مثلاً خدایا تا نماز مغرب این دو تا کار از حد من خارج است، دیگر دست خودت را می بوسد و مثلاً اگر از نماز صبح است تا نماز مغرب، همین خواسته باعث می شود که همین فاصله را در لحظه حال باشم و خیلی جالب است همان اتفاق که دارد در محل کار می افتد ناخودآگاه در ذهنم می گویم ببین خدا به شما گفته بودم، یادت نرود، این را به تو سپردم. در لحظه هستم، درباره همان کار همان لحظه دارم فکر می کنم نه این که کار را بکنم و ذهنم یک جای دیگر باشد یعنی هم در لحظه بودن را تجربه می کنم هم قدردانی و تشکر را تجربه می کنم هم یک توکل عجیبی، من کلاً آدم با توکلی بودم ولی الان دیگر یک چیزی فراتر از آن هستم، دیگر توکل جلو جلویی می روم، قبلاً توکل بعد از آن بود یعنی مثلاً یک اتفاقی می افتاد می گفتم توکل می کنم به خدا، ان شاءا... حل می شود ولی الان هنوز اتفاقی نیافتاده، جلوجلو توکل را کردم و یک حس اطمینان و پشت گرمی است و فکر می کنم الان دیگر می توانم این را ادعا کنم که کل روز در حالت نماز هستم.
استاد: داشتن پدری این چنین و با چنین روحیه ای و با چنین دیدگاهی، من فکر می کنم از نعماتی است که نمی توانی شکرش را به جا بیاوری. آن چه که از پدرش نقل کرد خیلی نکته جالبی است، راست هم می گوید، اصولاً سعی می کرد در زندگی اش، روابط اش را ناکامل نگذارد، اگر از یکی دلخور است، بالاخره دلخوری اش را ابراز کند، با یکی خیلی دوست است، دوستی اش را ابراز کند، به یکی بدهکار است هرطوری است بدهکاری اش را بدهد و اگر طلب دارد و طرف نمی دهد، یک جایی می ایستاد و می گفت دیگر نمی خواهم. نه به او بگوید، خودش با خودش حساب طرف را صاف می کرد. این که می گفت اول وقت نمازتان را بخوانید که با خدا ناکامل نباشید، خیلی قشنگ است، خیلی نکته زیبایی است، یعنی امروز صبح نماز صبح ام را که خواندم، خب خدایا تا این جا هر چه داده بودی با هم بی حساب شدیم، من شکر تو را به جا آوردم، هرکاری که تو برای من کرده بودی اقرار کردم و شکرت را به جا آوردم، از این به بعد منتظر بقیه آن هستم، خب اگر آدم ها این طوری در رابطه با خدا و در نگاه با خدا قرار بگیرند فکر می کنید که گناه می کنند؟ نه، اگر گناه هم کنند از آن گناه های کوچولو موچولوی مارمولکی است، آخه یک گناه می کنی قد یک تمساح، آن را نمی دانی کجا قایمش کنی ولی گناه می کنی قد مارمولک، می توانی در مشت ات هم قایم کنی خیلی فوق العاده و خیلی قشنگ است. سعی می کنیم که آن رابطه زیبا را برقرار کنیم، رابطه های زیبا که برقرار می شود دیگر پاره نمی شود.
صحبت از جمع: در رابطه با نماز اول وقت، وقتی موبایل ما زنگ می زند در هر شرایطی حتی داریم رانندگی می کنیم سعی می کنیم یک جایی پیدا کنیم، پارک کنیم و جواب دهیم چون یکی صدایمان زده است حتماً کاری دارد وگرنه گوشی زنگ نمی خورد، ولی خدا که زنگ می زند یا نمی شنویم یا اگر می شنویم می گوییم الان می آیم، آنقدر طولش می دهیم که زنگ قطع می شود. دوستمان گفتند که ممکن است نماز من زیاد محتوا نداشته باشد ولی همان اول وقت بودنش یعنی شنیدم، آمدم. بعد در رابطه با وضو که شما کوتاه اشاره فرمودید یاد کلام چند سال پیش شما افتادم در رابطه با فلسفه وضو که مربوط می شد به حضرت آدم و حوا که به درخت ممنوعه نزدیک شدند، شما فرمودید آبی که به صورتمان می زنیم، استغفار می کنیم خدایا من را ببخش از نگاه به درخت ممنوعه، آبی که به دست می زنیم، خدایا من را ببخش که دست درازی کردم به درخت ممنوعه، مسح که به پا می کشیم، خدایا ببخش از قدمی که برداشتم به سمت درخت ممنوعه، اگر همه این ها را همیشه حضور قلب داشته باشیم و یادمان باشد، همه می توانند کمک کننده باشند. در رابطه با الله اکبری که 2 هفته پیش سؤال فرمودید که چرا بند بند نماز تمام می شود می خواهیم به بخش بعدی وارد شویم الله اکبر می گوییم، ابتدا نماز که شروع و مجوز و کلیدش تکبیرالاحرام است که می گوییم الله اکبر، در بخش های بعدی که می خواهیم یک بخش را تمام کنیم و برویم بخش بعدی، همان لحظه من به ذهنم رسید که ابتدا اجازه گرفتی ولی باز یک در دیگر است، در زدی؟ اجازه دادند؟ جواب آمد که اجازه داری وارد شوی؟ یا نه، اصلاً از کجا می دانی وقت پیدا می کنی وارد مکان بعدی شوی؟
استاد: ما وقتی مثلاً می خواهیم برویم رکوع می گوییم الله اکبر، این الله اکبر معنی اش این است: من مقابل آن خدایی پایین می روم که تا الان می خواندمش، حمدش را گفتم، توحیدش را گفتم، من برای آن خدا دارم رکوع می روم. می رویم رکوع، ذکر رکوع می کنیم، بلند می شویم می گوییم الله اکبر، می گوییم من آن خدا را رکوع گفتم و حالا می خواهم به سجده بروم، یعنی دمادم یاد می کنیم به این که در هر لحظه نمازمان، ما با خدایی گفتگو داریم که اول اعلام کردیم الله اکبر، اعلام کردیم خیلی بزرگ است، اعلام کردیم خارج از وصف است، خارج از اندازه است، خارج از هرچیزی که فکرش را کنید، به همین دلیل می گوییم الله اکبر و اگر دقت کنید اوایل انقلاب هم یکی از شعارهای انقلابیون چه بود؟ الله اکبر، امیدوارم که آنهایی که می گفتند در فهم کامل گفته باشند، یعنی چه؟ یعنی این که ما برای آن خدا داریم حرکت می کنیم و به خاطر این که اوامر آن خدا، روی زمین حاکم شود داریم حرکت می کنیم، داریم گفتگو می کنیم، شاید اگر در تمام این سالها همه آنهایی که در جامعه ایرانی خدمتگزار بودند این نکته را مدنظر می داشتند امروز ما یک جای دیگری بودیم، یک طور دیگری بودیم، به هر حال دیگر هرچه بود گذشت که امیدوارم از این به بعد ما یک طور دیگر باشیم و یک شکل دیگر رفتار کنیم.