منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

بیان تجربیات دوستان از تمریناتی که داشتند بخش چهاردهم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 169

بسم الله الرحمن الرحیم

استاد: در هفته ای که گذشت با خوشبختی چه کار کردید؟ به آن فکر کردید؟

صحبت از جمع: در مورد خوشبختی جایی خواندم "خوشبخت ترین مخلوق خواهی بود اگر روزت را آن چنان زندگی کنی که گویی نه فردایی وجود دارد برای دلهره و نه گذشته ای برای حسرت" هفته پیش که شما در مورد خوشبختی و بهشت صحبت می کردید، من خودم را در بهشت زمینی تجسم می کردم که حسینیه بهشت من است ولی از این جا که خارج می شوم اتفاق ها و پستی ها و بلندی ها باعث می شود که آنها از بین برود چون همان طور که شما فرمودید، چه جهنم چه بهشت، نمونه اش این جا دیده می شود، منتها بهشت های زمینی گذرا و لحظه ای هست.
صحبت از جمع: در مورد دوگانگی، در افراد، در اجسام، در صحبت ها، خیلی دقت کردم و یک چیزهایی را درک کردم و برای من خوب بود. و خوشبختی را من در رضای خدا می بینم، بهشتی را که آن دفعه فرمودید خیلی قشنگ بود و راه را برای من باز کرد، اگر من رضای خدا را در هر کاری ببینم و بدانم که خدا در هر کاری از من خشنود است همان یک وجهی آن دنیا می شود از آن دو وجهی بیرون می آیم همان می شوم که خدا دوست دارد و برای من خیلی شیرین و قشنگ بود.
صحبت از جمع: هفته پیش غیبت داشتم ولی از مادرم پرسیدم و این که فرمودید که من همه جای زندگیم نیش و نوش همراه همدیگر بوده، خیلی برای من جالب شد بعد مصادف شد با کتابی که می خواندم که گفته بود: اگر شما رضایت و کیفیت بهتری از زندگیتان را در آینده می خواهید باید سختی الان را تحمل کنی و نمی شود بدون سختی به آن رضایت برسی، پیش خودم فکر کردم که آره همیشه همین طور بوده من دوست نداشتم آن سختی را در حال حاضر خیلی بکشم، مثلا ما یک جایی را در شهرستان داریم که خیلی خوش آب و هواست و طبیعت زیبا و بکری دارد ولی مسافتش طولانی است 7 ساعت باید توی راه باشیم من همیشه از این که این 7 ساعت را در راه بودیم زجر می کشیدم و دوست نداشتم چون سفر با ماشین را کلا دوست ندارم ولی آنجا بودن را خوشم می آمد، دوست داشتم آنجا باشم ولی با یک بشکن زدن آنجا بروم یا مثلا می دانم ورزش کردن کیفیت زندگیم را بالا می برد و سلامتم را بهتر می کند ولی حاضر نیستم صبح زود بلند شوم و آن سختی را به جان بخرم. از هفته پیش که این برای من باز شده، انگار یک چیزی در درونم غلیان پیدا کرده که از خودم خجالت کشیدم که چرا دوست نداشتم یک ذره سختی بکشم! حالا دیگر با طیب خاطر، یک کارهایی را بدون غر زدن انجام می دهم، این برای من خوب بود درسته که غیبت داشتم ولی باز کلامتان به من رسید و تأثیر گذار بود.
استاد: غیبت داشتن خیلی از مواقع پیش می آید و هیچ اشکالی هم ندارد مهم این است که منفک نشوی اکثرا غیبت که می کنند، منفک می شوند؛ خب این جلسه که نبودم پس هیچی، حالا می روم ببینم این دفعه چه خبر است؟ این دفعه ببینم چه خبره، نصف ماجرا رفته است، باز این دفعه را هم خیلی خوب نمی فهمد. این که شما پیگیر می شوی و ماجرا را می خواهی بدانی خیلی ارزشمند است و نتیجه خوبی هم گرفتی، خیلی خوب است، من اتفاقا دنبال یک چنین ماجرایی می گشتم که شاید بتوانیم دوستانمان را به این سمت و سو یک هولی بدهیم، خیلی عالی و خوب است.
صحبت از جمع: یاد ندارم که کسی مثلا لباسی داشته و من غبطه آن را خورده باشم فقط تلاش کردم تا از او یاد بگیرم چگونه دوخته، برای من خوشبختی بوده که همیشه از داشته های دیگران خوشحال شدم و برایشان خیر خواستم؛ خدایا این ماشین را به او داده ای با خیر به او بده، خدایا این بچه را که دادی، این خانه را که دادی، چیزهایی که نداشتم (اگر داشتم که عادی بود)، اگر بقیه داشتند خوشحال شدم و از خدا با خیرش را خواستم.
صحبت استاد: بله این اگر حس خوشبختی به شما بدهد خیلی عالی است.
صحبت از جمع : وقتی چیزی را با ولع می گیری ناخودآگاه تو را به آن سمت هول می دهند، من فکر می کردم با رفتن برادرزاده ام خوشبختی من هم در یک جایی می لنگد چون آن حس عمیق وابستگی، دوست داشتن و فقدان مرا اذیت می کند ولی وقتی یاد سخنرانی شما افتادم گفتم خوش به حالش این بچه در هفت سالگی نه کینه، نه قضاوت و حسادت با خودش برد و او خوشبخت است زیرا نمی خواهد یک دوره ای را بگذراند و یاد بگیرد تا چیزهایی که به عنوان قضاوت و تهمت تجربه کرده را این جا نداشته باشد زیرا این ها بار بود که با خودش می برد. شما گفتید که اینجا هر که هر چه را می کارد آنجا برداشت می کند و این یعنی خوشبختی. خوشبختی آن چیزی است که وقتی آنجا می روی می بینی گندمی که می خواستی، کاشتی. نه این که به جای آن جو کاشتی و دنبال گندم بگردی. این واقعه برای من این درس بزرگ را داشت که این جا سعی کن مهربان باشی تا در آن جا مهربانی برداشت کنی. این جا همه صفات خوب، همه صفاتی که مختص ذات الهی است که خیلی از آنها را می گوییم این که مال خداست، این که مال پیامبر است، نه در وجود من هم هست زیرا روح الهی در من هم دمیده شده، این جا بکار، سختی آن را هم تحمل کن؛ زیرا مهربان بودن خیلی سخت است، یک طرفه قضاوت نکردن خیلی سخت است، غیبت نکردن و تهمت نزدن خیلی سخت است؛ آبیاری هم بکن تا در آن دنیا اگر می خواهی خوشبخت باشی و مثل برادرزاده ام به آسانی پرواز کنی، برداشتت به جا باشد نه غیر از این.
صحبت از جمع: به نظر من خوشبخت کسی است که تا زمانی که هست از تمام لحظاتش بهترین استفاده را ببرد که بعدا حسرت نخورد، مثلا یک فرزند در قبال پدر و مادرش بتواند وظیفه خود را به خوبی انجام دهد تا بعدا حسرت نخورد یا در هر زمان، آن وظیفه ای که بر عهده اش گذاشتند بتواند درست عمل کند، البته خوشبختی به آن معنی نیست که سختی نداشته باشد و همیشه راحتی باشد مهم این است که خودت بعدا خجل و شرمنده نشوی. در قرآن خداوند می فرماید که چه افرادی رستگار و نیک بختند یا چه کسانی در آن دنیا تیره بختند.
صحبت از جمع: فکر کردم چرا همیشه خوشبختی را ناپایدار می بینیم چه می شود که چراغ خوشبختی زود خاموش می شود و لحظاتی ما احساس بدبختی می کنیم؟ من اسمش را گذاشتم توقع و پیش بینی؛ مثلا فکر کنید شما در حسینیه نشستید و صحبت می کنید و یک بچه دو ساله می آید و با سر به شکم شما می خورد شما در آن لحظه ممکن است بترسید و حتی دردتان آید ولی بعد او را رد می کنید برود، حالا فکر کنید این کار را من انجام دهم اگر خیلی آدم مودبی باشید حداقل آن است که به شما بر می خورد و ناراحت و عصبانی می شوید، در مواجهه با مسائل، توقع و پیش بینی ما از موضوع، تعیین کننده احساس ما از موضوع است، این که ما قرار است مسافرتی را برویم و فقط به ما خوش بگذرد پیش بینی و توقع ما از یک مسافرت ایده آل، مسافرتی است که با یک بشکن در مقصد قرار می گیرم، به ذات اشتباه و غیر ممکن است، ما داریم در مورد یک توقع صحبت می کنیم و بعد از یک توهم، توقع و پیش بینی واقعی داریم که باعث خاموش شدن چراغ خوشبختی می شود، یعنی این که من گمان می کنم که می توانست در این مسافرت خیلی به من بیشتر خوش بگذرد." اگر" که می گوییم، توهم است و وجود ندارد، خود من هم می دانم که وجود ندارد ولی همین که این "اگر" را در نظر می گیریم، چراغ خوشبختی را خاموش می کنیم، اما در این مثال اگر رنج سفر را به عنوان حقیقت همراه سفر در نظر بگیریم نه تنها چراغ خوشبختی را خاموش نمی کند بلکه زمینه ها و باورهایی را برای بروز خوشبختی های جدید فراهم می کند، به چه معنی؟ مثلا شما می گویید من این مسیر را سال ها می رفتم ولی این موزه حیات وحش را ندیده بودم و می روید و می بینید و خیلی هم به شما خوش می گذرد ولی مادام که درگیر این رنج مسافت هستید فرصت ظهور خوشبختی فراهم نمی شود و شما تا به مقصد برسید خواه و ناخواه چراغ خوشبختی خاموش می شود.
صحبت از جمع: تحقیقی در مورد خوشبختی از دکتر هولاکویی در 100 دانشگاه معتبر دنیا انجام شده است که در هر دانشگاهی 100 نفر را انتخاب کردند و از آنها خواستند زمانی که احساس خوشبختی می کنند بنویسند که چرا احساس خوشبختی می کنند، پاسخ نامه ها جمع می شود و ایشان در یک جمله می گویند: خوشبختی زمانی است که انسان احساس رضایت دارد. ملاک بررسی تحقیق، علوم اجتماعی و انسانی است نه علوم دینی، یعنی حتی در علوم اجتماعی و انسانی هم احساس رضایت هست که خوشبختی را تعریف می کند، ایشان مثالی مطرح می کنند که فرض کنید من در آمریکا در بازی تنیس متخصص شدم، دوستم از ایران می آید و برای این که به ایشان خوش بگذرد او را به زمین تنیس می برم، من که تنیس را خوب بلدم در مقابل کسی قرار گرفتم که اصلا تنیس بلد نیست، یک توپ می زند تو تور، یکی بیرون می زند، یکی تو سر من می زند، در این حالت من در اوج بدبختی و حال بد قرار دارم، اما او در اوج خوشبختی و خوشحالی است که دارد تلاش می کند که خوب بازی کند، بنابراین تلاش است که احساس خوشبختی را به انسان می دهد. و این که نه پول، نه علم، نه مقام احساس خوشبختی واقعی نمی دهند. در تعاریف علوم الهی وجه کامل رضایت این است که شما به آن چیزی که خدا برای تو خواسته است، راضی باشی حالا ممکن است ناخوشایند شما باشد اما چون در نگاه و اعتقادت این است که خدایا تو خواستی، پس رضایم به رضای توست، احساس بدبختی به شما تسلی پیدا نمی کند و در نتیجه خوشبختی آن دنیا وجود نخواهد داشت مگر که شما در این جا احساس خوشبختی کنید. نکته دیگری می گوید که خوشبختی 3 شرط دارد: اول این که خوشبختی همیشه نسبی است، هیچ وقت خوشبختی در این دنیا مطلق نیست. دوم این که خوشبختی محدود است. سوم این که خوشبختی در این دنیا مدت دار است. اما در دنیایی که بعد از این دنیا به آن اعتقاد داریم، اگر این جا احساس خوشبختی را به آن معنای رضایت الهی داشته باشیم، خوشبختی آن جا نه محدود است، نه نسبی است و نه مدت دار، یک خوشبختی بلند مدت است. در قرآن آمده است: إِنَّ مَعَ ٱلعُسرِ يُسرا یعنی آسانی در دل سختی نهفته است. سوالی که پیش می آید این است که من الان 10 سال است که دارم سختی می کشم پس کجاست آن سادگی و آسانی که در قرآن مطرح می شود؟ وجه مهم این آیه، آن است که شما در آن دنیا دریافت خواهید کرد به شرط آن که رضایت را داشته باشید، بعضی از سختی ها را هم در همین دنیا نتیجه اش را می بیند ولی الزام نیست که شما نتیجه را حتما در این دنیا ببینید.
استاد: بسیار خوب و متین. من در عمل اگر دقت کرده باشید الان مدتی است که این کار را می کنم، هربار یک چیزی را ناخن می کشم، وقتی یک چیزی را ناخن می کشم جای ناخنم می سوزد، اگر این جا روی دستم یک ناخن بکشم جایش می سوزد، وقتی این ناخن را نکشیدی احساس هم نمی کنی که چه پوست صاف و لطیفی داری، چه قدر در راحتی هستی، چه قدر خوب است. من این کار را می کنم برای این که دوستان ما وادار شوند به فکرکردن، ما مدت های مدید است که تلاش کردیم دوستانمان را دعوت کنیم به تفکر، همان طور که خدا در قرآن به تفکر دعوت می کند ولی پا ندادند و نیامدند، حالا خیلی جالب است یک چند تایی بودند که پا دادند و آمدند، خیلی بانمک بود آخر سر به این جا رسیدند که ما این قدر فهمیدیم برای ما کافی است، دیگر نیاییم چون بارش زیاد می شود، بار فهمیدن که زیاد شد، نمی خواهد زیرِ به اصطلاح قید و بندها و باید ها و نبایدهایش قرار بگیرد. حالا داریم به لطف خدا این کار را می کنیم، تقصیر من هم نیست مجبور هستم این کار را کنم و پیش بیایم. دفعه قبل راجع به خوشبختی صحبت کردم چون با بحث خوشبختی من خیلی با مردم دست به گریبان هستم، خودم خیلی کاری ندارم، خیلی چیزها را خیلی سال است که پذیرفتم و در این پذیرش خیلی جاها در امنیت زندگی کردم، منتها نمی توانم این را به بقیه بدهم، این مال من است پس من با آن درگیر نبودم اما مردمی که درگیر هستند، یقه من را که ول نمی کنند، من روزانه اقلاً به طور متوسط 5 تا تلفن دارم که از بدبختی هایشان می گویند و او هر یک بدبختی را که می چیند، من در کنارش. من که در زندگی آدم ها نیستم؛ ولی اگر بخواهم خدایی نکرده مقابل بدبختی شما یک خوشبختی تان را ابراز کنم باید زندگی تان را بدانم و این اصلاً امکان پذیر نیست و من نمی دانم، اما اگر خدای بالای سر کمکم نکند نمی توانم جواب بدهم، اما به طور روزمره دارم جواب می دهم، آدم ها را دعوت می کنم، می گویم مگر تو ندیدی این همه بدبختی، آخر یک ذره هم این را نگاه کن، و این قدر به طور مرتب این دعوت نامه های من زیاد است که گاهی اوقات می گویم رها کنم و بروم، ولش کن، بعد دوباره می بینم نه نمی شود، چون آدم ها باید درک کنند، ما دیگر وقت نداریم بایستیم. الان مرگ بچه ای که برای خانواده دوستمان افتاد، اتفاق خیلی عجیبی است، در عین این که خیلی هم طبیعی است، برای همه می افتد ولی اگر برویم و بایستیم و تماشا کنیم، خوشبختی ها و بدبختی های این ماجرا آن قدر عیان است که باورنکردنی است، مگر مردن یک بچه می شود خوشبختی باشد؟ نمی شود خوشبختی باشد ولی فی الواقع هست و ما نمی توانیم اصلا و ابدا این را کنار بگذاریم، خب ولی پذیرش آن سخت است به خصوص افراد خانواده، منفجر می شوند، پوکیده می شوند اما لازم است این را بفهمند، اگر بتوانند این را بفهمند، چه برای خودشان چه برای اطرافیانشان. و چه قدر زیباست برای او که از آن بالا نگاه می کند، او از آن بالا قشنگ همه را نگاه می کند، گوش می کند، می بیند؛ از پله ها که پایین آمدم برای دوستمان گفتم: مادربزرگ من 100 سالش بود که فوت کرد، بعد مامان من خیلی به خاطر مادربزرگم گریه زاری می کرد، خب همه عمرش را با ایشان زندگی کرده بود، یک روز نشسته بودیم در اتاق و نمی دانم چه کار می کردیم و از کرمانشاه هم مهمان داشتیم، مامانم شروع کرد گریه زاری کردن، بدجور هم گریه می کرد، من یک وقت دیدم یک نفر از پشت انگار دارد پشت من را نیشگون می گیرد، یک چنین فشاری وارد می کند، برگشتم دیدم هیچ کسی پشت من نیست، فقط سکوت کردم، لطف الهی در این طور چیزها خیلی زرنگ هستم، سکوت کردم، دیدم بغل گوشم مادربزرگم دارد حرف می زند و می گوید: ننه، به مادرت بگو گریه نکند، من می ترسم، در 100 سالگی! دقت می کنید می خواهم چه بگویم، حالا یک بچه 6 یا 7 ساله، او اصلا نمی تواند از آن بالا درک کند که این ها چه غصه ای می خورند، غصه های این ها را نمی فهمد، بعد می گوید چرا این ها این طوری می کنند، حالا که من این قدر خوشبختم، حالا که من این قدر سرحالم، این ها برای چه خودشان را می زنند؟ چرا گریه می کنند؟ تلاشم بر این است که تاجایی که زبان الکن من اجازه می دهد یک چیزهایی را باز کنم، مِن جمله خوشبختی، اصلا آن قدر حرف دوستمان برای من جالب بود، باورنکردنی است، در کلاس نبوده، از مادرش گفتگو را شنیده است و قطعاً کامل هم نشنیده است، نمی تواند کامل بشنود چون وقتی دهان به دهان مطالب می گردد تغییر می کند، او در خودش می گردد، در مردم نمی گردد، نمی آید بگردد که اگر مثلا خانم فلانی این طوری کند یا آن طوری می کند، به خودش نگاه می کند و در خودش جستجو می کند، چی برای تو خوشبختی است و چی در کنارش بدبختی است، این ها را بالانس می کند، آیا می صرفد؟ تمام هدف این است. ما این را در این دنیا مطرح کردیم که آدم ها به این نقطه برسند. من مدعی نیستم که مطالب و همه چیز را می دانم. اولاً خودم هیچی نمی دانم، خیلی جاها به قول بچه ها تقلب های بالا می گیرم ولی مهم این است که تقلب را گرفتی، آن قدر با شعور باشی که حتی آن تقلب را درست بنویسی، جواب سوال را معلم ات آورده و این جا زیر دستت گذاشته است، منتها این مهم است که بتوانی حتی این جواب سوال را درست ارائه بدهی.

نوشتن دیدگاه