منو

جمعه, 15 آذر 1404 - Fri 12 05 2025

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره صد و بیست و نهم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 71

 بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع: حسینی زندگی کردن یعنی چه؟

استاد: اگر زندگی نامه امام حسین(ع) را می خواندی و در احوالات و جایگاه های مختلف می دیدی که ایشان چطور رفتار کردند آن موقع متوجه می شدی. یک تلاشی بکنید بروید حتما بگردید آن طور که امام زندگی کرد در زندگی خانوادگی اش، آنطور که امام زندگی کرد در نقش اولاد، آنطور که زندگی کرد در نقش یک برادر، در نقش یک امام... تک تک این ها را پیدا کنید آن وقت می فهمید حسینی زندگی کردن یعنی چه؟ امام معصوم مهمان دارد وقتی خدمه کار کرده است با خدمه خودش مینشیند کنار سفره غذا میخورد آن وقت متوجه می شوید… بنده التماس کردم بارها بروید سرنوشت و سرگذشت بزرگان دینتان را بخوانید بعدا از شما میپرسند، میگویند چرا اینطور نبودی ، میگویی نمیدانستم، میگویند مگر تو امام نداشتی، مگر امام راهنمایت نبود؟ خیلی متاسف میشوید از اینکه چرا هیچ وقت نخواندم و هیچ وقت ندانستم .
صحبت از جمع: شما فرمودید باید به عشق الهی برسید مراحل اولیه اش شناخت و معرفت است، راجع به این توضیحی بدهید.
استاد: خودت گفتی مراحل اولش شناخت و معرفت است. آنهایی که مسائل عرفانی را پیش می روند اعتقاد دارند، میگویند شریعت چراغی است روشن، در پیش روی شما برای اینکه پیش رویتان را ببینید اما تاریکی وجود دارد آن وقت با آن چراغ، فرق روشنایی و تاریکی را هم می توانی درک بکنی، اما می توانی همیشه در تاریکی با همان یک چراغ زندگی کنی؟ نه باید از آن خارج بشوی یعنی اینقدر پیش بروی که به طریقت برسی، یعنی مسیری که باید عمل هایت در آن اتفاق بیافتد بعد از آن به معرفت میرسی، یعنی تمام آن چیزهایی که انجام میدهی آشنا میشوی درک میکنی که چرا انجام می دهی، شما یک زمانی در یک سنی نماز خواندن را شروع کردی اما نماز خواندن الان با آن سن یک جور است؟ الان میدانی چرا نماز می خوانی، چرا تعظیم میکنی، چرا سجده می روی، این معرفت میشود. آخرین مرحله رسیدن به حقیقت است منتهی تا اینها را طی نکنی پیش نیایی به حقیقت نمیرسی این حقیقتی که گفتم همان عشق الهی است، بگیرید بیایید جلو ببینید چه خبر است.
صحبت از جمع: من در خودم خیلی کنکاش میکنم خیلی هم نسبت به خودم شاکی هستم در این حد که بعضی وقت ها از دست خودم خسته میشوم، نمیخواهم به خودم فکر کنم، و هر دفعه که خودم از دست خودم خسته میشوم دقیقا شما همان جلسه می گویید برو راجع به خودت و اعمالت فکر کن ولی باور کنید من خسته میشوم .
استاد: میدانی چرا خسته می شوی چون دچار عذاب وجدان میشوی هم دلت می خواهد انجام بدهی لذتش را ببری هم از این طرف نگرانی، باید بین این دوتا بلاخره با خودت یک گفت و گو بکن یک قرار داد ببیند.
ادامه صحبت از جمع: یک زمانی با خودم میگویم یک گناهی را ترک کنم پیش که می روم آن کار را به یک شکل پیچیده تری انجام میدهم. من سالها فکر میکردم دروغ نمیگویم ولی الان به این نتیجه رسیدم من خودم به خودم حداقل بعضی وقت ها دروغ می گویم.چیزهایی که از خودم پیدا میکنم مثل پوست پیاز می ماند یکی که برمی دارم می بینم زیرش یکی دیگر است.
استاد: یک مدتی ساده نگری را تمرین کن. به همه چی ساده نگاه کن، ساده نگری: لیوان است، این لیوان از چه خاکی درست شده در کدام کوره پخته شده است این برای تو نیست تو باید از این ادراکت فقط لیوان بودن باشد.
ادامه صحبت از جمع: در مورد کنکاش در خودمان هم همینطور است ؟
استاد: بله. تو یک انسان و یک مرد هستی، وظایف یک مرد را بشناس، آنها را انجام بده آرام آرام بار تو سبک میشود، با خانم ها کار نداشته باش، تنها به عنوان یک مرد .
ادامه صحبت: من اصلا با بیرون خودم کار ندارم.
استاد: به عنوان اینکه اگر مردها اینطور هستند پس خانم ها چگونه هستند؟ فقط بعنوان یک مرد ببین وظایفت چی است آنها را انجام بده، وظایفت که برای تو عادی شد و با آن راه افتادی سبک میشوی .
سوال: در نامه ها از نهج البلاغه فرمودید باطن خود را پاک کنید راهکار آن چیست؟
استاد: در فیلم مختار، هنگامی که مختار به سمت مکه می رفت با همسر زهیر بن قین در صحرا روبرو شد با هم در مورد اتفاقاتی که افتاد گفتگو کردند، گفت زهیر رفت و اموالش را به من بخشید و من را طلاق داد چون اینها به عنوان این که همسر زهیر هستم به من آزار برسانند و اموالم را بگیرند اما من همین جا می مانم … مختار به مکه رفت و بالاخره به نقطه ای رسید که از آن جا دوباره گریخت تا به کوفه برود بین راه از همان جایی رد شد که چادر همسر زهیر آنجا بود، چادر تکه تکه شده بود، مختار که در آنجا خواست استراحت کند، روح همسر زهیر را دید و به مختار تذکر داد و گفت تو با پای خودت می روی انتقام خون امام حسین(ع) را بگیری، با پا نمی توانی، باید با سر، با عشق بروی ، پرسید چگونه؟گفت هر آن چه که در وجودت است باید خالی بشود. مختار اسب خود را هم مرخص کرد و گفت برو من می خواهم تنها باشم سر بر خاک گذاشت و آن چه بر او گذشته بود از گذشته دور، از زمان امام حسن مجتبی(ع) و از کاری که کرده بود و امام را یاری نکرده بود و…همه را پیگیری و نگاه کرد هر عملی را چرا انجام داده، جلو آمد تا به آن نقطه رسید که تمام اشکالاتی را که در درون داشت پیدا کرد و بیرون ریخت، سر بر خاک، توبه، استغفار به جانب خداوند تا به او اجازه بدهد در راه عشق موفق بشود.پاک کردن باطن با یک سری اذکار، نمازهای مستحبی و خرج دادن و … نمی شود. برای پاک کردن باطن، باید پیدا کنید شما چه کردید و چرا؟ما همیشه میگوییم این، این کار را کرد چرا ؟ چون مقصودش این بود که این بلا را سر من بیاورد اما فی الواقع غلط است اول بگرد ببین تو چه کردی ؟ دلیلت چه بوده است ؟ می گوید من می دانم که چرا این کار را کردم زیرا درخت توجیه ما خیلی بلند است سر به فلک می برد، تک تک شاخه های درخت توجیه را بکَن پایین بیاور تا به نقطه ای که سر درخت است برسی و دیگر شاخه ای نیست تا از آن بالاتر بروی . انسان قدرت توجیه و توجیه پروری اش خیلی بالا است باید تک تک اینها را ریز، شرحه شرحه کنی و دربیاوری آن وقت باطنت پاک می شود .
صحبت از جمع : در این چند وقت صحبت هایی که دوستان می کردند به این ختم می شد که اگر خودمان را با قبل خودمان مقایسه کنیم اختلافات را می بینیم که چه تغییراتی کرده است . خیلی وقت ها ما سوال می کنیم که فلان کار را چگونه انجام دهیم در حالی که داریم آن را انجام می دهیم و دنبال یک جواب خیلی راحت هستیم .من در این هفته روی این موضوع فکر می کردم و جمع بندی داشتم و آن این است که ما یک رسول باطنی داریم کمی با آن آشتی کنیم وقتی ما از بزرگتر ها سوال می کنیم تا زمانی که حرف می زنیم هیچ وقت حرف ما را قطع نمی کنند و صبر می کنند حرف زدن ما تمام شود ولی مسئله اینجاست که ما اینقدر تند تند حرف می زنیم که ساکت نمی شویم تا جواب هایمان را بشنویم . چیزی که به ذهن خودم رسید این بود که گذشته خودمان را شخمی بزنیم تا ببینیم چه هستیم تا بتوانیم مقایسه ای بکنیم و دیگر این که دنبال راه حل کاملی که همین الان جواب بده نباشیم، گوش کنیم . شعری از مولانا بود که می گفت هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو . چیزی که الان من می فهمم اندازه لقمه دهان من است باید سعی کنم در حد فهم خودم تصمیمی را بگیرم که مثلا من غرور دارم برای حل غرورم چه کار میتوانم بکنم کمی سکوت کنم لابلای حرف های شما یا در فیلمی به جوابم برسم و حالا نوشتن اینها بشود راهکار عملی که بتوان به مرور آن را پیاده کنیم حالا این روند درست است ؟
صحبت استاد : بله درست است ما نمی توانیم یک شبه ره 100ساله را بپیماییم . هر کدام از شما چه از من در این سن و سال و چه آنهایی که از من جوانترند تا به این سن که رسیدید آموزه هایی دارید و بر اساس آن آموزه ها عملکردهایی دارید بدون توجه به این که این عملکردها چه تاثیری در جامعه اطراف شما گذاشته است، رسیدن به همه اینها و پیدا کردنش یک شبه که اتفاق نمی افتد بعد خیلی جاها هم هست که ما تمارض می کنیم . پس بنابراین واقعا عوض کردن باطن های ما یک شبه اتفاق نمی افتد هیچ کس دوست ندارد از موقعیت زیبا و شیرینی که در آن است بیرون بیاید اما خیلی از مواقع شرط عمل آن است که بشکنی آن را و از دست بدهی و بیرون بیایی . بزرگواری بود که شاگردانشان جلسات مرتبی را داشتند طلبه ها می رفتند یکی از شاگردان اعظم آن گروه نمی دانم چه اشتباهی کرد که استاد بزرگ به او گفت شما از جلسه بعد آن پایین می نشینید چون همیشه آن بالا بغل دست استاد می نشست، و کفش های طلبه ها را جفت می کنید. با خودش نگفت یعنی چه؟ من آبرو دارم، من چنین و چنان هستم، من سال ها زحمت کشیدم سرش را پایین انداخت و به آنجا رفت و مشغول شد . آقا ابوالفضل وقتی حضرت فرمودند بروید سرشان را پایین انداختند و رفتند نگفتند آقا جان من برادر شما هستم، این ادب است . آداب هر چیزی را باید به مرور آموخت و عمل کرد نکنی فایده ندارد، ادبش را باید آموخت . وقتی کسی وارد حسینیه می شود ادب حضور در حسینیه را باید بداند حالا بیرون هر طور می خواهد رفتار کند به ما ربطی ندارد .
ادامه صحبت از جمع : یک سری سوال ها به ظاهر سوال ساده است ولی وقتی به آن فکر می کنم می بینم نه از شدت پختگی آن آدم می تواند به زبان ساده سوال را بیان کند بعد که در آن ریز شدم دیدم در حد و اندازه من نیست که بخواهم سمتش بروم و آن را نمی فهمم . می خواهم بگویم این جور چیزها عادی است هر کسی هر حرفی بزند برای من نبوده و یا من در حد فهم خودم آن را بردارم؟
استاد : هر چیزی که بیان می شود و هر چیزی که به گوش شما می رسد برای شما پیام دارد منتها برای شما یک پیام دارد و برای من یک پیام . پیام من با پیام شما یک جور نیست باید دقت کنید به اندازه ای که از آن می فهمید بردارید ولی مفهوم آن این نیست که آن را رها کنید و بروید .
صحبت از جمع : دستاورد بنده در این دهه برای من این بود، ما قبل از محرم امیدواری هایمان را می نوشتیم من هر شب نوشتم، به محرم که رسیدیم و شما خطبه ها را شروع کردید دیدم که ادامه آن امیدواری ها می شود این که امیدوارم تکبر و غرور را کنار بگذارم، رنگ امیدواری هایم عوض شد در دفترم تمامش را خط کشیدم و برای امیدواری هایم بخش جدیدی را شروع کردم .ان شاءا… بتوانیم تا محرم سال دیگر به آنها عمل کنیم.
استاد : باید این کار را انجام بدهیم وگرنه در سال بعد محرم نه گفتگویی خواهد بود و نه اینجا آن افراد می توانند بیایند چون بس است دیگر در مدرسه هر دانش آموزی 2 سال پشت سر هم مردود شود از مدرسه اخراج می شود، باید برود شبانه با بزرگسالان بخواند .
ادامه صحبت از جمع : ما یک سال هر هفته یکی از بزرگان اصحاب کربلا را گفتگو کردیم ، امسال با خطبه ها شناختم که اینها غرور و تعصب جاهلی نداشتند آدم باید تعصب داشته باشد در مقابل دشمن امامش ولی جاهلیت نه، آدم باید یک سری چیزها را داشته باشد اما درستش را داشته باشد، یاران امام به این درجه رسیدند شدند یار امام. اگر قرار است که من داشته باشم هیچ وقت نمی توانم امید داشته باشم که حتی غلام آقا باشم دیگر یار که هیچ .

نوشتن دیدگاه