منو

شنبه, 15 ارديبهشت 1403 - Sat 05 04 2024

A+ A A-

ترس از خود ترس را معنی کنیم

بسم الله الرحمن الرحیم

یک جایی خواندم نوشته بود مردم بیش از هر چیز دیگری از خود ترس، می ترسند به این جمله خیلی فکر کردم به خصوص شب ها که تنها هستم اندیشه می کنم که آنچه که پیش روی من هست با قدرت بیشتری در آن شنا کنم و با قدرت بیشتری آن سوی ساحل برسم ساحل آن طرف .خیلی فکر کردم حتماً به خاطر دارید در مورد ترس ها باهم دیگر خیلی گفت و گو کردیم قلیل افرادی بودند که به درون خود نگاه کردند و یک تعدادی از ترس های خود را پیدا کردند بعد تلاش کردند آنها را شفاف کنند بعد آنها را ببینند و پاک کنند یا لااقل تبدیل کنند به یک تابلوی دیواری به دیوار خاطرات آویزان کنند خوب است اما کم است .من وظیفه ام گفتن بوده است و گفتم و رفتم وظیفه ی شما فکر کردن و عمل کردن بوده. کردید؟ خوش به حال شما؛ نکردید؟ خدا به داد شما برسد. ترس ها در زندگی ما انسان ها بیشمار هستند هرکسی بسته به نوع تربیت روحیه اعتقاد و جامعه اش ترس هایش تغییر می کند و معمولا یک جور نیست اما به هر حال تا زمانی که در اندرون ما نقاط تاریک وجود دارد امکانی هم برای ترسیدن خواه ناخواه موجود است ،مگر نه اینکه ما از تاریکی می ترسیم اگر بخواهیم در اتاق تاریکی که از صبح در آن زندگی کردیم وارد شویم اول می گردیم کلید برق را پیدا کنیم پس امکانی برای ترسیدن خواه ناخواه وجود دارد.
با خواندن این جمله بر آن شدم دوباره به مبحث ترس گذری کنم انسان بیش از هر چیز بیشتری از خود ترس می ترسد پس ماهیت ترس را بشناسیم ترس مثل سایه است توجه کردید در ساعات مختلف روز اگر زیرتابش نور خورشید باشید بسته به میزان تابش نورخورشید همه سایه داریم کوچک و بعد بزرگتر بعد درازتر بعد کوتاه تر و الی آخر در میانه روز بازی با سایه ها و دنبال کردن سایه ها گرفتن سایه ی خودمان اسباب سرور و خنده است اما اگر همین حال را در هوای گرگ و میش یعنی بین تاریک و روشن در میان جنگل باشیم چی؟بازهم با سایه ی خود بازی می کنیم؟هرگز !!!سایه ما را به وحشت می اندازد به طوری که با تمام توانمان شروع به دویدن می کنیم اگر طنابی روی زمین بیفتد و روی زمین باشد به هر دلیلی تکانی بخورد ما آن را مار تصور نمی کنیم؟ اگر مار تصور کنیم حتماً می دویم حتماً می ترسیم. فی الواقع دویدن ما فرار کردن آدم از چنین چیزهایی که مثل سایه می مانند کاملاً واقعی است اما علت فرار یک چیز بی اهمیت است خوب به آن فکر کنید سایه ی خود را در جنگل دیدیم گرگ و میش هوا بود ترسیدیم دویدیم فرار کردیم یک طنابی تکان می خورد از دور فکر کردیم مار است گفتیم الان ما را نیش می زند ترسیدیم فرارکردیم این فرارمان یا به عبارت بهتر دویدنمان فرارکردن مان کاملاً واقعی است اما علت اینکه ما فرار کردیم و دویدیم کاملاً یک چیز بی اهمیت است یک سایه .در هر دو مثال توجه کنید هیچ وقت بعد از فرار کردن و ترسیدن هم برنمی گردیم ببینیم چی بود ؟ اگر برگردیم از نزدیک نگاه کنیم حسابی به این ترس خودمان می خندیم اما هیچ وقت نخندیدیم فقط ترسیدیم انسان ها از خود ترس یا به عبارتی حس ترس حالت ترس بیشتر از عامل ترس می ترسند ومی گریزند این قصه در طول سالیان عمر انسان ها بارهاو بارها تکرار می شود زن و مرد اختلاف دارند یکی عامل اختلاف هر چیزی باشد پیدا کرده اما به فرد مقابل ابراز نمی کند چرا به او نمی گویید که علت اختلاف من و تو این است طرف می گوید می ترسم اگر بگویم یک رفتار تند و خشونت بار از خودش بروز دهد یعنی من را بزند درحقیقت قبل از هرحرکتی خود او رفتار بد را آفرینش کرده همان طوری که آنجا فکر کرد سایه اش در جنگل یک حیوان است یا فکر کرد طناب یک مار است و بعد شروع کرد به دویدن الان هم فکر می کند اگر بگویم ممکن است من را بزند یعنی چی ؟ یعنی رفتار بد را دارد آفرینش می کند از ان رفتار بد می ترسد یعنی قبل از اینکه واقعاً رفتار بد اتفاق افتاده باشد ترس را می آفریند و بعد از این ترس می ترسد بقیه ی داستان هم این است بعد چه اتفاقی می افتد؟می بینید ترس ها چطوری می توانند ضربه ای قوی تر شوند وقتی قوی تر شدند مقابل پیشرفت ما آرامش ما و امنیت ما قرار می گیرند هر ترسی که در وجود ما می ماند عملاً پدال می زند ترس از خودش را می آفریند همین طوری ترس از ترس روی هم انباشته می شود ،به خاطر می آورم شاید ۲۲ یا ۲۳ سال پیش بود . یک شب روی تخت خواب خوابیده بودم سرم کنار پنجره بود و پاهایم کنار دیوار . نیمه‌شب بیدار شدم الان می‌فهمم که بیدارم کردند که ببینم اون موقع نفهمیدم فکر می کردم خودم بیدار شدم چشمم را که باز کردم دیدم که دیواری که بغل پای من است شکاف خورد کاملا در بیداری درست از پایین پای من موجوداتی به اندازه‌ هفتادسانت هشتاد سانت کوتاه نمی دانم چهار یا پنج تا چند شروع کردند به واردشدن در پایین پای من می دانستم موجودات جهان‌های موازی ما به خصوص طبقه‌ اجنه همیشه اطراف ما هستند و با خودم گفته بودم که من هیچ وقت با این ها کاری ندارم و نه تعلیم شان را می‌خواهم و نه کمک شان را می‌خواهم و نه از آن ها می‌ترسم . وقتی از آن ها تعلیم نمی‌خواهم وقتی از آن ها کمک نمی‌خواهم وقتی از آن ها نمی‌خواهم برای من کارهای عجیب الغریب بکنند آن ها هم نمی توانند از من چیزی بخواهند یا چیزی بگیرند . در همان حالتی که چشم هایم را باز کردم تکان هم نخوردم فقط با یک صدایی تقریبا بلند گفتم: من می‌دانم شما کی هستید اینجا اتاق خواب من است و خانه ی‌ من است بهتر است که سریعا خارج شوید در غیر این صورت مولایم را صدا می کنم من بزرگتر دارم‌ چند مرتبه تکرار کردم و در چشم به هم زدنی محو شدند، می دانید اگر می ترسیدم چه می شد ؟ بعدها از حاج حسین خدا رحمتش کند پرسیدم گفت بابا جان چه کسی به تو این را گفته بود ؟ گفتم که هیچکس . همان مولایی که تو گفتی می روم و به ایشان شکایت می‌کنم او در گوش تو قبلا گفته بود و تو یاد گرفته بودی. این همان سرزمین کن است که در وجود همه‌ آدم ها هست من که این ها را نمی‌فهمیدم . گفت بسیار کار خوبی کردی اگر می‌ترسیدی یا اگر از آن ها استقبال می کردی یا اگر هوس می کردی یک چیزی از آن ها بخواهی، ببینی این ها چه کسی هستند دیگر تو را رها نمی کردند . من نترسیدم . هر ترسی که در وجود ما می‌ماند عملا پدال می‌زند ترس از خودش را می‌آفریند . همین طور ترس از ترس روی هم انباشته می شود . بهتر نیست که جلوی این ضربه‌ای قدرت گرفتن ترس ها را بگیریم ؟ عامل زیربنایی اش از پنهان بودن به آشکاری بکشانیم تا نتوانند قدرتی دروغین را از پشت پرده‌ ابهام به نمایش بگذارند به آن فکر کنیم .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید