منو

دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403 - Mon 05 06 2024

A+ A A-

براستی زندگی چیست ؟ بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

با زندگی چه کردید در مفهوم آن تعمق نمودید؟ به جایی رسیدید یا خیر؟ الان وقت فهمیدن است تمام درها را باز کردند تو هستی که انتخاب می کنی سمت تاریکی بروی همچون موش کور یا به سمت نور بروی همچون پروانه. ولی یادمان باشد فهمیدن تاوان دارد و بهتر بگویم بهای خودش را دارد آماده ی پرداخت بهایش شده اید یا نشده اید؟ قدیمی ها، مادربزرگ ها و پدربزرگ ها می گفتند که آنکه نفهمید و برد آنکه فهمید و مُرد من هم خنده ام می گرفت بچه بودم می گفتم پس من هیچوقت نمی خواهم بفهمم چون دوست ندارم بمیرم چون این مردن و زنده بودن را تعبیر به همین این مردن داخل قبرستان رفتن می دانستم. فهمیدن تاوان دارد، بهاء دارد. کسی می تواند زندگی را بفهمد که در لحظه ،حیات دارد لحظه های قبل و لحظه های بعد برایش محتوایی قابل ارزش ندارد ؛ آدم وقتی فهمید که در هر لحظه در آغوشی یا فضایی گرم و کامل قرار دارد الآن گفتیم ما در زندگی غوطه می خوریم؛ آدمی وقتی فهمید در هر لحظه در یک آغوش یا یک فضای گرم و کامل قرار دارد آن وقت لحظات پیشین را که در سالهای گذشته عمرش وجود داشته ودر آن لحظات پیشین تلخی ها و شیرینی های زیادی بوده دیگر برایش ابهت ندارد. چطوری اهمیت و ابهت ندارد؟ می شود آلبوم عکس، آلبوم عکسی که سالهای پیش در آن به نمایش گذاشته شده است، گذشته را نگاه می کند وقتی آلبوم را می بندد یک دقایقی شاید هم حداکثر یک ساعت که من هیچوقت به یک ساعت نمی رسم، به آن فکر می کنم بعد دیگر آلبوم نیست دیگر بسته شد فقط همان لحظه وجود داشت پس گذشته مثل یک آلبوم پر از عکسهای گذشته نگاه می کنم، نگاه می کنم، نگاه می کنم می آیم در الآن، الآنم را که عکس ندارم، الآنم الآن است الآن را می بینم آلبوم رفت. آینده هم می شود عین یک تابلوی نقاشی که می توانی هرجور که تو دوستش داری آن را ترسیم کنی آینده را هم آن جوری نگاه می کند وقتی آینده شد یک نقاشی دیگر بهایی ندارد چرا؟ چون نمی شود منتظر نقاشی شد! حداکثر یک بوم است یک قلم است و یک مقدار رنگ دیگر ارزش بیشتر از این ندارد اما لطفش در اینجا یک چیزی است که می تواند تعویضش کند می تواند تغییرش بدهد با یک بهای اندک این هم شد آینده، پس چیزی که اینقدر بی ارزش است که می توانم اینجوری تغییرش بدهم نگران بودن برایش معنایی ندارد. در هفته گذشته یک رویایی داشتم در یک شبی توی آن رویا دیدم وسط یک رود خروشان ایستادم همانطور که وسط آن رود خروشان ایستادم شاید آب مثلاً تا بالاهای رانم می رسید با شعف زیاد به آب دست می زدم بعد آب را که دست میزدم مشت می کردم و بالا می آوردم و می خوردم شاید در یک فاصله نیم متری تقریباً حالا کمتر یا بیشتر بیش از ده بار دست زدم به آب اینجا را زدم یک مشت آوردم و خوردم اینجا را زدم یک مشت آب آوردم وخوردم اینجا را زدم یک مشت دیگر، در عالم رویا یک شخصی از من پرسید آب خب آب است دیگر چه فرقی می کند که تو از جاهای مختلف آب برمی داری و می نوشی؟ من ایست کردم و به خودم توجه کردم و بعد از قدری سکوت به او جواب دادم آره فرق می کند هر نقطه آبش مزه خودش را دارد این جوابی بود که در خواب به او دادم، اینجا از خواب پریدم تازه هول کردم نشستم لبه ی تخت. در تاریکی دیدم من زندگی را به یک رود خروشان در حال جریان معنی کرده بودم پس معنی اش این است که تجربه تمام لحظات با هم متفاوت است و زیباست زیبائیش کجاست؟ یک خرده هم هول انگیز است این لحظه را که حس می کنی حس کردی، بردی چون لحظه بعدی که به آن می چسبد یک لحظه ی جداست مثل آن آب مزه ی خودش را دارد حالا اگر در آن لحظه قبلی داشتم به این فکر می کردم که مثلاً می گویم چرا آقای X یا خانم Y در جلسه گفتگو نمی کند؟ کی باخت؟ من!!! این لحظه پرید اگر بخواهم جبرانش کنم لحظه بعدی هم می پرد و جالب است می روم توی لحظه بعدی اما اصلاً مثل لحظه قبلی نیست آن دیگر رفت اشکالی ندارد آن را از دست دادی لااقل حال را دریاب، الآن را دریاب. لحظه ی حال گذشته و وابستگی به آنچه که در گذشته بوده ندارد آینده هم ندارد لحظه حال حسی هم به چیزی که نمی داند چیست ندارد پس هر لحظه که گذشته یا آینده در آن نمودی داشته باشد لحظه حال نیست یعنی همین الآن که دارم با شما گفتگو می کنم یک لحظه در کُنه ذهنم می رود به اینکه امروز فلان ساعت خانم فلانی یا آقای فلانی زنگ زد چقدر مزاحمم شد یا چقدر خوشایندم بود این دیگر لحظه حال نیست یا در همین الآن می گویم آخ آخ آخ فردا وقت دکتر دارم یادم نرود لحظه حال پرید پس جریان زندگی در این لحظه ای که اینجوری من گذراندم متوقف شد. پس چی هست؟ فقط هستی همین و بس! جریان دیگر وجود ندارد، حرکت دیگر وجود ندارد فقط تو هستی همین،
یادتان هست یکبار در مورد رقص گفتم کسی که می رقصد البته اگر واقعاً برقصد آن کسی که بلند می شود تا خودی نشان بدهد، آن کسی که بلند می شود تا پوز آن یکی را که رقصیده بزند، آن کسی که بلند می شود دستهایش را تکان بدهد طلاهایش دیده بشود و هزار تا ادا از خودش در می آورد منظورم نیست یا هزار جور مقاصد مد نظرش است منظورم نیست آن کسی که می رقصد می دانید مثل چه کسانی؟ بچه های خیلی کوچولو را ببینید حتی آنهایی که تازه نشستن یاد گرفتند به محض اینکه یک موزیک شاد می زنند شروع می کنند به تکان خوردن زیباترین رقص عالم را می شود در وجود آنها دید چون فقط می رقصد هیچگونه قصد و نظری ندارد و هیچی را نمی خواهد ارائه کند فقط به عالم هستی و موسیقی که در آن جریان پیدا کرده جواب می دهد این را می گویند رقص، حالا ببین شما چکاره اید؟ برای آدم بزرگها هم این صدق می کند. هدف از رقصیدن فقط خود رقص باشد آن وقت می گوییم زندگی هم یک رقص است.
سهراب سپهری می گوید:
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف پر از بودن توست
چون زندگی در لحظه است نه برای فردا چون تو توی این لحظه ی الان هستی همین لحظه ظرف زندگی پر از بودن توست تو نه در دیروزی و نه در فردا.
نکته بعدی: می گویند یک روزی یک شیخی در میان یک جمعی داد سخن می داد می گفت سحرخیزی چه فوایدی دارد آقایان و خانم ها سحرخیزی چنان است و چنان است و چنین است من هر روز سحر بیدار می شوم و سحرخیزم، می گوید بهلول در آن جمع بود بلند شد و دستش را بلند کرد و گفت ای شیخ تو از خواب برنمی خیزی تو از رختخواب برمی خیزی.
"از خواب بلند شوید نه از رختخواب میان این دو تفاوت از زمین است تا آسمان "
و اما کلام آخر: کلام بسیار بزرگ است وقت آن رسیده که دیگر شعار ندهیم عمل کنیم. "دل را باید فقط به خدا گره زد انگار از يَا رَفِيقَ مَنْ لا رَفِيقَ لَهُ پیداست جز او رفیق و مونسی نیست". خدایا ببخش مرا که سردرگمی من از سرگرمی من به غیر تو بود. اگر امروز سردرگم هستم برای اینکه سرگرم بودم به غیر از تو. اگر سرگرم نبودم خیلی پیش از اینها زندگی را فهمیده بودم. این بود تحفه امروز ما خدمت شما عزیزان و بزرگواران امیدوارم که بهره برده باشید تلاش کنید نه تلاش از نوع زور زدن تلاش کنید از نوع رها شدن خودتان را رها کنید برای هیچی زور نزنید.
سوال:در زندگی آنچه که به سمت ما می آید و برای ما مقدر است باید درک کنیم یا لازم است خودمان هم دنبال چیز جدیدی باشیم؟
استاد: زندگی به مفهوم واقعی آن چیزی است که تو را کامل احاطه کرده .ببیند هوا چطورشما را احاطه کرده شما می توانید جایی باشید که هوا نباشد اگر نباشد جابه جا می میرید می خواهم مثالی زده باشم که خیلی ملموس تر کنم عین هوا است شما داخل آن هستید اصلاً بیرون آن نیستی اگر بتوانید این را درک کنید آن وقت تسلیم میشوید تسلیم چی ؟تسلیم زندگی تسلیم حیات ؟تسلیم آن چیزی که همه چیز را دربر می گیرد شما اسم آن را چه چیزی میخواهید بگذارید؟ من می گویم خدا آن موقع تسلیم می شوید . معنی تسلیم شدن این نیست همین جا می نشینم آمد می خورم، نیامد نمی خورم در همین زندگی آن عالم امکان یا کن الهی که قبلا صحبت می کردیم همه نوع در آن چیده شده تو می توانی انتخاب کنی و برداری، دو حالت اتفاق می افتد خودت را مختار وصاحب اراده صد در صد می دانی انتخاب می کنی و با انتخاب خود زندگی می کنی صرف نظر از اینکه چه چیزی تو را احاطه کرده و پوشانده.و همین است که امروز همه ی ما را به هزار و یک بدبختی گرفتار کرده به هزار و یک سرگشتگی گرفتار کرده اما اگرمی گویی که من تسلیم هستم در این تسلیم نشانم بده کدام برای من بهترین است چیزی که برای تو بهترین است چشمک می زند ستاره پرانی می کند تو در جایی نشسته ای همه ی آنها داخل آن است و در احاطه ی موجودیتی هستی که به همه چیز واقف هست پس کافی است بگویید من نمی دانم به من نشان بده من را راهنمایی کن آن تدبیری که شما می گویی اگر در سایه ی این فهم باشد و این جایگاه باشد جواب می دهد خودش نشان می دهد چطوری تدبیر کنی امتحان کنید
سوال: هفته پیش که از زندگی صحبت کردید ، این هفته سعی کردم همان کارهایی که شما گفتید شما از گلدانهای خانه تان صحبت کردید و آن امواج نرم و ملایم را در گلدانها دیدید و حتی انقدر طولانی مدت بود که کامل آن را حس میکردید. من راستش را بخواهید خیلی نتوانستم به جای خاصی برسم یا مثلا به پیام خاصی برسم . در طول هفته اضطراب و استرس هم داشتم ، شاید بخاطر آن تمرکز لازم را نداشتم . یا به هر حال شما تمرینات و ممارستهایتان خیلی بیشتر از ما بوده ، خیلی قدم از ما جلوتر هستید . اگرحضور و شاهدبودنمان را ، بیشتر کنیم آیا ما هم میتوانیم به این حس و شواهد برسیم ؟
استاد : ضرب المثل زیبایی داریم ، قطعا کار نیکو کردن از پر کردن است . یعنی کار خوب کردن از آنجا لحاظ میشود و به دست می آید که شما به دفعات انجام بدهید . چیزی را که من هفته پیش عرض کردم چیزی نبود که همان در عرض یک روز یا یک لحظه برای من ایجاد شده باشد . شاید مثلا بیست یا بیست و دوسه سال پیش من در جلسات درمان انرژی دستم را که میگرفتم ، طیف انرژیی که عبور میکرد با رنگ و میزانش دیگر به راحتی برایم قابل رویت بود و آدمها را که نگاه میکردم با هاله دورشان میزان فرورفتگی ، برجستگی و رنگ هاله میتوانستم بگویم این شخص در کجا بیمار است و چه مشکلی دارد . و اینها همه در اثر تمرین بوجود آمده با خودم برای خودم و در خلوت خودم بطور دائم تمرین میشود و بطور دائم نگاه میکنم . من اگر یک وقت خیابان باشم ، جنگل باشم یا جایی باشم که طبیعت به وفور باشد هر کجای بدنم درد بگیرد ، کمرم کتفم دستم پایم سرم ، بلا فاصله میروم و به یک درخت هر چقدر تنو مند تر ، قدرتمند تر ، با هم تبادل انرژی میکنیم و هیچ بعید نیست اگر میزان انرژی سیاه جسمی من بالا باشد بعد از اینکه من از آن درخت یا گیاه جدا میشوم بطور حتم آسیب می بیند . لااقل یک شاخه اش خشک میشود و پایین می افتد . در دوره هایی که خیلی بیمار بودم توی این سالهای گذشته گلدانهای من همه از بین رفتند با وجود اینکه نگاهشان نمیکردم چون میدانستم که از من جذب میکنند . شما اگر میخواهید در عرض دوسه روز به این نقطه برسید امکانپذیر نیست ولی نا امید نشو . چون آنموقع هیچکس به من یاد نداده بود چه کار کنم یا اینها چیست ؟ ولی من الان اشکالاتتان را به شما میگویم . بنابراین سریع تر از من میتوانید پیش بروید . حتما تمرین کنید حتما ، بخصوص در مواقع فراغت و آرامش و یادتان باشد استرس ، ترس ، نگرانیها ، وسوسه ها حالا ببینم چی می بینم ؟ حالا ببینم بعد برای فلانی تعریف کنم که من هم میتوانم ببینم یا قصه های اینچنین زاییده ذهن است اگر ذهن در این مسیر برود برای شما توهم می آورد .
حقیقت نمی آورد هر وقت خیلی آرام بودید آرام یعنی چی؟ یعنی نه گذشته برایت مطرح است نه اینکه یک ساعت بعد یک روز بعد چه خواهد شد آنموقع با یک چنین مراقبه ای بنشین و چنین حضوری پیدا کن تا چیزی دستت بیاید.
سوال: اگر توی جمعی باشید که از دید شما آن جمع موجه نباشد ولی از دیدگاه بقیه هیچ مشکلی نداشته باشد تکلیف چیست؟
استاد: اینجا یکی از اشکالات بزرگ همان اول کار است که موجه بودن و موجه نبودن آدمها برای من و شما مطرح باشد، ما کجا حکم قاضی گرفتیم؟ کدام محکمه ای به من شما یا هرکس دیگری حتی آنهایی که می گویند موجه است فرقی نمی کند، من بگویم موجه نیست شما بگویید موجه است هر دوی ما در یک جایگاه قرار داریم هیچ کداممان حکم یک محکمه را نداشتیم که قضاوت کنیم کسی موجه است خوب است یا کسی موجه نیست خوب نیست اگر بحث معاشرت شما با فرد مورد نظر مطرح است شما می توانید که انتخاب کنید من این معاشرت را دوست نمی دارم حتی اجازه نداری بگویی چون از نظر من موجه نیست چون از نظر من عیب و ایراد دارد نمی توانی این را بگویی اما می توانی انتخاب کنی که با او رفت و آمد نکنی حالا دیگران چه فکری می کنند به خودشان مربوط است شما اصلا داخل گفتگویشان نشو اگر می خواهی جلوه ی حقیقت را مشاهده کنی در رگ رگ یک برگ سبز درخت باید از این قصه ها خارج بشوی اولین قدمش این است. یک خانمی از من چندین سال همیشه تقاضای کمک مالی می کند با هزارتا سین جیم حتی یکبار فرستادم از او تحقیق هم کردند در عین اینکه می گویند راست می گوید و دروغ نمی گوید یک چیزی در درون من دست من را پیش نمی برد که پول بدهم خیلی من را تحت فشار می گذارد یعنی وقتی که به من پیام می دهد من را به 14 معصوم یک دانه یک دانه قسم می دهد که پول بده، به جان بچه هایت پدرت مادرت خواهرت برادرت هر که دستش بیاید می گوید طبیعتا من ناراحت می شوم چون پول خودم باشد می دهم ولی از کیف خودم چقدر بدهم؟ از اینطرف می خواهم بدهم مسئولیت این پول را نمی توانم بپذیرم چون قلبا قلبم رضایتی در این امر ندارد، همان اول که می خواستم نمازم را شروع کنم پیام آمد دیدم باز هم ایشان است با تکدر خاطر نماز را شروع کردم ولی قبل از اینکه نیت کنم گفتم پروردگارا به داد من برس من نمی خواهم خسرالدنیا و الاخرة باشم من را کمک کن من نمی دانم باید چکار کنم، سلام نماز را که دادم دقیقا مثل اینکه یک نفر خط فارسی جلویم نوشت: به او بگو آدرس بده، قبلا آدرسش را داشتم که فرستاده بودم اما الان جایش را عوض کرده، شما باور می کنید که بلافاصله برایش زدم باشد آدرس بده بفرستم پیشت بیایند و الان دو الی سه روزه هیچ خبری نیست. اگر چنین کمکی را می خواهی حق قضاوت نداری من یکبار هم نگفتم که این آدم به من دروغ می گوید من فقط گفتم نمی دانم چرا قلب من دستم را برای واریز پول پیش نمی برد و این چیزی بود که وجود داشت با اینکه پیش خودم بود نه پیش کسی حتی جلوی بچه ها نگفتم ولی با وجود اینکه این را گفتم من را یاری دادند. دقت کنید، اصلا آدمها تو ذهنتان چکار می کنند من نمی فهمم برای من هم می آید فکر نکنید نمی آیند ذهن من هم خیلی از مواقع اتوبان است ولی اتوبان است می آید رد می شود من پلیسی هستم که اجازه ی ماندن به آن نمی دهم می گویم برو بیرون این اتوبان اتوبانی نیست که تو را نگه دارد، در ذهنتان نباید آدمها بمانند وگرنه به هیچ جایی نمی رسید خیالتان تخت.
صحبت از دوستان: مفهوم زندگی برای من گذر لحظه به لحظه ست در هر لحظه حضور داشته باشیم و جاری باشیم جدیدا هر کاری که می کنم دارم چایی می خورم دارم غذا می خورم با تمام وجود نشستم و دارم تک تک این مزه ها را حس می کنم و ازش لذت میبرم ما همیشه در حین خوردن یا فکرمان آینده ست یا گذشته ست ما همه چیز را در محضر شما یاد گرفتیم زمانش رسیده که حضور در لحظه را تمرین کنیم تا مفهوم زندگی و وحدت و عشق را درک کنیم روح بیداری درون ما هست که می تواند همه چیز را چی درست است چی غلط و چکار باید کنیم و چکار نباید بکنیم را به ما بگوید و تا زمانی که این تمرینات را انجام ندهیم هیچ اتفاقی نمی افتد در حد دانش برای ما می ماند. هر کاری داری می کنی فقط همان کار را کن و به هیچ چیز دیگری فکر نکن به قول دوستی ساده ست ولی آسان نیست. در مورد جاری بودن یکبار که به پارکی که رودخانه ای داشت رفته بودم زمانی که ذهنم خالی بود داشتم به آب نگاه می کردم حس کردم که دارم با آب حرکت می کنم یعنی خودم را از آن جدا نمی دیدم و من فکر کردم با این آب در حرکتم انگار این آب از من جاری شده و در حرکت است خودم را از آن جدا نمی دیدم دوبار برای من این اتفاق افتاد این هم اخیرا بوده و بودن در لحظه را دارم تمرین می کنم فقط نمی دانم آیا این چیزی که من گفتم شامل این گفتگو می شود یاخیر؟ ولی قاعدتا اگر این اتفاق افتاده باورم اینست که در لحظه هیچ ذهنیتی نبوده و فقط در لحظه بودم، یک مورد دیگری هم می خواهم بگویم یک خطری را که خودم متوجه اش شدم و خودم را تهدید می کند را با دوستانم مطرح کنم اینکه همه ما آدمها اسیر نفس و ذهن هستیم در واقع این ذهن است که حاکمیت می کند و می برد ما را دچار رنج میکند ولی خطری که اشخاص را در مسیر معنویت تهدید می کند خیلی خطرناک تر است و آن اینست که ما اسیر نفس شدیم که بوسیله معنویت ما را جلو می برد، و این خطرناک است برای خودم زمانی که واضح شد دقیقا دیدم در همان قفس نورانی محبوس در همان نور، این خطر بیشتری ست و ما باید مراقبت بیشتری کنیم، متوجه خطر که شدم دیدم که ما با یک سری توهماتی زندگی را پیش می بریم اما توهماتی که چراغانی شده ست و ظاهرا خیلی زیباست ولی توخالی ست و بنظرم برای فرد معمولی که شناختی از معنویت ندارد خیلی خطرش بیشتر است و متوجه اش شدم و فکر می کنم راه مقابله با آن فقط حضور در لحظه ست، سوال دیگری هم دارم، من دوست داشتم راجع به شیفت زمین و اینکه ما انسانها داریم همگام با این شیفت زمین قلمرومان به روز می شود یعنی زمینی که دارد شیفت می کند مطمئنا ساکنینی می خواهد که بتوانند با این شیفت هم انرژی و هم فرکانس باشند، می خواستم ببینم می شود راجع به این موضوع بیشتر توضیح بدهید؟
استاد: صحبت شما برای من کاملا قابل درک است و می دانم شما چه می خواهید اما ترجیح می دهم فعلاً راجع به این موضوع صحبت نکنم چرا؟ چون آدمها را با نگرانی مواجه می کنم و به ترس می اندازم، وقتی آدمی برای دو دقیقه ذهنش را خالی نمی کند بیاندازیمش در این وادی دچار دردسر می شویم ما فعلا فرصت می خواهیم که بتوانیم آدمها را وادار کنیم هرآنچه را که پشت سرشان هست را بگذرانند کاری هم به اینکه چه می خواهد بیاید نداشته باشند، اگر این اتفاق بیفتد آنچه شما می گویید که با زمین همگامی پیدا کند یا به عبارت دیگر خاکمان با خاک زمین یکی شود و باهم همگامی پیدا کند آن اتفاق خودبخود می افتد اصل مهم اینست که ما بتوانیم آنچه که پشت سرمان است مایه حب و بغضمان است مایه نفرت مان است مایه کینه هایمان است مایه خشم و خیلی چیزهای بد دیگرمان حتی مایه چیزهای خوبمان چیزهای خوبمان را هم باید بگذاریم کنار چون عملا همیشه نصف گردنمان را رو به عقب نگه می داریم که آن چیز خوبها را نگاه کنیم، آن روز نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود داد زدم سر خانمی که اینجا بود بلند شدم از جایم و نتوانستم بایستم خوشبختانه کاناپه زیر پایم بود و دوباره به حالت افتادن افتادم روی آن، او خیلی ترسید دوید سراغ من که چی شده؟ گفتم نترس، گفتم ببین یک روزی من کوه را مثل بز می رفتم بالا، کیف هم می کردم، اما مفهومش این نیست که امروز در آن حالت باشم، اگر آن روز آنرا تجربه کردم لذتش را بردم امروز هم اینرا تجربه می کنم یعنی می افتم و می بینم که این اعضاء خیلی به من خدمت کردند باید شکرگزارشان باشم و قدردانشان باشم و از آنها مراقبت کنم، چرا؟ چون همین اعضا امروز با افتادنشان باعث می شوند من محبت شما را داشته باشم، شما با همه وجودتان بدوید و نگران من بشوید و چقدر این محبت لذت بخش است ببینید زندگی را باید به این سو نگاه کنیم اگر بتوانیم به این نقطه ها برسیم آنوقت است که لازم نیست من و شما کاری بکنیم اگر بتوانیم خوراکمان را اصلاح کنیم اگر بتوانیم توقعاتمان را اصلاح کنیم و و و اگر خدا بخواهد آن چیزی که شما می خواهید بدون آنکه اراده کنید خود بخود اتفاق می افتد، ولی الان نمی توانیم.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید