جلسه پنجاه و هشتم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 1946
بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم استغفر الله ربي و اتوب و اليه جلسه معرفت سه شنبه پنجم آبانماه سال هشتاد و هشت را با نام و ياد حضرت دوست آغاز مي کنيم.
در جلسه پیش که خدمت شما بودم عرض کردم که در جلسه بعدی یعنی همین حلسه در باب توحید صحبت می کنیم اما قرار شد که جلساتی چند عقب بیافته این مطلب را به چندین جلسات بعد موکول کنیم به دلایل خاص خودش ان شا الله که توفیق داشته باشیم بتونیم به وقتش خدمتگذار شما باشم امروز می خواهم در باب بلوغ و حریت صحبت کنم میدانید که هر چیزی که در عالم موجوده یک نهایتی داره و یک غایتی میگه خب اینها که یکیه نه یکی نیست یک نهایتی داره و یک غایتی نهایت هر چیز بلوغ اونه و غایت هر چیز حریت اونه آزادگی اونه مثال میزنم درخت وقتی به میوه میرسه عملا به نهایتش رسیده میگویند میوه بالغ شد به بلوغ رسید و وقتی میوه روی درخت پخته شد و قابل خوردن شد از شاخه درخت جدا شد پیوند درخت و میوه از هم گسسته شد میگویند میوه حر گشت آزاد گشت امیدوارم با این مثال معنای نهایت و غایت را فهمیده باشید چون باهاش کار داریم این معنی را علامت نهایت رسیدن اونه که هر چیز که به اول خودش میرسه به نهایت رسیده حالا مثال میزنم تخم گندم وقتی تو زمین کاشته میشه شرایط نشر و نموش را براش فراهم میکنند هر روز در حال ترقی است میره میره میره تا جایی که میوه خودش را میده میوه هر چیز تخم همان چیزه چون به تخم خودش رسید به نهایت رسیده از اول چی بود تخم گندم بالاخره رسید به چی باز هم به تخم گندم به نهایتش رسید دایره اش تمام شد دایره تا به اولش نرسه و تموم نشه به نهایتش نمی رسه دایره نیست دایره باید از این نقطه شروع کنی گرد بچرخی تا به همون نقطه برسی تخم قالب آدمی نطفه است چون قالب آدمی به جایی رسید که نطفه در او به وجود آمد و ظاهر شد می گویند بالغ شد یعنی به نطفه رسید معنی بلوغ رسیدنه معنی حریت آزادی و قطع پیونده اینها تعاریف بلوغ و حریت در محسوساته یعنی چیزهایی که قابل حس کردنه در معقولات هم این چنینه ملک وجود حسیه ملکوت وجود عقلیه یادم میآید خیلی وقت پیش چند ماه پیش یکی از دوستان تو جلسه دست بالا کردند و گفتند میشه بگی ملک و ملکوت و جبروت و اینها را تعریف کنی یکی از دوستان در پاسخ خندید و گفت چیزی را شما می پرسی که سالیانی از عمر انسانهای بزرگی گذشته تا بهش برسند در قالب کلام نگیرید ها می خواهم در قالب وجودتون دنبالش بگردید ملک وجود حسیه ملکوت وجود عقلی جبروت وجود حقیقیه شما تا حالا دنبال ملک و ملکوت و جبروت اینطوری طبقه طبقه از زمین به بالا دنبالش میگشتید حالا ما می خواهیم شما را ارجاع بدهیم به داخل خودتان افراد در ملک یعنی طبقه حسیات تا به اول خودشون نرسند دایره را تموم نمی کنند بالغ نمی شوند پس در ملکوت هم چنین قانونی وجود داره تا به اولشون نرسند دایره را تمام نکنند بالغ نمی شوند افراد وقتی که به اول خودشون رسیدند دایره را تمام کردند و بالغ شدند تا از اون دایره تا اینجا بالغ شدند به اولشون رسیدند دایره کامل شد تا از اون دایره و مراتب اون دایره جدا نشوند و قطع پیوند نکنند آزاده نمی شوند حر نمی شوند همین طور افراد ملکوت وقتی به اول خودشون رسیدند دایره را تموم کردند بالغ میشوند تا از اون دایره جدا نشوند قطع پیوند نکنند حر نمی شوند دست و پا نزنید هر جمله را باید ده بار بخوانید و تعمق کنید تا بهش برسید من که این جا نشستم ساده خودم اینها را نمی گویم اینقدر دست و پا زدم گاهی اوقات احساس میکردم توی آب فرو رفتم در حال خفه شدنم دست و پا میزدم از اب بیام بیرون سرم را بیارم بیرون شماهم باید این کارها را بکنید دست و پا بزنید بیائید بیرون دوباره بروید توش دوباره بروید بیرون تا کاملا درکش کنید دانستن این مطالب بسیار مهم و اساسیه باید مناسبات بین ملک و ملکوت و جبروت را بدانید چون سر بزرگیه خیلی بزرگه هر که به این سر واقف بشه درهای علوم بهش گشوده میشه و این سه عالم را چنان که هست در خواهد یافت مگر نمی خواهید بدانید چی هستند راجع به ملک خیلی حرف زدیم باهاش آشناتریم چون تو بخش حسیات شما قرار داره امروز می خواهیم بگوئیم تخم موجودات عقل اوله چرا که انبیا و حکما گفتند اول چیزی که خدای تعالی آفرید جوهری است به نام عقل اول ؛اون عقله که میره ربا میگیره قرضهاش را میده اون عقله که میره ربا میگیره ماشین میخره اون عقله که میگه ربا بگیر پول بهره ای بگیر عروسی بگیر اون عقل را ما صحبتش نمی کنیم اون تو مقوله کار ما جایی نداره این ماهیت اصلی عقله اون شکل کلمه ای عقله پس عقول و نفوس و افلاک و انجم و عناصر و طبایع و معادن و نباتات و حیوانات همگی در عقل اول بالقوه موجود بودند چطور همون طور که ریشه و ساقه و برگ و میوه جملگی در تخم گندم بلقوه موجود بودند اما دیده نمی شدند به تدریج پیدا شدند تا به میوه رسیدند چون به میوه رسیدند به نهایت خودشون رسیدند دایره تموم شد هممین طور جمله موجودات از عقل اول پدید آمدند تا به انسان رسیدند چون بعد از انسان چیز دیگری نبود معلوم شد انسان میوه درخت موجوداته چون اسان به عقل رسیذ و بعد از عقل چیز دیگری نبود معلوم شد تخم اول عقل بوده پس انسان چون به کمال عقل رسید به نهایت خودش رسیده بالغ شده دایره اش تمام شده اما به یقین بدانید که خدای تعالی گرامی تر و بزرگوارتر از عقل اول چیزی را نیافیده میدانید که بزرگان ما عقل اول را به که میگویند به امیرالمومنین این البته بحث این نیست که بگوئیم امیرالمومنین بالاتر از پیامبره ها نه عقل اشرف مخلوقاته نزدیک به خداست شناسای خداست خدا را از خلقش میشناسه پس اونی که میاد بت را میپرسته چی چی نداره عقل نداره چون اگر اون عقل را داشت این عقل شناسای خداست از مخلوقات هیچ چیز تو دنیا خودش را نشناخت الا عقل داناتر و مقربتر از عقل چیزی نیست فوری تند نروید باز هم برگشتم اونی که بهره میگیره اونی که کار خلاف میکنه اونی که حکم خدارا زیر پا میذاره اون عقل نداره ما می گوئیم انسان مصاحب عقل ولی اون عقلی که ما بحث میکنم اون نداره یا لااقل شکفته نشده باز نشده.
غقل مراتب داره از مرتبه ای به یک مرتبه دیگر هر کی به جزیی عقل رسید فکر کرد که به کمال عقل رسیده این طور نیست هرکی به نهایت عقل رسید به کمال عقل رسید باید حالا از این به بعد پیگیری کنیم ببینم ما چه قدر از این عقل را داریم این خیلی مهمه ما چه قدر از این عقل را داریم سخن کوتاه کنم اون که به عقل اول رسید بالغ شد خب ما واقعا بالغ شدیم هممون خیلی ادعا داریم ها حالا از امشب بریم فکر کنیم واقعا بالغ شدیم آیا بلوغ در ما به همان معنای ظاهری جسممونه در مرتبه عقل چی چون میگه اگر به تمام عقل نرسی بالغ نمیشی دایره ات تموم نمی شه ما رسیدیم چی کار داریم میکنیم کجائیم جامون را پیدا کنیم.
اونکه به عقل اول رسید بالغ شد اگر از این دایره و آنچه از این دایره هست جدا بشه و قطع پیوند کنه حر میشه آزاده میشه اما اگر نتونه جدا بشه و نتونه قطع پیوند کنه فقط بالغ شده اما حر نشده عزیزان من هر چه بود و هرچه هست و هر چه خواهد بود جمله تو همین دایره است هیچ چیز بیرون از این دایره نیست اگر این بالغ به چیزی از این موجودات داخل دایره بسته است و اون را میخواهد آزاد نیست حالا می بینید چه قدر احساس اسارت میکنیم باید ببینی اسارتت کجاست یک جایی بسته است نوزاد وقتی داخل شکم مادره به جفت پیوند داره و وقتی از شکم مادر از یک جهان تاریک خارج میشه و به جهان نور میاد برای ادامه حیاتش باید اون بند را ببرند شما تا به حال دیدید نوزادی بند نافش را نبرندو زنده بمونه میتونه ادامه حیات بده چنین چیزی امکان پذیره نیست بروید یک دفعه وقتی بچه ای دنیا میآید تو بیمارستان تماشا کنید به محض اینکه به دنیا میآید اولین کاری که میکنند این بند را میبرند تعلقش را از شکم مادر که جهانی بود براش میبرند چون خودش قادر نیست ببره و گرنه می میره حالا اگر شما به عقل اول رسیدی دایره را تموم کردی ولی هنوز به جزئیات این دایره وابسته هستی فقط بالغ شدی آزاد نشدی خلاصی نداری هر که آزاد نیست بنده است اگر زر و زیور می خواهید اگر مال و جاه میخواهید اگر باغ و بستان می خواهید اگر مقام وزارت میخواهید اگر واعظی و شیخی می خواهید مثل من دوست دارید اینجا بنشیند بد به حالتون بد به حالتون این دیگه کمترین جایی است که یک آدم میتونه داشته باشه نه استفاده مادی دارم نه درآمدی کسب میکنم نه مقامی در مقامات رسمی کشور کسب میکنم ولی اگر من دلبستگی به اینجا و نشستن و سخن گفتن داشته باشم بد به حالم کو حریت کو آزادی اگر در خیالت حتی می پروانی در مسند قضا باشی در مسند تدریس باشی در مسند ولایت باشی ای بابا من میخواهم ولی خدا باشم مگه بده آره بده باز هم که تو یک تو باز یک بند ناف بستی به این دایره هه من می خواهم پیغمبر بشم ای بابا دست بردار او خودش هرچی را که لازم باشه به تو خواهد داد تو نخواه اگر تو خواستی بند نافت بریده نشده هنوز موندی سرجات ان قریب میگندی میمیری به جای اینکه آزاد بشی البته اشتباه نکنید آنچه که ضرورت ایجاب میکنه جز این مسائل نیست ها حالا توضیح میدهم وقتی یک کسی نیاز به دستشویی رفتن داره باید بره دستشویی این نیازه به دستشویی بر اساس ضرورته نه دلخواه سرما می آید به گرما پناه میبره گرما می آید به سرما پناه میبره اینها براساس ضرورته نه پیوند با سرماو گرما نه پیوند با دستشویی ضرورت ایجاب میکنه چرا چون میخواهد دفع آزار کنه از خودش دفع اذیت کنه از خودش و ضرورت مانع آزادی نیست اما اگر تو سرما وقتی سرده جامه پشمینه ضخیم و خشنی را بهش بدهند که خب مگه تو نمی گی سردمه بپوش گرمت بشه میگه من عادت دارم باید حتما کتونی باشه حتما زیرش پنبه ای باشه من جز این ها را دوست نمی دارم این حر نمیشه چون ضرورت نیست خوب دقت کنید به عرایض من تا مطلب کاملا برای شما روشن بشه دچار افراط و تفریط نشوید بعد سیل اعتراضات و شکوائیه های زیاد از جانب خانواده هاتون به من سرازیر نشه یکی لباس کهنه بتشه یکی لباش نو بتشه یعنی چی لباس نو بت آدم باشه قابل فهمه خب دوست داره نو بپوشه اما کهنه چی میآید میگه من انتخاب کردم همیشه کهنه بپوشم این من که انتخاب کرد بت برای خودش ایجاد کرد آزاد کسی است که برایش هر دو تاش یکسان باشه غرض از لباس دفع سرما و گرماست هر کدوم که بدست آوردنش آسونه اون را انتخاب کن هر دو تا بدست آوردنش سخته عیب نداره باز اونی را انتخاب کن که سهل تر ممکنه بهش برسی سختیش کمتره پس اونکه میگه فقط نو میپوشم کهنه نمی خواهم تو بنده اونکه میگه کهنه می پوشم نو نمی خواهم اون هم تو بنده گفته بودم قناعت کنید اسراف نکنید بر خوردم به دوستی که مانتو یی را می پوشید که مثلا مال ده سال پیشش بود گفتم خب بابا مانتو بخر خب آخه هنوز قابل استفاده است نه از جهت اینکه پول نداره ها فکر کرده اینطوری حرکت بکنه یعنی آدم آزاده ای است نه بر اساس شان تون بپوشید تهیه کنید بخورید بگردید و هر چه اضافه دارید ببخشید بنده می آیم در خدمت شما اینجا می نشینم برای اینکه یک چیزی را نشان بدهم علی رغم اینکه میتوانم دو تا سه تا باز بخرم ولی رو پوشی را میپوشم در حضور شما که ده تا وصله داره مردم به رقت میآیند این آزادی نیست بند بنده آدمی که تفکرش اینطوریه توی بنده حالا می خواهد بندش طلایی باشه از جنس طلا باشه می خواهد بندش از جنس آهن باشه خلاصه تو بنده از بند بیائید بیرون هر بندی یک بتی است باید بت ها شکسته بشه از همه بتها باید گذشت دل را که خانه خداست از بتها باید خالی کرد توجه کنید بت بزرگ ماله بقیه بتهای کوچک زائیده این بت بزرگند بت بعضیها ماله بت بعضیها مقامه بت بعضیها خیلی جالبه قبولی خلقه برای اینکه خیلی مهم دیگرون بپذیرندش مهر تائید بذارند روش می دانید این هم یک بته حالا ببینید چند تا بت دارید تو بت خونه تون محض رضای خدا خالی کنید بتها را بریزید بیرون قبول خلق بت بزرگ و مخوفی است چون آشکار نیست بهش واقف نمی شه به هر کاری که راحت دیگرون تو اون نیست عادت نکنید چقدر دعواست تو خانه ها سر رادیاتورها سر بخاریها این میگه عادت دارم به سرما اون میگه عادت دارم به گرما این زیاد میکنه اون کم میکنه و هیچ وقت هم به هم دیگه نزدیک نمی شوند به هر کاری که راحت دیگرون در اون نیست عادت نکنید چون اصلا عادت کردن بته من عادت دارم چیه اینها را ترک کنید مثل اون والله بلله به خدا تو را خدا ها که تو حج پدر آدم را میآره قربونی گردن آدم میذاره ها تو ایامی که محرم میشوید ترک کنید اگر به چیزی عادت کردی میشه بتت بعد هم به تو میگویند بت پرست یکی با خودش قرار میکنه بعد از این از خونه بیرون نمی روم یکی قرار میکنه دیگه مهمانی نمی روم من تو کارهای عرفانی هستم اصلا سینما نمی روم از این به بعد هر کی آمد دیگه جلوی پاش بلند نمی شوم همه اینهایی که تو باهاش قرار کردی بتند ترکش کن بر اساس ضرورت هر کدوم را در جای خودش اگر لازم بود انجام بده چه بسیار کسانی که سالها بت پرستند و طعنه بر بت پرستی و بت پرستها میزنند که خیلی از مااین کار را کردیم هر کس بر کاری عادت کرد و نتوانست عادتش را از سرش بیرون کنه دیگه ادعای آزادی نکنه دقت کردید هر کس به هر کاری عادت کرد و نتونست عادتش را ترک کنه دیگه ادعای آزدی نکنه عزیز من تا این مرحله نرسی که آزاد را هوای خانه و سرای نیست هوای باغ و بستان نیست تا اینها را به این نقطه نرسی و از سرت به در نکنی نمیشه میگویندحالا یکی مثل سلیمان نبی که کل عالم زیر نگین انگشتریش بود حر نبود چرا بسیاری از افراد آزاده خانه و سرا دارند ملک و املاک دارند و مقام دارند موقعیت بالا دارند سخنگو هستند اما اینها تو شرایطی قرار دارند می دهند بهشون شاد نمی شوند میگیرند ازشون غمگین نمیشوند وقتی فردی به این مقام رسید که با داشتن شاد نشد ازش گرفتند هم غمگین نشد میگه خب بالاخره یک چیزی را یک روز دادند باید یک روزی هم پس بگیرند رد و قبول خلق براشون یکشانه فقط کافیه که بفهمند و اعتقاد داشته باشند چیزی درسته همون چیز را انجام میدهند دیگرون تائیدش میکنند شکر خدا خیلی خوشحالی نداره ردش میکنند هیچ اشکالی نداره نگرانی هم نداره اینه معنی بلوغ و اینه رضا و تسلیم و آزادگی هر کی داره مبارکش باشه بگردید ببنید چه قدرش رادارید اگر ندارید تهیه کنید اگر دارید گسترش بدهید قبل از اینکه دیر بشه یا علی مدد جلسه معرفت امروز را به پایان میبریم با نثار صلواتی برای شادی انبیا اولیا شهدا صدقین صالحین و مومنین درگاه حق.