دلنوشته شماره چهار
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 3556
هوالحق
خدایا نمیدانم چه هستم ولی میدانم تو که هستی. نمیدانم چه می خواهم ولی میدانم تو چه می خواهی. نمی دانم چه باید بکنم ولی می دانم تو چه باید بکنی .خدایا چه رمزی است که همه ی باید ها و نباید های تو را می دانم همه ی خواسته ها و نخواسته های تو را می دانم تو که خالق منی ،سرور و مولای منی اما خودم را که بنده تو هستم و مخلوق توام ،ریزه خوار سفره ی کرم توام چرا نمی شناسم؟ چرا به خواستش آگهی ندارم چه بر من رفته که هم هستم،هم نیستم.وقتی به تو می نگرم ،به تو اندیشه می کنم ،با تو حرف می زنم ،هستم و هستیم بسیار عظیم است می بالم چون کل جهان هستی را پر می کنم هستم همه ی هستی عالم را فرا می گیرد.و وقتی به تو نمی نگرم وقتی با تو سخن نمی گویم و به دنبال خود می گردم هیچ نیست.همه ی عالم هست و من نیستم .می ترسم و بر می گردم و به دامنت پناه می برم و لرزان سر بلند می کنم و دوباره هست می شوم .هستی ، به بزرگی همه ی جهان هستی.راستی چه رمزی است چه سری است آیا خودم را در سیلی یا طوفانی یا زلزله ی سهمگینی از دست داده ام؟ نمی شود، پس چرا وقتی سر بر آستانت می سایم هستم؟به برکت همه ی دردهای جسمی که وجودم را می گیرد و شب گذشته را با یکی از آنها سر کردم و به این وقت رسیدم از این جسم خسته و نالان و زجر دیده جدا شدم.بارها جدا شده بودم ولی این بار زمانهای طولانی جدا شدم و تازه معنی آزادی و رهایی را فهمیدم.خدایا چگونه فریاد بزنم و شعفم را نشان دهم که من دیگر نیستم آنکه چون برایش لفظی دیگر نمی شناختم من صدایش می کردم دیگر نیست و چقدر لذت بخش است که همیشه تو باشی و آن من در تو محو و فنا باشد همانگونه که از خیلی قدیم قبل از خلقت جهان هستی در تو بود ولی آنروز قدر و قیمتش را نمی دانست اما امروز پس از زمانی بس طولانی هجران و دوری و رنج به آغوشت بازگشته و امروز دیگر قدر و قیمت با تو بودن و در تو بودن را می داند دیگر می داند وقتی مولا دارد یعنی چه .دیگر می داند وقتی رنگ شیطان و بوی شیطان را پس از شناختنش نمی بیند و حس نمی کند یعنی چه؟
خدای من، رب من،خالق من،کریم و بخشنده ی من بر من ببخش و عطا نما که دیگر از جوار رحمتت دور نشوم.
مهم نیست اگر مرا در جسم خاکی نالان و پر از دردم باقی گذاری تا هر آنچه که تو می گویی اطاعت کنم اما تو را به جان خوبانت ،همانهایی که عالم را به خاطر وجودشان و برای عیان نمودنشان خلق کردی قسم ات می دهم که دیگر مرا از خودت جدا نفرما به عزت و جلالت فهمیدم که من بودن، بی تو بودن یعنی چه ؟مرا اینگونه نخواه مگر نفرستاده بودی که این را بفهمم و تلاش کنم آستانت را از میان حیله های ابلیس پیدا کنم با چتر محبت و عنایتت پیدا کردم دیگر برم نگردان. در هر لباس و جسمی هر چقدر سخت و دردآلود بر می برم اگر در تو باشم.
خدایا شب قدرم را پیدا کردم شبی که در آن قدر هر چیزی و هر کسی نشان داده می شود دانستم که وسعت شب قدرت به پهنای چادر مادرم فاطمه زهراست. دانستم که میزان این دنیا به دست اوست چه خوب فهمیدند .جوانانم که سخنگو و ناله کننده شان فرزندم آرش است که به دامن چه کسی پناه ببرند و از آن جدا نشوند دوستشان دارم.خدایا تو هم دوستشان بدار که قلب پاکشان آنها را بدون آگاهی به این سو رانده و در این دامان انداخته است.در این دامان تو را برای همیشه جستم و از آن دیگر بیرون نمی روم تو را به جان زهرای بتول دیگر مرانم.آنچه گویی اطاعت می کنم.