منو

یکشنبه, 02 دی 1403 - Sun 12 22 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره یازده

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 2640

 هوالحق

 

سلام دوست من ، خوبی ، حاضری کمی با هم حرف بزنیم ؟ امروز دوباره دلم شکست و بدنبال ان توی سینه ام سوخت .

امروز تازه معنی جمله دلم سوخت را کاملا فهمیدم و ان را درک کردم بطور حتم اولین نفری که این جمله را اولین بار بر زبان اورد این سوختن را تجربه نموده بود

که در کمال صداقت همان راکه حس کرده بود بر زبان جاری ساخت و چقدر خوب و ساده و صمیمانه و کاملا عامیانه بر زبان اورد ( دلم سوخت ) .

راستی خیلی خوبه که هر چه احساس می کنیم با قلم بر روی کاغذ جاری سازیم باشد که یک روز گره کور نفهمیدن یک نفر را باز کند .

........... نماز می خواندم و پس از ان اندیشه می کردم چشمانم راهی دوردست ها شد به کجا می نگریست الان یادم نمی اید ولی هر چه بود چند ثانیه ای چشمان

دورنگرم را به چشمان خاکستری و دورنگر مادر بزرگم وصل نمود و چراغی فراسوی زمان برایم روشن شد و دیدم که جا پای زمان و سختیهایش چه سوختنی بر دل ان پیرزن

گذاشته بود و چه خموش و بی صدا شعله های داغ و پر نور سوختن را می نگریست و تحمل می کرد و هیچ نمی گفت منهم با وجود انکه اورا بسیار دوست می داشتم

و به او هم بسیار رسیدگی می کردم خیلی نفهمیدم اما امروز افسوس می خورم که چرا ان روزها در پرتو شعله های سوختن دلش ارام ننشستم و نگاه نکردم تا بدانم

و بتوانم انچه براو گذشته بود حداقل بنویسم شاید در سوختن های دیگران کمکشان کند . خیلی حیف شدو افسوس و صد افسوس که جوانان ما حتی بچه های خودم

این حرفها را نمی شنوند تا بدانند چه کنند که مثل من در سالهای دور زندگیشان افسوس نخورند . امروز خیلی جالب است جون می بینم که هر کسی از دیدگاه خودش تلاش می کند

مرا انگونه سوق داده و بحرکت بیاندازد که فکر می کند برای من بهتر است و هیچکس از خودم نمی پرسد که تو بگو چه چیزی برایت بهتر است ؟ بگذریم .

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه