دلنوشته شماره سی ام
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 2296
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود دق و دق در میزنم ، داد میزنم ، در واکنید منم منم خدای مهربون بمن چیزی داده که از جنس شماست در واکنین میخوام بیام پیش شما .
صدایی پرسید چی داری ؟ گفتم منم از پیش اون یکتای بی همتا ، الرحمن با خودم آوردم الرحمن !
یکدفعه صدای بزرگی اومد و دیگه دری نبود . پاشنه ی دری هم نبود. نمیدونم چی بود ، منم دیگه پایی نبود و روی چی راه می رفتم نمیدونم اما زحمتی نبود هرچه که بود آسودگی بود نور بود روز بود اما کار سخت نبود همه داشتند همه میخوردند همه مینوشیدند همه یکسان میخوردند و مینوشیدند . سرما نبود گرما نبود برای همه یکجور بود پس دزدی نبود دیوار نبود سقف و در و پنجره نبود .برای همه بود دیگه کسی هول نمیزد تا بیشتر داشته باشه قایم کند. آنقدر بود که هول نزنه . نگاهها دیگه به زیور نبود آخه زیوری تو این عالم نبود . نگاهها به زشتی و زیباییها هم نبود آخه همه زیبا بودند .گوشها استراق سمع نمی کرد آخه همه حرفها یکی بود. اونجا هوا بود فضا بود آب بود خوراک بود برای همه به اندازه کافی نه بلکه به وفور بود اما همه چیز یکجور بود تا آدمها برای بدست آوردن انواع هرچیزی یکدیگر را تنه نزنند آزار ندهند زحمت نبود . شب بود ولی ظلمت نبود خواب بود ولی عین بیداری چون خیال پریشون بی ادب نبود که رویای پریشون بیاره . بیداری ها واقعا بیداری بود پس دیگه لازم نبود رویایی باشه تا بدون سنگینی بدن در خواب بچرخی و رویا ببینی .
قشنگتر از همه اراده توست که همان اراده خداست . جز اراده خدا اراده نمی کنی ولی هردم میتوانی اراده کنی و انجام دهی و چه لذتی است که وقتی اراده می کنی انجام می پذیرد .قابل وصف نیست چون خودخواهی نیست پس ناامیدی و یاس هم نیست تملک وجود ندارد چون همه چیز با اراده خدایی در دم صورت می گیرد پس اندوخته کردن معنی ندارد .
در عالم الرحمن فضولات وجود ندارد چون همه چیز از حقیقته ناب است و حقیقت فضولات ندارد پس آدمها هم در این عالم موجودیت میرا ندارند و همه چیز نامیراست . در عالم الرحمن نفس چندگانه وجود ندارد چون تکامل یافته و به روح پیوسته و یا در مرحله اول هنوز از روح جدا نگشته تا در استقلال خود فاجعه آفرینی نماید و در برگشت هم پس از تکامل باز هم به روح پیوند می نماید و دیگر نیست تا اختیاری از خود نشان دهد و چقدر زیباست چنین عالمی که هم صاحب اراده ای و هم اراده ات بر اساس اختیار دچار لغزش نمی شود و این عالمی است که باید تجربه کرد و سعادتمند کسی است که در قالب تن این عالم را مشاهده نماید و درک کند که از کجا آمده و باید به کجا برگردد .
آروم آروم صداها کم و کمتر شد .صداي قدمهاي آرام وپر از اطميناني بگوشم رسيد نزديک و نزديکتر شد . روبروي من پاهايي متوقف شد سايه اش بر روي من قرار گرفت ، خم شد دستي پيش امد و به قفسه سينه ام نزديک شد .درون سينه ام صداي ريز ترک خوردن به گوش رسيد .دست نزديکتر شد و يکباره صداي مهيب شکستني عظيم درون سينه ام بگوش رسيد و طوفاني سياه از درون من به بيرون فوران کرد ،رفت و رفت و رفت تا همه چيز آرام و افتابي شد . درونم به روشني سنگريزه هاي کف رودخانه اي که آب شفافي از آن ميگذرد گشت . همان دست مهربان بر سرم کشيده شد زير بغلم را گرفت وآرام مرا از زمين بلند کرد ، وقتي ايستادم گرماي مطبوعي همه وجودم را فرا گرفته بود .چشمانم را ارام باز کردم و خود را بر آستان حرم آقا يافتم و نوري را پيش روي خود مشاهده نمودم که از من دور مي شد و مرا در شادي و شعف و حيرت بسياري برجا گذاشته بود ومني که با همه سلولهاي بدنم فرياد مي زدم که دوستت دارم علي ابن موسي الرضا ، امام رئو ف و مهربان من دوستت دارم .
الان غروب روز جمعه است با همه توانم فرياد ميزنم دوستت دارم آقاجون ، حجت خدا بر روي زمين ، حجه ابن العسگري عجل الله تعالي فرجه الشريف . شما هم پسر همون آقاي مهرباني ،بيا و بحق آقا علي ابن موسي الرضا ،ضامن آهو ،مارا از بندهاي سياه خود فريبي نجات بخش و ضامن ما شو قبل از روز موعود و حضور نزد صاحبان حوض کوثر .امين يا رب العالمين.