منو

دوشنبه, 03 دی 1403 - Mon 12 23 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره پنجاه و هفتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 2259

 بسم الله الرحمن الرحیم

کمی به اذان صبح مانده بود در رویایی صادقه مشاهده نمودم در مکانی مثل حیاط های قدیمی با درختان بسیاربلند بودم ،البته شب بود ،در آنجا پله های سنگی و آجری بود مثل قدیم . روی پله ای نشسته بودم یکباره در سمت چپ خود فضایی مثل یک آکواریوم دیدم بسیار شفاف و زیبا و رویایی با ماهیهای کوچکی که رنگ آمیزی های واقعا رویایی داشتند .خیلی زیبا بودند و در حرکت . من دستم را به آن نزدیک کردم که متوجه شدم دستم در آن فضا فرو رفت و اصلا مانعی یا شیشه ای نبود . یکی از ماهیها که قدری بزرگتر از بقیه بود شروع به صحبت کرد .گفت تعجب نکن این یکی از عالمهایی است که در اطراف شماست و با شما زندگی می کند ولی شما آدمیان قادر به دیدن آن نیستید . اما واقعیت دارد ما با شما زندگی می کنیم یا بهتر بگویم هر کدام ما قرین شما هستیم .پرسیدم جفت؟ گفت خیر قرین شما هستیم و تاثیر پذیر از شما .هر آنچه می کنید و می گویید و می خورید و می شنوید ......... برما تاثیر دارد نگاه کن ،ماهیها هر کدام جلو آمده و شرح حال خود گفتند. یکی می گفت قرین من در دنیا آدمی افسرده حال و بد فکر

و بد اندیش و بد بین است برای همین اکثر مواقع حالش بد است و مرا هم چنین بد حال نموده و نمی گذارد از فضای خوبم لذتی ببرم. ماهی دیگری از بدخوری ها و پر خوری های قرینش می گفت که باعث شده او نتواند در فضایش شناکند . ماهی دیگری دهانش باز مانده بود و نمی توانست آنرا ببندد او از پر گوئی هاو بد گوئی هاو نیش زبانهای قرینش شکایت داشت .ماهی کوچک و زیبایی که شاید در رنگ آمیزی پوستش،یک شاهکار هنری بود ،دور تادورش آب لجن آلودی بود و او بسختی نفس می کشید و می گفت قرین او در دنیا فقط از مال بد و کثیف و غیر حلال ارتزاق می کند و او را با اینهمه زیبایی به دردسر انداخته است خلاصه ماهی های زیادی زبان به شکوه داشتند و می خواستند که حرفشان را بگوش آدمیان برسانم .ماهی اولی که با من سخن گفته بود آمد پیش و گفت تعجب نکن حقیقت دارد .فضای اطراف شما به زلالی و پاکی آبهای روان است و آدمیان آن را درک نمی کنند .این فقط بخش کوچکی از جهانهای اطراف شماست که مشاهده نمودید و برای رسیدن به صبح همه آنها را باید ببینید . من با دریایی از شگفتی و تعجب از خواب بیدار شدم .بعدا از نماز صبح دوباره مشاهده نمودم که دو نماد برای خیر و شر

در مقابلم می باشد راهنمایم مثل همیشه پرسید آیا می شود این دو را بهم رساند تا یکی شده و صلح برقرار شود؟ گفتم نمیدانم سعی خواهم کرد .تلاشم راآغاز نمودم شاید ساعتها تلاش کردم و هر بار ناموفق بودم ،در کمال ناامیدی به راهنمایم گفتم که نمی شود .ایشان گفتند با اینهمه آگاهی و شناخت نسبت به جهان اطرافت چطور فکر کردی که می شود اینها را بر هم تطابق داد . هرگز .چنین چیزی امکان ندارد بلکه برای از میدان به در بردن شر فقط میتوان خیرها را زیاد نمود وقتی لشکر خیر بسیار باشد شر را مقری برای ماندن نخواهد بود. آنزمان دیگر شری را فعال و ظاهر احساس نمی کنید .به دوستانتان ،به همه کسانی که می خواهند از شر و پی آمدهای آن بگریزند توصیه فرمایید که در قبال هر عمل شر و حتی ذهنیت شر و حتی نیت شر بلافاصله برای خود تنبیه قرار داده که حتما در جهان اطرافشان خیری را به ظهور برسانند تا دیگر شر به هر شکلش نتواند در عرصه ظهور خود را به اثبات برساند .

 

 

 

نوشتن دیدگاه