دلنوشته شماره هشتاد و یکم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 1954
بسم الله الرحمن الرحیم
ماه رمضان گذشت .نمی دانم با بقیه چه کار کرد .اما برای من فضایی دوگانه به وجود آورد . یعنی چه ؟ یعنی در خانه ام کنار خانواده ام زندگی کردم اما زمان زیادی از هرروزم را انگار در خواب راه می رفتم . یعنی در عین این که کنار خانواده ام به سر می بردم اما در فضای دیگری متفاوت از این جا سیر می کردم . در لحظات هشیاری در فضای خانه ام همه چیز را محو و غبار آلود به خاطر می آوردم . نمی توانستم این دو حالت یا دو فضا را از هم تفکیک کنم و تلاشم بیهوده بود حتی در زمان بیداری هم حرکات و رفتارهایم را خواب آلوده حس می کردم . علتش را نمی یافتم . بسیار تلاش کردم که یک طرفه باشم . یعنی یا آن سو باشم یا این سو باشم . اما نشد . آخر تسلیم شدم . تا ببینم چه تقدیری در پیش دارم . شب های قدر این قصه پررنگ تر شد . در بسیاری از لحظات عناد اختیار از کف می دادم . اما چرایی مطلب برایم روشن نمی شد . تا روز عید فطر . در حسینیه نماز خواندیم بعد از نماز احساس کردم که از یک خواب بسیار طولانی بیدار شدم . و همه چیز را در هشیاری می فهمم . تازه فهمیدم که من یک در رمضان زندگی کردم . تازه فهمیدم در فضایی جدید بینشی نو و فهمی دگرگونه از همه چیز به سر بردم . در سال های پیش دستگاه کنترل چشم و گوش و زبان و احساسات و عواطف و ذهن و عقل و تخیلات در دست های من بود . توجه کردید وقتی کنترل تلویزیون در دستان شماست . من هم کنترل این ها به دستم می گرفتم . هر دم که صدای یکی از این ها را یعنی چشم و گوش و زبان و احساسات و عقل و عواطف و تخیلات هرکدام که زیاد می شد سریع آن را کم می کردم . خواه و ناخواه این کنترل دمادم سبب می شد که از عالم ماه رمضان بهره ی کامل نبرم . از حالی به حال دیگر رفته و دائم افسار نفس را کشیده و برگردانم . در نتیجه حلاوت و شیرینی این ایام را یا اصلا نمی چشیدم یا کم چشیده و در لابلای کشمکش های درون آنها گم می کردم . اما امسال حضرت دوست با نگاه پرعنایت و پر فیضش من را نگریست و فرصتی داد تا از این همه کشمکش دائمی به سر پنجه قدرتش جدا شوم .رها و بدون تحمل درگیری های نفس ، با مسائل مختلف دنیا در شهر رمضان قدم بزنم، ( شهر رمضان یعنی ماه رمضان ) هر دم با خود بگویم الحق خدایم وعده هایش حق است ، با اینکه سختی های جسمم هر دم مرا یاد می آورد که هنوز در دنیای زمین یا اسفل السافلین دارم به سر می برم ولی مانع نمی توانست بشود که امنیت و آزادی و آرامش دمادم را لذت نبرم . و بهشت خداوند را که وعده فرموده تجربه نکنم . زیبا بود خیلی زیبا بود . شب های قدر یا به عبارت بهتر ازروز بیستم تا انتهای ماه رمضان حس ها شفاف تر و پررنگ تر و شادی بخش تر بود .من نمی دانم کدام شب ، شب قدر بود اما کلام الهی را که در سوره قدر آیه سوم می خواندم که شب قدر از هزار ماه برتر است . به این سن که رسیدم همیشه این آیه را خواندم اما نفهمیدم . در شب بیست و سوم می توانم بگویم که فهمیدم . یا حداقل آن قدر فهمیدم که تاپایان عمر فراموش نکرده و مدام به دنبالش باشم . می دانید اگر هزار ماه را به دوازده ماه که معرف یک سال است تقسیم کنید می شود هشتاد و سه سال و چهار ماه . هشتاد و سه سال عمر نسبی یک آدم سالم و صالح است . آن که تمیز زندگی کرده است . می تواند که در طول عمرش از تمامی لذائذ پاک الهی بهره برده و در نهایت سلامت عقل و فهم هنوز هم قرار دارد . این قبلا برایم قابل درک نبود . اما آن چه که امسال در این شب تجربه کردم گذران یک عمر طولانی است . از بدو تولد تا زمانی که در نهایت عقل جسم پیر ولی هنوز سالم و پابرجاست را دیدم . آن چه را که باید در گذشته هایم می بودم و نبودم و امروز سبب ساز جریانات رنج آورم بوده یا هست را دیدم . آن چه را که امروز برایم مقرر بود که باشم و هنوز به آن نرسیدم . و یا سختی هایم که نمی گذارد به آن برسم را دیدم . و آن چه که باید بعدا بشوم را نیز دیدم .زیبا نیست ؟ همه آن چه را که از ابتدا تا انتها مقرر بوده و هست و خواهد بود را بر بالای یک طبقه یا عامیانه بگویم بر بالای یک رفه دیدم . و آ ن چه را که گذران کردم و آن چه را که امروز هستم را در طبقه ای پایین تر نیز ملاحظه نمودم .فکر نکنید آن که باید می بود بدون سختی و رنج بود . آنهایی هم که مقرر بود و من نتوانستم به آنها برسم در آنها هم سختی بود اصلا چه بسا سختی هایی که بدلیل عدم آگاهی من یعنی آن که در رفه بود سختی های سنگین تر بود ولی چون من نمی فهمیدم و به ماجراها و اصول جهان هستی آگاهی نداشتم سنگینی آن را به من بخشیده بودند . در این طبقه پایینی سختی های کمتری دیده بودم . سبکترش را دیده بودم. ولی آن چه که مهم است درک و آگاهی از ماهیت جهان هستی است . که سبب می شود تا از کشمکش های بیخودی و بیهوده پرهیز کرده و بلعکس حتی از تحمل سختی ها لذت هم ببری . الان می فهمم چه طور خانم حضرت زینب در قصر یزید در مقابل کلام آن ملعون که گفت میبینی در کربلا به چه خفت و حقارتی دچار شدید . فرمودند که در کربلا من جز زیبایی چیزی ندیدم . جز زیبایی هیچ ندیدم . مگر در سر بریده برادر زیبایی هست ؟ این سوال را یک عمر از خودم پرسیده بودم . مگر سر بریده برادر مقابل من باشد زیبایی دارد ؟ چرا خانم گفت که جز زیبایی ندیدم ؟ آن شب دیدم . اگر آن آگاهی و معرفت در شب قدری بر قلب انسانی عنایت شود آن وقت زیبایی را خواهد دید .هر چه بیشتر از ماه رمضان فاصله می گیرم حقایق بیشتری بر من روشن می شود . از پروردگارم تقاضا نمودم گوش و چشم وزبانم را بر هر آن چه که او دوست نمی دارد ببندد. و مرا یاری نماید که در این امر موفق گردم . آن چه را که خودم تقاضا کردم به شما هم ارائه کردم . حالا خود دانید . انتخاب دست شماست . امیدوارم بهتر از من انتخاب کنید . چون اگر من شاید درست انتخاب کرده بودم در امنیت بیشتری بودم . شما هم امنیت نیاز دارید . دنیای پیش چشم شما چه بسا دقایقی بیش نباشد چه بسا هم هزار سال باشد . میخواهید چه کار کنید؟