سفر به حقیقت نماز بخش چهارم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سفر به حقیقت نماز
- بازدید: 21901
بسم الله الرحمن الرحیم
به سوره دوم وارد شدم با بسم الله الرحمن الرحیم باز هم ملائک زیبا پروبال به حرکت در آمدند ، اینکه میگویم زیبا پرو بال به حرکت درآمدند فقط یک جمله است اما توصیف آن صدها صفحه است که نمیشود گفت . چون واقعا زیبا هستند وشاید زیباییشان بخاطر حسی است که به نام پروردگار دارند.
( ایستاده بودم کناردریا فقط نگاه میکردم چون در کنارش جنگل هم بود . گفتم : چقدر خدا اینها را زیبا آفریده،آیا من هم به این زیبایی هستم ؟من فی الواقع با خدای خودم صحبت کردم و از آن روز هر روز از خودم سوال کردم که خدایا من را هم به آن زیبایی آفریدی؟ پس چرا نمی بینم ؟
وقتی میگویم ملائک زیبا پروبال این یک جمله است ، دوسه تا کلمه به هم چسبیده است ولی باید دید و این زیبایی را حس کرد . شاید هم من به زیبایی همان دریا هستم . چرا ؟ برای اینکه توانستم آن زیبایی را بفهمم وقتی جنسها یکی نباشند همدیگررا نمی فهمند ، وقتی از یک جنس باشند همدیگر را میفهمند و به خودم همین را گفتم که قطعا تو هم باید به همان زیبایی باشی چون توانستی آن زیبایی را درک کنی . زیبایی را باید فهمید نه فقط دید . )
" قل هو الله احد " بگو او خدای یگانه است ، یک جمله صریح و زیبا که علی رقم علاقه شدیدم به تلاوت این سوره ، من عاشق سوره توحید هستم ، ولی همین آیه برایم نکته ای مبهم و غیر قابل دسترس بوجود آورده بود که با وجود تلاوت بسیار اما هیچوقت اتفاق نیافتاد که در این مکث نکنم و به آن فکر نکنم . اما نکته مبهم ، الله را اسم جامع پروردگار میدانم یعنی چه ؟ یعنی آنکه تمامی اسامی که برای حضرتش میشناسیم در آن پوشیده و حاضر است . احد را یگانه میشناسم آنوقت میخوانم : بگو او خداییست که جامع همه اسامی و صفات است و یگانه است . این برای من روشن نمیشد اما در عالم محضر دوست، یگانه بودن را لمس نمودم چون یگانه بودن با یکی بودن خیلی فرق دارد . وقتی یکیست یعنی در اطرافش فضایی وجود دارد که میتواند دویی هم اگر بیاید بپذیرد و عیان کند اما یگانه بودن را فقط باید چشید ، حس کرد چون اصلا نمیتوان آنرا لمس نمود یا شرح داد، چرا ؟ چون محیط نیستی بلکه درون آن قرار داری.
" الله الصمد " خدایی که یگانه است صمد هم میباشد ، صمد را معنا میکنند که همه بدو نیاز دارند . وقتی در فضای نمازی هستی که در محضر حضرت حق انجام میشود میتوانی یگانه بودن و صمد بودن را بفهمی در خارج از آن فضا امکان چنین فهمی وجود ندارد . چرا ؟ چون در آن فضا همسفر کسانی هستی که همچون خودت از همه قیود جدا گشتند . به معنای واقعی کلمه آزاد هستند ، هیچ بندی از هیچ طرف به سمت تو نمی آید تا تو را دربند کند . در این فضای پُر از امنیت وقتی خودت را بسیار ریز و کوچک می بینی نمی ترسی ، بلکه بسیار شادمان می گردی که تو آنقدر کوچکی ، چرا ؟ چون کوچک بودنت فرصتی بوجود آورد تا در فضای بیشتری برای دیدن غیر از خودت بدست آوری . در آن حال و هوا سبک هستید، ولی همچون در حالت بی وزنی معلق در هوا نیستید در عین حال همچون زمین جاذبه ای پاهایت را به زمین نمی چسباند تا وزنی احساس کنی و اسارت کشیدن و تحمل نمودن وزن را با خود داشته باشی، اما دارای راستایی برای ایستادن و حرکت کردن می باشید که زحمتی یا تحمیلی بر تو نیست،
"لم یلد و لم یولد" نزاده، زائیده نشده، زائیدن عملی ست که وقتی اتفاق بیفتد بیانگر آنست که یک موجودی که قبلاً نبوده، درست شده، زمانی برای درست شدنش صرف گشته، حالا جدا شده و دوباره آن منطقه خالی شده، این را نمی توانی در عالم نماز بیابی، چون این حرکتها نشان میدهد که نقصی بوده،و در حرکت است که نقص رفع گردد، در عالم نماز همه چیز در نهایت خویش وجود دارد، تغییری در آنجا نیست، حتی خودت هم در آن عالم در نهایتی که باید باشی قرار داری، چشیدن این مرحله سبب می شود که پس از برگشت از نماز به دنبال آن کامل بودن بگردی و آنرا درخواست نمائی،
"و لم یکن له کفوا احد" به اینجا که می رسی و این شناخت برایت بوجود می آید بی اختیار اعتراف می کنی، ولم یکن له کفوا احد، یعنی هیچ همتایی برای او نیست یعنی نبوده و نخواهد بود، آنوقت قلبت قرار پیدا می کند که دومی وجود ندارد تا مبادا اشتباه کرده باشی و چه لذتی دارد که خودت را در محضر خالقی ببینی که همتا ندارد،
تکبیر گو با ندایش مرا وادار به تعظیم نمود، به رکوع رفتم دستها بر زانو قرار گرفت تا به زانو بیاموزد که باید خودش را به خم شدن عادت دهد، گفتم " سبحان ربی العظیم و بحمده" همیشه برایم نکته ای بود که ذکر رکوع و سجده باهم مشابهت دارند یعنی چه، چه چیز را موقع ذکر باید بفهمم، در رکوع عظمت خدایی را تسبیح می گوئی با تمام وجود حس می کنی این عظمت را نمی توان تعریف کرد، فقط باید رفت و دید و حس کرد، امروز می فهمم که وقتی بزرگی را، تعریف می کنند که نیمه شب بر بالای بام در رکوع رفت و برف باریدن گرفت، خادمش سحرگاه بر بالای بام رفت دید دانه های برف بر پشت آن بزرگ انباشته شده و او هنوز در رکوع است، یعنی اصلا از رکوع برنخاسته، برای من غیر منطقی محسوب می شد و آنرا درک نمی کردم، اما آنروز در عالم نماز حقیقتاً بانک "الله اکبر" تکبیرگو مرا آزرده کرد، تنها به احترام ندای "الله اکبر" برخاستم و با همان ندا به سجده رفتم، هفت قسمت از بدنم بر زمین واقع شد، "سبحان ربی الاعلی و بحمده" چه دلنشین است این ذکر، چه حلاوتی دارد، عظمتی بی پایان را غرق در مهربانی و عشق خالص نزد خود می یابی، نمیدانم شاید خود را در آن غرق می بینی، و آنوقت است که میتوان درک کرد چرا ملائکی هستند که همیشه در سجده اند؟ سر از سجده برنمی دارند، آنها را کسی مجبور نکرده بلکه آن حس و نوشیدنش مجالی برای برخاستن نمیدهد، اما تکبیرگو با گفتن "الله اکبر" یاددآور می شود، این که چیزی نیست از این هم بالاتر هست و دوباره مرا به سجده برد، ذکر سجده، آنجا دریافتم که ذکر سجده اول برای فهمیدن است و سجده دوم برای اقرار کردن به این فهم است، تا در این اقرار نیست شوی، دیگر نباشی و همه او باشد، سپس عزم برخاستن کردم و گفتم " «بِحَولِ اللَّه وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُد» اینچنین اقرار نمودم که فقط به قدرت بی انتهای الهی ست که می توانم برخیزم و دوباره بایستم اگر بنده ای این را بتواند بفهمد دیگر در زمان روزمرگی و انجام اعمال اواحساس قدرت فردی نمی نماید، بلکه در حال قدرت بسیار می فهمد که از ان خودش نیست، هر دم بخواهد از او می گیرد، پس به گونه ای باید عمل کرد که مجبور به از دست دادنش نباشد و از منظری دیگر دریابد که تا وقتی این حقیقت را در باور خویش داشته باشد می تواند از این منبع قدرت تغذیه نموده و بهره مند گردد و خوار و ذلیل موجودی دیگر قرار نگیرد، هر چه بگویم باز هم نتوانسته ام جان احساس را بیان کنم،
دوباره برخاستم، دوباره وارد وادی زیبای سوره حمد شدم، اینبار با تلاوت "بسم الله الرحمن الرحیم" نوزده ملک آن با رنگ و بویی جدید به پرواز درآمدند که در لحظه فکر کردم عوض شدند ولی چنین نبود، بلکه با طنازی بسیار، قدرت پروردگار را به نمایش گزاردند، مرا محو این همه زیبائی خویش و ترنم زیبای صدایشان نمودند، در رکعت دوم بهتر با فضایی که در آن قرار گرفته بودم هم ساز شدم بدون شتابزدگی یا بهت خوردگی با ارامش بیشتری به تماشا و فهمیدن و لذت بردن مشغول گشتم،
خواندم، "الحمد الله رب العالمین" توجهم به صدای خودم جلب شد، که با نوایی ملایم چقدر زیبا تلاوت کردم، دلم می خواست صدها بار دیگر بگویم "الحمد الله رب العالمین" دوباره برایم پرده ای گشوده شد، اینبار جمع دیگری از مخلوقات الهی که تحت تعلیم حضرت حق قرار گرفته و تربیت شده اند قبل از اینکه به زمین اعزام گردند، مشاهده نمودم، آنموقع بود فهمیدم در هر نمازی در هر رکعتی می توانم به بخشی از این کلاسهای آموزشی نظر بیندازم و هیچ دو نمازی را یکسان نگذرانم، خدای من، منو اینهمه خوشبختی محاله محاله ، هیچ مدرسه و دانشگاهی نمی تواند باشد و اینهمه تعلیم گیرنده داشته باشد و یک استاد بر همگان تدریس کند، تدریس همزمان و بر همه، اعمال شود، دقت فرمائید می توان به یکی گفت و بقیه در سکوت باشند و بعد نوبت فرد بعدی برسد، مانند کلاسهای آموزشی در روستاها که در یک کلاس از کلاس اول تا پنجم باهم و هرکدام در یک ردیف می نشینند، اما یکی یاد می گیرد و بقیه فقط سکوت میکنند و بعد در ردیف دوم یاد می گیرند و بقیه در سکوتند، اما در آنجا در آن واحد همه در شرایط خویش تعلیم می گرفتند و هیچکدام گوش دهنده فرد دیگری نبودند، چه بگویم فقط باید بود و درک نمود تا کاملاً مفهوم گردد، مخلص کلام عرض کنم، هیچ ذره ای در جهان هستی قبل از گرفتن تعالیم لازم حضور نیافته و این کلاسها در هر رکعت حمد دار نماز ، بطور مرتب پخش میگردد، (هرچه من و شما تعلیم گرفته بودیم و آمدیم زمین در نمازها یکبار دیگر هم تعلیم می گیریم و تعالیم قبلی مان را می بینیم و مرور می کنیم) برای هرکسی که در این محفل صمیمی حضور می یابد و از جنس این محفل می شود کلاسی و حضوری جداگانه است و با فرد کناریش متفاوت است به گونه ای که پس از نماز از کناری خود نمی توانی مطالب دریافتی را گفتگو نمایی، عجب عالمی ست عالم حضور حضرت حق که عنایت می فرمایند،
رسیدیم به "الرحمن الرحیم" اینبار "الرحمن الرحیم" چیز دیگریست، گفتم "الرحمن الرحیم" قدم به دیار بخشندگی حضرت دوست گذاشتم، اینبار در ویترین بخشندگیها می توانستم طیف وسیع دیگری از رحمانیت و رحیمیت پروردگارم را مشاهده نمایم، ذوق زده شدم، تماشاگه راز بسی حیرت انگیز بود، بخشش از ریزترین و حتی با معیار ما زمینیها کم ارزش ترین آنها موجود بود تا کجا بگویم، انتهایی نداشت در کنار این مشاهده به من که بنده ای بیش نیستم می آموخت که چون خالقت نگاه کن و چون خالقت عمل کن تا بتوانی ملک وجودت را وسیع نموده در وسعت ملک پروردگاری محو شوی، سپس بزرگ شوی، ای خدای من، چقدر دوستت دارم. شما معنی دوست داشتن را نمی دانید ، ما همه به هم می گوئیم دوستت دارم، دروغ هم نمی گوییم اما جان کلام دوستت دارم را بیان نمی کنیم چون اصلا حسش نمی کنیم،
با ترس و لرز فراوان قدم به وادی سخت و کوبنده "مالک یوم الدین" دگر بار گذاردم، مالک روز جزا، خدایا چه بگویم که جزا یعنی چه؟ اینبار می دیدم که آدمها جزای کارهایشان همسان و هم پیمانه عمل خودشان است، که بر آنها جاری می گردد یعنی چه؟ اگر فردی را سیلی نواختی درد جسمی و روحی و ذهنی بر او وارد نمودی دقیقاً هم اندازه همان سیلی و در همان شرایط بر تو وارد می نماید تمام و کمال، درد روحی و جسمی و اضطرابی که بر او وارد نمودی بر تو وارد می نماید، در سوره حمد هر وقت دیگر "مالک یوم الدین" را تلاوت می نمایم پشتم می لرزد می سوزد قلبم از تپش به حالت پرواز در میآید، مشاهده سختی ست که شاید اگر خداوند آدمی را مجبور به تلاوت آیه بعدی نمی کرد در همین آیه می ماند و جان به جان آفرین تسلیم می نمود،
"ایاک نعبد و ایاک نستعین" این آیه همچون سیلابی از آب خنک و گوارا بر اندام آدمی جاری می نماید، چون کوه آتشفشانی که بر انسان در آیه "مالک یوم الدین" وارد گشته اگر خاموش نگردد همه هستی انسان خواهد سوخت اینجا خداوند یاد می دهد که بگو تنها تو را عبادت می کنم، تنها از تو یاری می جویم روی به هیچ سوی دیگر ندارم وقتی این حس که درپس عالم بسیار سخت "مالک یوم الدین" بر آدمی جاری می شود، این امکان را می دهد که امنیت از دست رفته را دوباره کسب نمایم و بگوید "اهدنا الصراط المستقیم" آدمی تازه دریافته که پس از این تجربه سخت و اقرار بسیار بزرگش به عبادت و یاری جستن از خالقش به دنبال راه کوتاه مستقیم که او را در شاهراه حق و حقیقت رهنمون شود بگردد و عاجزانه درخواست این راه را ازپروردگار بنماید،
"صراط الذین انعمت علیهم راه کسانیکه بر آنها نعمت داده ای" غیر المغضوب علیهم و لا الضالین " نه راه کسانی که مورد غضبت واقع شدند و نه راه گمراهان، از کجا اینها را یاد گرفت، "در مالک یوم الدین" آنجا اینها را دید و از هم جدا کرد که بیاموزد در اینجا درخواست کند آنها را می خواهم اینها را دوست ندارم و نمی خواهم، مسیر کسانیکه مورد نعمت واقع می شوند به جهت اعمالی که انجام میدهند و چگونه زندگی کردنشان خیلی زیباست چون سراسر سختی و تحمل سختیهاست و هر سختی را نعمتی پاداش است که نگریستن بدانها لذتی بسیار دارد و مسیر کسانیکه مورد غضب واقع می شوند یا به خیل گمراهان می پیوندند عجیب است، چرا که پر از لهو و لعب دنیاست، پر از خودکامگی و برتری طلبیست، پر از تلاشهای بی وقفه ای که به انتهای خوشیها دست یابد و پس از رسیدن، مواجه شدن با عذابی که غیر قابل تصور است .( فقط یک مثال می زنم، اگر آدمی را از سفینه ای در فضای لایتناهی بدون کوچکترین تجهیزاتی یا وسایل ایمنی از سفینه به بیرون پرتاب کنند چه اتفاقی می افتد؟ نمی خواهم به آن بیندیشم، تصورش هم بسیار سخت است. )
ادامه دارد..........