برسنگ قبرت چه نوشتی ؟ بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 222
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : من آرمانم این بود که معلم بشوم ؛ من باید خیلی خیلی مهربان باشم ولی عصبانیت و خشن بودن جای این را گرفته بود ؛ باید خیلی باگذشت می شدم ولی کینه داشتم ، خیلی هم داشتم ولی این خشم و کینه را از خودم دور کردم دیگر به هیچ کس کینه ندارم یعنی اگه یک موقع عصبی هم بشوم سکوت می کنم و جواب نمی دهم ، زمانی هم که می خواهم جواب بدهم با خنده جواب می دهم با آرامش جواب می دهم .
استاد : درون خودت را ناخن نمی کشی ؟
ادامه صحبت از جمع : نه مثل گذشته ، ولی گاهی وقت ها یک سرزنش هایی می شنوم و خودم را اذیت می کنم و می گویم تو همه اش میگویی من خدا را دارم ، تنها نیستم پس چرا خودت و آزار می دهی ؟ این آزار دادن خودت را هم بگذار کنار، آن را هم یک مقدار کنار گذاشتم .
استاد: خیلی خوبه ولی خواهشاً این دوتا جمله را : می خواستم مهربان باشم این شدم . می خواستم مثلاً بخشنده باشم این شدم ، این را قشنگ بنویس و بزن یک جایی تو خونه که جلوی چشمت باشه و هر روز گامی به سوی آنچه که می خواستی باشی بردار ، این می شود رشد و تکامل تو ، تکامل این نیست که از زمین اراده کنی بپری رو هوا راه بری . من این را تکامل نمی گویم ، چون لازم ندارم کافیه که یک هواپیما سوار شوم از زمین من را می بره ارتفاع چند هزارپایی ، چیزی که یک هواپیما می تواند انجام بده ، اصلاً ضرورتی نمی بینم در خودم انجام بدهم ، اما مهم این است که اگر دلم می خواسته مهربان باشم و نشدم امروز تصمیم بگیرم دیگر مهربان باشم . یک دفعه هم امکان ندارد بعد روزانه علامت بزن . شنبه از اون مهربانی که می خواستم 5 مورد تخطی کردم 10 مورد تخطی کردم ، این آمار و ارقام یک علامت هشدار است ، باید این آمار و ارقام جلوی چشمت باشه و متوجه بشوی آخ امروز چکار می کردی ! اصلاً چه عاملی سبب شد که امروز این قدر نامهربان باشی تا بتوانی به آن مرزی که می خواهی برسی . ادامه صحبت از جمع : من آرمانم معلمی بود بالاخره با تلاش خودم معلم هنر شدم .
استاد : معلمی یعنی رسالتی در رساندن آنچه که تو می دانی و دیگران نمی دانند . به دیگران رساندن ، این می شود معلمی در هر چیز .
ادامه صحبت از جمع : فقط یک چیزی من را خیلی آزار می دهد ، یک خواهر دارم که دائم حوادث میخواند و خودش را آزار می دهد . یک مقدار هم منفی باف است ، این منفی بافیش من را آزار می دهد.
استاد : من به شما پیشنهاد می کنم اولاً او دوره رنج کشیدنش تمام نشده ، رهایش کن بگذار رنج هایش را بکشد اگر تو این رنج را از او بگیری خدا یک جای دیگر اون دوره رنج کشی را برایش می گذارد شاید بدتر بشود ولی اگر می خواهی شما آسیبی نبینی مرتب اسپند دود کن ، عود بسوزان ، عنبر بسوزان بگذار بویش در فضا پخش بشود ،کافور بسوزان . اینها چیزهایی است که در دسترس ما است .
صحبت از جمع : از نظر کاری خیلی دوست داشتم پرستار بشوم . یک مدت کمی هم شدم ولی خیلی کم بود زود گذشت نتوانستم تا آخر پیش بروم . دوره های بعدی دوست داشتم درس هم بخونم دکترا بگیرم ولی این هم نشد . همیشه دوست داشتم بهترین باشم برای خدا ولی انگار این شیطونه که نمی گذارد .
استاد : شیطان کاری ندارد ، اونی که هست خودتی ، شیطان نیست .نفس آدم است . حالا می خواهی چکار کنی ؟
ادامه صحبت از جمع :آن طور که خودم دلم می خواهد هنوز نیستم .حرف های هفته گذشته دوستمان خیلی خوب بود چون من نوشتم و تکرار کردم برای خودم خیلی اثر گذاشت .
استاد : پس می بینی که می شود ، همیشه یک آغازی وجود دارد . شما آغازگر باش بقیه اش اونی که تا به امروز تو را آورده ، خودش هدایتت می کند . شما آغاز کننده چیزهایی باش که می خواستی باشی و نشدی ، از الان هم تلاش کن . دیگه نمی توانی بروی دنبال دکترا ، توان می خواهد ، جون می خواهد ، پول می خواهد و خیلی چیزها می خواهد . سعی کن از چیزهایی که در زندگی دست و پا گیرت هست جدا بشوی . یکی از چیزهایی که خانم های ایرانی متأسفانه زیاد دارند استبداد است استبداد داخل خانه ، من می گویم این کار را بکن ، تو چرا نمی کنی؟ و سرانجام تمام این دعواها جدایی است ، خوبه که امروز شروع کنیم و این استبداد را کم اش کنیم . من می گویم این کار را باید بکنی را کنار بگذار ، از 10 دفعه که می گویی من می گویم بکن ، برسان به 9 بار ، 8 بار ، 7 بار ، وقتی به صفر برسه تو آزاد می شوی ، راحت می شوی .
صحبت از جمع: من آخر شب ها می نشستم و می خواستم ها را می خواندم و تکرار می کردم خودم هم می گفتم من چکار کردم ؟ چون هیچ کاری نکردم فقط باید این طوری می شدم ولی نشدم ؛ باید این کار را می کردم نکردم . به آن فکر می کردم و خیلی فکرم را مشغول کرده بود .
استاد : یک راهنمایی کنم ، شما 50 تا می خواستم را نوشتی ، بیشتر از این نیست که ؟ شما 50 تا را یک جا نمی توانی به سرانجام برسونی ؟ از میان این 50 تا دوتایش که خیلی مهم تر هست را انتخاب کن ، آن 2 تا را پیش ببر تا راه بیافتی ، راه که بیافتی آن وقت 2تا بعدیش را راحت می روی . ان شاءالله یک روزی می آیی و می گویی این را می خواستم و این بودم ولی الان همین شدم و ما خوشحال بشویم .
صحبت از جمع : دعوتم این است که بنویسیم من خودم اگر چه تو نوشتن خیلی تنبل هستم ولی اتفاقی که هفته پیش افتاد و فوق العاده بود و می خواهم با دوستان سهیم بشوم این است ، اولین چیزی که نوشتم : که می خواهم خوش قول باشم اما بد قول بودم . این را کردم تعهد هفته ام و بعد اتفاق بدی که افتاده این است که در این هفته بسیار ناموفق بودم و الان نگاه می کنم می بینم که کلمه خوش قولی برای ما یک بار معنایی دارد که مثلاً سر ساعت یک کاری را انجام می دهیم یا یک جایی باشیم ولی حقیقتاً یک زمینه های عجیبی دارد یعنی دیدم که وقتی نگاهش کردم که چرا من این هفته نتونستم البته توانستم شاید 2 یا 3 مورد هم توانستم خوش قول باشم ولی به طور عام نتوانستم ، دیدم چون من خیلی تنبل هستم یعنی یک جایی اصلاً کارم را به تعویق می اندازم و این مغایرت دارد با خوش قولی دیدم من یک خوش خیالی دارم و آن خوش خیالی باعث می شود نتوانم خوش قول باشم . و چیز دیگری که می خواهم بگویم این عبارت که مثلاً من می خواهم بهترین باشم خیلی عبارت کلّی است بهترین یعنی چه ؟ از چه نظر بهترین ؟ یعنی هیچ معنا و مفهوم حقیقی ندارد . باید بگوییم من می خواهم بهترین باشم در نمره گرفتن در درس هایم ، می خواهم بهترین باشم در راستگویی . وقتی مشخص می کنیم دنبال چه هستیم آن وقت هفته بعد که می خواهیم بیاییم می توانیم تحلیل کنیم که من هفته گذشته آیا این بودم ؟ اگر الان بپرسیم شما هفته گذشته بهترین بودید اصلاً دسترسی برای بررسی اش ندارید . جزییات مهم است چون می توانید تازه به خودتان نمره بدهید .
استاد : یکی از ایرادات بزرگ ما این است که ما یک کارهایی را حالا می کنیم یا نمی کنیم بعد وقتی انجام می شود می گوییم به این دلیل ، به قول دوستمان می خواست خوش قول باشد ولی همیشه بد قول بود بعد می توانست این طوری بگوید از بس من را بی موقع بیدار می کنند نتونستم به موقع سر قرار باشم، چقدر شما تلفن می زنید ! از صبح تا حالا پنجاه تا تلفن داشتم . این خیلی بهانه خوبی است. اینها همه شان پوستۀ رو است . ما اصطلاحاً می گوییم : بهانه . اما فی الواقع اگر شما وارد صندوق خانه نفستان بشوید ، صندوق خانه نفستان شما را یک جای دیگر می برد . چه می گوید ؟ من از خودم سهیم بشوم . فردی زنگ زده که برای فلان مشکل پول می خواهد . من گفتم: این هر دقیقه زنگ می زند فقط هم پول می خواهد ، بعد تا صبح یا ظهر روز بعد طول می کشید تا من برایش واریز کنم و استدلالم هم این است که : این عادتش است ، همیشه پول می خواهد . آمدم به خودم از روبرو نگاه کردم . چرا پول نمی ریزی ؟ چه مشکلی داری تو ؟ 1 : از این آدم خوشم نمی آید . خب به او مستقیم بگو از تو خوشم نمی آید دیگر به من زنگ نزن . نه ، نمی شود . بالاخره نیازمند است . آیا نیازمند است یا خیر ؟ - بله ، بله ، نیازمند است . ببینید این یک گفتگوی دو نفره است من دارم هر دو را با هم اداره می کنم .- پس چرا پولش را نمی ریزی ؟ هر دقیقه تلفن می کند . تو می توانی به او بگویی : من هفته ای یک بار می توانم به تو کمک مالی بدهم . دیگر بعد از این زنگ نزنی ، چون نمی دهم ، قانون بگذار روی قانونت هم بایست . همین طوری شمرد و با من جلو آمد ، چه کسی ؟ کسی که درون من است . آخر سر گفت : جمع بندی کن ببینم . کار چه کسی خیلی خراب است ؟ کار کسی که از تو پول خواسته یا کار تو ؟ وقتی جمع بستم دیدم که حال و حوصله اش را نداشتم ، از او هم که خوشم نمی آید . فکر می کنم آنچنان نیازمند هم نیست . فکر می کنی ؟ کار غلطی می کنی . آدمی را برای تحقیق پیش او بفرست ببین نیازمند است یا نه ؟ اگر نیازمند است وظیفه ات هست که بدهی . اگر هم نیازمند نیست اصلاً نده . چرا فردا می دهی ؟ چرا پس فردا می دهی ؟ خوب دقت کنید . شما یک روبنده رویتان است ، برای خوش نمایی شما . از دوستمان می گویم : می گوید می خواستم مهربان باشم اما بسیار تند و خشن شدم . قبل از این از او می پرسند : دوست عزیز چرا تند و خشن هستی ؟ می گوید : تقصیر اینهاست ، اینها من را اذیت می کنند ، از من زیادی می خواهند . اینها این چنین و آن چنان هستند . دوست عزیز روبنده ات را بالا بزن ، از آن زیر نگاه کن . ببین چه کسی عیب دارد ؟ اینها نکته هایی است که وقتی ما به شما گفتیم سنگ قبرتان را بنویسید ، منظورم این نبود که یک شعری یا یک چیزی بنویسید یا یک قطعه ادبی بنویسید . سنگ قبر ، سنگی است که شما بر آنچه تا امروز گذراندید ، می گذارید . الان که نمردید ، زنده هستید . ولی امروز بدانید که مُردید . خب امروز چه چیزی روی این سنگ قبر بنویسند ؟ خودت بنویس . من می خواستم در گفتار بسیار سلیم باشم ، اما نشد . من می خواستم از دانشم علیه آن کسانی که چیزی نمی دانستند استفاده نکنم ، اما نشد . این را برای وکلایمان می گویم چون اینها از دانسته هایشان خوب می توانند علیه دیگران استفاده کنند که طرف آچمز بشود . مگر یک نفر از شما برتر بیاید ، آن وقت است که وای به حالتان است . من به سادگی میتوانم آدم های مقابلم را آچمز کنم و کنار بگذارم . من نمی خواستم این جوری باشم ولی شد ، چرا شد ؟ تا امروز این سنگ قبرت است از امروز به بعد دلت می خواهد سنگ قبرت را چه بنویسند ؟ آن جوری باش و آن جوری شو که می خواهی بنویسند . دیگر ننویسند ، من می خواستم بخشنده باشم اما خسیس شدم . خساست را آرام آرام از خودت دور کن تا تو را بخشنده بنامند . این وظیفه شماست . قرآن بخوانی ، سیره اهل بیت(ع) بخوانی ، روایت و حدیث یا حدیث قدسی بخوانی جز این هیچ چیز نمی گوید ، همه همین را می گویند . خدا در قرآنش می گوید : کارنامه تان را در دنیا به دستتان دادم ، خودتا ن بنویسید . ایستادید بروید آن دنیا برایتان بنویسند ؟ اینجا بنویس . می گوید : من دوست داشتم که همه من را دوست داشته باشند اما نشد ، چرا نشد ؟ تو چه کار می کنی که تو را دوست ندارند ؟ دوم : معنی دوست داشتن را بلدی ؟ اکثر آدم ها نمی دانند معنی دوست داشتن چیست ؟ انتظاراتشان را از دیگران ، دوست داشته شدن خودشان توسط آنها می دانند . من زمانی می گویم فرزندم من را دوست دارد که تمام وقت کاریش را برای من بگذارد ، خریدهایم را انجام بدهد ، در خانه کارهایم را انجام بدهد . هر وقت صدایش می کنم آماده باش بدهد ، دنبالم بدود . مگر همچنین چیزی می شود ؟ ما دوست داریم همه ما را دوست بدارند ، اما چگونه ؟ نباید این را برای خودمان تعیین کنیم ؟ بخدا در همین یکی همه تان ماندید . بطن اولیه همه شما خوب است ، خاک بسیار بسیار عزیز و بزرگواری است . چیزهایی که روی آن ریخته ایراد دارد . عین جنگلها ، سواحل دریاها و کوهها که مردم رفتند و زباله ریختند . نمی خواهیم زباله هایمان را جمع کنیم ؟ زباله هایتان را جمع کنید بد است ؟ اگر زباله هایت را جمع کنی ، دوست عزیز تو دوست داشتنی ترین موجود روی زمین هستی . من این طور می بینم .
صحبت از جمع : روی سنگ قبرخودم می نویسم : همه کارهایم نا تمام مانده ، یعنی یک سری اهدافی دارم که مانده و انجامش ندادم . قبل از این که اینجا بیایم از همه لحاظ زیر صفر بودم . خیلی کینه داشتم ، اگر یک نفر اذیّتم می کرد شاید تا دوهفته ، یک ماه با او قهر می کردم . اصلاً دوست نداشتم او را ببینم . گذشت نداشتم . هیچ صلح و تسلیمی نداشتم . نفاق ، دورویی در من وجود داشت . ظاهرم همیشه خیلی خوب بود ولی داخلم خیلی افتضاح بود . نه این که الان نباشد بهترشده ولی بازهم هست . با توجه به این که شما در خصوص مُردن توضیح دادید و فرمودید فکر کنید . من فکر کردم که اگر وجود من از بین برود ، کارهای عقب افتاده دارم . نماز قضا نداشتم اما شروع کردم نماز قضا خواندن . بعضی چیزها را که درسش را گذراندیم را متاسفانه انجام نمی دهم . مثلاً شاهد بودن . در خصوص افرادی که در رابطه نزدیک با من هستند . وقتی می خواهم نماز بخوانم به تمامیت نماز توجه می کنم . یعنی وضو که می گیرم حواسم جمع باشد . اگر حواسم جمع نبود دوباره می خوانم ، خودم را تنبیه می کنم . اگر خدا بخواهد دارم قضای روزه هایم را می گیرم . همه اینها البته خواست خدا بوده . در خصوص خمس دارم توجه می کنم . سعی کردم در این مدت تسلیم باشم . در رابطه با تمامیت در بعضی موارد شروع کردم . چون شما گفتید یکی یکی شروع کنید . کارهایی که برای مادرم انجام می دادم را آن قدر خوب و تمام انجام می دادم که هر وقت خارج می شدم حتماً مادرم من را می بوسید و کمتر مواردی بود که او من یا دیگری را ببوسد . در ارتباط با صلح هم همین طور . بعضی مواقع دوست داشتم طرف مقابل را که از من چیزی می خواهد بزنم . بعد با خودم می گفتم : باید صلح کنی . الان سعی می کنم ، مطمئن هم نیستم که تسلیم را با رضایت بپذیرم . مورد دیگر این است که مراقبه می کنم ، صبح یا ظهر نمازم را که می خوانم یک لحظه می نشینم و می گویم : امروز دوتا خطا کردم بدون این که فکر کنم این حرف را به فلان کس زدم بعد فکر می کنم که چه کنم تا حرفی را که زدم درست کنم ؟ بعد در فکر حل کردن این مسئله هستم . این مراقبه باعث شده که مواردی که قبلاً 10 تا یا 20 تا گناه بود الان کمتر می شود ولی هنوز از بین نرفته می گویم که ناتمام می شود .
استاد : می دانید دوست عزیز ، شما برگشت کردید به تمام دروسی که قبلاً گرفتید و آرام آرام سعی کردید از آن دروس بهره ببرید . بسیار عالیست ، روندی را که در آن قرار گرفتید از دست ندهید و انشاالله به طور کامل و پویا در آن پیش بروید . سعی کنید دچار وسواس نشوید ولی پویا باشد و ادامه داشته باشد . ان شاالله که برای شما خیلی خوب و خیراست .
صحبت از جمع : دوست داشتم برای خدا خالص و برای خلقش آرام جان وهر لحظه آماده رفتن باشم . در اولویتهایم در این یک هفته بازنگری کردم و نتیجه خوشایند بود .
صحبت از جمع : آرمانم این است که دوست دارم یک معلم ورزش نمونه در نهایت صلح ، امنیت و آرامش باشم . واقعیت این است که دوست داشتم همه را بی دریغ و بی توقع دوست داشته باشم اما موفق نبودم . دوست داشتم همیشه و در همه حال مهربان باشم اما نا مهربان بودم . دوست داشتم در نهایت آرامش باشم اما عصبانی بودم .
استاد : انشاءالله هر دوی شما موفق باشید و بیشتر از این پیش بروید.
صحبت از جمع : می خواستم بنویسم دوست داشتم چطور باشم ولی به چیز خاصی نرسیدم ، در کل انسان طمعکار است دوست دارد همه خصوصیات را داشته باشد ، آمدم دسته بندی کردم ، دیدم می خواهم طوری باشم که خودم دوست دارم یا طوری که خدا دوست دارد باشم یا آن طور که مردم می پسندند باشم . سه دسته شد ، دو دسته را حذف کردم ، دیدم می خواهم طوری باشم که خدا دوست دارد ، باز دسته بندی کردم ، از لحاظ شغل و مقام ، از لحاظ اخلاقی ، از لحاظ مادی . مادی که ماندگار نیست ، شغل و مقام هم ماندگار نیست ، دسته اخلاقیات ماندگار است . اخلاق را بر حسب پسند خدا بررسی کردم و برای خودم برنامه ریزی کردم . هفته اول در مورد عجز بود ، وقتی عاجز می شوی اخلاقهایی مثل عصبانیت ، ناراحتی ، تندخویی ، گستاخی ورود می کند . هفته دوم را روی عصبانیت کار خواهم کرد ، هفته سوم به زیاده گویی حضور خواهم داشت ، مورد آخر که هفته چهارم است درباره شاهد بودن و حضور داشتن در لحظه است . استاد : مطمئناً اگر آن سه مورد را با موفقیت طی کنید این مورد چهارم خیلی سخت نمی شود ، خیلی ساده می شود ، دوستمان خیلی خوب برنامه ریزی کرده است . همه اینهایی را که بررسی کرده و می خواسته این طور باشد و نشده ، حالا تصمیم گرفته از این به بعد امکان پذیرش کند ، ساده نیست ، کسی که 20 سال ، 30 سال ، 50 سال یک جوری زندگی کرده تغییر دادنش قطعاً مشکل است ولی حتماً امکان پذیر است ، چون خدا این قول را به ما داده که هرجا او را صدا کنیم او ما را حمایت می کند ، حمایتش ما را بس .این بخش تمام نمی شود ، خواهش می کنم حتماً به آن توجه کنید ، تا امروزتان این شکلی بوده ، می خواستم این طور باشم ، آنطور شدم ولی از فردا زندگی می خواهد اد امه داشته باشد ، اگر به اینهایی که تا دیروز اتفاق افتاده حضور پیدا نکنم فردا همین ها دوباره می آید و ما نمی توانیم عوضش کنیم ، قوی ترین آدمها هم نمی توانند عوضش کنند . اگر شما فکر کردید فلان بزرگوار شما را بگیرد و تسخیر کند شما یک جور دیگری شوید امکان ندارد ، اگر هم امکان داشته باشد آن پیر به محض این که بگوید خسته شدم همه چیز می ریزد . دنبال تسخیر افراد و توجه آنها نگردید ، شما خدا دارید و روی زمین مسئول شما امام زمانتان(عج) است به ایشان پناه ببرید و کمر همتتان را برای تغییر سفت ببندید ، راه دیگری هم ندارد ، خوشتان بیاید یا بدتان بیاید همین است ، هیچ راه دیگری وجود ندارد .