با ندای قلبت زندگی کن بخش نهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: با ندای قلبت زندگی کن
- بازدید: 266
بسم الله الرحمن الرحیم
ما بارها در گفتگوهایمان گفتیم . از دیگران شنیدیم و در کتب تاریخی خوانده ایم که گفته اند پروردگار در عرش نمی گنجد اما در دل آدم مومن می گنجد . یعنی اینکه دل آدمی محفلی و خانه ای است برای پرورردگار . این خانه را پس باید شناخت . پس باید این دل را شناخت . از سوی دیگر خداوند در کلامش در قرآن کعبه را خانه ی خودش معرفی می کند و دور این خانه اعمالی را واجب می داند تحت عنوان حج . دل آدم ،کعبه . این شب ها که خیلی نمی توانم بخوانم تلاش کردم که در فضای غم و اندوه فرو نروم . بلعکس این نخوابیدن یا این فرصت را بهینه کنم و تبدیل کنم به نگاه های نو . به نگاه های جدید . حالا این کار را می کنم تا در فضایی که خیلی از آدم ها در آن فرو می روند و دیگر نمی توانند بیرون بیایند فرو نروم . این ها را می گویم نه بعنوان اینکه درددل کرده باشم . می خواهم یاد بگیریم همه مان در روزگارهای سخت و در مسائل سخت چطور خودمان را روی آب نگه داریم . دیدید که کشتی ها می شکنند ودر فضای بی انتهای دریا خرد و خمیر می شوند و بعضی ها روی آب زنده می مانند و برای زنده ماندنشان می گردند تخته پاره هایی پیدا می کنند و به آنها تکیه می کنند و تلاش می کنند تا با آنها خودشان را به جایی برسانند . دنیا و گذر عمر از این قصه ها و رها شدن در این آب ها زیاد دارد . راهکارهایی را یاد بگیرید که تا زمانیکه در دنیا مقرر است باقی بمانیم به طور حتم به پیش بروید . به قعر فرو نروید .
القصه . به عکس کعبه ،خانه ی خدا در موبایلم نگاه می کردم . به خاطر آوردم در دو باری که به حج رفتم ، حج تمتع و حج عمره هر بار من در مقابل خانه ی خدا در یک فضای به اصطلاح خلوت تر می نشستم و ساعت ها به خانه خدا نگاه می کردم . بسیار هم فیض بردم . بسیار هم لذت بردم . اما در اولین نگاه ها در آن زمان در سال 84 که اولین بار رفتم ، همیشه به دنبال یک چیزی می گشتم اما چون نمی دانستم آن یک چیز چی است اسمی برایش نداشتم نه از کسی می توانستم بپرسم و نه خودم پیدایش می کردم . شب گذشته وقتی چشمم به عکس کعبه افتاد به دنبال آن سفری که به خانه ی خدا داشتم این بار یک قدم پیش رفتم . چطوری ؟ به ساختمان خانه ی خدا نگاه می کردم . دیدم این ساختمان برای اینکه استوار و پابرجا باقی بماند بر شش صفحه ، چهار صفحه دورتادور ، یک صفحه بالا و یک صفحه ی زیرین که این صفحات با 12 ضلع به هم وصل شدند یعنی به عبارت بهتر بر 12 ضلع استوار است . اگر کعبه خانه ی خدا است ، دل مومن هم خانه ی خدا است پس یقیناً این دل هم پایه های استواری برای خودش می خواهد . نمی خواهد . خانه ی خدا در 12 ضلع استوار است . پس دل مومن هم پایه های استواری نیاز دارد . و از آنجایی که این دو را با هم تشابه می دهند ، یقیناً آن 12 تا است این هم باید 12 تا باشد . تا جایگاه درست و شفاف و پر از نوری برای جایگاه خداوند باشد . درخانه ی کعبه وجه ها و اضلاع، ساختاری از جنس دنیا دارند . مصالح خوب . سیمان خوب . نمی دانم قطعاتی که به هم وصلش می کند و ... . همه چیز خوب . پاکیزه . مطمئن و از جنس پاک و کاملاً نظیف. اما دل مومن پایه هایی این ریختی ندارد . و این پایه ها و استواری اش به یک چنین مصالح محکم و شناخته شده ای نیست . اما به هرحال مصالح را نیاز دارد . نمی تواند که نداشته باشد . حالا ببینیم که این دل مومن 12 تا ضلعش از چی تغذیه می کند . حالا دل آدمی ، 12 تا ضلع نیاز دارد . این 12 تا ضلع کجا هستند . آمدم و گفتم این 12 تا ضلع 12 تا نیروی روح هستند . که انسان باید آنها را کسب کند دمادم هم تقویت کند . حالا می خواهیم برویم و 12 نیروی روح را بشناسیم و هر ضلع خانه ی دل را نامگذاری کنیم. تلاش کنیم این 12 نیروی روح را در وجودمان حفظ کنیم و به آن ایمان داشته باشیم . چون این 12 نیروی روح را خداوند به هر بنده ای عطا فرموده ولی در حجاب است . همه هم دارند ولی در حجاب است . دیده نمی شود . حالا به این بنده واجب است که آنها را عیان کند . وقتی عیانش کرد در وجودش نهادینه کند . اجازه ندهد پشت حجاب برود. حالا ممکن است بپرسید که این 12 نیروی روح چی است ؟1- عدالت و حق طلبی . هم خودش عادل باشد و هم همیشه به دنبال عدالت باشد . حق بطلبد . 2-کرامت و بزرگواری . خیلی باید به این جمله ها دقت کنیم . ما داریم زیربنای یک آینده ای را می سازیم که این آینده فقط رو تل خاک است . ما آنچه را که پشت سرمان بوده خراب کردیم . ریختیم پائین . الان می خواهیم آینده ای از این زمان حال را بنا کنیم که این دفعه آینده ی روشن و درستی باشد . پس مصالحی را که داریم به کار می بریم باید خوب بشناسیم . 3-ایثار و از خودگذشتگی . 4-اطاعت و بندگی . می دانید ما خیلی جاها مطیع هستیم عین اطاعتی که مرئوس از رئیسش می کند . اما بنده نیست . پشت سر آن رئیس چهارتا ناسزا هم می دهیم . عجب آدم اینجور ، اونجور ، اونجوری است . اما در مورد خودمان و خداوند و رابطه مان این طوری نیست . هم باید مطیع باشیم و هم در کمال خضوع و خشوع بنده باشیم .5- علم و آگاهی . دانش و علم را کسب کنیم اما بر آنها بر ماهیت اصلی شان آگاهی داشته باشیم . چندین بار شاید تاحالا گفتم یکی از اقوام ما که الان ایران هم نیست تقریباً با هم یکسال یا دوسال اختلاف نداشتیم . همیشه امروز که آخرین امتحان را می داد و از مدرسه می آمد خانه برای فردا تمام کتب سال پیشین و جزواتش را می ریخت وسط حیاط آتش می زد. می گفتم خب مگر مرض داری این کار را می کنی . سال بعد اگر یک مطلبی را خواستی و خواستی به آن مراجعه کنی آن وقت چه کار می کنی ؟ می گفت من دیگر هیچ کدام از این مطالب نمی خواهم . گفتم پس برای چی آن ها کسب کردی ؟ گفت هرچی که تا امروز امتحان داده بودم امروز تا قبل از اینکه بیایم خانه همه را ریختم در سطل زباله ی شهرداری . ولی اینجا دیگر نمی شود . هر آنچه را که در دنیا کسب می کنیم تحت عنوان دانش ، علم باید بر ماهیت آنها هم آگاهی داشته باشیم چرا که باید آنها را بکار ببندیم،6- راستی و درستی، راست میگوید ولی آدم درستکاری نیست، یعنی چه؟ دزدی میکند میگوید من دزدیدم، خوب پس چرا دزدیدی؟ میگوید پول لازم داشتم،7- تسلیم وپذیرش، ما گاهی اوقات تسلیم خدا هستیم چون راهی نداریم، نمیتوانیم چیزی را زیر و رو کنیم پذیرش نمی کنیم هرجا راه بدهد قد علم میکنیم،این نمیشود،8- رضایت و خشنودی، ناظم وقتی میگفت کلاسها حاضراست، چراغها رو هی خاموش روشن میکرد میگفت بدوید همکاران دامن من رو میگرفتند میگفتند مگر به توبیشتر از ما حقوق میدهند که زودتر از ما می روی کلاس، میگفتم نمیدهند ولی مطلب اینست اون روزی که گفتم راضیم به این حقوق یعنی با کمال خوشحالی با این حقوق میروم کارم را میکنم، رضایت بدون خشنودی ارزشمند نیست،9- سخاوت و بخشندگی،10- پاکی و طهارت،11- امانتداری و صیانت،12- اخلاص و رهایی، این دوازده نیرو از روح کل و بالطبع آن ازنفس کل در ما جاری شده، باید بهظهور برسانیم ماحصل آن چه میشود؟ رهایی از رنج وقتی تسلیم و پذیرش را باهم درک کردیم و پذیرفتیم دیگر از سر ناچاری تسلیم نمیشویم رابطه آدم با آدم را نمیگویم رابطه آدم با خدا را میگویم، وقتی تسلیم خدا شدیم پذیرش می کنیم هر آنچه بر ما فرستاده است،
راستی هر صبح که از جایتان بلند می شوید به این فکر کردید که چرا می خواهید از جا بلند شوید؟ من همیشه تمام عمرم بطور خودکار بدون توجه به این مطلب در رختخواب غلتی میزدم، معمولا از رختخواب بیشتر خوشم میآمد، اما، همیشه دنبال دلیل میگشتم برای بلند شدن تا خودم را بالاجبار از رختخواب بیرون بیاورم، تا وقتی دختر خانه بودم مدرسه و زنگ مدرسه و رسیدن معلم، بعد دانشگاه رفتم همینطور بعد که ازدواج کردم دلایلم فرق کردند، هر صبح به دنبال دلیلی میگشتم که رختخواب گرم و نرم را رها کنم و تا اینکه آسمانی شدن همسرم اتفاق افتاد هر وقت صبح چشم باز میکردم با به خاطر آوردن اینکه ایشان کنارمن نیست و دیگر به من احتیاج ندارد آنچه که من را از رختخواب در میآورد احتیاج ایشان به من چه در سلامتی که هر کاری میکردم شما بروید یه چیزی بخورید نمیرفت و چه وقتیکه بیمار بود و به کمک من نیاز داشت، وقتی به اینجای فکر می رسیدم دوباره چشمایم رو می بستم میگفتم بخواب دیگر دلیلی برای برخاستن نداری ،خیلی سخته خیلی سخته اگر بچه ها نبودند، شاید همه ی روز را با چشم های بسته در رختخواب می ماندم، چون همیشه صبح ها خواب عمیقم را رها میکردم با هراس بلند میشدم تا صبحانه ایشان را حاضر کنم، مبادا قندش تغییرات زیاد داشته باشه، انگیزه بزرگ برای برخاستن، می ترسیدم آسیب ببینه و به همین دلیل در خواب به روی من بسته میشد، دلیل برخاستن، زمان برد تا بفهمم این طوری نمی شود ، تا کی می خواهی این وضع را ادامه بدهی، امروز که این مطلب را دریافتم، با خود اندیشیدم که بیا و دوازده نیروی روح را پیش چشمهایت بگذار، هر روز صبح که از خواب بیدار می شوی، که تا دیر نشده لا اقل یکی از آن ها را با جدیت و با عشق بسیار از پشت پرده حجاب بیرون بیار و در خودت تجلی بده، چون قافله عمر معلوم نیست کی تو را میان راه پیاده می کند، نقطه پایان را اعلام میکند، پس بهره ببر و تجلی دوازده نیروی روح، "روح جهانی شو"، این انگیزه من را از خواب و رکود در رختخواب، یاس وناامیدی و بیماری بلند کرد و فعلا در خدمت شما عزیزان قرار داریم پس بیاییم دستهایمان را به هم بدهیم، و هر صبح با یک انگیزه واحد از خواب بلند شویم و تلاش کنیم آن روز تجلی گاه یکی از آن دوازده نیروی روح باشیم، ان شا الله.
می دانیم که در جماعت و یکپارچگی خداوند قدرتی بی انتها از قدرت خودش قرار فرموده تا بندگانش با قدرت و سرافرازی تمام و کمال بندگی کنند، خلاصه ی کلام برای بیدار شدن صبح هایتان دلیلی پیدا کنید تا به خاطر آن دلیل راه بروید، نفس بکشید زندگی کنید. نتیجه ی کلام :برای رسیدن به آن بیداری و آگاهی باید انگیزه های خوب پیدا کرد تا بتوانید از جایتان بلند شوید و از این همه رخوت و سستی که گریبان بشریت را گرفته خودتان را رهایی ببخشید.
چون قيامت پيش حق صفها زده در حساب و در مناجات آمده
(وقتی قیامت میرسه مردم در مقابل حضرت حق صف می کشند و دارند همه چیز را حساب و کتاب میکنند )
ايستاده پيش يزدان اشک ريز بر مثال راست خيز رستخيز
حق همي گويد چه آوردي مرا اندرين مهلت که دادم من ترا
(خدا می پرسد بنده تو که آمدی تا اینجا چی برای من آوردی؟ در این فرصتی که در دنیا به تو دادم)
عمر خود را در چه پايان برده اي قوت و قوت در چه فاني کرده اي
(خوردی توانایی جانت را برای چه کاری به باد دادی؟)
گوهر ديده کجا فرسوده اي پنج حس را در کجا پالوده اي
(چشمها دو تا گوهرند که باید ازآنها بهره می بردی، حس ها را کجا ضایع کردی؟ به کار بردی؟)
چشم و هوش و گوش و گوهرهاي عرش خرج کردي چه خريدي تو ز فرش
دست و پا دادمت چون بيل و کلند من ببخشيدم ز خود آن کي شدند
(من بخشیدم تو با آنها چی کردی؟)
همچنين پيغامهاي دردگين صد هزاران آيد از حضرت چنين
این پیامهای دردناک و سخت ....
تا دیر نشده بایدخودمان را برای آن روز حاضر کنیم .
در مورد جلسه دیروزیعنی جلسه ی هشتم فقط به یک نکته اشاره می کنم آنچه ما گفتیم به عنوان آگاهی، فضولی در کار دیگران نیست ما می خواهیم بر فرد مقابلمان آگاه بشویم به چه دلیل؟ به دلیل اینکه آیا این فردی که مقابل من است اگر می گوید که خداشناس است راست میگوید؟ سر من کلاه نمی خواهد بگذارد؟ ما به این وارد نمی شویم که آیا ایشان چه جور کارهایی را یواشکی انجام میدهد ما به کارهای پنهانی اش وارد نمی شویم ما در ماهیتش در ساختارش نگاه میکنیم و میفهمیم که آیا ما میتوانیم سلوکی در مسیرمان با این فرد داشته باشیم یا نمی توانیم، در مورد خودمان هم به همچنین، فرد مقابلمان اگر خدایی ناکرده همخوانی با ما نداشته باشد مطمئن باشید آنچه که از ما خروج می کند در آگاهی ما باقی می ماند و به فرد مقابل چیزی نفوذ نمی کند . پس بنابراین به این نکته توجه کنید .