منو

پنج شنبه, 08 آذر 1403 - Thu 11 28 2024

A+ A A-

باعرف ها و سنت های دست و پا گیر چکار کنیم؟ بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

ما چندتا مطلب را این اواخر عنوان کردیم . فکر نکنید که رفت به دیار فراموشی . 1 اصطلاحات ناهنجار جامعه که جامعه ی ما را به شکل بسیار عجیبی زشت کرده است . من از این زشتی خوشم نمی آید . نه من خوشم نمی آید ، همه ی آدم های باکلاس هم خوششان نمی آید . آنهایی که خوششان می آید بی کلاس هستند . جوان ها گوش کنند ، جزء بی کلاس ها نباشند .
2سوال کرده بودیم که در چه شرایطی آرامش بر شما حکم فرما است ؟ برای ما تعریف کنید . مثلاً دوستمان می گوید من وقتی در این وضعیت قرار می گیرم در آرامش کامل هستم . ببینم به درد من می خورد . شاید به درد من هم بخورد . خب من هم امتحان می کنم . این مطلب بعدی ما بود .
3مطلب بعدی ، تناقض ها بود . که تا اینجا خیلی هم به آن پرداختیم . ولی مطمئناً کار کوچکی نیست . تا جا بیافتد ، کار کوچکی نیست . ما را خیلی درگیر خواهد کرد . اشکالی هم ندارد . من درگیری اش را می پذیرم . با شهامت کامل پای آن ایستاده ام .
4ترازوی عدالت چهارمین مطلب بود . دو کفه اش عشق و دانایی بود . این ترازو به سادگی درست نمی شود . چون ما می گوئیم کفه ی عشق . خب خود این عشق مفاهیم عجیب و غریبی دارد . مسائل خاص خودش را دارد . می گوئیم کفه ی دانایی ، عقل ، تدبیر . این باز همین جور . باید یک صفحاتی کنار این دوتا طرف کفه ی ترازو باشد و همه ی این مفاهیم را معنی کنیم . به آن بپردازیم . دسته بندی اش کنیم . باور کنید اگر این چند فقره درست و کامل بررسی شود و مکتوب شود مسیر خیلی از آدم ها را در هر سن و سالی هموار و روشن می کند . آن وقت بعدها ببینید که در آینده وقتی که ما دیگر اینجا نیستیم و رفتیم به جایی که باید برویم از آنجا نگاه می کنیم و می بینیم چقدر ما در این ماجرا موثر بودیم . اما شما اگر فکر کنید من به تنهایی بار این همه کار را می کشم ، اشتباه می کنید . من دیگر حاضر نیستم نیاز کسانی را برآورده کنم که اصلاً نیاز را در خودشان حس نمی کنند . حتی ابراز نمی کنند . اگر بیایم و این کار را کنم کمال نادانی است . حرام کردن نعمات پروردگاری است . پس حرکت کنید و با من همکاری کنید . ببینید کی گفتم . امروز 27 دی ماه سال 1401 است . یک مبحث جدید هم امروز می خواهم اضافه کنم
5یک مبحث جدیدی که به برنامه کاری مان اضافه می کنم عرف سنت رسم و رسومات است، می بینید اینها چکار کردند ؟ اینها باید تعدیل بشوند، بحث جدیدمان بررسی رسمها سنت ها عرف های یک جامعه ست،‌این بخش کمرشکن شده، در لابلای آنها هرگونه هجو، بی قانونی،‌تجمل گرایی، خرافات و و و جای گرفته و عن قریب از دست و پای آدمها را که بسته می کشد می آید بالا به گردنشان می رسد، پسرها و دخترهای ما نمی توانند ازدواج کنند چون پسر می رود خواستگاری ازش خانه و ماشین و ویلا می خواهند پول نقد و طلا و جواهر و لباس می خواهند ندارد خیلی ساده،‌ یک حقوق ساده کارمندی دارد، ‌خانواده پسر از خانواده دختر جهیزیه می خواهند همه چیز را بدهند و الی آخر، ‌بنابراین یواش یواش می اید بالا آدمها رو خفه می کند،‌ خیلی مهم است امروزه تحت عنوان دین، حکم خدا، سنت پیغمبر و اهل بیتش هر حکم نابجایی را جاری می کنند، ابتدای راه افراد معاند و آگاه آماده ایستادند ضد دین شورش کردند به دین خدا می آیند یک چیزهایی را می سازند و در میان افراد ناآگاه جلوه میدهند و رایج می کنند انسانها خودشان را موظف میدانند که مراقب جامعه بشری باشند نتیجتا دهان به دهان می چرخانند این موارد سوء را در میان مردم کامل جاری و اجرا کنند،‌ آنوقت می بینیم می رسند به جایی که دین را فقط توهمات می دانند بت پرستی و جهل گرایی می دانند و الی آخر،‌ پس تا دیر نشده باید یک کاری کرد به گردن ما وظیفه است، هر عرفی یا سنتی چه مذهبی چه تاریخی، ایرانیان قدیم چنین می کردند،‌ آیا ایرانیان قدیم وقتی سبزه عید برای خودشان سبز می کردند شما آنجا بودید دیدید در ظرفهای بزرگ سبز کنند؟ شاید یک نعلبکی سبز می کردند، آیا دیدید این سبزه هایی را که سبز کردند چطور نگه داشتند بعد روز سیزده بدر بردند روی ماشینها گذاشتند در خیابانها ول کردند همه لگد مالشان کردند در جامعه بشری که خیلی ها از گرسنگی می میرند، بیایید هر چیزیکه می شنوید بعنوان یک عرف یک سنت چه مذهبی چه تاریخی اینها را یادداشت کنید روی آن تفحص کنید آیا این سنت این رسم پیش برنده مردم به سوی دانایی قرار دارد یا دست و پای آدمها را می برد در گِل و لای توهم؟ دخترها را نگذارید در مجلس عقد باشند بختشان بسته می شود، دختر وقتی بختش بسته می شود که خیلی اتفاقات برایش می افتد آن یک مبحث جداست، فکر کنید این بنده حقیر اقلا ۴ تا عقد یکی بیوه زن بود،‌ یکی پیر دختر بود دوتا هم دختر جوان بود در همه اینها پای سفره عقد نشسته بودم، بختم بسته شد؟ نه، اینها را بنویسید با خودتان بیاورید می خواهیم باهم گروه تحقیق تشکیل بدهیم در خانه هایتان چند برگه کاغذ سفید انتخاب کنید روی یخچالتان بزنید روی تک تک اینها یکی مخصوص تناقض ها باشد یکی مخصوص مواردی که آرامش را می تواند به شما هدیه کند باشد یکی مخصوص عرف و سنت و این مواردی که الان اعلام کردیم باشد، روی میز کارتان بگذارید روی در یخچالتان بگذارید،‌ در اتاق خواب روی دراور یا هر جایی که در دسترس شما باشد و هر نکته ای از هر کدام به فکرتان به گوشتان به دستتان رسید فورا روی آن یادداشت کنید، تا ما با این حلقه هایی که تشکیل می دهیم اینها را بیاوریم و در آخر به یک نتیجه واحد برسانیم و بعد مکتوب کنیم در اختیار عموم مردم قرار بدهیم،‌ حالا بصورت جزوه یا کتابهای کوچک یا در فضاهای مجازی، ‌مثلا نکته ای را بصورت تصویر و یک صدا روی آن یک تصویر یا یک نوشته روی آن یا بصورت یک کلیپ ارائه کنیم وقتش رسیده که ما از نا امیدی و یاس و دست روی دست گذاشتن و فقط عیب جویی کردن از دیگران خارج بشویم و بیرون بیاییم .قدیمی ها می گفتند از تو حرکت از خدا برکت، ما که برای رسیدن به آگاهی از نوع نور و شفافیت قد علم کنیم خدا مسیر درست را پیش پای ما قرار می دهد شاید بپرسید مگر آگاهی از نوع غیر نور هم داریم؟ من می گویم بله داریم سمت و سوی ظلمت ظلم زور، ستمگری آگاهانه،‌ اسمش رویش است آگاهانه،‌ در قرآن خواندیم فرعون دستور داد یک نردبانی بسازند تا دستش به خدای موسی برسد پس قبول داشت که خدای موسی آن بالاست،‌ اما در زرق و برق و پول و مقام و اینها چنان فرو رفته بود که نمی خواست دست از ظلم و ستمگری بردارد،‌ نمی خواست خاضعانه پیش برود می خواست خصمانه به سوی خدا برود و خدا را مغلوب کند اینها را گفتم درخواستها را ابلاغ کردم ولی یادمان باشد اگر بخواهیم راه فرعون را پیش نگیریم سالم بمانیم اولین قدم باید خودمان را بشناسیم ببینید همه جا را دور می زنم همه خیابانها را می روم می آیم آخر سر می رسم به خودشناسی دقت کنید من مثلا پاهایم قدش کوچک است ولی روی پا گُرده دارد وقتی می روم کفش بخرم اگر دنبال شیکی و قشنگی باشم قد پای خودم کفش بخرم اذیت می شوم چون دائم رویه پایم زخم میشود، حالا اگر روحیات و خلقیات خودمان را در درون خودمان نشناسیم رفتارهایی را خواهیم کرد که برای خودمان و برای دیگران زشت و مضموم است،‌ مثلا اگر خشم درون و خشم بیرون تان را نشناسید در مقابل اعمال دیگران حتی اگر حق با شما هم باشد ولی واکنش خیلی زشت از خودتان بروز می دهید، آدمهای خشمگین هیچ وقت، وقت حرف زدن به آدمهای روبرویشان نمی دهند، درحالیکه اگر به خشم پنهان و آشکارمان واقف باشیم به فرد روبرو هم حقی خواهیم داد آنوقت شعله خشم خیلی زود فروکش می کند کاهش پیدا می کند،‌آنوقت از آسیبهای زشت احتمالی جلوگیری می شود، من بنده پر تقصیر در نزد خداوند می خواهم عرض کنم بیایید همه باهم عهد ببندیم یکدل و یک زبان و یک صدا بشویم چکار کنیم؟ زور و توانمان را بهم متصل کنیم وقتی بهم متصل شدیم هرکس در خلوتش اراده کند که میخواهم پرده برداری کنم عریان نمایی کنم حتی اگر خودم از خودم بواسطه زشتیهای درونم خجالت بکشم، عیب ندارد خجالت بکشید،‌ بله این زشتی درون من بود من پیدایش کردم خجالتش را هم کشیدم هیچ اشکالی ندارد ولی تصمیم بگیریم زورهایمان را بهم ببندیم از درونمان پرده برداری کنیم خودمان را بشناسیم و ببینیم از خودمان فرار نکنیم، چشم به درونمان نبندیم چون فایده ندارد، غیر ممکن است اگر این را هم انتخاب نکنید اشکال ندارد ولی عن قریب مجبورت می کنند نگاه کنید با خواری و زاری پس امروز نگاه کنید که می توانید اصلاح کنید، اولین قدم خود نگریستن است دقت کنید خود نگریستن،‌ دیگری نگریستن نیست و زیبا اینجاست وقتی زشتیها را دیدید از دستشان خلاص می شوید چون تا وقتی زشتیها پنهان هستند و دیده نمیشوند زور دارند داخل هستند زورشان زیاد است قدرت دارند موجبات زشت بودن ما را فراهم می کنند اگر ترس را در خودتان، خیلی ها ترس های بدی دارند یکبار ترستان را نگاه کنید اگر ترس را ببینید متوجه می شوید عددی هم نیست آن هویت هول انگیزش را برای شما از دست میدهد و شما را رها می کند، کینه نفرت حسدهای پنهان دروغهای مخفی و و و همه اینها از درون ما هستند چون ما آنها را نمی شناسیم و آنها را ندیدیم آنها بلاچه اند سایه به سایه دنبال ما می آیند ما هرکاری می کنیم مثل سایه دنبال ما می آیند، یک لحظه بایستید و اراده کنید که سایه هایمان را ببینیم با دیدنشان آنها که دنبال کننده ما بودند متوقف می شوند چون ما ایستادیم،‌ سایه تا من نروم که نمیتواند دنبال من بیاید من ایستادم دیگر آنها متوقف می شوند از سایه بودن خارج میشوند آنوقت وقتی از سایه آمدند بیرون هویت و اقتدارشان را از دست می دهند، آنوقت چه اتفاقی می افتد؟ ما خلاص می شویم و رها می شویم،
آخرین حرف امروزم، از افلاطون پرسیدند چرا هرگز غمگین نمی شوی؟ گفت دل به آنچه که نمی ماند نمی بندم، یک خانمی دیروز در منزل من برای کاری آمده بود رنگ مو درست کرد فرشی که چند ماه نیست خریدم رنگش هم روشن است رنگ مو ریخت روی فرش،‌ جان دادند پاک کنند نتوانستند من هم ساکت نشسته بودم امروز آن خانم گفت دیشب کلی صلوات برایتان فرستادم گفتم چرا؟ گفت اگر من بودم قیامت به پا می کردم گفتم من نمی کنم فرش نمی ماند اما دل او می ماند فرش کهنه می شود می اندازید دور پاره می شود اما دل او را پاره کنم دیگر نمی توانم درستش کنم می توانم؟ گفت دل به آنچه که نمی ماند نمی بندم فردا یک راز است نگران نباش معلوم نیست چه می شود ،‌ دیروز خاطره ست الان من خاطره اش را تعریف کردم نه می توانم تغییرش بدهم نه می توانم جابجایش کنم پس حسرتش را نخور، امروز چیست؟ امروز پیش شما هستم این هدیه خداست خیلی دوستش دارم امروز هدیه خداست قدرش را بدان از تک تک لحظه هایش لذت ببر نگران فردایتان نباشید خدایی که دیروز بود برای شما امروز هم با شما بود برای فردایتان هم خداست همانجور خدایی می کند اما یادمان باشد ما اولین بار است داریم بندگی می کنیم اقرار می کنیم به خدا بودنش اما او قرنهاست خدایی می کند پس به خدایی خدای خودتان اعتماد کنید و فردا و فرداهایتان را به او بسپارید.
هیچ چیزی به اندازه ی دوست داشتن ارزشمند نیست دوست بدارید حتی وقتی که عصبانی هستید، دوست بدارید حتی وقتی از طرف نفرت دارید. یادتان باشد از آن که شما نفرت دارید اخلاقیات و رفتارهایش است اما همان او یک چیزی در سینه اش دارد که خداست ما او را دوست داریم با اینکه عصبانی هستیم. همدیگر را دوست بدارید، خدای خود را دوست بدارید، اول از همه خودتان را دوست بدارید ،کسی که خودش را دوست ندارد لیاقت دوست داشتن خدا را ندارد.

نوشتن دیدگاه