منو

چهارشنبه, 07 آذر 1403 - Wed 11 27 2024

A+ A A-

پویش فهمیدن از طریق چشمان حقیقت بین قلب

بسم الله الرحمن الرحیم

برآن هستم که بر گردم به قصه های قبلی ، گفتگوهای قبلی یک سری بزنم . گفتگوهای حداقل از یک سال پیش تا الان . در پیرامون آنها گفتگویی داشته باشیم . چون وقتی از چشم و گوش انسان می رود عملا از دلش هم می رود درحالیکه حقایق هستی مطلبی نیست که از دل برود پس باید اسبابی فراهم کنیم که حقایق هستی در منظر نگاه و شنوایی ما قرار بگیرد تا دمادم تکرار بشود و در عمق جان بنشیند من آنچه که امروز حاضر کردم شعری ست از مولانا چند بیت از آن می خوانم:
مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو،( این همه قصه ای که ما شروع کردیم هر که در نمازش هرچه را دارد حس می کند بگوید ببینید چقدر ساز و ضرب برداشتید در نماز رفتید!!)
مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو
ما همگان محرمیم آنچه بدیدی بگو (ما همه مان محرمیم تو چیزی دیدی بگو)
ای شه و سلطان ما ای طربستان ما
در حرم جان ما بر چه رسیدی بگو (من آمدم به من بگو در جان من چیست تو در کجای آن هستی؟ یا من چطور به آن رسیدم به من بگو)
نرگس خمار او ای که خدا یار او
دوش ز گلزار او هرچه بچیدی بگو
پس یقینا مولانا می داند که می توانیم بچینیم که دارد چنین توصیه ای را میکند نگو نماز من که به درد نمی خورد کی گفت به درد نمیخورد؟ قصه آن آقایی را شنیده اید که بدو بدو وقت اذان که شد آمد و وضو گرفت و بالا رفت پایین آمد و بعد هم آمد کفشش را پوشید برود آقا یقه اش را گرفت که کجا؟ مگر نمیخواهی نماز بخوانی؟ گفت نه من آمده بودم فقط به خدا بگویم من یاغی نیستم ولی کار هست مشکل دارم آمدم خودم را برسانم بگویم من یاغی نیستم نسبت به تو خدایا،‌ سعی کنیم یاغی نباشیم.
ماه رمضان امسال برای آنهایی که جانشان را از قبل آماده پرواز کرده بودند یک فرصت طلایی بود تا با اوج بیشتری پروازشان را بالاتر ببرند، شبها فرصت خوبیست تا در یک خلوت، مرغ اندیشه تان پر و بال بزند، در دنیا همه چیز دست کم دارای دو وجه است .یک وجه بیرونی دارد یک وجه درونی، وجهی که بیرونی ست عیان است مثلا این موبایل، چه رنگ است؟ قاب رویش است؟ چه فرمی ست؟ چه مارکی ست؟ چقدر حافظه دارد و الی آخریک وجه بیرونی عیان است، اما یک وجه درونی باید کشف بشود، همین موبایل را تا وقتی شما در دستتان نگیرید و مدتها با آن کار نکنید نمی توانید بفهمید چقدر کارآمد است این قسمت درونی اش است، شما را دعوت می کنم با این نگاه جدید همه چیز را نگاه کنید ساده ترین حالت را بگویم به شما دست کم الان خانه های آپارتمانی هرکدام یک گلدان سبز دارید یا خودتان خریدید یا کسی برایتان کادو آورده امیدوارم در حال مرگ نباشد و به آن رسیدگی کرده باشید، یک گلدانی که در منزل شماست وقتی نگاهش می کنید یک ساقه سبز دارد این وجه بیرونی اش است، یک ساقه سبز است این ساقه رفته در خاک به ریشه متصل است شما ریشه را نمی بینید ولی همه تان می دانید که داخل گلدان ریشه هست چون بارها دیدید،‌این هم جز وجه بیرونی گیاه است هرچه که در گیاه قابل رویت است وجه ظاهری گیاه است حتی اگر خیلی تیز باشید، خطهای باریک روی برگها را می ببینید تمام اینها وجه ظاهری گیاه است تا اینجا این چشم چه بود؟ واقعیت بین، آنچه که واقعیست را نگاه می کند اما یک چشم حقیقت بین وقتی به این گیاه نگاه میکند چه می بیند؟ در تک تک اعضای این گیاه حتی رگ برگهای باریکی که روی برگها وجود دارد در تمام اینها یک نیروی نادیدنی را دریافت می کند این نیرو با چشم سرتان قابل دیدن نیست درجه بگذارید قابل اندازه گیری نیست اما با چشم قلبتان این نیرو را می توانید دریافت کنید نگویید ای بابا چه حرفها می زند اینکه مسلم است امروزه علم همه را ثابت کرده امروزه علم ثابت کرده که نیروی حیات در موجودات زنده وجود دارد عامل بقای موجودات زنده همین نیروی حیات است، من هم میدانم اما شنیدن مطالب علمی کجا!!! دیدن با چشم قلب بدون وسیله خاص کجا؟
گاهی اوقات در اتاقم نشسته ام به لطف خداوند چندتایی گلدان دارم خیلی هم دوستشان دارم، من هم نشسته ام روی میزم کار می کنم یک دفعه سرم را بلند می کنم که یکی تشنه است می بینم یکی از گلدانها آبش کافی نبوده اگر تنها باشم لنگان و افتان و خیزان می روم یک لیوان آب می آورم نمی توانم یکجا بیاورم اگر هم کسی در منزل باشد می گویم به داد این گلدان برسید من از کجا میفهمم؟ اینرا وقتی متولد شدم از شکم مادر داشتم؟ نه چه اتفاقی افتاده که الان دارم؟ به مرور ایام یک چیزی از درون که به آن می گویند فهم. این را تسری دادم به بیرون بدون اینکه قابل دیدن باشد به بیرون فرستادم می رود و متصل می شود به آن فهم آنکه تشنگی اش را اعلام می کند صاحب فهم است من و شما نمی فهمیم، او می گوید تشنه است ما نمی فهمیم، این یک فهم است این فهم وقتی دریافت می شود به مرور انسان را به همه موجودات زنده حتی جامدات هم پیوند می دهد، اینرا وهم ندانید، اینرا خیال پردازی ندانید، بلکه از هر واقعیتی وقتی واقعیت فهمیده بشود حقیقی تر می شود، شما عصبانی هستید زن و شوهرها دعوایشان میشود این خشمگین می شود او خشمگین می شود و هر دوطرف فقط خشم یکدیگر را می بینند اما هیچکدام متصل به قلب آن دیگری نمی شود اگر متصل بشود آن خشم حقیقتش آشکار می شود شما را دعوت میکنم به پویش فهمیدن، این همه فضاهای مجازی پویش می گذارند تلویزیون پویش می گذارد،‌هزینه هم ندارد از کار و زندگی تان هم جا نمی مانید از امتحان دانشگاهتان هم جا نمی مانید من شما را به پویش فهمیدن آن هم از طریق چشمان حقیقت بین قلب که به شما دروغ نمیگوید شما را گول نمی زند، دوستان قدیمی حتما به یاد دارند در سایت هم مقالاتش قطعا هنوز وجود دارد ، مقالاتی داشتیم سالها قبل تحت عنوان ادب جسم،‌ خیال عقل یادتان هست؟ ببینید چند سال قبل تدارک امروز را دیدم؟ نام من وسط نیست تدارک امروز که شما نیازمند این هستید که ادب داشته باشید در این زمینه ها اینها را ببیبنید چند سال پیش استاد شما برایتان تدارک دیده!! خدای عالم تدارک دیده، چرا؟ چون اگر این بخشها یعنی جسم خیال و عقل ادب نداشته باشند، به کلام قرآن می گویم اگر جسم خیال و عقل تقوی نداشته باشند، آدمی در این مرحله گمراه می شود، آن چشم حقیقت بین قلب در پشت پرده بی تقوی ایی می افتاد در حجاب جلویش پرده کشیده می شود و انسان دیگر از آن بهره ای نمی برد بروید بخوانید ببینید ما چطور گفتیم جسمتان را ادب کنید، جسم شما باید عادت کند حرام نخورد حرام خوردن فقط این نیست که شما پول مردم را می خورید نه!!! یک وقتهایی یک چیزهایی میشنوم بعدش تا چند روز حالم بد است، یک نفر تعریف می کرد می گفت باردار بودم با مادرشوهرم و شوهرم رفتیم شیرینی فروشی می خواستند شیرینی بخرند برای برادرشوهرم که از جایی آمده بود من باردار بودم چشمم افتاد به بادام زمینی گفت تمام بدن من فریاد می کشید از این بخور یک لحظه که کسی متوجهم نبود دستم را بردم کمی از آن برداشتم و خوردم گریه میکرد می گفت خدا اینرا از جان من بیرون نکشد گفتم نه چرا بکشد برو اگرهمان شیرینی فروشی هست گفت رفتم پول یک کیلو امروز را دادم ولی هنوز تنم می لرزد جسم باید ادب داشته باشد خیال شما باید ادب داشته باشد خیال شما اجازه ندارد بعنوان اینکه خیال است معاشقه کند با یک زن یا مرد حرام، خیال است دیگر چه اشکالی دارد؟ سرتاپایش اشکال است، درخصوص این درسها مرحله به مرحله من خادم مولا امام زمان (ع) هیچ ادعایی ندارم از خودم هیچ برای شما نیاوردم ولی خدا را شکر می کنم که مرا مجرایی برای عبور چگونه باتقوی شدن در ابعاد زندگی قرار دادند بلندگویی که پخش می کنید من آن بلندگو هستم ولی شما چقدر اقبال بلندی داشتید که در مسیر صدای این بلندگوقرار گرفتید شما می توانید صدای اذان را نشنوید در اتوبان باشید اما فکر کنید در کوچه های ما بروید اینور مسجد است آنور مسجد است یکی اذانش تمام میشود آن یکی دارد می خواند آن دیگری نصفه است وای چقدر اقبالتان بلند است؟ از اینجا رد شدید این همه اذانم و الله اکبر شنیدید، نمی دانم چقدر شما از ایناقبال بلندتان تا به حال بهره بردید اصلا هم نمی خواهم بدانم به من ربطی ندارد چون نمی خواهم دغدغه شما را داشته باشم فقط می گویم عزیزان در این عالم همه ما یک وظیفه یکسان داریم به این معنا که بایستی درک کنیم هر دو وجه هر ماجرایی هر موجود زنده ای هر قصه ای را در طول زمان ووو اینها را درک کنیم اگر درک کردیم به این نقطه رسیدیم مطمنا در مسیر عبورمانکژی زشتی پلیدی همه را پشت سر گذاشتیم وگرنه من نمی دانم چکار باید بکنیم هیچ نگاهی ندارم هیچگونه دسترسی ندارم اما یادمان باشد امام زمان قرار است بعد از ظهورش وعده خداوند را روی زمین محقق کند وعده خدا چی بود؟ فرموده زمین را به صالحان ارث می دهم دوست دارید کجای این ماجرا باشید؟ فکر کنید انتخاب کنید نمی دانید بچه های کوچک که در اینجا حضور دارید چقدر سن خوبی آمدید؟؟ نمی دانید چقدر نعمت است که در این سن پدر مادرتان شما را آورده اند در این سن هیچکدام آنها اینجور جاها به این شکل نبودند چقدر اقبالتان بلند است از آن بهره ببرید، من همیشه تلاش کردم خودم، خانواده ام و شما را که خانواده بزرگ من هستید از دغدغه های سیاسی اجتماعی اقتصادی حکومتی برحذر کنم، چرا؟ چون اینها فقط ابرهای سیاه و تیره اند که با وزش بادهای موافق رفته رفته می روند و نابود می شوند اما اگر شما در آن بمانید مجبورید با آن سیاهیها و زشتیها بروید هیچوقت آسمان صاف را دیگر نبینید یا اگر بایستید جلوی دریا نگاه کنید وقتی موج می آید می گویید وای وای وای خدا لعنت کند این آدمها را چقدر آشغال در آب دریا می ریزید راست هم می گویید روی آب مملو از آشغال چوب لیوان یکبار مصرف همه چیز هست اما فی الواقع آنها می آیند کجا می مانند؟ روی ماسه ها شما کمی جلوتر بروید زیرآب، آب زلال و صاف است پس خودمان را از فضاهایی که قادر به تغییر آن نیستیم حداقل جدا کنیم من هر وقت میهمان هستم در ان میهمانی اگر غیبت شروع شوداگر شرایط جوری باشد که به آنها تسلط داشته باشم جلوی غیبت را می گیرم ولی اگر شرایط جوری باشد که من آنجا نتوانم گفتگو کنم یا صاحب نظر باشم از آنجا بلند می شوم، بتوانم می روم ولی اگر ببینم بداست بهانه های مختلف به به چه گلهای قشنگی، دستشویی را که خدا همیشه آماده گذاشته برای من و شما، مامن خوب برای فرار از غیبت، خلاصه کلام بیشتر بخوانید بیشتر کار کنید بیشتر فکر کنید کمتر حرف بزنید نگویید خودش اینجا یک ساعت دو ساعت حرف می زند والا به خدا ناچارم وگرنه حرف نمی زنم فقط ناچارم، دیگر حرفی برای گفتن نمانده گفتنی ها گفته شده، وقت وقت عمل کردن است زمان شماست خیلی زود می رسد وقتیکه دیگر من نمی توانم اینجا بنشینم، من الان خیلی از مواقع فکر می کنم که کاش می توانستم در همین جلسه من هم کنار شما بنشینم و افرادی را داشته باشم که اینطوری بلندگو باشند و آنها حرف بزنند و من هم گوش کنم چون من هرچه می شنوم لذت می برم هیچکس باورش نمی شود من هرچه می شنوم لذت می برم سخنرانی این استاد تلاوت آن استاد، احادیث روایات قصه ها و تجربه های آدمهایی که فراتر از جسم را تجربه کردند دوست دارم گوش کنم خوشم می آید صدبار هم بشنوم کم است هیچ وقت هم احساس تنهایی نمی کنم، تنهایید؟ تقصیر خودتان است هرکسی تنهاست تقصیر خودش است، تنهایی بد نیست چون اصلا شما تنها نیستید چرا دروغ می گویید شما در آن واحد دوتا هستید یکی این جسم خاکی و موجود خاکی ست و دیگری خدایی که در او جاریست اگر شما خدا را حس نمی کنید تقصیر خودتان است دور از جان شما جهنم تنهایی را هم تحمل کنید چرا خدا را حس نمی کنید؟ خدا مال شماست هیچکس از شما نمی گیرد مالیات هم ندارد اصلا و ابدا دولت ج.ا دنبال این نیست که خدا را از وجود شما در بیاورد زورش نمی رسد، بنابراین دروغ نگویید.

نوشتن دیدگاه