قاب های خاطرات برای دیروزهاست نگه نداریم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 84
بسم الله الرحمن الرحیم
امیدوارم در این روزها خیلی روزمرگی نکرده باشید باید کم کم روزمرگی را ترک کنید ما گفتنی ها را می گوییم حالا بقیه دوست می دارند یا دوست نمی دارند سرشان سلامت باشد . ولی واقعیت این است اگر به بحث روزمرگی ادامه بدهید آرام آرام از گردونه ی تکامل خارج می شوید . دیگر خود دانید.
چند سال پیش شبی در یک رویا دیدم که اولا شب بود به یک جایی رسیدم ، یک دری بود مثل این درهای قدیمی که دو تا لته چوبی دارند و بسته می شوند جلوی من و سبز رنگ ، ولی بسته بود ، تکان دادم دیدم من نمی توانم در را کنم ، ندایی در گوش من گفت بالای در یک دکمه است روی آن بزن دستم را بالا بردم و یک دکمه پیدا کردم و زدم روی آن ، تا زدم در باز شد اما داخلش تاریک بود من هم دو چیز ملکه ذهنم است ، حتی در رویا در تاریکی و زیر زمین نمی روم . من گفتم تاریک است گفت : یک بار دیگر بزن دوباره روی آن دکمه زدم ، بار دوم که زدم داخل روشن شد داخل اتاقک رفتم در دو طرف روی دیوار ، قدیم پیش بخاری و بعضی ها هم رف می گفتند یک چیزهایی یا به صورت گچ کاری یا به صورت چوبی روی دیوارها سراسر نصب بود. توجه کردم دیدم چقدر قاب روی این پیش بخاری قرار دارد این قاب ها شکل ها و قیمت های متفاوت داشت مثلاً قاب خاتم گران است . قاب چوبی یک قیمت دیگر است . قاب پلاستیک ارزان تر است و الی آخر . من این قاب های متفاوت را با قیمت های متفاوت دیدم البته درون همه ی این قاب ها یک تصاویری بود اما از آن جائی که عجله داشتم ، از در مقابلم که به واسطه ی باز شدن در اول باز شده بود خواستم که بیرون بروم . چرا ؟ چون قبلش به من گفته بودند برو تا به صبح برسی ، دویدم که از آن در روبرو بیرون بروم،برای همین هم با عجله این قاب ها را یک نگاه کوتاه کردم و رفتم باز هم شب بود باز با یک فاصله یک در دیگر دوباره همین ماجرا و همین شکلی تکرار شد ، آخرین در را که خارج شدم دیدم سپیده ی صبح زده است من با خوشحالی فراوان فریاد زدم که بالاخره به صبح رسیدم ، ندایی در گوشم همان موقع گفت : اگر در همان اتاق اول تابلوها را می دیدی و دست می کشیدی و محو می کردی همان موقع صبح می شد ، لازم نبود در این همه اتاق را باز کنی و بروی . من آن قدر ذوق کرده بودم که به صبح رسیدم آن موقع توجه ای به این ندا نکردم ، نشسته بودم و به چند قاب موجود در خانه مان نگاه می کردم بعضی از قاب ها خیلی گران قیمت نبودند با خودم فکر کردم این ها را حذف می کنم نیاز ندارم ، اما یک قاب گران قیمت داشتم با خودم فکر کردم قیمتش بالا است ، خب حیف است. ولی برای اولین بار به آنچه که درون قاب بود نگاه کردم اصلاً خوشایندم نبود آن وقت دست بر دست کوبیدم ای دل غافل تو سال های زیادی از محتوای این قاب خوشت نیامد ، اما آن را نگه داشتی چراکه قابش گران است آخر برای چه ؟ ببینید چندتا از این قاب ها در خانه هایتان جلوی شما است درحالی که هر وقت محتوای قاب را دیدی خیلی هم سریع رویت را برگرداندی که زیاد روی آن نایستی چون خوشت نمی آمد . به عقب برگشتم رویای سال ها قبلم را به خاطر آوردم آه از نهادم برآمد همان موقع اگر دقت کرده بودم می آموختم که اولاً خاطراتم را خوب یا بد هیچ کدام را قاب نکنم ، در منظر نگاهم هم قرار ندهم . چرا ؟ خاطرات بد زجرم می داد خاطرات خوب هم که افسوسم را بالا می برد . چرا ؟ چون تمام شده است . برای این که افسوسم بالا نرود و یا زجر نکشم دیگر هیچ کدام از خاطراتم را خوب یا بد ، قاب نکنم ، ثانیاً از سرمایه گذاری روی خاطرات خوب یا بد پرهیز کنم هر وقت که لازم شد نگاهی به آن بیاندازم و عبور کنم که اگر چنین می کردم به طور حتم صبح صادق و انوار نورانی اش را خیلی زودتر می توانستم شاهد باشم نه اینکه سال ها بگذرد . درس بزرگی بود اما به من یاد داد که حالا حتی درس هایم را هم دیگر قاب نمی کنم . آن را روی دیواره های سال های پیش رویم اگر مانده باشد آویزان نمی کنم چرا ؟ چون این درس برای امروز است . چرا امروز با این حال باز هم خدمت شما آمدم ؟ چون این درس برای امروز است نه برای دو هفته ی بعد . اگر آموختم فرداهای پس از این ، درس های هر دوره ی خودش را دارد که باید بیاموزم تا موقع عبور از دنیای ملک تنها انوار صبح روشن پیش روی من باشد . در ابتدا ی گفتگویم عرض کردم قاب های خاطرات بد یا حتی خوب برای دیروزهاست چرا نگه می دارید؟ در دیروز دیگر زندگی وجود ندارد اگر زندگی وجود دارد برو آن خاطرات و وقایع را تغییر بده، می توانی؟ نمی توانی، چرا؟ چون زندگی و حیات وجود ندارد ، اگر می خواهید زندگی کنید ، به دنبال زندگی در پیش رویتان باشید نه پشت سرتان . من از بعضی گفتگوها این را دریافت می کنم که متاسفانه هنوز در گذشته زندگی می کنند گذشته مرده تمام شده است ، بیا بیرون.