منو

شنبه, 07 ارديبهشت 1404 - Sat 04 26 2025

A+ A A-

حقیقت بندگی بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

من توصیه می‌کنم به همه ی آن هایی که برنامه محفل را ندیده اید بروید تماشا کنید، چه معجزات عجیبی را نشان می دهد و چه چیزهای عجیبی را روی بچه های کوچک و چه قدر زیبا آیاتی که خوانده می شود باز می‌کنند، باز می‌کنند واقعا آدم لذت می‌برد و چه قدر تاسف می آورد که چهل و چند سال گذشت و قرآن را به این شکل برای مردم تفهیم نکردند اگر کرده بودند هیچ کس عسل ناب را به جوهر شیرین نمی‌فروخت، آن قدر زیبا آیات بیان می شود و مطرح می شود آدم لذت می برد بروید و استفاده کنید شما که می‌زنید تا تماشا ‌کنید نوجوانانتان می آیند رد می شوند یک جمله می‌شنوند خوب است، می گوید آخر ما هر کاری می کنیم فرزندمان نمی نشیند، چه کار داری که او نمی خواهد بنشیند تو بنشین و ازآن استفاده کن و بعد در عمل تان نشان بدهید به خصوص شما نسل جوان که آینده پیش روی شماست می‌خواهید بچه داربشوید می خواهید زندگی هایتان را تشکیل بدهید می خواهید بچه بزرگ کنید اگر زیر سایه قرآن نباشید صاحب بچه تان نیستید باور کنید صاحب حریم داخل خانه تان هم نخواهید بود مگر این که امروز یک فکری بکنید. ما آن چه شرط بلاغ است گفتیم.
سفره باز است بیایید غذا آماده ست
هر کجا صحبت توبه ست خدا آماده ست
شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید
(من این کار را کردم گفتم بروید تو را به خدا از فردا برنامه محفل را ببینید، این سفره احسانِ من، شما را با خبر کردم)
آن کریمی که کِشد ناز گدا آماده ست
خوب یا بد همه آیید که دعوت شده‌ ایم
که در این بزم برای همه جا آماده ست
قبل از آنی که دهان باز کند هر بیمار
پیش رویش همه اسباب دوا آماده ست
پر پروازی عنایت شده، بالی بزنید
اهل عصیان به کجایید، هوا آماده ست
چه شود این سحر جمعه که بگوید زهرا
که برات سفر کرب و بلا آماده ست
ان‌ شاءا…
در جلسه پیش خواسته شد که دعای توسل بخوانیم دلیل اصلی این که به ما دستور دادند دعای توسل را قبل از جوشن کبیر بخوانیم این بود وقتی شما بزرگان خدا را صدا می کنید آن ها می آیند کنار شما می مانند ما همیشه به شما قبلا گفته بودیم وقتی می آیید حسینیه وقتی می روید مشهد یا قم ارواح های های خانوادگی و دوستانتان را دعوت کنید به خدا سنگینی ندارند اگر حتی روی کولتان بنشینند سنگین نمی شوید دعوت کنید با شما بیایند خب اگر ارواح خانوادگی شما می تواند بیاید این جا بنشیند، ارواح طیّبه نمی تواند بیاید؟! گفتیم که بزرگان خدا را صدا کنیم درشب های قدر درخواست ها هم زیاد هستند و هم بزرگ، پس خواستیم که بزرگانمان باشند تا پشت سرشان به وادی شب قدر وارد بشویم، ما را به حرمت آن بزرگواران بپذیرند، مگر ضجّه نمی زنید من خیلی گناه دارم من خیلی بد کردم الهی العفو، خب اگر جلوی تو یک بزرگ باشد راحت تر تو را قبول می کنند.
در جلسه میلاد مولا امام حسن مجتبی(ع) صحنه‌ای را مشاهده کردم، در آن جا همه ی ما که با هم همسفر بودیم مثل الان که همه ی ما که این جاییم چه کسانی که پشت خط با ما هستند همه ی ما که همسفربودیم، در یک آن، در یک لحظه همه مُردیم همه ی جسدها روی زمین بود من خیلی ترسیده بودم نه برای خودم، نمی گویم که چشم انتظار مرگ نشسته ام، نه چون هنوز هم باید خیلی کارها را انجام بدهم اما اگر رسید دست رد به آن نمی زنم ، برای خودم نترسیدم بلکه برای همه کسانی که باهم بودیم خیلی ترسیدم، فریاد می‌کشیدم آخر چرا، به یک باره پیش روی من یک دشت خیلی وسیعی باز شد، این دشت خیلی بزرگ بود، چون غیر از ما که مرده بودیم روی زمین بودیم، انسان‌های زیادی مثل ما نیز روی زمین همان طوری افتاده بودند و مرده بودند، نفس توی گلو مانده بود، یکباره 14 معصوم را در حالی که هر کدام در دستشان پلاک داشتند که روی آن پلاک نام مبارکشان بود چون چهره ها نور است، آرام آرام به ما نزدیک شدند من دیدمشان بی‌بی دو عالم خانم حضرت زهرا(س) فرمودند آرام بگیرید به عنایت و اذن پروردگار و به شادی پا گذاردن اولین نوه پیامبر که در آینده مقام ولایت را بر گردن خواهد داشت، آن هایی که به ظاهر مردند (مثل شما، مثل من، مثل همه) از قید گناهانشان آزاد شدند تولدی نو را آغاز می نمایند، باشد که قدرشناسند و بدانند که هر لحظه که می‌گذرد به ابدیت نزدیک و نزدیک‌ تر می‌شوند و می‌بایستی خودشان را برای رسیدن به آن آماده کنند. و صحنه خارج شد دیگر آن را ندیدم. دو جلسه است که از شما می‌پرسم می دانید که ابدیت یعنی چی ؟ دعوتتان کردم بروید به ابدیت فکر کنید، توی دل نوشته هام یک دل نوشته دارم، یکی بود یکی نبود، که در آن یک شمه ای صحبت کردم از مبدا، ازل ابد، در آن دل نوشته به این شکل برای من ترسیم شده بود، خیلی آن جا ناچیز و مختصر بود امروز خیلی گسترده تر از آن می دانم، یک ساعت به شکل دایره را در نظر بگیرید، از ساعت 12 به همین صورت که می آمدیم پایین به سمت ساعت 6، توی این قسمت هلال هر نقطه اش یک عالم بود، کبودر آهنگی از عرفای همدان است ایشان آخرین بار نوشته هایش را داد به یکی از شاگردانش گفت اگر عالِم یا کسی پیدا کردی که بتواند اسرار را حفظ کند به او بده وگرنه خاکش کن، او می گفت 136000 عالم طی کردیم تا به زمین رسیدیم، عالم به عالم و عجیبتر این جاست هر عالمی یک لباس دارد مثل عالم زمین که این تن و بدن لباسش است بعد وقتی می خواهید از این یکی به آن یکی پا بگذارید، نزدیک که می شوید مرز نیست لباس تحویل می شود به مرحله بعدی می روید و الی آخر، پایین ترین قسمت آن زمین است، (ساعت 6 روی ساعت) آن جا عرض کردم وقتی به زمین می رسید شما اصلا یادت نمی آید مرحله قبل کجا بودید، چند آکادمی بزرگ در انگلیس یا آمریکا شاید در کانادا راجع به به ارواح که تحقیق می کردند این مدیوم های بزرگ را آوردند صحبت کردند، که الان آقای موزون در برنامه زندگی پس از زندگی گفتگو می کند، این ها آمدند و گفتند که به هر مرحله ای که وارد می شدیم یادمان نمی آمد که قبل آن کجا بودیم و چه کردیم، شما الان زمین هستید یادتان نمی آید در مرحله قبل کجا بودید و چه کار کردید، اما هرگز هیچ سفری که آغاز بشود و پایان نداشته باشد نداریم، هر سفری یک نقطه پایان دارد. حالا ما در برگشتمان واقعا می میریم؟ می گوید پس آن که جنازه اش بر روی زمین می ماند دیگر هیچ تکانی نمی خورد او مرده است یا نمرده؟ او جسم است او لباس است، تو لباس ات کهنه می شود قاب دستمال می کنید بعد هم زمین را با آن تمیز می کنید و در سطل آشغال می اندازید، ماهیت چیزی که در انسان وجود دارد نمی میرد بالعکس ما به مبدا اولیه خود برمی گردیم، در برگشت همه منازلی که این جا دانه دانه آمده بودیم پایین تا به زمین رسیدیم، در برگشت دانه دانه طی می کنیم تا بالا می رویم، البته قصه وارسته ها صالحان آن هایی که به منازل بالا یکباره در زمین صعود کرده اند فرق می کند، آن ها دیگر یکی یکی نمی روند، یک دفعه می روند اما آن هایی که مثل من هستند عقب ماندند مجبورند یک دانه یک دانه بروند با این فرق که دیگر هیچ منزلی را فراموش نمی کنند اولا می دانند این منزل، قبل از این که زمین بیایند آن جا بودند چه کار کردند بعد می زنند بر سرشان که من چه غلطی کردم، اگر این کارها را نمی کردم امروز این جا نبودم، از این منزل به منزل بعدی باز یادش می ماند که در این منزل پایینی چه کار کرده است، جهنمی از این بالاتر داریم؟ آتشی از این بالاتر داریم؟ حالا هنوز به روز نهایی و آن روز موعود نرسیدیم که دفتر حساب کتاب بدهند دستمان! در برگشت با آگاهی از همه این منازل عبور می کنیم اگر بد بوده است بدی ها را می بینیم اگر خوب بوده است خوبی ها را می بینم. تمام نیست کلام خلاص نشده است ولی من بیشتر از این نیستم و نمی توانم چون وقتی نگاه می کنم خیلی حالم بد می شود، می دانید کجا؟ یادم می افتد آخ آخ فلان موقع من تمام رمان های مشهور دنیا را خواندم خب هنر کردم؟ امروز ولع می زنم قرآن بخوانم چشمم یک جوری اذیتم می کند گردنم یک جوری اذیتم می کند کمرم یک جوری اذیتم می کند زانوهام که آویزان است یک جور دیگر باد می کند آن موقع جوان بودم راحت می خواندم چی از دست دادم رفت؟
شبی است که لیلة البراتش خوانند
دوش به سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
سال 84 رفتم حج تمتع آمدم گفتم که من این همه سال است خدا را پرستش کردم نماز خواندم تا این حجی که رفتم نفهمیدم خدا کی بود خدا را نشناخته بودم! سال 92 دوباره حج عمره رفتیم برگشتیم گفتم ای وای آن دفعه فکر کردم خدا را شناختم تازه فهمیدم اصلا نشناخته بودم! تا حالا فکر می کردم قرآن را خیلی خوب می فهمم تازه فهمیدم که هیچ نفهمیدم! وای بر من، خوب است امشب شما هم بگویید وای بر من شاید آن شبی باشد که نجاتی باشد برای تک تک ما.

نوشتن دیدگاه