منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

اربعین در دلها چگونه است ؟ بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

در شب بسیار خاصی قرار داریم . من در فضاهای مجازی معمولا کم می‌گردم ، فضاهای محدودی است که به آنها سر می‌زنم ولی همانطور که گفتند مشت نمونه‌ی خروار است ، بنابراین حتی در فضاهای مجازی کوچک هم وارد می شوید اگر عاقل باشید خیلی راحت می‌توانید بفهمید چه خبر است ؟ از آدم هایی که تماس می‌گیرند ، با من صحبت می‌کنند خیلی می‌شنوم . تلویزیون را روشن می‌کنم ، خیلی می‌بینم . در صحنه‌ی اخبار خیلی چیز ها را ملاحظه می‌کنم . حالا می‌پرسید چه چیزی را ؟ اربعین را ، قصه‌های اربعین را ،آه و ناله‌های اربعین را . فریادهای جاماندگان از زیارت اربعین را.گریه‌های آدم‌ها برای غریبی حسین بن علی و ما بقی یاران او . چقدر سخت است ، یکی ضجه می‌زند ، آن یکی خودش را می‌زند ، سومی فریاد وا حسین می گوید . امسال من به اجبارِ ناتوانی‌های جسمی آنچه را که دیگران می‌گویند بیشتر یا خوابیدم و گوش می دهم یا نشستم و در سکوت می‌شنوم. و در کمال بهت و ناباوری نگاه می‌کنم ، می‌نگرم که در میان این همه غوغا اثری از مولا حسین بن علی دیده نمی شود . فقط نامش بر سر زبانها است . تعجب نکنید ، کمی صبر کنید تا توضیح بدهم که منظورم چیست ؟ در این روزهایی که پشت سر گذاشتم ، شاید هفته‌ی اولی که حاج آقا به رحمت خدا رفتند نمی‌دانم شب سوم ،یا شب هفتم ، بود . که ما سر مزار بودیم و من هم حضور داشتم . خانواده همراه مان بودند و تعداد کمی هم ازدوستان با ما آمده بودند. اما آن چه که مهم است یک اتفاقی بود که آنجا جریان داشت . من آنجا که نشسته بودم تلاش می‌کردم با این جسم ناتوانم یک اتصالی با وجود مهربان و عزیز همسرم برقرار کنم . با او حرف بزنم و حرف های او را بشنوم . شاید شما بگویید نمی شود ولی من می گویم می شود . برای شما هم می شود منتها به شرط اینکه از بقیه منفک باشید . با یک فاصله‌ی کمی از ما ، یک مادری را به خاک سپرده بودند و آن روز با یک وانت تجهیزات صوتی بر سر مزار او آماده شده بودند مهمان هایشان خیلی زیاد بود . در بلندگو مداح یا گوینده فریادهای دلخراشی می‌کشید و مدام مادر خفته در خاک را صدا می‌کرد . با آن کلماتش شاید دل بازماندگانش را هم ریش ریش می‌کرد . از میان جمعیت تعدادی هم به واقع می‌گریستند. بعضی ها هم تظاهر به گریه کردن می‌کردند .حالا می پرسید: شما که سرت پایین بود ، شما روی هیچکسی نگاه نمی‌کردید پس چطور اینها را می‌دیدید ؟ نیاز به چشم نیست . چشم های قلب همه چی را می‌بیند . نیاز به جهت نیست ، شش جهت را می‌بیند . من در سکوت و در قلبم با همسرم گفت وگو می‌کردم ، یک باره صدایی افزون بر صدای گفت و گوهای من و همسرم وارد حیطه‌ی گفتگوی ما شد . توجه کردم چون مجبور شدم . گفت وگویم را مختل کرده بود . جسم من ضعیف بود نمی‌توانستم خیلی مسلط بایستم . توجه که گذاشتم ، دیدم صدای مادری است که می گرید . سخت گریه می‌کرد و می‌گفت به آنها بگو . چون روح آزاد است ، متوجه ارتباط من شده بود و می‌دانست که من می‌فهمم . به من می‌گفت به اینها بگو کجا بودید وقتی من در تنهایی دست و پا می‌زدم ؟ من آن موقع که همه را صدا می‌کردم ، می‌خواستم که پیش من باشند . می آمدید من را می‌دیدید که دارم می روم . این اشک ها را آن موقع می‌ریختید . حداقل من آن موقع می‌فهمیدم که هنوز من را دوست دارید . من صدایم را بلند کردم . داد زدم گفتم به اینها بگویید ساکت شوید ، ساکت شوید به صدای مادرتان گوش کنید . غریبه‌ها فکر کردند که در اثر این عزا و فاجعه‌ی بزرگ ، مجنون شدم . خودی ها فکر کردند که فشار این فاجعه فضای ذهنی من را حتما مختل کرده است و تلاش می‌کردند که من را آرام کنند . هیچکس ندانست که تنها عاقل سالم من بودم که می‌دانستم آنها نمرده اند و برای گفتن حرف هایشان اگر گوش شنوایی پیدا می‌کردند ، حرف‌ها داشتند . اما مثل همه‌ی ادوار گذشته ، همه فقط آنجا به فکر یک چیز هستند . همه چی آبرومندانه باشد . آبروشان حفظ شود . حتی در مراسمشان یک آیه‌ی قرآن هم نبود که لااقل شاید یک نفر در این جمع قلبش را بلرزاند و تکانش بدهد و برای آن از دست رفته شان یک چراغ پر نوری بشود ، سه تا آقای خیلی محترم آمدند از من عذرخواهی کردند . که چی ؟ قول می دهم الان اگر سراغ آنها بروید وآنها را ببینید ، می‌بینید که مادر رفت . حتی جای خالی اش را هم پر کرده اند که خیلی راحت یاد نیاورند که در حیات او چگونه رفتار کردند . نگویید از کجا می‌دانی ؟از گفتگوهای همان روز این مادر که گفت و گوی من و همسرم را مختل کرده بود از دختر از پسر از عروس از داماد از نوه ، از همه می‌گفت . شاید هم درست نبود ، شاید هم پنجاه درصدش حق به جانب او بود . من نمی‌دانم . این را گفتم تا بگویم که در این همه هیاهو که همه جا هست ، گفت و گوهای ضد و نقیضی که به گوش می‌رسد ، در جامعه‌ی روزانه تان ، در تاکسی ، در مترو ، در اتوبوس . من که نیستم . ولی اصوات می آید ، اصوات می‌چرخد . صوت آدم ها می‌چرخد . چقدر حرف میزنند . آه و ناله هایی که از به اصطلاح جا مانده‌های اربعین هست را می‌شنوم ، اینها دردآورتر است . در هیچ کدام خبری از حسین سید الشهدا و عباس قمر بنی هاشم نیست . همه می‌خواهند ، آرزو می‌کنند که آنها هم یک حر باشند . یک حر شوند . اما هیچ کدام قدمی برای حر شدن ، قدم ! ؟ نیم قدم . یک چهارم قدم . یک دهم قدم هم برنمی دارند . دست ویروس کووید 19 درد نکند ، آمده که سره را از ناسره جدا کند . می دانید یعنی چی ؟ آن کسی که می رفت و الان نمی رود را از کسی که نرفته و الان هم تنها مانده جدا کند . با چی ؟ یک عده ای که واقعاً اربعین می رفتند . با جان و دل هم می رفتند .عده ای اربعین می رفتند اما چه جوری می رفتند،اینها را از جمعیتی که به آنها چسبیده بودند و همه ی آن ها می گویند وای ، وای ، ای کاش ما می رفتیم . آمده این ها را از هم جدا کند. با چی ؟ با حسین شناسی اش. با تجمع افکارش بر انقلاب عاشورا . می خواهد برود اربعین پیاده راه برود که چه کار کند ؟ پاهایت تاول بزند برگردی و زخم هایش را نشان مردم بدهی . کسب عنوان کنی . کسب موقعیت کنی . درحالیکه حتی یک صدم قدم برنداشتی تا امام حسین را بشناسی . حتی یک سرسوزن تلاش نکردی تا ببینی انقلاب عاشورا یعنی چه ؟ واصلاً برای چه اتفاق افتاد . چرا جنگی آغاز شد که از ابتدا شکست آن معلوم بود با کیست . اما آغاز شد و ادامه پیدا کرد . آمده جدا کند آنهایی را که اگر نرفتند کربلا حسین شناسی شان را کامل کردند . آمدند افکارشان را به انقلاب عاشورا تجمع دادند و آمدند توشه هایی پیدا کنند از صحرای پربلا و سختی و آشوبی که در عین این همه سختی زیبایی درونی اش شفاف شود. آمدند توشه بردارند برای یک سال جدید عمرشان . تا سال دیگر محرم که می رسد ، لباسی را که امسال گرفتند تحویل دهند و با یک لباس جدیدی از معرفت و شعور وارد حیطه شوند . شما فکر کردید واقعاً فقط در پیاده رفتن در اربعین ، از این موکب به آن موکب چرخیدن ، به آدم ها نظاره کردن ، شعور کامل می شود ؟ حسین شناسی کامل می شود ؟ پدرهای امروز ، اگر فرزندتان الان از امام حسین ، از شما چیزی پرسید، آیا چیزی بیشتر از آنچه که پدرانتان می گفتند ، پدربزرگ تان به شما گفتند و شما یاد گرفتید بلد هستید که به بچه تان بگوئید ؟ مادرها شما چی ؟ باور کنید ، بدون درک از حرکت شهدای کربلا و رسیدن به شعوری که از حربن ریاحی ، حر می سازد ، برای همه ی قرون و اعصار بدون این درک و شعور هیچ چیزی انجام نخواهد شد . اگر 10 بار نجف تا کربلا را پای پیاده بدون کفش و جوراب برویم ولی به دنبال شعورش نباشیم درست نمی شود . فریاد نزنید ! فریادهایی که در طول قرون گذشته از حلقوم حسین شناسان خارج شده و در فضای هستی پیچیده تا به امروز بشنو . بشنو . تو فریاد نکن. تو گوش کن . دیگر زمان سکوت کردن و شنوا شدن است .
قصه ی امروز دنیا همانند قصه ی آن روز من در قبرستان است . هیچ کسی دیگر نمی خواهد از آنهایی که دنیا را ترک کرده اند چیزی بداند . چرا ؟ چون می ترسند . دانستن در این مسائل ترس می آورد . نمی دانم شاید 10 سال ، 12 سال پیش، با یک بنده ی خدایی یک گفتگوی این طوری داشتیم . به او گفتم به این زیبایی درک می کنی ، چرا پیش نمی آیی ؟ خیلی ساده به من گفت هرکسی پایش را در وادی حسین گذاشت باید مثل حسین بدهد . می دانید که خیلی از ما اصلاً انتخاب شده بودیم که به این وادی برویم. وقتی خلاف جهت حرکت می کنیم ، همه ی آن هایی که ایشان معتقد بود باید بدهد و برایش داد ، خواهیم داد ولی در جهت عکس امام حسین . درد نیست ؟ امروزه انسان ها نمی خواهند بدانند . دوست ندارند بدانند . دلشان می خواهد قیل و قال کنند . چرا ؟ چون با قیل و قال به ترسشان غلبه می کنند . ترس از چی دارند ؟ ترس از اینکه آیا واقعاً اگر الان در کربلا باشند ، امام زمانشان ظهور کند ، قیام کند ، حر می شود ؟ در صفوف اول حفاظت از امام می ایستد یا نه ؟ یا اینکه در احادیث و روایاتی که ازکربلا رسیده ، امام ظهور کرده ، پنجه می اندازد در احادیث و روایاتی که برای یک همچین روزی انباشته کرده بود . بهانه ها را می گذارد مثل قطار در ریلش می اندازد حرکت می دهد که اصلاً طبق گفته ی این آقا ، طبق گفته ی این امام ، هنوز وقتش نرسیده است . اینکه شما می بینید دروغی بیش نیست . بعضی ها هم می گویند که ما باور کردیم . همین طور است . اما آقا اجازه بده بروم شهرم . زندگی زن و بچه ام را درست و مرتب کنم ، بعد خدمت شما برمی گردم. آن وقت خدا می داند که چه خواهد کرد .وقتی بچه بودید یادتان هست هر وقت در جای تاریک قرار می گرفتید به خصوص آن کسانی که سن و سال من هستند با حیاط های پر از دار و درخت و بدون چراغ که باد می زند به خصوص در پاییز و بهار درخت ها را تکان می دهد خوف انگیز می شود زیاد روبه رو بودم با توالت های قدیمی هم زیاد روبه رو بودم که گاهاً یا چراغ ندارد یا یک چراغ خیلی کم نور دارد هر وقت در تاریکی قرار می گرفت این را به خاطر می آورید یکی آواز می خواند یکی آواز بلد نبود صداهای عجیب و غریب از خودش در می آورد یکی دیگر تظاهر می کرد یک آدمی همراه او است با یک فرد خیالی شروع می کرد به حرف زدن و داد و بیداد کردن بعد بزرگ ترها که می آمدند می گفتند چی شده؟ این صداها برای چیست ؟کوچک ترها می گفتند حرف می زنم اگر دزدی و آدم شروری بود بترسد و فرار کند یادتان هست ؟نکردیم؟نگو نکردم اگر حتی زندگی فوق العاده لاکچری داشتید بالاخره سالی یکی و دوبار به روستاها سر زدید در روستاها این طوری است هم کوچک ترها می دانستند هم بزرگ ترها که این کلام یک دروغ بیشتر نیست آن هم دروغی است که از سر ترس بلند شده برای همین هم چیزی نمی گفتند. امروزه دنیا تاریک است و چه تاریکی خوفناکی است همه در حال حرف زدن هستیم حتی فریاد کشیدن. اعتراض می کنند داد می زنند کم تر اتفاق می افتد انسانی را ببینی که در سکوتی عمیق و از سر آگاهی به دیگران گوش می دهد و اندیشه می کند آگاهان می دانند که باید از تاریکی دنیا بیرون بیایند آگاهان می دانند سلاحشان درجنگ با این تاریکی آویختن به سیره ی انسانهایی است که به نور رسیدند پس چراغ به دست و خاموش در سکوت در جست و جوی چنین آدم هایی هستند سرنوشت نیکان را می شنوند تفحص می کنند می شناسند آنها را در لحظه لحظه ی زندگی خود وارد می کنند و زندگی خود را با آنها مطابقت می کنند تا بهره ی لازم و کافی را ببرند این حرکت جز در سکوت و سکون امکان پذیر نیست .به یک عزیزی چند روز پیش یک توصیه ای کردم گفتم بسیار می دانی دانش شما بسیار بالا است تا روشن بینی فاصله ی زیادی نداری اما نمی رسی می دانی چرا؟این درد خیلی از شماها است همان طوری که یک روزی درد من بود. زیاد حرف می زند خودش هم تند حرف می زند خودش هم فرصت به هیچکس نمی دهد که حرف بزند فقط حرف می زند، چه خبر است ؟مگر حرف های خود را می زنی پول آن را می گیری ؟پول که نمی گیری فقط خستگی برای شما می ماند گفتم بیا تمرین کن از ده تا مطلب که می خواهی برای دیگران باز کنی و حرف بزنی و گفت و گو کنی دفعه ی اول یک دانه آن را حذف کن بعداً دوتای آن را حذف کن بعداً سه تا را حذف کن آخر به یک جایی می رسی می بینی لزومی ندارد که حرف بزنی برای چی حرف می زنی؟ یاد داشته باشیم همه ی ما ،آن کسی که در هیاهو است هنوز به محتوا نرسیده و برای اینکه دیگران نفهمند در درونش هیچی ندارد قیل و قال می کند سر و صدا می کند زیاد حرف می زند زیاد ادعا می کند. برای از دست رفتگانمان حتماً سر خاک آنها که قرار می گیریم اشک بریزیم اشک های ما خنکای دل آنها است می فهمند که ما هنوز آنها را دوست داریم اما لازم نیست داد بزنیم لازم نیست دوست داشتن خودمان را فریاد بزنیم خوب پس چه کار کنیم ؟بیشتر سعی کنیم با نوع بودنمان بودن آنها را در نظر دیگران به تصویر بکشیم ،پسر یا دختر وقتی پدر یا مادر از دنیا می روند و در ناصیه ی آنها صالح بودن ،درست بودن ،متین بودن ،متواضع بودن، محترم بودن، درستکار بودن و.....آنچه که در پدر و مادر بوده در ناصیه ی آنها دیده می شود پدر و مادر از آنها راضی است نیازی به اشک نیست می فهمند آنقدر این بچه ها دلتنگ پدر ومادر بودن سعی کردند مثل آنها شوند سعی کردند به خوبی آنها شوند چه بسا با دانش بیشترشان پا فراتر بگذارند و بهتر از آنها باشند. شیعه ی امام حسین (ع)شیعه ی علی، شیعه ای که منتظر ظهور امام زمانش است اگر اربعین کربلا نیست اشک بریزد حتماً اما سعی و تلاش آن بر این باشد که هرکس او را می بیند با تعاریفی که از امیرالمومنین دارد از امام حسین (ع) دارد از امام حسن(ع) دارد از این سلاله تعریف هایی که دارد حس کند که شمایی از آنها را می بیند آن وقت چه می شود؟ آن وقت می افتد دنبال شما ببیند استاد شما چه کسی بود؟ راهنمای شما چه کسی بود ؟که شما به این نیکویی می گویی و می رقصی و می خرامی و پیش می روی آن وقت تو مباحات می کنی به استاد خود، استادم حسین بن علی سردار شهیدان کربلا استادم عباس قمر بنی هاشم آورنده ی آب حیات به رگ و پی همه ی جوان ها ،آن وقت است که من وشما را دیگران فهیم و آگاه به حق امام خواهند شناخت.

نوشتن دیدگاه