منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

مشهد درمحضر امام رضا (ع) چه خبر بود ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

از استادی پرسیدند: که استاد شما تا اینجا آمدی بزرگترین استادی که داشتی کی بود؟ یک لبخندی زد و گفت: اصلا مهم نیست کی بود مهم این است که بر من چه آموزشی داد و به این آموزش چگونه نظارت کرد که آیا من این آموزش را مهارت یافتم به طور کامل آموختم یا نه، از او پرسیدند: حالا بفرمایید به شما چی آموخته است؟ چی یاد داده است؟ گفت: استادم به من یاد داد از خشمگین بودنم خشمگین نباشم (خیلی از مواقع ما خشم می کنیم بعد خیلی هم جالب است طلبکاریم ،از کی؟ باز هم از خودمان به خودمان بد و بیراه می گوییم فحش می دهیم باز هم تو خشم کردی؟ خوب این خشمت چه فایده داشت؟ خودت را دیدی. دیدی خشم کردنت بد بود به خودت هم بد گفتی ولی چه فایده؟ چون به خشمت ناظر نبودی اگر ناظر بودی تاثیرش را در اطرافت نگاه می کردی می دیدی چه هاله ی سیاهی پیچید حواست را جمع می کردی،) گفت به من یاد داد از خشمگین بودنم خشمگین نباشم به من یاد داد از نگرانی هایم نگران نباشم (اگر ما یاد بگیریم نگرانی هایمان را درست نگاه کنیم اصلا من برای چی نگرانم؟ خود این رفع نگرانی یادم داد از نگرانی هایم نگران نباشم. یادم داد از ترس هایم نترسم ،ما از ترس های خودمان هم می ترسیم من می ترسم نکند دزد خانه ام بیاید، یک ترس، دوباره می گوید همیشه از این ترس به خودم می ترسم که نکند دزد بیاید .گفت: استادم یادم داد که از نفرت هایم هم متنفر نباشم .یعنی چه؟ یعنی نفرتهایم را هم دوست داشته باشم؟ بله، دوست داشته باشید که قشنگ نگاهشان کنید، آدم وقتی از چیزی بدش می آید خوب نگاهش نمی کند، دوستش داشته باشید ببینید چه گندی در آن است،‌آن گندش را ببینید دیگر نمی ترسید دیگر نفرت هم نمی کنید، از بخل و حسد و شهوتها خجالت زده نباشید، بخیل است چکار کند سرش را بگذارد بمیرد؟ حسد دارد کاری نمی شود کرد ،به بعضی چیزها شهوت انگیز نگاه می کند حتی به مسئله خوردن، حتی مسئله خوابیدن، فیلم نگاه کردن، یک دفعه قبول کنید شما این هستید ببینید این آدم با این ویژگی ها خوبست؟ قشنگ است؟ زیباست؟ قابل پسند است؟ نگاه که می کنید می بیند خیلی بد است، خیلی زشت است،
یاد بدهم به این پدر مادرهای جدید که پستانک دهان بچه شان را می خواهند بگیرند، اکثرا دعوا می کنند، می زنند، چقدر زشت شدی؟ چرا این کارها را می کنید؟ پستانک را زشت کنید، چطور؟ بروید عطاری سبزه زرد بخرید آب کنید بزنید سر پستانکها، هزینه کنید ۷ – ۸ تایی بخرید بگذارید در یخچالتان،‌ هر وقت خواست بگویید برو یکی بردار، یکی را بر می دارد می گذارد دهانش بعد گریه گریه که این تلخ است، می گویید که من که گفته بودم فروشنده ها گفتند اینها تلخ شدند تو می خواهی بخوری خب بخور، می برد سطل آشغال می اندازد ، می رود بازی می کند ۳ – ۴ ساعت دیگر می آید دوباره یکی دیگر می خواهد باز همین کار را بکنید بگویید برو از یخچال یکی بردار،
قبول کنید شما بخیل هستید ،‌ قبول کنید شما حسودید، قبول کنید خشمگین هستید، یک دفعه درست و حسابی قبول کنید کی هستید؟ خودتان را نگاه کنید وقتی خوب نگاه کردید می بینید چقدر هولناکید، دوست دارید هولناک باشید؟ باشید، ولی دیگر نگویید من بدم می آید شعار ندهید، به من این استاد آموخت بجای همه اینها مهربانانه نظارت کنم بر هر چه که هستم، خودتان را قشنگ نگاه کنید، یک نظارت هوشیارانه،‌ آگاهانه، به اینکه هستید اینقدر نگویید نیستم شما هستید با هست بودن نگاه کنید هوشیارانه،‌ مهربانانه آگاهانه خودتان را نگاه کنید، ما الان که اینجا نشستیم در یک بخش از بهشت نشسته ایم، ما الان که اینجا نشسته ایم زیر پای یک استاد بزرگ نشسته ایم که استادهای زیادی در محضرشان تعلیم گرفتند، فیض برده اند، به عالمیان فیض بخشیده اند، ما الان در دیار علی بن موسی الرضا (ع) هستیم کنار سفره پدرش نشسته ایم، یک سفره پر از کَرم و مهربانی، ‌اگر من درست می گویم و دچار توهم نیستم بیاییم باهم حرکت کنیم و کار کنیم اگر درست می گویم همه شما بودنتان را در این بهشت را حس می کنید؟ یا نمی کنید؟ از وقتی آمدید حس کردید که چقدر آرامش دارید یا نه؟ بعضی ها در دلشان می گویند دلش خوش است با این همه گرفتاری و بدبختی و بیچارگی دیگر حسی برای درک بهشت نمانده ،مچتان را می گیرم می گویم پس برای چه آمدید ؟ اصلا برای چه آمدید؟ شما مگر نیامده بودید که اینرا بدست بیاورید اگر قرار بود کوله ی دردهایتان را بگیرید در بغلتان به هیچ وجه رها نکنید برای چه آمدید؟ آمدیم تا این استاد بزرگ همه ی ما را بیاموزد چطور با خودمان مهربان بشویم؟ اینقدر خودمان را ناخن نکشیم خودمان را گاز نگیریم، حرف اول محبت است عشق بی پیرایه است جز اینکه بر خودمان مهربان نیستیم هیچ چیز دیگری نیست و این را بدانید هر کسی با خودش مهربان نیست از سر مهر و محبت خطاهایش را نمیتواند ببیند، وقتی یکی خودش را نمی خواهد و خطاهایش را از سر مهر نمی تواند ببیند بنظر شما می تواند هیچکس دیگری را یک دامن پر از محبت به سرش بریزد؟ اصلا چنین چیزی امکان دارد ؟ آنکه خطاهایش را که مثل برف بی صدا آمد و روی هم ریخت و یک کوه شد می تواند که بدون محبت ببیند؟ چنین کسی از سر عفو و بخشش نه با خودش می تواند روبرو بشود و نه هرگز آدمهای روبروی خودش را می تواند ببخشد، آدمهای روبروی خودش را مهر بورزد این یعنی یک جهنم پر از آتش، نگویید چرا اینقدر حالم بد است؟ شما جهنم را انتخاب کردید وسط آتش ایستادید میگویید سوختم، بیرون بروید به همین سادگی، آمدیم تا یکبار دیگر برای روزهای پیش رویمان از استادمان درس بگیریم، بیخودی اینجا جمع نشدیم روزهای پیش رویمان روزهای حسابی ست،‌ مثل گوشت آبگوشت میخواهند له مان کنند، خبرهای خوبی ست، آمدیم این روزها پیش استادمان درس بگیریم که حتی خطاهایمان که مثل دانه های برف بی صدا می ریزند آنها را هم بشنویم آنها را هم ببینیم و بتوانیم در برابر آنها بایستیم و آن هم آگاهانه و مهربانانه مانع ورودشان به درون معنوی خودمان بشویم اگر این را بگیرید و برگردید، خانه هم می خرید قسط هایتان را هم می دهید،‌گرفتاریهایتان را هم حل می کنید همه چیزتان درست می شود اول باید این اتفاق بیافتد این روزها و روزهای بعد از آن خیلی مهمند، چرا؟ یک علت خیلی عجیبی دارد، دنیا مثل سنگ می ماند همه چیز دورش سنگی ست ما تا به حال حسش نکردیم ولی سنگی ست، کم کم حسش می کنیم، اما یک اتفاق جالبی افتاده روی این تخته سنگها،‌ درز درز شیارهایش شکاف خورده این شکافها که به این تخته سنگها خورده اینقدر جالب است چرا؟ چون نور عظیم از آنطرف درز می تابد این طرف که ما هستیم که چه اتفاقی بیفتد؟ تا فرصتی ایجاد کند آدمهای بیرونی با آدمهای درونی ارتباط برقرار کنند، من و شما باهم را نمی گویم، من را با خودم، شما را با خودتان، هر کسی با خودش‌ یک آدم بیرون دارد یک آدم درونی، آدم بیرون خیلی شیک است، مبادی آداب، قشنگ حرف می زند، پر استایل با پرستیژ، اما آن درونی یک چیز دیگریست، گاهی اوقات مرا ببخشید یک لات تمام عیار است، چه می کند آن آدم را به کدام سوها می برد؟ چند سال پیش در جلساتمان عرض کردم خدمتتان که روزهایی خواهد آمد که رویارویی آدم درونی و بیرونی آنقدر هولناک باشد که از هراس غش کنید، من موردش را داشتم که خودش را که دید غش کرد، از آن من درونی غش کرد، پس آماده باشید، تکیه به لباسهای فاخر ،اتو کشیده و براقتان را که در بیرون دارید نزنید، پرستیژ اجتماعی تان را خیلی جدی نگیرید، اول پرستیژ درونی تان را درست کنید، ببینید درست و آباد است اگر آباد بود آن موقع می شود رویش حساب کرد، باور کنید این رویارویی من درونی و من بیرونی لازمه ادامه مسیر است، جز این هیچ راهی نیست ما اصلا آمده ایم این دنیا به همین نیت، آمده ایم که یاد بگیریم یا نشان بدهیم که یک چیزی که در بیرون کار می کند با آن چیزی که در درون کار می کند یکی ست، دوتا نیست باید یکی باشد، یا این را می فهمیم یا درکش نمی کنیم، فهمیدیم که ان شاءالله با همه ی سختی هایش پیش می رویم و می رویم جلو، اما اگر نفهمیدیم، روی برتافتیم بعد از این باید مثل مرده های متحرک زندگی کنیم بعد از آن چه می شود؟ نمی دانم چه می شود اما اگر هم میدانستم به شما نمی گفتم هر کسی باید خودش برود ببینید فقط عرض می کنم در بیرون از خودتان دنبال هیچ چیز نگردید خداوند عالم در ملک وجود آدمی یک سطح خاکی درست کرده آنهایی که گلخانه دارند و گل پرورش می دهند شاید بهتر حرف مرا درک کنند، یک جایی دارند خاک آماده است در آن بذر می پاشند و رسیدگی می کنند تا پرورش پیدا کنند خدا در سرزمین وجود من و شما یک خاکی را ریخته به آن می گویند خاک آگاهی در این خاک آگاهی یک عالمه بذر ریخته،‌ بذر بیداری ، بذر هوشیاری، بذر آگاهی و مهر و شفقت، خدا همه ی اینها را به ما داده گلخانه مان حاضر است اما هنوز بذرهای بیداری، فهمیدن آگاهی همه شان هنوز زیر خاک اند بیرون نیامدند در بعضی ها بیرون آمده اند من نمی دانم، پس ما همواره در خودمان یک انباری داریم به اسم انبار خاک آگاهی مملو از بذرهای مدفون شده ای که آگاهی و فهم می آورند رشد می دهند اما این بذرها خیلی مشکل رشد می کنند چرا؟ چونکه روی آنها را لایه های زیادی از رنج، دلتنگی، دلگیری و خیلی چیزهای بد دیگر، قضاوتهای نابجا دخالتهای نابجا پیشداوریها نشنیدن آدمهای روبرو ندیدن آدمها، همه اینها روی این بذرها را پوشانده و روی این خاک است، هوش ما خیلی سرشار است و ما به این هوش خیلی متکی هستیم اما با همه قدرتش و اتکای ما به هوش، نمی تواند این هوش عمیق سکوت کند از این لایه ها بگذرد بذرهای مدفون را ارتباط پیدا کند و بیرون بیاورد حتی گاهی با درون آدمی این هوش دچار تناقض می شود باهم دچار جنگ می شوند بنابراین خیلی مهم است این روزها که در معرض پرتوهای زیادی از نور حقیقت قرار گرفته ایم و بعد از این هم قرار خواهیم گرفت بهره ببریم به درون رخنه کنیم باران حقیقت که از جنس نور است بگذاریم به این بذرها پاشیده شوند تا رشد کنند و تجلی پیدا کنند و آدمی را از این همه سرگشتگی و سردرگمی و تناقض نجات بدهند شاید خوب باشد که خدمت شما بزرگواران درسی را که به لطف پروردگار و استادان الهی آموختم را در این جایگاه بزرگ پس بدهم، آدمی باید تلاش کند اشتباهاتش را ببیند در قبال اشتباهاتش ابراز تاسف کند و بعد از متاسف شدن آن قدر شجاعت پیدا کند که بگوید لطفا مرا ببخش من اشتباه کردم مرا ببخش تقصیر من است مرا ببخش آنوقت است به این مرحله که رسید می تواند همه نعمتها و داشته هایش را که خدا به او داده شاکر باشد، ما شکر می کنیم؟ عجب دروغی!! می گوییم شکر اما بلافاصله پشتش ناله جانسوزی می زنیم که از صدتا کلام بد بدتر است، آدمی وقتی رسید به اینجا که توانست بپذیرد و ابراز کند تقصیر من بود من خطا کردم و من اشتباه کردم آنوقت می تواند شاکر نعمتها و داشته هایش باشد آنوقت است که میتواند به خدای خودش و به آنهایی که ملازمتشان می کند بگوید قدردان محبتهایتان هستم بعد از این مرحله عشق به درون آدمی رخنه می کند آنوقت می تواند با صداقت و صمیمیت تمام بگوید دوستت دارم، چند بار در زندگیتان با صداقت به اطرافیانتان آقایان به خانمها ، خانمها به آقایان، بچه ها به پدر مادرهایشان، پدر مادرها به بچه هایشان، چند بار با صمیمیت این را گفتید؟ دوستت دارم صمیمانه چند بار گفتید؟ هیچ!! اگر گفته بودید الان خشمگین نبودید،
یکی قطره باران ر ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت که او پست شد (گفت کوچکم حقیرم)
در نیستی کوفت تا هست شد
در پناه خدا باشید شاکر اقا امام رضا (ع) باشید که اینجا هستید شاید یک دری باز شد که این در قبل از اینکه زندگیتان را از هم بپاشد نجاتتان دهد، قبل از اینکه دنیا را ترک کنیم روی اصلی دنیا را ببینیم و بفهمیم خودمان را ببینیم، ببینیم چه کسی هستیم؟ به چه درد می خوریم؟**********
برف بی صدا می بارد
به تازگی در تلویزیون سریالی را پخش می کند با عنوان برف بی صدا می بارد . عنوان این سریال برایم خیلی جالب بود لااقل یک هفته به آن فکر کردم هنوز هم به آن فکر می کنم چون بسیاری از چیزهایی که توجهم را جلب می کند از پی توجهم ممکن است ابعادی از آن را ببینیم ولی خیلی جالب است که با کنجکاوی وقتی دوباره بر می گردم ابعاد دیگری را می بینم برای همین باز هم به آن فکر خواهم کرد . بارها وقتی دوستان خواب تعریف می کنند برایشان می گویم وقتی در عالم رویا بارش برف را شاهد هستید این یک هشداری است یا تعبیری است که غمی بروز خواهد کرد . توجه کنید که آگاهانه با آن روبرو شوید. این تعبیر برف را در خواب با عنوان این سریال کنار هم گذاشتم .به انواع مختلف درد و رنج و اندوه اندیشه کردم هیچ دردی در جسم آدم به یکباره حادث نمی شود شاید روشن ترین آن دندان درد باشد . دندان درد یک دفعه شروع نمی شود که بعدا دیگر قطع نشود و درد امان شما را ببرد و شما به دندان پزشکی تشریف ببرید . معمولا یک زنجموره ای کوچولو می کند و قطع می شود دوباره بعد از آن یک کمی و الی آخر . از ساده ترین خرابی ها تا سخت ترین بیماری ها در هر عضو انسان ذره ذره خودش را نشان می دهد بعد هم قطع می شود . بعد از مدتی دوباره همین احوالات . این قسمت را اگر آدم هشیار باشد خیلی زود می تواند بفهمد وشاید پیشگیری هم بکند . دندان که زنجموره کرد فوری نزد دندان پزشک برود قبل از آنکه به عصب کشی برسد یک کمی خرابی را پزشک تمیز می کند و هزینه کمتر و سختی کمتری خواهد داشت یا هر درد دیگری . اما در بخش روان یا نفس آدمی این طور نیست . مثلا حسد به آرامی صدای مورچه گان بر روی سنگ های صیقلی حرکت می کند به اکثر آدم ها که می گویند تو حسادت داری می گویند اصلا چیزی که در خودم نمی بینم حسادت است در حالی که کوه حسادت است من خیلی به این آدم ها برخوردم . یا "رنجش پیدا کردن" از دیگران این هم همین جور است . ذره ذره رنجش ها می آیند دلگیر شدن ها می آیند خیلی بی سرو صدا . خشم آن قدر یواشکی می آید زیرا اگر خشم با سر و صدا بیاید تو متوجه می شوی خیلی زود نوکش را قیچی میکنی . همه می گویند خشم خوب نیست ،اما خشمگین هستند می گویند خشم خوب نیست اما چنان فریاد می کشند که صدایشان محله را پر می کند . خشم آن قدر آهسته می آید که اصلا در درون واکنشی نشان نمی دهد تا وقتی به مرحله عیان شدن در بیرون برسد . اعتماد به نفس را از دست دادن چنین است هیچ انسانی به یک باره که از شکم مادر بیرون آمد بدون اعتماد به نفس نیست . اولی اتفاق می افتد یک ذره دومی سومی خلاصه هر اتفاقی که می افتد اگر شخص هشیار نباشد ذره ذره از اعتماد به نفسش کاسته خواهد شد و او چون توجه نگذاشته نمی فهمد . روزی که در میان جمع از ابراز حتی یک جمله ساده می ترسد و دوری می کند ولی قبل از آن چون توجه نگذاشته بود نفهمید که چطور به این روز رسید . خیلی ها هستند که از آنها می خواهم گفتگو کنند و می گویند من در جمع نمی توانم گفتگو کنم در حالی که بسیار آدمهای فهیم و باشعور و بسیار دانا هستند اما نمی توانند گفتگو کنند . شما به بچه های کوچک نگاه کنید از چیزی نمی ترسند می خورند و می خوابند هر چه بخواهند دست می زنند لمس می کنند چرا ؟ چون این بچه ها فقط خودشان را باور دارند خود باوری از جمله اموری است که اگر خیلی زیاد باشد مثل سم می ماند ولی اگر خیلی هم کم باشد باعث می شود که انسان از اراده نمودن برای هر کاری سرباز می زند . چون باور ندارد که این خود درونی از عهده کاری برآید . دردها رنج ها اخلاقیات بد تعارض ها سرکشی ها و.... که همه مان داریم با سروصدا نمی آید همه شان مثل برف بی صدا می ریزند و بی صدا حرکت می کنند و بی صدا فرد را آلوده می کنند و فرد از درون دچار لکه های سیاه و بدبو می شود .
دقت کردید وقتی باران می آید . ریزش باران در رویاها تعبیرش ریزش نعمت است . آن هم بر خواب بیننده . ریزش باران به هرکجا می خورد با سرو صدا است. همچین که باران شروع می شود صدای ضربات قطراتش را بر روی شیشه های خانه می شنویم. اگر خانه آرام باشد ضربه ها که بر زمین می خورند یا پشت پنجره می افتند می شنویم. اما برف حتی اگر درحدود یک متر هم باریده باشد صدایی ندارد . مگر اینکه شما به بیرون از خانه بروید یا از پنجره نگاه کنید . وگرنه متوجه اش نمی شوید . این حسیات که به شما گفتم عین برف است نه عین باران . مخلص کلام ، عرض می کنم از آن بخش خلقیات و روحیات و پارامترهای درونی که می توانند بی صدا بر شما وارد شوند هراس کنید . دمادم آن ها را مد نظر قرار دهید . ببینید الان دیگر عادت کرده اید . هرکجا که می روید و در خانه را که باز می کنید اولین چیزی که بر میدارید ظرف الکل است . دست و وسایل را ، همه را الکل می زنید . چرا ؟ چون به خاطر بیماری آنقدر نگرانی کشیده اید که خودتان را ملزم کرده اید بر پاشیدن الکل و دفع ویروس . بسیاری از این خصوصیات را که شمردم از آن ویروس مهلک تر هستند . از آن ویروس بدتر هستند . شما وقتی خلق بد دارید ، وقتی تندخو هستید ، وقتی به دیگران پرخاش می کنید ، وقتی که خودتان را مجاز می دانید بر سر دیگران داد بزنید ، اعتراض کنید ، حتی درخواست هایتان را امری ارائه کنید و هیچ وقت یک لطفاً پشت آن نگذارید ، این ها یک دفعه نیامدند . در طی سالیان ذره ذره بر وجود شما وارد شدند و شما آنها را نهی نکردید . اگر حواس می دادید آنها را نهی می کردید . چون شما می دانستید که بد هستند . هیچ وقت هیچ کسی دوست ندارد بدی را در خودش نگاه دارد و نهادینه کند. اما همه ی ما کردیم .نیش کلام داریم . اگر امروز دوست می داریم که عروسمان ، نوه مان ، دامادمان و یا هرکدام از وابستگانمان به ما سر بزنند ، از حال ما بپرسند و ما با دیدن آنها خوشحال شویم ، دو نحوه ی گفتگو وجود دارد . یک نحوه ، چقدر خوشحال هستم که الان دیدمت . یا چقدر خوشحال هستم که صدایت را شنیدم. چقدر دوست دارم همیشه صدایت را بشنوم. یا همیشه تو را ببینم . قلبم خوشحال می شود . شکل دیگرش این است : چه عجب یه زنگی زدی . چه عجب ما تو را در خانه مان دیدیم . این واقعیت است که شما محبت دارید . ولی محبت شما در لفافه ای از تعفن پوشیده شده است . دیگران را در مقابلتان متعفن می کنید . از خودتان بیزار می کنید . چرا در لفافه ی گل های مریم و نرگس و گل های رز که خوشبو هستند محبتتان را نمی پیچید و ارائه کنید . دختر برادرم امسال سال آخر دبیرستان است و آماده کنکور . سخت مشغول است و سخت می خواند . دو سه روز پیش چیزی را می خواست ، زنگ زد که عمه جان شما دارید . گفتم بله عزیزم بیا و ببر . آمدی یک نگاهی به عمه بکن . وگرنه روی میز گذاشتم . آمد و پیش من آمد و من نگاهش کردم و با چشمانم دریای محبت قلبم را به او پاشیدم . آنقدر عظیم ، خودم برای اولین بار این دریای محبت را حس کردم وقتی به او پاشیدم . اینقدر روی این بچه نمود داشت و حسش کرد . فهمید که چقدر دوستش دارم . فقط به او گفتم که من دوست دارم همیشه تو را ببینم . اما می دانم تو کار داری عزیزم . فقط من می توانم مواقعی که دلم برای تو تنگ می شود برایت دعا کنم . دعا کنم که موفق شوی . آن چیزی را برسی که دوست داری و خدا صلاحت را می داند . با دریایی از لبخندهای شیرین و رضایت مندی از خانه ی ما خارج شد . وقتی او رفت ، خوشحالی او تا وقتیکه به طبقه بالا رسید هنوز به من می رسید و برای خودم ساعت ها بعد از آن خوشحالی اش در وجودم بود . ولی ما همیشه این کار را نمی کنیم . ما همیشه توقعاتمان را مثل کیسه ی زباله ای که گذاشتیم دم در تا مامور شهرداری ببرد به روی دیگران پرت می کنیم . بعد هم فکر می کنیم که ما با محبت هستیم . اما نیستیم . همه ی این ها خیلی ساده و آرام می آید . طی سالیان در ما جمع می شود . ما یک دفعه اینطور نمی شویم. من عادت دارم هرکسی که به من زنگ می زند و می گوید چطوری ؟ می گویم الهی شکر . بعد اگر یک مقدار حرف را ادامه دهد و اگر بیمار باشم و مشکلاتی داشته باشم آرام آرام برایش شرح می دهم . ولی همیشه اولین جمله الهی شکر است . اگر هیچ کسی از من جز این را نشنید مجانی به دست نیامده است . همه ی سالیان عمرم سعی کردم می پرسند چطوری ، می گویم الهی شکر . اگر گلایه ای هم داشتم فقط آرام آرام و نرم نرم گلایه ام را گفتم. امروز ، عزمت را جزم کن تا عوض شوی . مثل برف خصلت های بد ، بی صدا بر من و شما باریده است . اگر امروز نگاهش نکنیم فرداهایمان بدتر از این خواهد بود . بیائید خلقیاتمان ، روحیاتمان ، پارامترهای درونی مان که می تواند بی صدا بر ما وارد شود از آن هراس کنیم و دمادم آن ها را مدنظر قرار دهیم . تا بتوانیم ، وقتی پیش چشمم است من می بینمش . ولی وقتی رفت در گنجه ، آن پشت قایم شد ، از حیطه ی نگاهم می رود . مدنظر قرار دهید تا از حیطه ی نگاه فهمیده و آگاهتان دور نشود . برف بی صدا می بارد . اما پس از باریدن زیاد و جاگیر شدنش ، آن موقع است که قدم های من و شما روی برف صدا به وجود می آورد . آن وقت همه را خبر می کند و اجتناب ناپذیر است . تا به آنجا نرسیده ایم حذر کنیم . تا به آنجا نرسیده ایم که همه را با رفتارهایمان و خلقیاتمان باخبر کنیم که ما خیلی بد هستیم . خیلی بی مهر هستیم . کلام خوب نداریم . کلام شیرین نداریم. کلام بدون نیش و کنایه نداریم . کلام بدون طعنه نداریم . اگر کسی ما را آزرده کرد حتما ما باید آزرده اش کنیم . شما در گفتگوهایتان نگاه کردید که چقدر حقتان است و چقدر حقتان نیست . من در همین 10 روزه ی اخیر از آدم های بسیار نزدیک به خودم چقدر رنجیدم . چرا ؟ چون فکر می کنند هرچیزی که دلشون می خواهد باید بگویند . حقشان است . نه . چه کسی گفت حقتان است . مگر من به شما می گویم . مگر من حق خودم می دانم که حرف های اینجوری بزنم .

نوشتن دیدگاه