منو

یکشنبه, 04 آذر 1403 - Sun 11 24 2024

A+ A A-

گلهایی از بوستان کلام امیرالمومنین ع بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

در این شب های ماه رمضان هر وقت که یک فرصتی داشتم، که البته پارسال هم این کار را کرده بودم و در شب های قدر برای شما آورده بودم، سری زدم به نهج البلاغه و هر بار یک دسته های گلی از نهج البلاغه در این سه شب برای شما آوردم، اگر یادتان باشد گفتیم، هر کدام 5 تا قرآن 5 تا نهج البلاغه، ختم کردید اطلاع بدهید، به دیده منت ما هم یک یادگاری ازحسینیه آقا امام زمان (عج) برای شما هدیه خواهیم کرد، ولی امسال هیچ چیزی به شما نگفتم، خودم به نهج البلاغه سر می زنم، هرروز، لااقل هر یک ساعت یک بار، دو ساعت یک بار، یک تفرجی در آن می کنم، یک چرخیآن می زنم، برای خودم کیفی می کنم و برمی گردم، اما در این چرخ زدن ها و تفرج کردن ها ، امسال به یک چیزی برخوردم که آن را برای شما آوردم، یک نکته و کلامی بود که به کرّات به آن برخورد کرده بودم، مثلا نامه 60، نامه 63، نامه 38، و موارد بسیار دیگر که ما از یک خروار گُل، 4-3 تای آن را به شما ارائه کنیم، شما بروید همین سه چهار تا را پیدا کنید، ببینید چه قدر برای شما خوش عطر و بو است، موارد زیادی بود که معمولا این نامه ها از جانب امیرالمؤمنین (ع) است، به یک طرف دیگر فرستاده شده است خیلی زیباست که آقا نامه شان را این چنین شروع می کنند، می فرمایند: " مِن عبدِاللهِ علیٍ امیرِالمؤمنین " یعنی از بنده خدا، علی، امیر مؤمنان. من یک بار به این جمله برنخوردم، خیلی برخوردم، در جاهای مختلف، هر وقت می خواستند کلامی بدهند، می خواستند خدمت کسی بفرستند و توصیه ای بکنند، این چنین شروع می کردند: "مِن عبدِاللهِ علیٍ امیرِالمؤمنین " به این جمله خیلی تعمق کردم، مولا وقتی دستوری یا توصیه ای برای فردی یا گروهی داشتند و اعلام می کردند، در کلمات اولیه نامه، اشاره به موجودیت خودشان می کنند، می گویند: از بنده خدا، یعنی برای شروع گفتگویشان در مقابل یک فرد دیگر یا اشخاص دیگر، اول ماهیت فردیشان را ابراز می کنند، بنده خدا، یعنی کلامی که دارد برای تو می آید، یک بنده خدا دارد برای تو می فرستد، هیچ اشاره ای به مقام دنیایشان، داماد پیغمبر است، پسر عم پیغمبر است، همسر دختر پیغمبر است، یا خیلی جاهای دیگر، جانشین رسول خدا، هیچ کدام این ها را حتی در زمان حکومت خودشان هم، اشاره به حاکم بودن بر جامعه نمی کنند، بلکه در ابتدا می فرمایند: بنده خدا. تعدادی ازکسانی که می آیند این جا به من سر می زنند، اِف اِف را که می زنند خیلی جالب است، می گویم: کیه؟ می گوید: من خانم فلانی هستم، تلفن می زند می گویم: بله بفرمایید؟ می گوید: من خانم فلانی هستم. امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: از بنده خدا. این مقامی است که در دنیا، هر انسانی با تهذیب نفس و سعی و تلاش می تواند به آن برسد، اگر می گفتند: امام اول هستم، خب من که هیچ وقت نمی توانم امام اول بشوم، شما که نمی توانید امام اول بشوید، پس دیگر گفتن ندارد، اما بنده خدا بودن از جمله مقاماتی است که انسان ها اگر در دنیا تلاش کنند، نفسشان را پاکیزه کنند، به طور حتم می توانند به آن دست پیدا کنند و وقتی صاحب بندگی و بنده خدا بودن شدند، دیگر خودشان را برتر از بقیه نمی دانند تا با استناد به این که من برتر از بقیه هستم به همه دستور بدهند. پس از آن، نام مبارکشان، یعنی علی را قید می کنند، تا جای هیچ گونه شک و شبهه ای باقی نماند که مردم بدانند، آن کسی که نامه را می گیرد، بداند، این بنده خدا، نامش علی است و علی کیست، بعد از آن، مقام حکومتشان را ابراز می کنند، یعنی امیرالمؤمنین، خود کلمه امیرالمؤمنین جای بحث فراوان دارد، یعنی چی؟ یعنی کسی که داری کلام مرا می خوانی، این گفتگو برای کسانی است که ایمان آوردند، مؤمن هستند، به باور و یقین رسیدند، نه هر کسی، بعد از آن ادامه گفتگو می دادند. خیلی فکر کردم، این نکته که من این طوری به دفعات به آن برخوردم برای ما چه دارد؟ باید یک چیزی برای ما داشته باشد، هر کسی می خواهد در جامعه خانواده و جامعه بزرگ انسانی گفتگویی بکند، در قدم اول می بایستی خودش را بشناسد، بفهمد که در این دنیا، میان این آدم ها صاحب چه جایگاهی است؟ شما جایتان را می شناسید؟ شما اصلا خودتان را می شناسید؟ اگر کسی بر کسی تغیر می کند، اگر کسی بر کسی ناسزا می گوید، رفتار ناشایست می کند، برای این که اصلا خودش را نگاه نکرده است، ما بچه که بودیم، این بزرگترها سر به سر ما می گذاشتند، مثلا سلام که می کردیم، می گفت: سلام عزیزدل خوبی؟ بعد تند تند صورتشان را پاک می کردند، ما هم بچه بودیم، بی اختیار صورتمان را پاک می کردیم، بعد به ما می خندیدند؛ دیدی اذیتت کردم و سر به سرت گذاشتم؟ هیچ وقت خودتان را در آینه نگاه کردید، ببینید کی هستید؟ یک بار جلوی آینه بایست و بگو من کی هستم؟ اگر مادرم در جایگاه مادری، رفتارم، رفتار یک مادر هست؟ اگر پدرم در جایگاه پدری، واقعا پدرم؟ پدر یک مقام است، مادر یک مقام است، بعد اسم روی آن می آید، مادر، خانم فلانی، پدر، آقای فلانی، اما واقعا مقام پدر یا مادر را دارا هستی؟ یا فقط در شناسنامه بچه ات، در مقام پدر و مادر اسمت قرار گرفته است؟ بعد در آن جایگاه روی کرسی خود تکیه بزن و حرف بزن، اول ببین واقعا پدری که در جایگاه یک پدر گفتگو می کنی؟ می گویی خواهرم، خواهر، اول ببین اصلا خواهری؟ اصلا خواهر یعنی چه؟ می دانید ما این ها را نمی دانیم؟ می خواهید یک جلسه بگذارم فقط همین ها را دانه دانه پرسش کنم، ببینید چه قدر جواب متفاوت می آید، گاهی اوقات چه قدر جواب بی ربط می آید که اصلا چه ربطی به خواهر بودن یا برادر بودن دارد؟ اول ببین کی هستی؟ اگر کسی نداند کیست، گفتگویش برای دیگران مؤثر واقع نمی شود، مصلح جامعه خودش و تاثیرگذار به جامعه خودش نمی تواند باشد. اول ببین کی هستی، بعد بگو نام من این است، تا با این نام، تو را از یک آدم دیگری که مشابه تو مقام دارد، بشود تفکیک کرد، نام های شناسنامه ای مان، مُردیم تمام می شود، همه اش زیر خاک می رود، هیچ چیزی نمی ماند اما ماهیت ما در دنیا هرچه بوده، آن باقی می ماند و بعد از آن به موقعیت اجتماعی مان اشاره کنیم، خیلی فکر کردم چرا جامعه مسلمین که صاحب آخرین، کامل ترین دین و روش در زندگی در دنیا هست، دُر های معصوم و مملو از نور و آگاهی الهی در اختیار دارد، چرا این قدر وضعش خراب است؟ فلسطین را نگاه می کنیم یک طور است، یمن را نگاه می کنیم یک طور است، هر کجا را که نگاه می کنیم، از همه بدتر خودمان، ما آقاییم، ما سروریم، ما بزرگیم، ما صاحب یک قدمت دو هزار و پانصد ساله ایم، پس چرا این قدر وضع مان افتضاح و خراب است؟ چرا شلوار می پوشیم این قدر پاره است و دلیل تمدن می دانیم؟ دلیل بزرگی و شخصیت می دانیم، چرا به این جا رسیدیم؟ چرا در این نقطه ایستادیم؟ کمی صبر کردم، کمی فکر کردم؛ روزها اگر خدا قبول کند به روزه داری می گذرانم، یک مقدار می خوابم، بقیه اش کاری ندارم، به لطف پروردگار بچه هایم هستند کمکم می کنند، می آیند، می روند، رسیدگی می کنند، من دچار آسیب نمی شوم، پس آزادم، وقت زیاد دارم، زیاد فکر می کنم، دیدم اصل ماجرا در همان کلمه اولی هست که خراب است، همان کلمه اولی که امیرالمؤمنین (ع) فرمود: مِن عبدالله، کدامتان عبد خدایید؟ کدامتان بنده خدایید؟ اصلا به من بگویید، چه کسی می داند بنده خدا بودن یعنی چه؟ درد ما این است که اصلا نمی دانیم بنده خدا بودن یعنی چه؟ یعنی این قدر بروی سجده و بیایی که پیشانی تان سیاه شود، چه کسی این را گفت!؟ همه درد ما در همان کلام اولی است، انسان ها وقتی خودشان را نمی شناسند، خودشان را اصلاح هم نکرده اند، ابلاغ اصلاح به جامعه بشری می دهند، اثر نمی کند، چرا که امر به چیزی می کنند که در وجود خودشان نیست، حتی خلاف آن، بسیار در درون خودشان دارند، پس در جامعه مؤثر و راهنما نمی شوند، جامعه را درست نمی توانند بکنند، از بالاترین مقام در جامعه تا کمترین و پایین ترین مقام جامعه هیچ تاثیری نخواهند داشت. خیلی ساده است؛ اگر همکاری یا همسایه ای یا دوستی یا قوم و خویشی داشته باشید که از او می شنوید که دروغ می گوید، اگر بیاید شما را از عاقبت دروغگویی بترساند، شما می ترسید؟ شما می خندید، شما حرفش را باور می کنید که خودتان را اصلاح کنید و دروغ نگویید؟ هرگز چنین کاری نمی کنید. پدر مادرها تو را به خدا توجه کنید، تربیت بچه ها بسیار مهم و اساسی و ظریف است، اگر بچه های شما خط و گفتگوی شما را نمی پذیرند، با شما مقابله می کنند، به خودتان رجوع کنید، آیا آن چه را که به بچه ها می گویید، در درون رفتار و کردار شما وجود دارد؟ شما چه کار می کنید؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: بنده خدا، آیا واقعا ما از بندگی خدا شناختی داریم؟ پدر و مادر یا معلمی که در کلاس درس دارد حرف می زند، باید بنده خدا باشد که نقش بندگی در چهره اش باشد که به شاگردش یاد بدهد چه طوری می شود بنده خدا بود. شاید بگویید تعریف بندگی چیست؟ بنده بودن، در یک چهارچوب معین، مثل لایحه مجلس وجود ندارد، چرا؟ چون انسان ها متفاوت هستند، توان ها متفاوت است، پس برای همه یکسان نیست، پس چه کار کنیم؟ این بنده حقیر خدا، می دانید چند سال است خدمت شما هستم؟ می دانید چند بار گفتم با امامان تان آشنا بشوید؟ منظور من آشنایی با شناسنامه امام تان نیست، تاریخ تولد، تعداد بچه ها، کجا به دنیا آمده، کجا شهید شده؟ منظور من این نیست، باید ابتدا با نحوه زندگی کردن امام، تعامل کردن او با مردم، تعاملات خانوادگی و اجتماعی او که در کتاب ها آمده است، آشنا بشوید، بعد تلاش کنیم خودمان را به این ویژگی های امام ملبس کنیم و با این ویژگی ها زندگی کنیم. در جلسه میلاد آقا امام حسن مجتبی (ع) عرض کردم، از امام یک گره نورانی بر صفحه وجودتان دریافت کنید، هروقت به سمت و سوی ارتباط های تاریک کشیده شوید، این گره نورانی مسیر شما را عوض می کند، بندگی خدا تنها با نماز خواندن زیاد، روزه داری مستحبی زیاد، تلاوت قرآن بدون درک و تدبر در کلام الهی، به دست نمی آید، این ها اسبابی است برای ورود به مسیر بندگی و لازم هم هست، اما برای بنده شدن کافی نیست. خوب است از بالاترین پست های اداری، دستم نمی رسد وگرنه به خدا می رفتم و در مجلس می گفتم، به همه آنهایی که کلاس های درس اداره می کنند می گفتم، می گفتم برای خدا چیزی را بگویید که هستید. در عید با یکی از اعضای خانواده صحبت می کردم، به او می گفتم که از خیلی ها دلگیر هستم، از دست خیلی ها ناراحت هستم، ولی نمی توانم دوستشان نداشته باشم، من آنها را دوست دارم، هر جا هم آنها را گرفتار ببینم، کمکشان می کنم، من دوستشان دارم. شما آدم ها را دوست دارید که بعد به بقیه توصیه کنید همه را دوست داشته باشید؟ آیا این دوست داشتن در صورت شما، در رفتار شما و در حرکات شما دیده می شود؟ اگر آنهایی که یک سیستمی را اداره می کنند، حرفی را بزنند که هستند، آدم های مقابل آنها دو دسته می شوند؛. یک دسته آنهایی هستند که چون می بینند، شخص دارد حرفی را می زند که خودش آن طوری هست، او را می پذیرند و قبول می کنند، بی چون و چرا دنبال او می روند، از او اطاعت می کنند. دسته ای خیلی ظریف و قشنگ، راه عناد و طغیان را پیش می گیرند، چرا؟ چون نمی توانند افسار شیطان را از گردنشان بیرون بیاندازند یا دلشان نمی خواهد بیرون بیاندازند، این ها شناختند، کسی که غیر از آن حالت است، اسیر شیطان است، اما دلش نمی خواهد بیرون بیاید، ولی خوب است، افراد جامعه به وضوح، نه با ریا، نه با در تاریکی فرو رفتن، دو دسته بشوند، دسته ای بگویند مسلمانیم و در زیر، چیزی که ندارند، مسلمانی است! خیلی باید به این موضوع توجه کنیم، تا ماهیت وجودی مان را نشناخته ایم، خودمان را با آن زینت نکرده ایم، با جامعه لااقل حرف نزنیم و دستور ندهیم. امروز جامعه مسلمین در کشور ما از همین جا ضربه خورده اند، خیلی هم بد ضربه خورده اند، از نهاد خانواده شروع می کنم، پدر و مادری که فرزندانشان را به کلمات دلنشین و پندآموز، به راستگویی هدایت می کنند، به نماز خواندن هدایت می کنند، به رعایت حلال و حرام هدایت می کنند، ولی از خودشان غافل هستند، بچه ها خیلی عجیب باهوش هستند و بچه ها خیلی عجیب، پدر و مادرهایشان زیر ذره بین شان هستند، چون در دنیایی که به دنیا آمدند و وجود دارند، اولین سرداران و اولین بزرگان زندگی شان، پدر و مادرشان هستند، حالا طرف می آید و پول طلب دارد، زنگ را می زند، پدرش می گوید ببین کیه؟ می گوید که مثلاً حاج آقای فلانی، می گوید بگو بابام خانه نیست. تمام شد، دیگر این پدر اعتبار ندارد. توصیه می کند، پسرم، دخترم، نماز بخوان، نماز تو را از زشتی ها دور می کند، بعد ساعت 11:30 شب شده، مدام می گویند، آقا نماز رفت، می گوید الان الان، این نماز نیست که تو می خوانی، رفع تکلیف است، بچه شما هم همان کار را می کند، بعد گله نکنی؟! در یک چنین قفسی، به طور حتم بچه ها همان راه مصلحت گرایانه پدر و مادرشان را در مواقع لزوم می روند، پایشان را روی تمام موازین شرعی و اخلاقی می گذارند، بعد چه می شوند؟ می شوند فرزندان ظاهرالصلاح و باطن الفاسد. می شود رئیسی که یک مجموعه را به گند می کشد، همه را خراب می کند، همه را از بین می برد. فکر می کنید چرا یک جامعه یک چنین مسیری را می رود؟ چون آن وقت هرکسی در هر مقامی و هر مسئولیتی، از رئیس یک وزارتخانه گرفته تا آبدارچی، نظافتچی، اگر در وهله اول، انسان درستکار باشد، چه اتفاقی می افتد؟ فراتر از درستکاری، درستکاری قدم اول است، انسانی باشد که تنها زیر سایه خالقش حرکت می کند، هر دم خودش را در لبه قبر و انتهای کار دنیایی بداند، آن وقت دیگر علقه مسائل و روابط دنیایی، او را در تار عنکبوت خودش نمی پیچد، آن وقت هرکسی همان کاری را انجام می دهد که به آن موظف شده است، آن وقت خیلی از آدم ها در مواجه با این مسئولین، جایگاه خودشان را به درستی انتخاب می کنند، چون همیشه انسان هایی یافت می شوند که افسار شیطان بر گردنشان افتاده و آنها را بر اساس خواست خودش می چرخاند، اما این جا یک امای بزرگ وجود دارد، با این شیوه که عرض کردم، قشری که گردن به افسار ابلیس داده اند، واضح می شوند، جدا می شوند، دیده می شوند، در لابه لای اقشار دیگر، نمی توانند پنهان شوند، از دست آدم هایی که پذیرش صحیح اخلاقی و شرعی مسائل دنیایی را دارند، جدا می شوند، آن وقت جامعه مسلمینِ مؤمن به احکام پروردگار، در شفافیت و در صحنه جدا شدگی جنود شیطان و بندگان خالص الهی زندگی خواهند کرد. خُب، ما الان کی هستیم؟ عبد خدا، بنده خدا، اما واقعاً هستیم؟ امشب، آن شبی است که درها باز است، همه چیز روشن است، همه چیز را می شود به وضوح دید، هر سؤالی کنید جواب شما را می دهند، دور و بر ما را ملائک پر کردند، بچه ها، شما که کوچک هستید، شما که در زندگی تان کمتر خطا داشتید، شما از ملائک خدا بپرسید، جوابتان را بگیرید، برای ما هم تعریف کنید. خوب است که امشب به جای آن که برای دردهایمان گریه کنیم، بیاییم و به این فکر کنیم که از خدا بخواهیم، درد را می کشم، بی پولی را هم تحمل می کنم، گرفتاری های روزمره را هم تحمل می کنم، خدایا، من را از منیّت خودم جدا کن، تا بتوانم یک پا از منیّت برداشته و به بندگی تو بگذارم. می دانید دیگر، یک دانه خط است، این طرفش منیّت است، آن طرفش بندگی خداست. امشب بیاییم و همه ما از خدا همین را بخواهیم. قرآن را باز کنید و بخوانید، نه برای این که فقط آن را ختم کنید، 1 آیه، 2 آیه، 5 تا آیه، بچشید، به خدا یک شیرینی دارد، من به این سن رسیدم و این همه قرآن خواندم، این همه قرآن درس دادم، خیلی جاها، ولی چنین شیرینی ای نچشیده بودم.

نوشتن دیدگاه