منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره هشتادم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 653

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع: مطلبی را که می خواهم ارائه کنم در راستای ترسهایمان است که مدت ها روی آن کار می کنیم . از جلساتی که شروع کردیم بارها به آن فکر کردم و روی کاغذ نوشتم و هرجایی که مطلب را می نوشتم یا درذهنم یاد آوری می کردم آخرش یک جمله از شما را به یاد می آوردم و مواردی را که باعث ترس من می شد را به دست های قدرتمند خداوند می سپردم در بحث اعضای خانواده و بحث فرزندانمان می گویم خدایا اینها بنده تو هستند و من اینها را به دست های قدرتمند تو می سپارم. ولی در دو سه روز گذشته از لحاظ فکری خوب نبودم و خوب عمل نکردم آن روز احساس کردم چقدر از خودم می ترسم یعنی ترس از خودم سراغم آمد.دیدم یک کارهایی می کنم که با چیزی که برای خودم درست کرده بودم به نام چهارچوب یک وقت هایی چقدر از اینها فاصله دارد و این ترس سراغم آمد. و با خودم گفتم که دیگر این را نمی توانی بگویی به دستان قدرتمند تو سپردم این تو هستی که این کار را انجام می دهی و این خیلی من را آزرد و اذیت شدم خواستم این را با شما مطرح کنم .
استاد: گاهی اوقات ،نه اکثر مواقع در مسیر حرکتی ما برای همه ی آنهایی که مثل ما به سمت و سوی حقیقت در حرکت هستند این اتفاق می افتد چه اتفاقی؟یک سری مطالبی پیش می آید فهم می کنند شعورشان بالاتر می رود درک شان بالاتر می رود و آنها را می فهمند ،نتیجتاً این فهم و شعور پس از مدت زمانی چون مدام جلوه می کند و به آدم به قولی نمود پیدا می کند یک جورایی حکم یک لباس شیک و گران را پیدا می کند آدم وقتی لباس گران و شیک می پوشد یک جور گردن فرازی می گیرد یعنی گردن خود را در میان جمع حرکت می کند و از اینکه جمع او را می بینند نه تنها دیگر نگران نیست بلکه حتی لذت هم می برد .گاهی این فهم هایی که به ما روی می آورد و به دست ما می رسد یک احوالات معنوی خاص برای ما بوجود می آورد و این احوالات معنوی هر دم هر دم پررنگ تر و پر رنگ تر می شود تا جایی که ما آنها را مثل یک گل سینه ی الماس می زنیم به سینه ی خودمان که برای همه قابل رویت باشد اما غافل از آن می شویم که برق همین گل سینه چشم های روبرو را می گیرد و اصلاً دیگر ما را نمی بینند آنجا است که ما شروع می کنیم به تغییرات جدیدتر و چون هنوز در مسیر طریقت برای رسیدن به حقیقت ، خالصی خود را بالاتر نبردیم وابستگی های خود را نسبت به دنیا کم رنگ تر نکردیم خیلی زود به دنبال جبران می گردیم که این نمود را یا این نما را از دست ندهیم آن وقت برای این حرکت پناه می بریم به اصطلاح نمادهایی که سریع تر جواب بدهد بعد یک جاهایی می بینیم که غرور ما بالا می زند یک جاهایی می بینیم که یک طوری حرف می زنیم که انگار من بالاتر از همه هستم بقیه خیلی نمی فهمند باید از ما یاد بگیرند و .... و مشابه این بسیار است که می آیند. علمای بزرگ و عارفان بزرگ می گویند اذکار را به طور مرتب تکرار نکنید گاهی اوقات ما بین اینها فاصله بدهید چرا؟ چون اینها پس از مدتی تکرار و تکرار تبدیل می شوند به یک حجاب .نماز شب شما می شود حجابتان ذکر شما می شود حجابتان ،شعار من دروغ نمی گویم می شود حجاب شما ،شما دروغ نمی گویی دیگر این شعار دادن ندارد من اصلاٌ حسادت ندارم این جمله ی من که اصلاً حسادت ندارم یک نمای بیرونی دارد به اصطلاح شما دارید ارائه می کنید یک نمای پشت خطی دارد آن نمایی که آن پشت دارد منظور این است که حسادت را دارم ولی بروز نمی دهم چرا؟ برای اینکه می خواهم خوب جلوه کنم به همین دلیل اینکه امروز شما یک لحظه مواجه شدی یک آدمی را دیدی فکر می کردی خیلی تغییر کرده و الان یک دفعه متوجه شدی نه این طور نیست شما را نا امید نکند خیلی خبر خوبی است این مفهومش این است که شما مفاهیم خوب و بد، مفاهیم تغییرات را درک کردی خیلی زود متوجه این نقاب طلایی شیطان شدی روی اعمال یا آن چیزهایی که شما آن را تغییر دادی کشیده بود چون فکر می کردی داری و تمام شد دیگر کاری با آن نداشتی می خواستی یک چیز دیگر اضافه کنی اما به شما نشان داد که نه لازم است هر چند وقت یک بار پالایش شود درست مثل اثاث منزل، ما پرده داریم پرده ی شیک و گران آویزان کردیم اما حداقل سالی یک بار یا دو بار همین پرده را اگر پالایش نکنیم شست و شو نکنیم بخار ندهیم آویزان نکنیم خیلی زود این پرده خیلی گران وشیک ما به یک چیز دیگری تبدیل می شود و اگر ما نتوانیم این چرک و سیاهی روی پرده را ببینیم همیشه فکر می کنیم این پرده ما گران ترین پرده ای که آدم می تواند بخرد و در همین باور هم می مانیم بعد دیگر پیش نمی رویم ما برای اینکه دچار این حالت ها نشویم لازمش این است که به طور دائم یک نگاهی بکنیم به آنچه که پشت سر گذاشتیم ببینیم آنچه که پشت سر گذاشتیم و به عنوان حذفی ها دور انداخته بودیم کنار گذاشته بودیم دوباره به ما وصل نشده باشد .شما داخل روستا راه برو در جنگل راه برو خارو خاشاکی که روی زمین ریخته به لباس شما جذب می شود و شما نمی خواهی ببری اما یک مسافتی که می روی می بینی یک چیزهایی به شما آویزان است بر می گردی می بینی چقدر شاخه و خزه های درخت ها است اگر برنگردی و تند آنها را از خودت جدا نکنی بعد از یک مسافت کوتاه خیلی سنگین می شود اما اگر همان ابتدا آنها را جدا می کردی دیگر این اتفاق نمی افتد. برای شما اتفاق خیلی خوبی افتاده من از این بابت بسیار خوشحال هستم چون این آدمی که امروز با خودش مواجه شده یک آدم دیگری را می شناسد که آن را با این متفاوت دیده و این نشان دهنده پیشرفت است رشد است اینها را با همدیگر نگاه بکن و این پازل جدید از این آدم جلوی شما است یک چیزهایی از آن چرک و کثیف است می بایستی تغییر کند برگرد به آن ادمی که تغییر کرده بود و خیلی دلچسب بود از روی آن بردار با این تعویض کن این یکی باز از آن یکی قشنگ تر می شود عالی تر می شود امیدوارم که پاسخ شما را داده باشم.
صحبت از جمع:
در این چند وقت یک چیز جالبی که متوجه شدم و برای من اتفاق افتاد این بود: قبلاً شما فرموده بودید که زمان ممکن است برکت کند و ممکن است طریق های زیادی در یک آن پیموده شود. البته من نه به آن مفهوم عمیق، ولی خیلی جالب است دسترسی به زمان دارم مثلا با توجه به چیزی که قبلاً انجام می دادم انگار کار سه ساعت را در یک ساعت به راحتی می توانم انجام بدهم و این حتی برای خودم هنوز هم قابل باور نیست در صورتی که حدود 10 روز می شود که دارم تست می کنم و تکرار می کنم قبلاً زمانی که مهمان داشتم و تند تند کار می کردم دوستی به من یاد داده بود که تسبیحات اربعه را بگویم زمان طولانی می شود این طوری تجربه کرده بودم ولی اینکه در طول زندگی بتوانی از یک ساعت یه مراتب بیشتر از یک ساعت استفاده کنی این اصلاً قابل باور نبود البته هنوز هم برای من قابل باور نیست با اینکه هنوز دارم استفاده می کنم .
استاد : به شما تبریک می گویم . کسیکه به اصطلاح سوار بر بعد زمان می شود ، این خیلی حسن است. یک جورایی شما سوار بر بعد زمان شدید و به جای آنکه آن به شما حکم کند شما به او حکم می کنید . من باور دارم این اتفاق را یک جورهایی خودم هم خیلی از مواقع تجربه کرده ام.
صحبت : من خیلی مدت طولانی است که خدا بهم کمک کرده و کتاب می خوانم . کتاب از طریق مجازی ، حالا در کنار مطالعات قرآنی که داشتم کتاب های دیگر هم مطالعه می کردم . چند وقت است که به اثرات مطالعه فکر می کنم می بینم که وقتی من سرم با کتاب گرم است هم به کارهای خانه ام می رسم هم به آن وظایفی که باید انجام بدهم الحمدالله میرسم هم واقعاً ساعت هایی که کتاب می خوانم هیچ فکر دیگری ندارم . هیچی در ذهنم نیست که بخواهد من را اذیت کند یا بخواهد من را دور کند از آن چیزیکه باید باشم . و خیلی آثارش برای من خوب بوده الحمدالله و درکنارش خیلی چیزها را هم یاد گرفته ام . از نظر زندگی کردن ،تربیت بچه ها و غیره. امروز داشتم فکر می کردم که ماه رمضان نزدیک است و من هیچ کاری نکردم. یعنی هیچ آمادگی ندارم . در ماه شعبان باید صلوات زیاد بفرستیم ولی گفتم این ها عادت های روتینی است .یک کتابی را صبح می خواندم راجع به زندگی یک مردی بود که خانمش باردار است برای نوزادی که نمی دانست جنسیتش چیست دلنوشته ای می نویسد او نوشته بود : فرزندم ، جنسیت تو نشان از برتری تو در این دنیا ندارد . دختر و پسر مهم نیست . مهم انسانیت است که در آغاز خلقت هر انسان به او عطا شده است . تمام خصلت های خوب انسانی در لحظه ی دمیده شدن روح به جسمت به تو داده شده است . پس به دنبال هیچ چیزی خارج از روح و جسم خودت نگرد که ذره ای از خدا در وجود تو است . در تمام مسیر زندگی ات خدا با تو و در حضور تو است . نگاهت همیشه به آسمان باشد تا راهش را گم نکنی که سعادت و خوشبختی در راه نور است . شاد باش و شاد زندگی کن . خیلی برای من جالب و راهگشا بود . که ماه رمضانت فقط خدا باشد . چون مهمان خدا هستی . چه میزبانی بهتر از خدا . امیدوارم راه باز شدن و بال پرواز را به همه ی ما بدهد قبل از ماه رمضان و ماه رمضان برای ما سکوی پرواز باشد.
استاد : ان شاالله . به شما هم مبارک باشد باید یاد بگیریم که همه چیز در دنیا حداقل دو وجه دارد . ببینید می گویم حداقل . چون بعضی چیزها هست که چندین وجه دارد . یک وجه بیرونی است که شما مشاهده می کنید ، یک وجه درونی است یا پشت قضیه یا باطنی که آن را معمولاً آدم ها نمی بینند و چون نمی بینند هم بهره نمی برند. چرا نمی بینند؟ چون وجه بیرونی را هم خوب نمی بینند . من از روزیکه راجع به نعمت و رزق و برکت با شما صحبت کردم ولش نکردم. هرچیزیکه برای من پیش می آید ، بلافاصله سه وجه این قضیه را در آن می گردم و پیدا می کنم . گاهی اوقات یک خوردنی خوشمزه است . تا سه وجه اش را پیدا نکنم یا سه مطلبش را پیدا نکنم نمی خورم . چون می گویم که من نسبت به این خوردنی دینی به گردن من است. به من می گوید که اول من را بفهم ، ببین من کدام این ها هستم و چه جوری هستم و چطوری به تو وارد شدم و الی آخر . بعد من را بخور و بهره اش را ببر . حالا خیلی خوب است که در زندگی مان به هر چیزیکه بر می خوریم یک مقداری عمیق تر نگاه کنیم . دقت کنیم . منظورم وسواس نیست . عمیق نگاه کنیم. لایه لایه ها را ببینیم . وسواس در همان لایه ی رویی می ماند . هی پشت و رویش می کنیم. اما عمیق نگاه کردن لایه های دیگر را به سمت بالا می آورد و قابل مشاهده است .

نوشتن دیدگاه