پرسش و پاسخ شماره نود و هفتم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 812
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال:طبق آیه قرآن وقتی به مادر حضرت موسی وحی شد که فرزندش را در سبد بگذارد و به دریا بسپارد ایشان که معصوم نبودند و احساس کردند که این اتفاق برایش افتاد . شما بفرمایید که چگونه ایشان به این تصور رسید و فهمید که توهم نیست ؟
استاد : آنچه که از جانب خداوند بر بنده وارد می شود که نامش را وحی می گذاریم گاهی این وحی چه بر پیامبران بصورت یک فرشته یا ملک مقرب می آید و وارد گفتگو می شود حتی بین پیامبران همه این ملک مقرب را نداشتند بلکه الهامات قلبی بوده و حتی خواب های صادقه بوده . این وحی به این شکل در درجات پایین و پایین به ترتیب می آییم برای تک تک ما هم وجود دارد و ما گاهی متوجه می شویم که باید یک کاری را در یک جایی انجام دهیم بعد شک می کنید که شاید درست نباشد بعد در حین حرکتتان به مسائلی برمی خورید که اگر انسان هوشیاری باشید و علی الخصوص وقتی واقعا آن وحی الهی برای شما باشد به طور مرتب آنچه را که فهمیده بودید تایید می کنید به شکل های مختلف در گفتگوهای آدمها در رویاهای آدمهای کاملا غریبه در کتاب ها و حتی اعلانات در سر مغازه ها که گاهی می توانیم مشاهده کنیم چون این جور چیزها ساده نیست تاییدات بسیار بالایی می خواهد. من خیلی سال های قبل پیامهایم را می نوشتم و بعد از من می پرسیدند که تو از کجا می دانی آنچه که می نویسی از جانب یک معصوم بر شما وارد شده . می گفتم من این را چک می کنم . اولین قدم که معصوم است باور می کنم که درست است ولی این کلام باید در قرآن گنجانده شود اگر در قرآن جایگاه نداشته باشد نمی پذیرم . در سیره اهل بیت و کلام پیامبران و اولیای خدا باید گنجانده بشود . اگر نباشد نمی پذیرم . سوم در عرف جامعه ی ما آنهم عرف پسندیده نه هر عرفی ، آقا خانم شلوار میخرد آنهم گران گران هفت هشت ده جای آن پاره است . این عرف نیست . این یک چیز تحمیلی و تقلیدی بر جامعه است. آن عرفی که ما از آن صحبت میکنیم ، عرفی است که در کل جامعه پسندیده است . وقتی همه اینها را در یک راستا دیدم میگفتم پس دیگر درست است . باز گاهی اوقات شک میکردم . می گفتم : پروردگارا ! حس قلبی من راضی نیست . آنوقت از جاهای مختلف برای من مسائلی باز میشد عین دریچه و متوجه می شدم . خدا اگر بنده ای را انتخاب کند ، پیامی برای او داشته باشد او را به حال خودش رها نمیکند که پس بهتر است هر وقت چیزی در قلبتان روشن شد و حسش کردید با کلام خدا ، سیره اهل بیت و عرف درست جامعه تان هماهنگی کنید آنوقت می بینید که چقدر مطالب برای شما روشن خواهد شد .
سوال: دوهفته پیش یک صحبتی داشتید راجع به آیه ای در قرآن که آنچه خواستید خداوند به شما داده . این آیه خیلی برایم سوال بوجود آورد که مثلا شما یک وقتی از سر نا آگاهی یک چیزی را طلب میکنید که در جا هم به شما داده میشود در حالیکه به نفع شما هم نیست ولی در جای دیگری چیزی را میخواهید از خدا و آن اتفاق نمی افتد . اگر بپرسیم میگویند : به صلاح شما نبوده و این در حالتیست که خداوند در همه موارد علیم است . میداند که چه چیزی به صلاح ما هست و چه چیزی به صلاح ما نیست .
استاد : خواسته های ما دودسته هستند یک سری خواسته های ما فقط برای خودمان است . یعنی ما در آن درگیر میشویم یا به عبارت دیگریک جور انتخاب برای نوع زندگیمان است اما یک سری خواسته هایمان آدمهای دیگر را در آن درگیر میکند . مثلا میگویم : من همیشه با خودم فکر کرده بودم که دلم میخواهد معلم یا استاد دانشگاه بشوم سر از اینجا در آوردم . این مسیری بود که من برای خودم ، نوع تفکراتم و نوع حرکتم انتخاب کرده بودم و در مسیری که انتخاب کرده بودم که میخواستم استاد دانشگاه بشوم ضررو زیان به کسی وارد نمیکردم اما اگر انتخاب میکردم به جای اینکه استاد دانشگاه بشوم مثلا یک گروه تشکیل می دادم. یک گروهی که بنظر خودم میخواستم یک کار بزرگ با آن انجام بدهم در حالیکه برای جامعه ام مضر بود . خداوند مسیر را باز نمیکند . چرا ؟ چون همراه من عده ی زیادی درگیرش میشوند و بهتر است که درگیر نشوند . تازه خیلی چیزها هست که ما امروز در آن هستیم و اصلا نمیدانیم از کجا آوردیم ؟ ما این بینش را به شما ارائه کردیم که بروید و پیدا بکنید شمای امروز از کجا آمدید ؟ شما که به دنیا آمدی دختر پدر و مادری بودی یک جای دیگری زندگی میکردند و شما یک جور دیگری تربیت میشدی وووآیا او همین شمای امروزی هستی ؟ پس شمای امروز از کجا آمدی ؟ شما را برمیگردانیم رو به عقب دانه دانه بازیافت کنی نگاه کنی ببینی که کجا بودی ؟ یک روزی که شخص شما به همراه مادر و خواهرت حسینیه آمدید من قصد پذیرش شما را نداشتم چون اصلا قرار نبود بیایی قرار بود مادر و خواهرت بیایند ، اما تو آمدی . شما آن روز حسینیه را انتخاب کردی . علی رغم همه شیطنتها و بازیگوشیها و جوان بودنت ولی آن روز خود امروزت را انتخاب کردی . ما قصدمان این است که شما را به این سمت سوق بدهیم . حالا درخواست میکنی که برای همسر من که از دنیا نرود همانطور که من درخواست کردم اما رفت . چون به یک جایی رسید که ایستاد و گفت : خدایا دیگر نمیتوانم تحمل کنم . من انتخابم است که پیش تو بیایم اینجا نه باعث آزار خانواده و اطرافیانم بشوم و نه من آدمی هستم که تحمل درد کنم خواست من این بود که بماند از امام رضا خواستم که برای من شفاعت کند نگهش دارد . اما در این خواست او و فرزندانش هم شریک بودند . اطرافیان و برادرانش هم شریک بودند . شاید بگویید : خب آنها هم ازخدا میخواستند که بماند . بله از خدا میخواستند بماند ولی روزی که از درد فریاد میکشید چی ؟ من پدرم در این ساختمان فریاد میکشید ، دمادم مارا صدا میکرد در حالیکه هیچ دردی هم نداشت . من این بالا میگفتم : خدایا نپسند بنده ی با عزت و آبرویت بواسطه شرایط خاص الانش توانش کم بشود . شاید هم واقعا همین جور است چون وقتی من تحمل ندارم پدرم و شوهرم را در سختی و خواری ببینم بدون اینکه خودم متوجه باشم رفتنشان را خواستم چون میخواستم خلاص بشوند . بیماری آنقدر بود که خلاصی نداشت پس تنها راهی که میماند رفتن است . خیلی مسئله ریزتر و ظریفتر از آن چیزی است که به آن فکر میکنی . منتها من اینها را برای شما باز کردم وسیله کردم برای اینکه یک سری چیزها را ببینید و خودتان را نجات بدهید داخلش نمان که غرق بشوی و گرفتار بشوی . بیا بیرون .
سوال: فرض کنید که یک کسی خواستش این است که معلم بشود . حالا شما میفرمایید که معلم شدنتان آسیبی به دیگران نمیزند ولی واقعیت این است که ما خیلی معلمهای بدی هم داریم که اینها با رفتارهای بدشان در زندگی خیلی از بچه ها اثرات منفی گذاشتند زندگی خیلی از بچه ها تحت تاثیر آن رفتارهای اشتباه قرار گرفته و میتوانسته یک جور دیگری باشد اصلا به یک نوعی اگر بخواهیم به این قضیه نگاه کنیم هر چیزی که ما از خدا میخواهیم میتواند بقیه آدمها را هم تحت تاثیر قرار بدهد . حالا من چه مثبت بخواهم و چه منفی بخواهم چه آنجایی که فکر میکنم فقط برای خودم است و چه آنجایی که دیگران هم دخیل هستند درواقع میتوانم بقیه آدمها را هم تحت تاثیر قرار بدهم .شاید یک دلیلش هم این بود که یک جاهایی ما یک چیزهایی خواستیم که به نفعمان نبوده حالا میتوانیم یک جور دیگری بخواهیم ، بخواهیم که بقول معروف تغییر ده قضا را ، بخواهیم که یک قضای دیگری برای ما اتفاق بیفتد . این هم هست ؟
استاد : بله ، آگاهانه میتوانی . ولی یادمان باشد ما اصلا صحبت از خوب و بد نمیکنیم من اینجا برای شما خوب و بد را مرز بندی نکردم . به شما گفتم نگاه کنید که در چی هستید ؟ بگذارید ساده بگویم در بحث معلمی من در دومین سال تدریسم در یک مدرسه پسرانه سال سوم راهنمایی را درس میدادم . یک دانش آموزی داشتم که یک پسر قد بلند بسیار خوش تیپ و یک پدر پولدار داشت . او از لحاظ منطق تحصیلی صفر بود . این صفر که به شما میگویم من اصلا نفهمیدم او تا سوم راهنمایی چطور آمده بود . به اعتقاد من که بعدها فکر کردم همه سالها پدرش خیلی از معلمها و مدیرها را خریده بود و به او نمره داده بودند . ریاضی شد 2 . خودش را کشت که من به او نمره بدهم . گفتم : برو شهریور بیا . برو بخوان بیا . رفت به هر بدبختی بود شهریور آمد ولی شهریور از چهار بالاتر نرفت . چقدر برای من پول و سکه توی پاکت گذاشتند . من قبول کنم و ورقه اورا یک کاریش بکنم . حتی یادم می آید ناظممان یواشکی آمد و گفت : الان وقتش است ، جهازت را از حالا تهیه کن . یک برگه بده من با دست چپ بنویسم . اینها اینقدر داوطلب هستند . گفتم : من این کاررا نمیکنم . این گذشت و تمام شد دیگر من از او بیخبر ماندم . چندین سال بعد در خیابان گرگان یک روز با همسرم میرفتیم . دیدم یک جوان برازنده خوش تیپ و خوش لباس از ماشینش پیاده شد بدو آمد سراغ من ، من را صدا کرد و با تعظیم سلام کرد . گفتم : شما ؟ گفت : من فلانی هستم . خب او قد کشیده بود من او را نشناختم . ولی من همان بودم و او میتوانست من را بشناسد . گفت : آمدم فقط یک چیز بگویم : به شما بگویم ای کاش میتوانستم دست و پایتان را ببوسم . برای اینکه سرنوشت من را عوض کردید . پدرم میخواست من هرطوری هست بروم دانشگاه یک تیتر گنده بگیرم بعد من را بفرستد خارج پز من را بدهد . من هم دوست نداشتم . خیلی دعا کردم که پدرم مقابل من شکست بخورد و شما پدر من را شکست دادید ،چون دیگر هیچ راهی برایش نماند جز این که من را در مغازه ی طلافروشی اش ببرد و الان یک طلافروش بسیار بسیار معتبر با یک ثروت کلان هستم، به اینجور چیزهایش فکر نکنید من کار خوبی کردم؟ قابل تقدیرم؟ کار بدی کردم عاقل نبودم میتوانستم یک پول کلانی در بیاورم، اصلاً شغل معلمی را ول کنم اصلا به اینجایش فکر نمیکنم، بستری بود که انتخاب کردم و امروز اینجا هستم، بنابراین به این جور چیزها فکرنکن و در آن نمان،
صحبت ازجمع: من این هفته یک تجربهای داشتم که بعد میخواهم نتیجه بگیرم من هفته قبل که کلاس نبود داشتم فکر میکردم که درس این هفته ام را چه جوری بگیرم ؟ میخواستم سوزن نخ کنم نمیتوانستم، چشمهایم اذیتم میکرد حتی عینک هم زده بودم نمیتوانستم، بعد دخترهایم را صدا کردم گفتم یکی به داد من برسد چشمهایم نمیبیند این سوزن را برای من نخ کنید، بعد جالب بود که همسرم گفت که آخر چرا میگویی چشمانم نمیبیند که فکر کنند پیر شدی، بگو یکی که بهتر سوزن نخ میکند بیاید برای من نخ کند، این برای من یک تلنگری بود آدم حتما نباید درسش را از آدم خاصی بخواهد اگر دنبالش باشد از آدمهای اطرافش به قول شما حتی از بچهها هم درس میگیرد بعد من دیدم چقدر نگاه قشنگی ست، که آدم نگاهش را به موضوع به اطرافیانش به جامعه به کل دنیا تغییر بدهد که هم خودش زیباتر زندگی کند هم کمتر باعث آزار خودش و دیگران شود، چون وقتی نگاه زیبا میشود همه چیز برای آدم زیبا میشود من این هفته کلا به این موضوع فکر میکردم یا خیلی وقتها که میخواستم چیزی بگویم یا حرفی بزنم اول فکر میکردم که چه جوری بگویم قشنگتر است؟ چه جوری بگویم کسی اذیت نمیشود؟
استاد: بسیار عالی بود خداوند عالم از زبانهای مختلف با ما صحبت میکند بعضیها را من دیده ام که باید عینک بزنند، چشمشان نمی بیند اما تیپشان خراب میشود عینک را برمیدارند در خیابان راه میروند به اون یکی تنه میزند طرف به او میگوید مگر کوری عینک بزن، او که نمیداند این عینکی ست و عینکش را برداشته ولی کلام خدا به این رسید خب عینکت را بزن چرا این ریختی راه میروی؟ اما او را هم تنبیه اش میکنند یک جای دیگر یکی دیگر خیلی تلخ به او میگوید، کلام خدا از همهی زبانها به ما خواهد رسید.