پرسش و پاسخ شماره نود و هشتم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 784
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه قبل در مورد هشیاری آگاهانه صحبت کردیم آیا در مورد این کلام تفکری تفحصی کردید آیا در زندگی روزمره تان نمونه ای پیدا کردید ؟ من توضیحی را که به شما می گویم قبل از شما به کار می بندم . من نمونه هایی را در خودم پیدا کردم که هنوز به مرحله هشیاری نرسیده بود چه رسد به آگاهی . آیا شما هم همچنین مواردی را در خودتان پیدا کردید ؟ یا کماکان به جای خودتان در دیگران جستجو کردید و در بقیه به دنبالش می گشتید تا بعد به آنها تذکر دهید و هدایت شوند . آیا نمونه های را پیدا کردید تا به لطف خداوند و توجهات حضرت عصر(عج) به هشیاری و یا هشیاری آگاهانه رسیده باشد ؟
صحبت از جمع : من خیلی به این کلام شما فکر کردم و دیدم اگر همه ما بتوانیم کار درست را حالا همه در حیطه وظایف خودشان کار درست را درست انجام دهند به میزان زیادی به این هشیاری آگاهانه رسیده است . چون خیلی اوقات ما کار درست را داریم غلط انجام می دهیم یا کار غلطی را داریم درست انجام می دهیم که هر دو نهایتا به بیراهه است و مشکلات و معضلاتی ایجاد می کند . اما اگربتوانیم در حیطه کاری مان و هر نقش و وظیفه ای که بر عهده داریم کار درست رابه شیوه درست انجام دهیم قطعا می توانیم از خودمان بیرون آییم و نگاه به بیرون داشته باشیم که همان بحث هشیاری است که شما فرموده بودید یعنی نگاه کردن به جهان بیرون و فراتر از من رفتن و در عین حال مراقبت کنیم که کار را به شیوه ای انجام دهیم که در عینی این که درست انجام می دهیم با درست انجام دادن آن کار درست دیگران آسیب نبینند و آنها را هم مد نظر داشته باشیم .
استاد : به قشنگ ترین شکل ممکن معنی کرد حتی از من بهتر و ساده تر.و آن این بود که انسانی که به نقطه ای می رسد و تشخیص می دهد چه کاری درست است یعنی هشیار شده و فهمیده و وقتی می فهمد یک کار درست را چطور درست هم انجام دهد یعنی آگاه شده است . خیلی زیبا بود من خودم استفاده کردم .
صحبت از جمع : آن هفته شما راجع به هوشیاری و هوشیاری آگاهانه صحبت کردید فرمودید عیبجویی باعث میشود که از درک ماجراها و آگاهی دور بمانید من این هفته تصمیم گرفتم عیب جویی نکنم حتی اگر عیبی هم برای خودم قائل شدم و خواستم رفعش کنم با مهربانی باشد با آغوش گرم باشد که خودم از خودم حداقل بدم نیاید خودم را دوست داشته باشم و عیب خودم را به خودم تذکر بدهم و این خیلی برای من گشایش داشت.
استاد: از این نتیجه ای که گرفتی بسیار خوشحالم چون عیب جویی یک جور قضاوت است قضاوت پایش را هر کجا که گذاشت تخریب به وجود می آورد چون انسانها را از لحظه دیدن جدا میکند میدانی قضاوت کردن را گهگدار برای خودم به چه معنی میکنم ؟ شما می روید سفر مناظر بسیار زیبا و ظریف میبینید برای اولین بار . من چقدر متاسف میشوم آدمهایی که اولین بار یک چیز خیلی زیبا می بینند به جای اینکه با چشمهایشان همهی آن زیبایی را بخورند دوربین هایشان را بیرون می آورند و پس از این که با دوربین هایشان کند و کاو کردند و عکس گرفتند برمیگردند دیگر چشم آن خوراک را به آن شکل نمی پذیرد، لحظهها را ثبت کردن خوب است من اشکال و عیبی نمیبینم ولی اول سیر نگاه کن خوب نگاه کن تمامش را ببر روی صفحهی قلب روی صفحه حافظه ات، مغزت نقش بده بعد با دوربین ثبتش کن شما ممکن است بگویید یک لحظاتی خیلی خاص است مثلا پریدن پروانهایست حرکت یک مورچه ایست هرچیز، ممکن است که تکرار نشود با چشمت که می بینی اول بار آن ثبت شد و مطمئن باش برای اینکه خواست شماست دوباره تکرار میشود. حالا من عیب جویی را اینجوری میبینم کسی که عیب را میبیند چیز دیگری نمی بیند حتی در خودتان چقدر ما مثبت و منفی میکنیم، چقدر بد و خوب میکنید، زشت و زیبا میکنید همه چیز در طبیعت در عالم دنیا فقط وجود دارد به هیچ کدام برچسب ندهیم بدون برچسب زندگی کنیم آن وقت زندگی زیبا میشود.
صحبت از جمع : من به جملههایی که شنیدم به جملههایی که گفتم فکر میکردم آنهایی که مثلا احساس میکردم خیلی روی زندگیم شاید اثر گذاشته یکدفعه یاد یک جملهای افتادم که خودم همیشه سر کلاس به بچهها می گویم مثلا وقتی که یک سوال از چیزی که قبلا به آنها گفتم میپرسم بلد نیستند و جوابم را نمی دهند همیشه می گویم ای تنبلها آنها هم همیشه میخندند و این به هر حال هر از گاهی تکرار میشود با خودم فکر کردم همان جوری که یک سری جملهها در زندگی خودم اثر گذاشته و شاید برای من مثلا یک قانون شده و آن جملهها را برای خودم درونی شان کردم برای آنها هم میتواند این اتفاق بیفتد از خدای خودم خیلی عذرخواهی کردم بابت این حرفی که به آنها ناآگاهانه میزدم و بعد که رفتم سر کلاس به خودشان گفتم که بچهها من از همه شما عذر میخواهم بابت این چیزی که به شما میگفتم حتی پرسیدند چرا؟ دلیلش را به آنها گفتم که به خاطر این که وقتی من این را تکرار میکنم شاید شما فکر کنید که واقعا تنبل هستید در صورتی که نیستید و که این جملههایی که ما میگوییم و میشنویم توی زندگی خودمان و بقیه خیلی اثر میگذارد خیلی باید مواظب باشیم.
استاد: همینطور است شما یک نقطهی خیلی خوب را اشاره کردی بعضیها در مورد خودشان میدانید چه میگویند؟ من خاک بر سر، من که هیچ جا نرسیدم الان مثلا تواضع نشان میدهد. من نمیدانم خاک بر سر کسی باشد نشان دهنده تواضع است؟ یا من نادان نفهم! شما اگر نادان بودی اصلا در جمع آدمهای دانا نمیتوانستی بنشینی چرا این حرفها را به خودت میزنی آرام آرام در عمق جانت مینشیند و نقش نادانها و نفهم ها را میگیری یک خورده بایستی که مراقب گفتگوهایمان باشیم بسیار نکتهی جالبی بود آفرین بر شما.
سوال: من یک سوالی داشتم تجربه هایی را گاها شما تعریف کردید که شما را جایی بردند . حالا برای خود من هم که چند بار اتفاق افتاده ، البته به یک شکل دیگر، مثلاً یک جایی نشسته بودم به یک قضیه ای فکر می کردم که توانستم و آن ارتباط برقرار شد. حالا این را اگر می شود یک توضیحی بدهید که اتفاقات قبلی را باید بررسی کنیم ،یا یک چیزی شبیه مراقبه است یا اینکه مثلاً اتفاقات آن روز را ، ببینیم که خب قبلاً چی بوده که الان این بازتاب را در زندگی من داشته است.
استاد : ببینید آنچه که من آن جلسه گفتم این نبود که من را بردند . من چون اصولاً رها می شوم ، در رهایی، وجود سبک می شود . وقتی سبک می شود عین بالن بالا می رود . یا به حرکت در می آید . من به شما این را گفتم ، گفتم در شلوغی ها هم می توان یک دقیقه ، یک ثانیه ، چیزهایی را مشاهده کرد و برگشت . یعنی مجبور نیستید که حتماً یک 3 ساعتی بنشینید و مدیتیشن کنید. من اینطور به شما گفتم آنچه که در گذشته داشتید ، این چرخ و فلک دنیا وقتی شما را بالا می برد ، در بالا بردن من جایی که سوار شدم آن چیزهایی که برای من اتفاق افتاده بود دانه دانه دیدم . ولی این بار شاهد بودم. من می خواهم شما هم شاهد باشید بر اتفاقاتی که در زندگی تان افتاده است . چون اگر شاهد نباشید شروع می کنید به غیظ کردن ، به غم خوردن ، به ایراد گرفتن ، قضاوت کردن و چون و چرا کردن . و این به درد نمی خورد. شما وقایعی که اتفاق افتاده است همین طوری نگاهش کنید . در مجلسی حضور پیدا کردید و توسط یک دوستی یا فامیل یا مادر یا خواهر یا دخترعمو ، یاهرکی . در حضور دیگران به شما اهانتی شد . گفتگویی کردند که شما فکر کردید کوچک شدید در نزد دیگران . حقیر شدید . این بار به حقارت نگاه نکنید . به آن گفتگو و آن ماجرا نگاه کنید . آن گفتگو و آن ماجرا برای شما درسی داشته است . منتها چون درسش را نگرفتید فقط سیاهی و زشتی ، تحقیرش برای شما مانده است . اگر درس را این بار ببینید و متوجه شوید سیاهی را بر می دارید . وقتی در آن اوج بالا می رسید آن بالا ولش می کنید. می رود . آن وقت موقع برگشت باز همان ماجرا را می بینید منتها بدون آن سیاهی . بعد می بینید که اینقدر هم بد نبود . بله ، به هرحال به آدم سخت می آید . ولی نه اینقدر سخت که سال ها با خودش حمل کند و کنج قلب و ذهنش نگه دارد و هر از گاهی بیرون بیاورد و برای خودش مرثیه خوانی کند . برای من زمان طولانی طول کشید ولی قرار نیست برای شما زمان طولانی باشد . شما در هر پیاده و سوار شدن لحظه ای تان می توانید یک ماجرای زندگی تان را ببینید . یک ماجرا را ارزیابی کنید . ساده نیست . یک خورده تمرین می خواهد . یک خورده بیرون آمدن از چیزهایی که در اطرافتان است و دائم به آنها توجه می کنید . بعضی ها عادت دارند مغازه های خیابان ها را یکی یکی وارسی می کنند و می روند .من نمی گویم بد است . اصلاً بد و خوب نمی کنم. من عادتم است خیابان که می روم از صدتا مغازه فقط دنبال مغازه ای می گردم که چیزی را می خواهم . آن جنس را داشته باشد . حالا من اشکال دارم یا آن کسی که همه ی مغازه ها را نگاه می کند ؟ هیچ کدام ما . این نحوه ی زندگی ما است . اینجوری نگاهش کنید . وقتی اینجوری نگاهش کنید تمام عیوب دنیا آرام آرام اعتبارش را از دست می دهد . از جایگاه خودش خارج می شود. دقیقاً می خواهم این اتفاق برای شما بیفتد . چون تو می خواهی برگردی پیش خالقی که تو را آفریده است . از خودش کنده و در تو ریخته که تو قدرتش را داشته باشی ، توی دنیا تجربه کنی ، مراحل مختلف زندگی ها را ببینی و در نهایت کامل شده ، یعنی آن چیزی که در تو ریخته تمام تجربیات را کسب کرده است به طور کامل و بدون سیاهی سرجایش برگردد ،یا در همین زندگی این دنیا که فعلاً همه ی ما هستیم . باید هم باشیم و کاریش هم نمی شود کرد ، یکسره اش می کنیم و تمامش می کنیم . یا اینکه مقداری از آن می ماند و هیچ اشکالی هم ندارد و از دنیا می رویم و بعد تازه به یک عالم دیگر در برزخ می رویم ، آنجا زمان یک مقدار طولانی تر هم هست و پدر ما در می آید . آنجا می گذرانیم . آنجا نتوانستیم یک جای دیگرما را می برند. باز بدتر . باز بدتر . تا بالاخره روزی می رسد که روز محشر است و همه ی ما را از برزخ در می آورند و می برند عالم محشر . آن وقت آنجاست که دیگر دوزخ ،دوزخ است . بهشت هم بهشت . بعدش چی می شود من نمی دانم . هنوز نرفته ام. اگر رفتم به شما خبر می دهم .