پرسش و پاسخ شماره نود و شش
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 1410
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : من رنجی را که برای خودم یادداشت کرده بودم چه در سال های کاریم و چه در زندگی خصوصی و ارتباط با دوستان همیشه از من می خواستند تا روابط دو گروه را صلح دهم تا شکل بهتری پیدا کنند . ولی وقتی از دیدگاه این دو طرف اگر نتیجه ای حاصل نمی شد خود من مورد هجوم و قضاوت قرار می گرفتم تا جایی که من این وسط آسیب می دیدم این یک رنج بزرگی بود سال ها درگیر این مسئله بودم . یکی دو سال پیش فکر کردم که اگر نخواهم وسط قرار بگیرم این دو گروه شدیدا به جان هم می افتادند و این واسطه گری من اکثرا آرامشی بود و آبی بر آتش ریخته می شد ولی آن نتیجه مطلوب حاصل نمی شد . و به این نتیجه رسیدم که باید از آنها بخواهم که به شکلی خودشان با هم مسالمت آمیز تنها کلامی و نه حضوری با هم در ارتباط باشند و حالا من هم آنجا نظارتی داشته باشم که خودشان حرف ها را به هم بزنند چون اگر من قرار بود مسائل را به دو طرف انتقال دهم مورد قضاوت قرار می گرفتم که تو اینجا را تغییر دادی اینجا را از خودت گفتی این و جور است و آن جور است و بالاخره وقتی این کار را کردم نمی گویم نتیجه صد در صد حاصل شد ولی خودم آسیب کمتری دیدم خواستم این تجربه ام را با عزیزان به اشتراک بگذارم .امیدوارم بتوانم راههای بهتری را به کمک شما پیدا کنم بلکه آنها بتوانند صداقت قلبی و رفتاری من را بپذیرند و شاید نتیجه مطلوبی گرفته شود .
استاد : گرچه که نمی خواهم اصلا وارد این گفتگوی شما بشوم ولی شاید بد نباشد توضیحی کوتاه در این باب بدهم . ازاشتباهات ما این است که وقتی در میان افراد مختلف قرارمیگیریم و مسائلشان را می بینیم بلافاصله و یا حتی با یک تاخیر کوتاه و کم داستانهای آنها ، مشکلات و مسائلشان دقیقا مسائل ما میشود و آن موقع مسئله من تعصبات من گرفتاریهای من ، دیدگاههای من ووو همه اینها وارد ماجرا میشود . خدارحمت کند حاج حسین را ، آن سالهایی که زنده بود و گهگداری به دیدنش میرفتم یک بار یک چیزی را برایش تعریف کردم و به او گفتم : حاج آقا خیلی نارحت میشوم اصلا عذاب میکشم . خیلی با عمق بسیار زیادی حرفهای من را گوش کرد وبا همان عمق سکوت کرد و بعد از سکوت گفت : بابا جان ! این چیزی که تو میگویی داستان سریالهای تلویزیون است . من نگاهش کردم ، از جوابش جا خوردم. گفت : متوجه حرفم نشدی ؟ مگر تو آن سریالها را میسازی ؟ که آنجا آن دختر اینطور شد و آن آقا آنطور شد که تو پای قصه اش نشستی و از ناراحتی آن بیرون نمی آیی ؟ بگذار سازنده اش غصه اش را بخورد . برای من یک تکان بزرگ بود . گرچه که تلاش کردم این سالها حرف این پیر روشن ضمیر را از خاطر نبرم اما خیلی جاها باز فراموش کردم و دقیقا در چاله اش افتادم و مدت زمان خیلی طولانی در آن ماندم . در این جور گفتگوها بهتر است که یادمان باشد اصلا این قصه ها، قصه ی ما نیست ما ازبیرون زوایای مختلف را نگاه میکنیم ، و این زوایا را ابراز میکنیم و طرفین این زوایایی را که اصلا بخاطر حالا بخل ، کینه ، حسد یا هر چیزی قادر به دیدنش نبودند با گفتار ما قادر به دیدنش میشوند اما اگر ما هم در آن بیفتیم ما هم مثل خودشان میشویم و قادر به دیدن خیلی از زوایا نخواهیم بود . پس خیلی خیلی مهم است که در چنین چالشها و راهگشایها فراموش نکنید که شما کی هستید و وظیفه تان چیست ؟ وارد قصه های مردم نشوید حتی اگر خواهر و برادرتان هستند . من اتفاقا یکی از آنها را جدیدا امتحان کردم حتی در مورد یک فرد خیلی نزدیک به خودم و دیدم چقدر جالب است ! این تجربه بقدری برای من جالب و هیجان انگیز شد چون اولش با درد شروع شد . با غصه شروع شد که حالا چکار کنم ؟ چه بگویم ؟ ودر انتها دیدم که من اصلا آن وسط زیادی بودم . از اول بیرون می ایستادم همه چیز خودبخود حل میشد . امتحان کنید ضرر ندارد .
سوال: در مورد ترسها یک سوالی داشتم . میخواستم ببینم صبر در مواجهه با ترسها و رنجها چه جایی دارد ؟
استاد ترس یکی از آن مسائلی است که شما نمیتوانی با صلح و سازش از آن بیرون بیایی . با همان خشونتی که به شما وارد میشود ، شما باید با همان خشونت به او وارد بشوی تا از آن خارج بشوی و صبر خشونت ندارد . به همین دلیل من میگویم : نه ! صبر زمانی خوب است که هنوز برای مقابله با ترس راه پیدا نکردی . اگر راهش را پیدا نکردی و بلد نیستی و جایگاهش را پیدا نکردی حتما باید صبور باشی ولی اگر راهش را پیدا کردی بکوب و به ترس نشان بده که من نمیترسم و تو را به عنوان یک عامل هول انگیز قبول ندارم . تو را مشاهده کردم ، همه ابعادت را دیدم و دیدم که میشود بر تو مستولی شد و وقتی ترس این را بفهمد مجبور است عقب بنشیند . پس صبر را جایی میپذیرم که هنوز راه مقابله با ترس را پیدا نکردم . میدانی یعنی چه ؟ فکر کنید دزد به خانه ی شما آمده میخواهید دزد را بترسانید . انگشتهایت را بطرفش میگیری میگویی : تکان نخور الان میزنم . کافیست دزد یک مقداری خودش را جابجا کند . انگشتهایت را می بیند بتو میخندد و بعد برمیگردد یک بلا هم سرت می آورد . قبل از اینکه انگشتهایت را مثل تفنگ بگیری یک چوب پیدا میکنی . یک سلاح پیدا میکنی که اگر لازم شد با آن بکوبی و بتوانی از خودت دفاع کنی . در آن صورت میتوانی .
صحبت از جمع: من در خصوص ترس و رنج خیلی سعی کردم واکاوی بکنم که البته واکاوی من با توجه به تجربیات خودم است . مثلا ترس از مرگ را برای خودم آوردم وسعی کردم که وارد جزئیاتش بشوم برای خودم نوشتم بخشی از ترس از مرگ ،ممکن است بخاطرعدم یقین به آخرت باشد . یک قسمت دیگر ممکن است بخاطر توشه خالی باشد . یک قسمت دیگر ترس را در این دیدم که خودم را وسیله اتکای اطرافیان ، همسرم وفرزندم می بینم و ناخودآگاه میگویم که اگر مثلا من بمیرم فرزندم چه میشود ؟ البته برای همه اینها یک جوابی نوشتم. مثلا ترس از اینکه من تکیه گاه هستم یعنی من خودم را رزاق اینها می بینم در صورتیکه خداوند هزار روش دیگری ممکن است برای به ثمر رساندن آنها جلوی راهشان بگذارد اگر من هم وجود نداشته باشم . یک قسمت را خودخواهی و جان دوستی می بینم شما فرض کنید انسان از این میترسد یک قابلیتش کمتر بشود مثلا چشمش ضعیف بشود ، دستش جان نداشته باشد . و آن خودخواهی هم باعث رنج او میشود . چون من فکر میکنم چیزهایی که خداوند به من داده انگار تا لحظه آخر عمر یک نوشته هم به من داده که تو آن را داری . در صورتیکه " وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ " یعنی هر کسی که عمرش را اضافه کردیم بالاخره در سلامتی اش کاستی هایی بوجود می آید شاید آن جایی که مثلا نقطه ضعف خودم را در ایمان به آخرت می بینم بتوانم یک مقدار با توجه به شواهد و قراینی که وجود دارد با خودم صحبت کنم البته به خدا پناه می برم از این که این نقص را در ایمانم داشته باشم .و بعد درمورد رنجها صحبتی هفته پیش شد که ترس و رنج در هم پیچیده است تقریبا در این هفته برایم این ثابت شد که این درهم پیچیده است و حتی خیلی پیچیده تر یعنی عوامل بیرونی، حتی خاطرهی تلخی که یک نفر برای ما تعریف کرده ما آن رنج را نکشیدیم اما ممکن است برای ما یک ترسی ایجاد کند یا حتی یک فیلم سینمایی که ما دیدیم، یادم افتاد که من در سن پنج شش سالگی یک فیلم سینمایی ژاپنی از تلویزیون پخش شد که یک پسر بچهای بود که یک تومور مغزی داشت و پدر مادرش میبردند این طرف آن طرف در آخر هم او را عمل کردند و فوت شد من این جلوی چشمم مجسم شد که تاثیر منفی که آن فیلم در آن زمان با این که من هیچ رنجی ندیده بودم که آن اتفاق ممکن است برای من بیفتد مثلا پدر مادر من هم این رنج را بکشند .امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: كسى كه مؤمنى را براى گناهى سرزنش كند، نميرد تا خودش آن گناه را مرتكب شود که این را واقعا به نظرم باید با طلا نوشت صحنه ای از هجده سالگی جلوی چشمم آمد که به یک بنده خدایی که داشت مشکلش را میگفت گفتم برو بابا آخر این چه حرفی است که میزنی. الان که با آن مشکل به برکت این صحبتها و کلاسها می خواهم مبارزه کنم آن صحنه جلوی چشمم می آید و استغفار می کنم که آن بندهی خدا را در آن موقع درک نکردم. گناهان را باید واکاوی کنم شاید مثلا بعضی از مشکلات با استغفار حل شود یعنی آن حملهای که باید به آن کنم این هست که مورد آمرزش پروردگار قرار بگیرم. هر کدام از ما ممکن است از صد واحد ذهنمان نود واحدش مثبت باشد یعنی خدا را شکر زندگی داریم سقف بالای سر و لقمهی برای خوردن داریم اطرافیانمان وضعشان کم و بیش خوب است حالا بیمار یا سلامت بالاخره می شد خیلی بدتر از این باشد اما این نود در صد خوب را شیطان میپوشاند این ده درصد که ممکن است خیلی هایش حتی قابل اغماض هم باشد یعنی اصلا در روال پیشرفت و زندگی ما در حاشیه باشد و تاثیرگذار نباشد آن را به عنوان اصل زندگی برای ما مطرح میکند إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ.و اگر انسان بتواند برای لحظهای به عنوان یک ناظر بیرونی به وضعیت خودش نگاه کند مثل این میماند که یک کسی ده کیلو آجیل دارد بعد بگوید که چرا این پسته ی کرمو از ظرف آجیل من روی زمین افتاده بعد بنشیند به آن پسته ی کرمو نگاه کند غصه بخورد افسوس بخورد بعد آن آجیل های خوشگل توی ظرف میتواند بخورد و استفاده کند ولی این کار را نکند این وضعیتی بود که من تو این هفته نسبت به خودم توانستم بدست بیاورم
استاد: ممنون ازگفتگویت به بهترین شکل ممکن هدف ما را از این گفتگوهای هفتههای اخیر شما بیان کردید دقیقا من نظرم همین بود میخواستیم که دوستان ما به یک تکاپویی بیفتند که بالاخره از این همه رخوت و سستی و خمودگی خارج بشوند از این همه ناله ی چه کنم چه کنم در بیایند و خودشان را پیدا کنند و در خودشان تواناییهاشون را بجویند این هیچ وقت امکانپذیر نخواهد بود مگر اینکه رئوس مسائل در زندگیتان را پیدا کنید بعد هر کدام اینها شاخههای متعدد میگیرد و شما موظفید به اینها جواب بدهید یا برایش جواب داری یا نداری اگر جواب برایش داری که جواب میدهی و قانع شدن رو میپذیری و از گردونه کنارش میگذاری اما اگر جواب نداری میگردی آدمی را پیدا کنی که جوابت را بدهد تا کی میخواهی بعضی مسایل در هاله ی ابهام باقی بماند و عمر با سرعت هرچه تمامتر عبور کند مسیری که در آن افتادی ول نکن و در همین مسیر جلو برو دانه دانه معضلاتت را پیدا میکنی و هر معضلی را با کنکاش و توجه به یک نقطهی قوت تبدیل میکنی این خیلی مهم است.
صحبت از دوستان: در مورد شکرگزاری دیدگاهی داشتم، می خواستم با بقیه درمیان بگذارم نگاه می کردم که ما چقدر پر توقعیم، بیاییم برای تک تک داشته هایمان سپاسگزار باشیم مثلاً همین از خواب بیدار شدن یک لحظه فکر کنیم ما هیچ چیز نداریم، صبح که از خواب بیدار می شوم می بینم که همسرم هست، بچه هایم هستند، ولی ما همچنان متوقعیم و از خداوند طلب کاریم، کار خوبی هم که می کنیم منتظر پاداشیم، از طرفی هم دائماً در حال خواستن هستیم، اکثراً هم دنیوی ست، نعمات خداوند را باید اسب پیشکش ببینیم، دندانهایش را نشماریم، به قول حافظ گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر، واقعاً باید اینطور نگاه کنیم، چند وقت پیش آیه ای از قرآن می خواندم در مورد حضرت محمد (ص) که خداوند فرموده بود که شما مشمول رحمت ما شدید که اینطور نرم خو هستید، حتی نرم خویی و اخلاق پیامبر که ویژگی اصلی اوست صریحاً دست خداست، ما اگر دوست داریم خوش اخلاق باشیم، واقعاً کار خداست، شاید فقط آن خواستن باید اتفاق بیفتد، که بخواهیم و خدا بدهد، در قرآن هم خیلی تأکید دارد به سپاسگزاری که گفتند چقدر اندکند، وقتی به آن نگاه می کنم می بینم اگر به معنای واقعی کلمه سپاسگزار باشم چقدر در این دنیا خوشبخت خواهم بود، وقتی خوشبخت باشیم در آن دنیا هم اثرگذار خواهد بود،
استاد : من متعاقب گفتگوی شما ، شما را ارجاع می دهم به یک آیه از قرآن ، یک آیه از قرآن داریم که خداوند فرموده اگر همه ی دریاها مرکب شوند و همه ی درختان قلم شوند و چه شود ... بازهم برای نوشتن نعمات خداوند کم است . می دانید از کجا فهمیدم که چقدر این آیه زیبا است و به دل می نشیند . از آنجایی که همه ی عمر هم برای نماز صبح اگر اذان دادند یا ساعت کوک کردم تا وقتش رسید از توی رختخواب بیرون پریدم. که بروم وضو بگیرم و بچه ها را بیدار کنم و بگویم پاشید پاشید دیر نشود . و خودم نمازم را بخوانم و سریعاً دوباره به رختخواب برگردم که قدری استراحت کنم . هیچ وقت قدر این پریدن و دویدن و باعجله کارها را انجام دادن و وضو گرفتن و این ها را نفهمیدم . الان می فهمم که وقتی ساعت زنگ می خورد یا موبایلم اذان پخش می کند ، یک اذان پخش می کند و طول می کشد تا من از رختخواب بچرخم تا بتوانم از جایم بلند شوم . بعد برای هر قدمی که به سمت سرویس بهداشتی بر می دارم هی می گویم بسم الله ، بسم الله ، بسم الله ، که مبادا زمین بخورم . یعنی کلی زمان می برد تا برسم به سرویس بهداشتی . و چقدر زمان می برد تا بالاخره به جانمازم برسم و پشت آن قرار بگیرم . امروز می فهمم بازهم برای هر قدمی که بر می دارم و می توانم بر دارم و برای هریک باری که یادم می ماند اول بسم الله الرحمن الرحیم بگویم بعد قدمم را حرکت بدهم که در پناه خدا باشم هرکدام آنها را بخواهم با خودکار روی کاغذ بنویسم ، فکر می کنید چندتا خودکار می خواهد ؟ برای هر وعده ، برای هر روز ، برای هر هفته ، برای هر ماه و ... . انسان ها نعماتی را که خداوند به آنها داده است نمی بینند هر شب وقتیکه می خواهم بخوابم ، قبل از خوابیدن معمولاً پسرم زنگ می زند . چیزی نمی خواهی ؟ کاری نداری ؟ نعمت است . به دخترم زنگ می زنم ، کارش دارم ، دامادم از توی اتاق صدای من را می شنود سلام می کند . از صدای دور و راه دور . اصلاً این که من می توانم این صدا را از پشت تلفن بشنوم ، شکر دارد . گوشم آنقدر باز است که بتواند بشنود . جدا از اینکه اصلاً یک کسی هست با این نام و موقعیت که به من از راه دور با عشق تمام سلام می فرستد. آن هم یک جور شکر دارد . حالا شما فکر کن اگر بخواهی بنشینی و بنویسی از صبح علی الطلوع تا موقع خواب بنشینی و بنویسی ، ساعت ها وقت می خواهد . پس باید بگوییم به همه ی لحظات و به همه ی گفتگوها و به همه ی داده هایت ، شکر .
صحبت از جمع : شما فرمودید که مطب دکتر بودید وصدای اذان بلند شد و واکنش افرادی که آنجا بودند دقیقاً برای من هم یک همچین اتفاقی افتاد من آمریکا زندگی می کنم روی تلفن من هم صدای اذان هست و همیشه روشن می شود تجربه ی شما خیلی برای من جالب بود اینجا کسی نمی فهمد که اذان چیست یک بار این صدای اذان از گوشی من آمد یک خانمی گفت چقدر آهنگ قشنگی است این آهنگ چیست ؟بعد یک خانم دیگری یک بار دیگر به من گفت من می دانم این چیست گفتم شما از کجا می دانید؟ گفت در فیلم ها دیدم این اذان است و برای من خیلی جالب بود مثلاً یک نفر که اینجا است و نمی دانسته این چی هست با صدای دلش شنید و یک نفر آنجا با بغض !!!!
استاد:در دنیا در عصر آگاهی برای ورود به یک بخش از آگاهی در جهان هستی یک ورودیه می گیرندالبته این اعتقاد من است اعتقاد من این است چطور شما به سینما می خواهید وارد شوید باید بلیط بخرید و وقت ورود بلیط خود را تحویل بدهید تا به شما اجازه بدهند وارد سینما بشوید و از فیلمی که می خواهید بهره ببرید برای ورود به مرز یا پهنه ی آگاهی انسانها می بایستی بازپرداختی داشته باشند منتها این بازپرداخت در کشورهای مختلف در سرزمین های مختلف با توجه به شرایط اقلیمی آنها , اعتقاداتشان، فرهنگی آنها اقتصادی آنها و هزاران پارامتر دیگر متفاوت است آنچه که امروز می بینم این است که در این مملکت که مملکت مسلمان شیعه نشین است انسانها مورد امتحانات اعتقادی قرار می گیرند هر کسی در هر جای جامعه که قرار دارد یک جوری گزینش می شود بدون اینکه خودش بفهمد خدا خودش فرموده است به صرف اینکه گفتید ایمان دارم شما را رها نمی کنم امتحان می گیرم ببینم چقدر راست می گویید امروز روز آن امتحان سخت راستگویی ها است این بر می گردد به اینکه خانم یا آقایی که در شناسنامه اش نوشته دین اسلام، مذهب شیعه به صرف این مسلمان نیست به صرف اینکه اگر جایی یک کسی گرفتار شد رفت و کمک مالی کرد مسلمان نیست آن بخش کاری که انجام می دهد اجر و حسن خودش را دارد ولی امتحانش نیست این است که امروز در مملکت ما دیده می شود صدای اذان که می آید قشری چنین برخوردهایی را می کنند در حالی که قشر دیگری هستند که بسیاری از اتفاقاتی که در مملکت اسلام می افتد دوست نمی دارند اما پایه های اعتقادی آنها هیچ وقت نمی لرزد و پایه های اعتقادی را از سیستم های حکومتی جدا می کنند و بالعکس در سرزمینی که شما زندگی می کنید که با دین ما آشنایی ندارند این فرح و سروری در تلاوت اذان وجود دارد و می شنوند حسش می کنند چرا؟ چون هیچ پیش داوری با خودشان نیاوردند هیچ بغض و کینه ای با خودشان نیاوردند خدا به ما کمک کند که همه ی ما از این امتحان الهی سرافراز بیرون برویم. یک پیری بود یک بار که کنار ایشان نشسته بودم و گوش می کردم ایشان تسبیح شان را یک چرخش داده بود یک دایره با یک محیط کوچک و یک محیط بزرگ بوجود آورد گفت خداوند روزی انسانها را آن جای بزرگ تعیین کرده اما اکثر مردم به خاطر نافهمی هایشان بی اعتقادی هایشان و بی توجهی هایشان در آن دایره کوچک زندگی می کنند و چه بسا انسانهایی که تا پایان عمر دنیایی خود هرگز به آن حیطه قدم نمی گذارند حالا امروزه خداوند اراده کرده انسانها از این محیط های کوچک بیاورد لب این مرزی بایستند امتحان خود را بدهند در قسمت بزرگ بروند. حالا آدم ها می خواهند می روند نمی خواهند نمی روند به من ربطی ندارد من اذانم پخش شد حق فردی که آنجا نشسته بود در محیط عمومی محترم شمردم گفتم می خواهید قطع کنم که قطع نمی کردم آن را کم می کردم دم گوش خودم می گذاشتم آدم ها امتحان های خود را این طوری پس می دهند خدا به ما کمک کند.
من فکر می کنم عهدی را با خودتان بردارید یک هفته نعمت های خود را یادداشت کنید می توانید در طول یک هفته نعمت های خود را یادداشت کنید ولی ریز و ریز یعنی وقتی که لقمه ی خود را داخل دهان می گذارید همزمان با آن نفس هم می توانید بکشید لقمه را هم می توانید بجوید آن را قورت هم می توانید بدهید اینها دو سه تا نعمت بزرگ است باید همه یادداشت شود یا اینکه این هفته به خودت فرصت بده به گذشته برگرد و تمام دوره های تلخ و شیرین زندگی خود را ببین کجا درخواست کردید که خدا در آنجا به شما عطا کرده یکی از این دو مورد را انتخاب کنید روی کاغذ خود بنویسید .