پرسش و پاسخ شماره نود و پنج
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 1237
بسم الله الرحمن الرحیم
خب در این یک هفته ای که گذشت چه کردید آیا فکر کردید یا دلار و سکه و یورو و مسکن را چک کردید ؟ خیلی روزگار عجیبی است اگر دیر بجنبید درهای حقیقت و آگاهی بسته می شود نه برای همه، برای آنهایی که دیر جنبیدند برای رضای خدا برای خودتان هم که شده بجنبید وگرنه خیلی دیر است .
صحبت از جمع : من تنها برای شکرگزاری نعمتهایی که خداوند به ما عطا کرده این موضوع را مطرح می کنم زیرا شاید کسانی باشند که حواسشان نباشد به نعمت های خداوند که به ما داده . می دانید که من هم به خاطر پاهایم دچار درد و عذاب هستم شاید یک زمانهایی کسل باشم و آه و ناله کنم اما دو سه روز پیش در تلویزیون آقایی را آورده بودن که دچار بیماری پروانه ای بود ومی دانید که اینها آن قدر پوستشان نازک است که شبیه پروانه شدند طوری که وقتی شب می خوابند و سرشان را روی بالشت می گذارند صبح پوست بدنشان به بالشت چسبیده و همه بدنشان به این شکل است . و هر ورق پانسمان که برای اینها تهیه می شود به قیمت بسیار گزافی می باشد . من اینها را که دیدم اولین کاری را که کردم مانند زمانی که می خواهم نماز بخوانم مهرم را روی پیشانی قرار دادم و خدا را سجده کردم و شکرگزار نعمت هایش شدم . خیلی از خداوند عذر خواهی کردم و گفتم خدایا مرا ببخش اگر زمانی ناسپاسی و گله گزاری کردم زمانی بی ادبی کردم . حالا خواستم این را بگویم که این را درنظر داشته باشیم که خداوند به همه بنده هایش چه آن که گناه کار است چه آن که بی گناه است خیلی لطف و مرحمت دارد و همه بنده هایش را دوست دارد و ما باید سپاسگزار این دوست داشتن پروردگار باشیم .
استاد : یک مرحبا به دوستمان بگوییم که یاد همه انداخت یک بار دیگر همین الان بگویند خدایا شکرت برای همه چیزهایی که دادی و همه آنهایی که صلاح ندانستی و ندادی . بله درست می گویند خیلی از مواقع باید قدری از دنیا چشم بپوشیم و به آنچه هستیم و به آنچه داریم و به آنچه که بودیم و امروز دیگر آن را نداریم و خیلی از مسائل دیگر توجه کامل بگذاریم تا شاید سبب شود ما شکر گزاران خوبی به درگاه حق باشیم ان شا الله .
صحبت از جمع : من می خواستم راجع به قضاوت و ذهن صحبت کنم . صحبتی که هفته پیش شما فرمودید برای من چالش بزرگی بود و خیلی دوست داشتم عمیق تر درباره آن فکر کنم و خدا را شکر دو تا مسئله پیش آمد که من را درگیر خودش کرد . نمی گویم صد درصد موفق شدم چون قطعا این طور نیست ما ذهن را تا آخر عمر همراه داریم و باید دائم کنترلش کنیم اگر بخواهیم از جانبش اذیت نشویم . من این هفته به فرودگاه رفته بودم برای بدرقه یک بنده خدایی . چون تایم نداشتم برای برگشتن تصمیم گرفتم نمازم را بخوانم . وقتی خواستم وارد نمازخانه شوم با حجم عظیمی از کفش روبرو شدم گفتم یعنی این همه آدم می خواهند نماز بخوانند و من هم عجله داشتم . بعد رفتم دیدم یک عده خانم که یک کاروان کربلا بودند همه خوابیدند و استراحت می کنند گفتم می توانید یک جایی به من دهید من هم نمازم را بخوانم چون قسمت آقایان هم که خلوت بود نمی توانستم بروم . چند دقیقه صبر کردم و دیدم هیچ کس تکانی نمی خورد دوباره خواهش کردم و بعد یک خانمی از جایش بلند شد و یک فضای کوچکی را در اختیار من گذاشت و من نمازم را خواندم . بعد من به دلیل حجم زیاد کفش مجبور شدم کفشم را با خودم داخل بیاورم و کنارم بگذارم آن هم با شرایط تمیزی و نظافت تا برای کسی ایجاد شبهه نکند . خانمی در پشت سر من در طول دو نمازی که خواندم مرتب می گفت کفشش چه قدر برایش عزیز است برای چه به داخل آورده و مرتب اعتراض می کرد . و من این را از عنوان بصری یاد گرفتم که تو اگر صد تا هم بگویی من یکی هم جواب تو را نمی دهم زیرا این قابل توضیح نیست و دلیلی ندارد که من توضیحی بدهم بعد تا منزل به این مسئله فکر می کردم که این خانم آنچه را که به ذهنش آمد گفت و نمی دانم چه قدر دیگر در ذهنش راجع به من قضاوت کرد اصلا هم نمی خواهم داخل شوم زیرا برایم اهمیت ندارد او خودش می داند و اعمالش ولی برای من خیلی جالب بود که من چه قدر درطول روز این کار را می کنم حالا یا عنوان می کنم یا نمی کنم .این هفته هر موقع می خواستم صحبت کنم یا فکر بکنم یک لحظه می ایستادم که داری قضاوت میکنی یا داری فکر میکنی؟ تا مساله ات را حل کنی؟ دائم با خودم درگیر بودم یک قضاوت نابجا حتی اگر بجا یک فکر اشتباه که من به آن فکر میکنم یک پله من را به عقب می برد هی وارد عمق چاه می شوم بعد یک زمانی میرسد مثلا هفتاد سالم میشود دیگر چاه من از قضاوت پر شده است کاری نمیتوانم بکنم دیگر نمیتوانم از چاه بالا بیایم چه جوری لجن ها را بیرون بدهم و واقعا این هفته سعی کردم هر جا هم می دیدم کسی را دارد قضاوت می کند می گفتم خواهش میکنم لطفا من خودم الان درون یک چاه عمیق هستم دیگر من را هی عقب تر هل ندهید بروید مستقیم با خود طرف صحبت کنید به جای اینکه به من بگویید خیلی چالش عمیق و خوبی بود خیلی برای من آموزنده بود امیدوارم که تا آخر عمرم بتوانم همراه خودم داشته باشم به همین زیبایی.
استاد: ان شاءلله. یک آغاز بسیار عالی و بسیار مفید است من هم با شما موافقم. حالا یک چیز جالبتر من از خودم با شما شریک بشوم؛ می دانید سالیان سال مردم به من مراجعه میکنند و مسائلشان را مطرح میکنند بر اساس مسائل وارده من با آنها گفتگو میکنم حالا راهکار می دهم راهنماییشان میکنم هر کاری از دستم بر بیاید بعد این جور مواقع هم همیشه فکر میکردم که در دین ما قاضی کسی است که مجاز است هر گفتگویی را بشنود چرا؟ چون اگر گفتگو ها را نشنود نمی تواند حکم بدهد الان مدت زیادی است شاید این بیماری که من را زمین خواباند و اجازه نداد که با دوستانمان و با مردم گفتگو داشته باشم یک مقدار زیادی وادارم کرد گوشهایم را ببندم و وقتی دیگران با من صحبت می کنند از من سوال میکنند راهکار میخواهند با خودم کلنجار می روم اصلا حاضر باشم گوش کنم؟ اصلا حاضر باشم حرف بزنم؟ چرا؟ چون خیلی از مواقع می گویم تو جایگاه قاضی نیستی مگر اینکه مطلب خیلی صریح و محکم باشد که مجبور باشم جواب بدهم. یک مقدار توی گفتگو کردن هایمان تو نظر دادن هایمان حتی تو راهکار دادن هایمان باید دقت بیشتری بکنیم .
صحبت از دوستان: ترجمه ی آیه ای را میخوانم بعد سوالم را مطرح میکنم :"و چرا شما در راه خدا و در راه نجات مردان و زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید همانان که میگویند پروردگارا ما را از این شهری که مردمش ستم پیشه اند بیرون ببر و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار ده و از نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما." ما از این دست آیات که دعوت به جهاد و ستیز و جنگ واقعی میکند در قرآن زیاد داریم من سوالم این هست: این قطعا مخاطبش ما هستیم در طی زمانهای متفاوتی که انسان ها وجود داشتند الان به ذهن خودم نگاه میکنم مثلا زنان و مردان مستضعف اوصاف و مصادیقش هم تشریح شده است من به نوبه ی خودم یک سری مصادیق را در ذهنم می آورم که ممکن است کس دیگری یک مصادیق دیگری در ذهنش بیاید سوالم این است که این جهاد یا جنگی که با این مضمون مطرح شده است امروزه در واقع بر ما تکلیف هست؟ و به چه صورت؟ و اینکه در زمان بودن معصوم هست؟ چون بعد از آن می گوید که در راه حق و طاغوت به هر حال طاغوت و حق همیشه وجود دارد در مورد جهاد یک سری مصادیق در روایات مطرح شده است مثل در طلب روزی بودن مرد برای رزق و روزی ولی من منظورم دقیقا همین جنگ جنگ فیزیکی است ما این را به چه صورت باید پیاده کنیم و تکلیف را انجام بدهیم؟
استاد: شما روی واژه ی جنگ متوقف شدی و ایستادی، جنگ شکلهای مختلف در دورههای مختلف دارد در یک دوره شکل واقعی اش گرفتن سلاح و رفتن به جبهه جنگ و مقابل دشمن ایستادن است که طبیعتا در زیر پرچم امام حاضر جهاد اتفاق می افتد چون دستور میدهند و این بر همه واجب است بر همه ی کسانی که به جنگ قادر باشند حتی کسانی که قادر به جنگیدن نیستند حالا به دلیل پیری به دلیل بیماری و هزاران علت دیگر آنها را هم در قرآن مستثنی می کند که اینها میتوانند خانه بنشینند ولی در عوض به جای اینکه به جبهه ی جنگ بروند در خدمت خانوادههای دیگر باشند این حرکتی که قرآن دستور می دهد همیشه جنگیدن با سلاح نیست ما الان در دورهای زندگی نمیکنیم که بخواهیم سلاح بگیریم تفنگ به دست بگیریم یا خیلی چیزهای دیگر و به جبهه جنگ برویم اما در همین عصر ما باید بجنگیم با چی؟ با رشوه خواری با رباخواری با این که اجازه بدهیم مردم قوت دیگران را احتکار کنند یا گران بفروشند و... یا ما در جایگاهی نشستیم و دیگران گفتگو میکنند اجازه نمی دهیم حرفهای جفنگ بزنند ببینید انتقاد کردن یک چیز است انتقادهای منطقی، و مزخرف گفتن و دری وری گفتن یک چیز دیگرست اگر در جایی من مسلمان نشستم و اجازه می دهم دری وری بگویند قصور کردم. انتقاد می کنند گوش میکنم منطقی است درست است قبول میکنم می گویم بله قبول انتقاد شما درست است نباید اینطوری باشد اما مفهومش این نیست که اجازه بدهم هر گونه کلام زشت و نازیبایی را هم به کار ببرند این هم جنگ است در جایگاهی که بچهها به مدرسه خواهند رفت با انواع افکار آشنا میشوند وقتی شمای پدر یا مادر کنار بچه تان می ایستید و گفتگوهای پر ثمر میکنید و آنها را به مسیر مستقیم نه مسیر کور هدایت می کنید، اینکه بگوییم حقیقت را نبین چشمهایت را ببند مسیر کور است بچه باید حقیقت را ببیند و بفهمد چی درست است چی غلط است اما این که از وادی شرع و خدا به خاطر یک چنین چیزی خارج بشود این غلط است این هم خودش یک جور جنگ است.
ادامه ی صحبت: در مورد ترس و اینگونه مسائل که نگرانیهایی که در افراد ایجاد می شود خواستم بگویم که به چه نحوی بر آن غالب شدم من از زمانی که برنامهی زندگی پس از زندگی را دیدم به لطف خدا خیلی با آن ارتباط برقرار کردم یعنی آنها که کلام می گفتند انگار که خودم را می دیدم اول این را بگویم که ما در همه حال باید از خدا بخواهیم . حتی زمانی که ایمان نداریم یا ایمانمان ضعیف است از خود خدا بخواهیم که ایمان به ما بدهد . چون من این را دیدم و تجربه هم کردم . موقعی که دلم سست شده و ایمانم ضعیف شده خواستم و اثر کرده و پاسخ داده . در مورد خیلی ازنگرانیها، از بحث معیشت ، نارضایتیهای دنیوی از خود ، توسعه فردی و شغلی صحبت میکنم . چند وقتی ست این نگاه را پیدا کردم و خیلی آرام شدم که واقعا دراین دنیا که گفته میشود لهو و لعب است ، فقط ماشین و خانه و این مسائل نیست یک سری آرزوها و خواسته های دنیوی که دارد مارا اذیت میکند وناراضی از خودمان کرده هم بنظرم میرسد که جزو بازیهای این دنیا باشد مثلا در اکثر دوستان و رفقا و جوانها نگاه میکنم یک نارضایتی هایی از کم کاریهای خودشان دارند ، حالا مثلا یکی کتاب نخوانده ، یکی مدرکی را نگرفته یکی به جایگاه شغلی نرسیده فلان کار را انجام نداده . بنظرم خیلی از اینها از شوق دنیا طلبی است ، حداقل در خود من بوده و این ناکامی باعث آزار و اذیتم شده . بعد ازاین ماجراها فکر کردم که واقعا از دنیا چه میخواهم ؟ مثلا 30-40 سال از عمرم گذشته ، چقدر دیگر میخواهد ادامه دار بشود ؟ چشم برهم زدنی میگذرد . نهایت چیزی که ما برد کردیم این است که ما بنده خوبی باشیم ، درستکار باشیم تا آن دنیایمان آباد باشد . یعنی واقعا با آیات و روایاتی که در این خصوص هست خیلی بیشتر متوجه میشوم . مثلا یک متنی را از حضرت امیرمیخواندم که حالا نقل به مضمون میکنم ، که راه خاموش کردن هوای نفس یاد قیامت و آن دنیاست و واقعا من این را به عینه میفهمم . یعنی وقتی از کسانی که به آن دنیا رفته اند می شنوی انگار اینجا خواب است و وقتی رفتند از خواب بیدار شدند . دنیا یک چیزبی ارزش میشود که اصلا مهم نیست . و آن چیزی که میگویند غنی و فقیر فرقی ندارد واقعا همین طور است . آن چیزی که مهم هست اعمالیست که ما باید به آن دنیا ببریم و این نارضایتی چقدر باعث میشود ما حالمان بد باشد و ناخواسته مرتکب گناه بشویم ، بد خلق و شکست خورده بشویم و این باعث میشود که ما یک سری از خصوصیات را بدست بیاوریم ، شاید حسود و کینه ورز بشویم . چیزی که مهم بود برایم این است که ارتباط با خلق خیلی مهم است که اعم از انسان یا هر چیز دیگری میتواند باشد . حالا وقتی آدم یک چیزی را میفهمد شاهدش از در و دیوار می آید . حدیثی از پیامبر هست که می فرمایند : من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شدم . یا از خیلی از اولیاء الله که از معصومین نبودند همه تاکیدا گفتند : خدمت به خلق . در هر شرایطی که ما هستیم بایدملاک کار مفید و غیر مفیدمان این باشد که واقعا خدا پسندانه باشد و همه مان هم میدانیم که این خدا پسندانه بودن یعنی چه ؟ یعنی کار درست در لحظه . هر لحظه ای یک کار درستی دارد که باید آن را پیدا کرد و انجام داد . عرضم را تمام میکنم سلامت و پاینده باشید .
استاد : مرحبا بر این دوست عزیز و گفتگوی بسیار زیبایشان که برای من چقدر جالب بود موفق باشید ان شاالله .
قدیمیها یک چیز جالب میگفتند چون من بچه که بودم این بزرگترها خیلی حرف میزدند و مثل امروز نبود که موبایل و تلویزیون داشته باشیم و انواع کتابهای مختلف و وسایل بازی را داشته باشیم ، به حرفهای بزرگترها خیلی گوش میکردم . میدیدم که پیرزنها همیشه به خانمهای جوانترتوصیه میکردند . اگر یک خانم جوان در زندگیش مشکل داشت و غم وغصه داشت یا کسی زیادی خوش بود و میخندید ، میگفتند : مادر جان هر وقت خیلی خوشی برو قبرستان ، هر وقت هم خیلی ناخوشی برو قبرستان و من که از کوچکی مثل زنگوله به پای مادرم بسته بودم و هر جا میرفت من را هم میبرد ، قبرستان هم میرفت من را میبرد . برای همین خاکسپاریهای بسیاری را دیدم ، مرگ و شیونهای زیادی را به چشم میدم ، حتی از آدمهای غریبه . گفتگوی شما وقتی فرمودید آدم وقتی از دنیا میرود نه ماشین میبرد نه این را میبرد نه آن را میبرد ، متین بود . اگر میخواهید ببینید که در دنیا برای چه چیزی باید تلاش کنید ، بروید بایستید جایی که افرادی را که خوشنام هستند و مردم زیادی دنبالشان هستند ، ببینید اینها چطوری خاکسپاری میشوند ؟ اشکی که از روی محبت و دل سوخته برای ایشان جاری میشود ، دنیایی که بهترین باشی فقط این را میبری ، وای به حال اینکه بدترین باشی چه میبری ؟ تف و لعنت و سنگ و کلوخ می اندازند روی جنازه . وقتی آدم میرود این را میفهمد که نیاز نیست که اینهمه برای مال دنیا بجنگد . چون هیچکس نمیداند آن یک متر جا کی نصیبش میشود ؟ یک لحظه دیگر یک روز دیگر ، یک سال دیگر ، ده سال دیگر یا پنجاه سال دیگر ، هیچکس نمیداند . این است که اگر خواستید بدانید در دنیا چه کار بکنید هر از گاهی سر به قبرستان بزنید و شاهد خاکسپاری یک آدمی باشید . اگر با دیده باز و قلبی روشن آنجا بایستید کاملا مشاهده میکنید . بعضیها هم هستند که نه ، هیچ چیز نصیبشان نمیشود چون در دنیا برای مردم بخشندگی ، محبت و عشق نداشتند .
صحبت از جمع: در صحبت های بخش اول اشاره شد که ما گاها همه مان با آدمهایی مواجه میشویم که اعتقاداتشان شبیه اعتقادات ما نیست و حالا شاید به نوعی یاوه گویی یا بدگویی انجام میدهند . در اینجور شرایط اگر بخواهیم به دستور دین نگاه بکنیم طبق آیه صریح قرآن ما سفارش به ترک شدیم . یعنی جایی اشاره نشده که مثلا شمشیر را به کلام بکش و جدل کن که آن طرف بترسد و حرف نزند . در سیره ی اهل بیت هم من با سواد خودم و چیزهایی که خواندم و شنیدم می بینیم بر سر مبارک حضرت رسول آن یهودی زباله می ریخته من هیچ جایی ندیدم که مثلاً از طرف اقا رسول الله جدلی باشد . در محیط کار این را تجربه کردم جمعی بودیم که کاملاً ضدیت داشتند با مملکت و اسلام من یک جاهایی شروع می کردم به بحث کردن بعد یک جایی نگاه کردم دیدم اگر اینها واقعاً در حوزه ی دین برایشان سوالی باشد من نه عالم دین هستم نه آیت الله نه کارشناس دینی . اگر اینها واقعاً دنبال جواب سوالی باشند اگر ببینم واقعاً جایی سوال وجود دارد فقط باید فضای احترام را حفظ کرد که: من به صحبت شما معتقد نیستم و این حرف شما توهین به اعتقادات من است در واقع یک جوری به من هم بی احترامی هست این مطالب را در اینترنت سرچ کنید همه ی سوالات شما پاسخش هست. در خود قرآن هم داریم به آنها توهین نکنید تا آنها به شما توهین نکنند من این را بیشتر می پسندم تا اینکه تلاش کنیم با کلام مثلاً حالت شمشیری بکشیم آن آدم را بخواهیم با کلام مغلوب بکنیم چون پیامبر ما هنرش فتح قلوب است من اگر بیایم با یک جدل و با یک کلام آن فرد را بکوبم اگر تازه هنر آن را داشته باشم سواد آن را داشته باشم اصلاً کمکی نمی کند و به نظر من اثر بدی هم دارد حالا این یک سوال من است شما این نگاه را قبول دارید درست می دانید؟
استاد: من نگاه شما را رد نمی کنم من نگفتم که جدل کنیم اتفاقاً بالعکس من گفتم بفرما و بشین و بتمرگ سه کلامی است که یک امر را نشان می دهد صرفاً یعنی دوحالت هم وجود ندارد اما وقتی در جایگاه های این شکلی قرار می گیرید شما از بفرما استفاده کنید این خودش نوعی جنگ است
ادامه ی صحبت از جمع :جایی دارد ما تهدید کنیم نیت تهدید داشته باشیم من می خواهم این آدم را ادب کنم دیگر از این حرف ها نزند
استاد: نه ما اصلاً جایی نیستیم که مردم را ادب کنیم ما خودمان را ادب می کنیم تا مردم یاد بگیرند وقتی من کلام درست را به کار می برم وقتی من کلام زیبا را به کار می برم عملاً دارم طرف را ادب می کنم که شما که حرف زشت می زنید من را ببین !!در عین حال هم هیچ وقت به او نمی گویم من می خواهم تو را ادب کنم و آدم کنم. نوع گویشی که شما انتخاب می کنید در این جور محاوره ها خودش نوعی جنگ است که فلانی راجع به آن صحبت می کند ما می خواهیم نشان بدهیم که این آیه چقدر به وفور جایگاه های مختلف دارد شما می توانید برخوردهایی که انجام می دهید مثلاً زمان پیغمبر، وقتی یهودی با او چنین کاری را می کرد الان در دورانی ما زندگی نمی کنیم که طرف بیاید شکمبه گوسفند روی سر ما بکشد و ما بگوییم باشد چون ما اصلاً جایگاهی نداریم آن زمان پیغمبر بود می خواستند از تبلیغ دست بکشد ولی ما تجربه ی آن زمان پیغمبر را این زمان نداریم مگر اینکه طرف چاقو بکشد در تاریکی بایستد منتظر طرف و او را چاقو بزند که آن یک چیز دیگر است اما در محاورات عادی تلاشمان بر این باشد در مقابل هر گویشی از بفرما استفاده کنیم یک جایی که دیگر خیلی مجبور شدیم بشین،از بتمرگ استفاده نکنیم.
صحبت از جمع : به نظرم یک تعبیری از این آیه که زندگی دنیا بازیچه است شاید یک نگاه این است که دنیا بازیچه است پس ما به آن بی اهمیت باشیم ولی خالق این عالم هیچ کارش بی حساب نیست ما در بازی هستیم و حتماً باید بازی کنیم در همین بازی هم هست که از این دنیا می گذریم و دستاوردی برای آخرت خود داریم.در نهج البلاغه امیرالمومنین می فرمایند من از فقر برای شما نگران هستم چون فقر باعث نقص دین می شود من می گویم داستان آن تعادل است یعنی نه بی اندازه حرص خوردن که چرا نشد و یا چرا شد؟ نه از آن طرف بی خیال بودن. من یک نگرانی دارم الان کشورهای غربی را ببینید در مورد مسائل دنیایی چقدر کار می کنند من می گویم ما هم در جایگاه دنیایی خودمان تلاش بکنیم نشود که ما قشر مسلمان در دنیایی که یک میلیارد وپانصد مسلمان هست ما بشویم یک سری آدم های عقب افتاده به کلام یا عقب مانده یا قشنگ تر گوشه ی عزلت گرفته .
استاد: یک مثال بزنم بچه های کوچک را دیده اید بچه ها با عروسک ها و ماشین هایشان جوری بازی می کنند و جوری به آنها تعصب دارند که انگار واقعاً بچه ی آنها است یا ان ماشین انقدر برای او مهم است که انگار از آن ماشین های گران آمریکایی هست که تازه وارد کردند نباید انگشت کسی بخورد این بازیچه است چرا؟ چون بچه هنوز تشخیص نمی دهد بحث اینجا است که در دنیا و با دنیا مثل بازیچه عمل نکنید واقف باشید ماشینی که امروز دست شما است و حالا شما خریدید یا نیاز دارید به خرید، وسیله ای است یا برای امرار معاش یا برای تردد ولی می آید یک کسی آن را داغون می کند آنقدرحرص و جوش نخورید که بمیرید یا مثلاً عزیزان تان بچه های شما پدر ومادرهای شما خواهر وبرادرهای شما اینها برای این هستند که که در دنیا افتخار کنید خواهر و برادر دارید پدر و مادر دارید اما خواهد آمد روزی که بمیرند برای آن روز از حالا آماده باش که آن روز مجنون نشوید در خیابان هاو بیابان ها راه بیفتید آن تعادلی که شما می گویید این است که در دنیا آنچه که وجود دارد و آنچه که دارید و حتی به آن علاقه مند هستید برای آن حد و مرزی قائل شوید که یک روزی وقتی نبود دیوانه نشوید و این همان نقطه ی تعادل است وگرنه دنیا بازیچه است منتها مواظب باشیم برای ما بازیچه نباشد همچون بازیچه ای برای آن دختر و پسر کوچولو با عروسک های خود بازی می کردند .
صحبت از دوستان: در مورد بحث قبلی اگر تأکید کنیم روی کلمه بازیچه بودن دنیا، واگر ما ملاک را بازی قرار بدهیم، ما سه گروه آدم داریم، یک گروه آدمهایی هستند که بازی نمی کنند، نه امتیاز ی می برند نه بهره می بردند، یک گروه آدمهایی هستند که بد بازی می کنند فکر می کنند خیلی جدی ست این همیشه باعث می شود دعوا بشود، بازی به جنجال بکشد، خوش نگذرد، فکر می کنند بُرد و باخت خیلی معنی دارد، بدست آوردن و فقدان خیلی جدی ست، اینها هم از بازی بهره ای نمی برند، ولی یک عده ای هم هستند که بازی می کنند کِیف می کنند و به بقیه انرژی می دهند، تجربه می کنند و بهره ی بازی را جمع می کنند، دقیقاً شاید در این حوزه بشود نتیجه گیری کرد که اگر می خواهیم در مسیر باشیم مسیر، درست بازی کردن و خوب بازی کردن است، اینکه می گویند دنیا بازیچه ست، به این معنی نیست که بد است، وَ اِلا خدا می گفت بد است، مهم اینست که ما بدانیم که دنیا بازیچه است و خوب بازی کنیم، یعنی بهره اش را برداریم، ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه، مهم اینست که ما بدانیم که دنیا بازی ست، و قرار نیست بابتش یقه دیگری را بکشیم قرار نیست فحش و فحش کاری کنیم، در عین حال قرار نیست که یک گوشه بنشینیم، آمدیم که بازی کنیم، خیلی زیباست برای خودم گشایش داشت.
استاد: در بازی می آموزیم و می آموزانیم، وظیفه مان است.
صحبت از جمع: یک نکته ای را از تجربه خودم با شما سهیم می شوم، چند وقت پیش اتفاقی افتاد که یک برنامه کاری برای من بود که خیلی برای من پر چالش وخیلی پر کشمکش بود و از طرفی در یک معذوریتی بودم من نمی خواستم این کار را بپذیرم ولی چاره ای نداشتم جز اینکه بپذیرم خیلی جالب است نهایتاً هر اقدامی که شما بگویید و هر کاری که فکر کنید کردم برای اینکه این مسئله را از زیرش شانه خالی کنم بغیر از اینکه خیلی ساده بگویم من این کار را نمی پذیرم. داستان اینجا بود که میخواستم کسی را ناراحت نکنم در واقع ترس از ناراحت شدن دیگران برای من رنج است، رد نکردن خواسته هایی که نمی توانم انجام بدهم یا اصلاً می توانم نمی خواهم انجام بدهم متاسفانه این روراستی را با خودم ندارم یعنی یک جایی فکر می کنم من کار فلانی را قبول نمی کنم یا فلان درخواستی که از من شده را قبول نمی کنم بخاطر اینکه فراتر از توانم هست در حالیکه اگر واقعاً روراست باشم می توانم بگویم نه در توانم هست اماجزء اولویت های زندگی من نیست الان نمی خواهم شاید یک مرحله اش این است که آدم با خودش روراست باشد چون نصف جواب مسئله می گویند که در صورت مسئله است ما صورت مسئله را غلط می خوانیم یعنی یک جایی می گویم می خواهم یا نمی خواهم اصلاً به قول شما صورت مسئله را پاک می کنیم. بعد من آنجا نگاه کردم دیدم به هر دلیل این کار را نمی خواهم انجام بدهم هزار تا راه می روم آخر سر هم مجبور شدم خیلی ساده این موضوع را ابراز کنم با آن بنده خدا تلفنی صحبت می کردم گفتم ببین واقعیت شرایط این است و من نمی توانم این کار را برای شما انجام بدهم وقتی گوشی را قطع کردم گفتم این کار که خیلی آسان بود خیلی ساده در عرض چند ثانیه من به آن طرف گفتم اینکار این مسائل را دارد و من نمی توانم انجامش بدهم و نمی خواهم انجام بدهم.
استاد: ما شرایط معقول را می گوییم ما روی شرایط نامعقول اصلا حرف نمی زنیم در شرایط معقول گفتگوهای دو طرف معقول ولی شفاف.
صحبت از جمع: در خصوص صحبت ترسها و رنج ها حقیقت این هست تا هفته پیش فقط فکر می کردم این هفته شروع به نوشتن کردم حالا رنج ها را که می نوشتم وسطش هم خدا را شکر می کردم یعنی دیدم اینقدر هم آدم بنالد یک ذره شاید ناشکری هم بشود اما در خصوص صحبت دوستمان ایشان خیلی ساده تحلیل کردند که اول یک رنجی بود بعد ترسی اتفاق افتاد که البته درست است اما ما وقتی ذهنمان بزرگتر می شود یعنی از حالت کودکی بیرون می آییم ما یک حالت پیچیده تری را پیدا می کنیم مثلا ما رنج دیگران را دیدیم خودمان رنج نکشیدیم مثلا شنیدیم فلان کس تصادف کرده بعد ترس از تصادف در ما ایجاد می شود اصلا ممکن است تا آخر عمرمان هم تصادف نکنیم ولی همیشه این رنجی که در جاده می ترسیم در جاده عمراً کنار راننده نمی خوابیم، خیلی از ترسها و رنجهای ما در سنینی که خصوصا داریم می فهمیم خیلی حالت پیچیده ای را ایجاد می کند یعنی یک معجونی از چیزهای مختلف است معجونی از شنیده های پدر و مادر معجونی از رفتارهای بزرگترهایی که در خصوص بیماری، فقر، مصیبت که جلوی ما انجام دادند با اینکه آن موقع ما این رنج را احساس نکردیم در من اینجوری بوده بعداً در من یک ترس بزرگی را بوجود آورده که حتی اگر قرار نیست با آن رنج مواجه بشوم اما ترس از اینکه یک موقع با آن رنج مواجه می شوم یا نه!! بیست سال است که من را رنج می دهد یعنی پیچیده بودن اینها را می خواهم خدمتتان عرض کنم و بعد یک وجه دیگر قضیه وسواس است یعنی در ترسها من به این که واقعا خناسی وجود دارد و می آید و در ما وسوسه ای ایجاد می کند شخصاً معتقد هستم یعنی یک موقع می بینی حال شما خوب خوب است یک دفعه یکی می آید در گوش تو یک چیزی را به ذهنت می آورد که ترس به جانت می افتد و در ادامه اش آن رنج را می بری یعنی به نظر من کاملا مادی نمی شود به قضیه نگاه کرد و حتی ممکن است در یک مواردی به نظر من حتی ژنتیک ما یک چیزی را همراه خودش آورده باشد یعنی مثلا در آن زمانی که مادرم بنده را باردار بوده شاید یک اتفاق ناگواری در آن زمان ترسی را در من نهادینه کرده باشد. حالا این چیزهایی هست که من برای خودم فکر می کنم وجود دارد اما استاد عزیز الان می گویم حالم خوب شد برای این می گویم من امروز به این نتیجه رسیدم که خیلی بدبخت هستم یعنی با خودم گفتم وای خدای من، من چقدر بدبخت هستم چقدر در یک سری چیزها پیچیده شدم که دنبال راه فرار هستم الان هم که شاید فرصتی نشود وشاید شخصی برای شما بنویسم چیزهایی را اما تا بحال برای کسی بغیر از همسرم که گاهی دردلهایی را کردیم چیزی را مطرح نکردم اما الان واقعا دنبال راه فرار هستم چون در این بدبختی که من خودم را در آن پیچاندم بعید می دانم که عاقبت بخیری به سادگی نصیبم بشود.
استاد: اولا دوست عزیز ما همه با هم دست در دست هم کنار شما هستیم و خداوند قول داده که به جماعت همیشه ویژه نگاه کند چون همیشه همه چیز را هم دستور جماعت داده است پس مطمئن باش که از دعای خیر ما که همه کنار شما هستیم بی نصیب نخواهی بود و اگر لازم باشد حاضرم با همدیگر گفتگو کنیم حرف بزنیم و مطلب را به یک جای درستی برسانیم به هر حال خوشحالم که جلسه امروز توانسته حال شما را خوب کند و این را چقدر همه ی ما نیاز داریم لایه های وجودیمان را زیر و رو کنیم چقدر هر کدام از ما در لایه های وجودیمان مدفون شدیم من می دانم خیلی سخت است من یک چند قدمی از شما جلوترم البته این مفهومش نیست که سختی ها و بدبختی هایش را نکشیدم، کشیدم و الان دو سه قدم جلوترهستم برای همین هم به شما حق می دهم که خیلی برای شما سخت باشد ولی یادتان باشد که هیچ راهی وجود ندارد. در قرآن خداوند فرموده است: در دنیا کارنامه شما به دست خودتان می دهیم تا بنویسید. ببینید این کارنامه یعنی چه؟ یعنی در آن بنویسم من کار خوب کردم یا من کار بد کردم همین؟ این همان کارنامه ای است که امروز به شما می گویم بنویسید لایه به لایه آن را کشف کنید، بیرون بیاورید، نگاهش کنید و تا عمر دنیایی شما به پایان نرسیده با آن روبرو بشوید، درکش کنید و از آن عبور کنید نگذارید این کارنامه تمام نشده و اصلاح نشده همراه نفخه روحی شما و آن به اصطلاح لباسهای بعدی شما به جهان های بعدی بیاید و دست و پای شما را بگیرد. همین قدر که می شنوم و می بینم که بعضی از دوستانمان چه در محاوره های فردی که با خود من دارند و چه در جمع دارند اینقدر خوب به مسائل نگاه می کنند و تلاش می کنند که راه رهایی را برای خودشان پیدا بکنند من پیش خدای خودم شاکرم و بسیار او را شکر می کنم از اینکه من را اینجا گذاشته که واسطه ای باشم کنار شما واسطه ای باشم از شما بشنوم خودم هم یاد بگیرم و خودم هم بکار ببندم.