منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

بیان تجربیات دوستان از تمریناتی که داشتند بخش هشتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 182

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع: در مورد عرف و سنت یک چیزی که خیلی هم رایج است می خواستم عرض کنم که ما برای دفع بدبختی و یا سپاسگزاری از خوشبختی وقتی که یک کار خوبی برای ما اتفاق افتاده برای این که از چشم نظر و از نیروهای بد دور بشویم به تخته می زنیم در حالی که چیزهای دیگری در دین ما هست مثل ماشاءالله مثل لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ منشاء زدن به تخته از کشورهای اروپایی هست، برخی از دانشمندان حوزه مردم شناسی و تاریخ، ریشه این رسم یا آیین را، ادامه رسوم دوران قبل از مسیحیت می دانند. قبل از میلاد حضرت مسیح و ظهور مسیحیت در اروپا، مردم معتقد بودند، ارواحی که در درختان سکنا دارند، برای دفع بدبختی و نگون بختی و یا سپاسگزاری از خوشبختی و خوش اقبالی آنان کمک می‌کنند، مصلحان مسیحی در اروپا عمداً برای نگه داشتن بعضی از اعتقادات گذشته (مانند همین کوبیدن به تخته) آن را به تخته ای که عیسی را به صلیب کشیده بودند نسبت داده و باعث ماندگاری این رسم شدند؛ هر چند این هم داستان است و شاهد درست و ملموسی برای اصل آن وجود ندارد و این موضوع را خود اروپاییان هم جزو خرافاتشان می دانند. این هیچ جایگاهی در فرهنگ ما و دین ما ندارد.
استاد: بسیار نکته جالب و قابل توجهی است که ایشان زحمت کشیدند و به آن توجه کردند، این بزنم به تخته یک چیز من درآوردی برای مردم فهیم و آگاه ایرانی است که فعلا همه چیزش را از بقچه غرب در می آورد، ماشاءالله می گوییم، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ می گوییم، نه عربی نمی خواهی بگویی، کهیر می زنی، اشکال ندارد بگو در پناه خدا باشد، به خدا می سپارمش، بزنم به تخته یعنی چی! خیلی جالب است، بگردید دانه دانه این ها را پیدا کنید، وظیفه مردم امروز و متعهد ما، از بین بردن تمام نکته هایی است که بی پایه و اساس است یا از یک جایی آمده که ما را بی پایه و اساس و عقب مانده نشان بدهد. گاهی اوقات می روم در فضا اینستاگرام دوری می زنم و تماشا می کنم، خنده دارترین بخشش می دانید برای من چیه؟ صبر کن، نرو نرو، اگر این یک آیه را همین امشب بخوانی، به فرموده پیغمبر تا فردا صبح دارای مالی به اندازه یک قصر می شوی! چه بگویم! این ها را پاسخ ندهید و توجه نکنید، این ها اسبابی است برای از بین بردن آن ریشه و بنیان محکم و فهیم و دانای یک مسلمان ایرانی. خیلی مراقب باشید.
صحبت از جمع: در رابطه با این که فرمودید با چه چیزی به آرامش می رسید، در ابتدا شعاری بود که اگر آدم ایمان داشته باشد و خدا را در نظر بگیرد آرامش پیدا می کند، با کند و کاو کردن متوجه شدم چیزی که من را آرام می کند، دنیایی و دور از شعار و بلند پروازی های خودم بود و اگر در دنیا با چیزی که به آرامش می رسم مشکلاتم حل شود، قطعا خدا هم جایگاهش را پیدا می کند ولی تا وقتی که شعار است و خودم ریشه مشکل را پیدا نکردم، خدا می گوید من برای تو چه کار کنم؟ پیش خودم گفتم تو خیلی وقت ها با من درونت با خدا حرف می زنی و از راه های مختلف راحت جواب می گیری، دیدم اگر این مشکلم در دنیا حل شود کار اشتباه نمی کنم و حرف اشتباه هم نمی زنم.
استاد: خیلی از ما مسلمان ها، قرآن مان قشنگ ترین و گران ترین کتابِ کتابخانه مان است ولی مال کتابخانه مان است. تا وقتی قرآن مان یک کتابی توی دستمان نشود و نگران این نباشیم وقتی آن را ورق می زنیم ممکن است از پول و قیمتش بیفتد؛ کتاب قرآن من کهنه شده است، بچه ها می گویند یک قرآن دیگر بگیر، گفتم این هنوز قابل استفاده است، من هنوز از آن بهره می برم، چرا؟ چون این همراه و هم نفس من است، اما کتاب های نفیسی دارم که اصلا نمی توانم یک دانه اش را از کتابخانه دربیاورم استفاده کنم؛ خدای ما تا زمانی که مثل این قرآن ها سر طاقچه می نشیند به درد ما نمی خورد، کارساز نیست، هر وقت خدای ما از سر طاقچه پایین آمد و با من گفتگو کرد؛ می گوید یعنی تو با او حرف می زنی؟ نه آن جوری که با شما حرف می زنم؛ چون خدای ما در درون ماست، از درون من، چه جسمم خبر دارد چه روحم خبر دارد، تا خدا را از سر طاقچه و قیافه خوشگل دادن و بت ساختن خارج نکنیم، از استعانت و راهنمایی و حمایت او نمی توانیم مدد بگیریم.
صحبت از جمع: من قبلا در صحبت ها سکوت می کردم که جنگ و جدلی ایجاد نشود ولی در درون، خودم را می خوردم و اذیت می شدم ولی در مواقعی که هوشیار باشم، مثل دو شب پیش که طرف هر چه خواست به من گفت و من سکوت کردم، فکر کرد من رنجیدم عذرخواهی کرد گفتم چرا عذر خواهی می کنی شما نظرت را می گویی و من گوش می دهم، در انتهای کلام گفتم انسان ها قابل تغییرند چرا شما هنوز روی عملکردهای 40 سال پیش من صحبت می کنی، حتی 4 دقیقه پیش هم نمی توانی اظهار نظر کنی، شاید 3 دقیقه بعد من تغییر کردم. و بعد خدا را شکر کردم که صبوری را داد فقط کافی بود من از خودم دفاع کنم چه جنجالی می شد و... البته زمانی که حواسم باشد چنین می شود، چون گاهی حواس نیست و شیطان می برد.
استاد: با این که شیطان می برد یک ذره مخالفم، دیشب شب سختی داشتم، به خدا گفتم امشب تو سحر ندارد؟ من عاجز شدم چقدر حالم بد است، فقط خستگی نبود یک چیز بدی آزارم می داد، بیدار شدم دیدم ساعت پنج و خُرده ای است، بلند شدم سرویس بهداشتی رفتم، گفتم وضو هم بگیر و برو، دوباره گفتم، نه خسته ام ممکن است چرتم ببرد وضویم باطل شود، وقتی موبایلم اذان می دهد بلند می شوم می آیم؛ ببین شیطان چه کار می کند؛ رفتم دراز کشیدم یک مقدار هم آرام شده بودم، نمی دانم چه قدر طول کشید، یک دفعه صدای اذان از بغل گوشم درآمد، دیدم وای چه قدر این اذیت می کند، یواش دکمه اش را زدم و خاموش شد، به خودم گفتم: چرا دکمه اش را زدی؟ مگر نمی خواهی نماز بخوانی؟ دوباره خودم به خودم جواب دادم: چرا بابا، حالا بگذار آخر اذان برسد، بلند می شوم. وسط اذان هوشیار شدم، گفتم ای دل غافل، خدای خودت و شیطان خودت، هر دو یکی شد؟ بلند شو. پس می بینید شیطان از یاد آدم نمی برد، من شیطان را می خواهم که طلب می کنم از یاد من ببرد. خدا را شکر توفیق شد بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. مواظب شیطان باشد، شیطان هیچ کجا جز درون من و شما نیست. شیطان همسایه بغلی نیست، دختر عمه و دختر دایی و خواهر زن و خواهر شوهر و این و آن نیست، شیطان در درون خودتان است، مواظب او باشید.
صحبت از جمع: در رابطه با عرف و سنت، امروزه احترام به بزرگترها، گرامی داشت اعیاد مذهبی، مثل زمان گذشته نیست و خیلی کم رنگ شده است
استاد: متأسفانه همین طور است، یک مقداری از آن سختی های روزگار است، مشغله های متعدد و مسائل مختلف که هر کدام یک جوری آدم ها را زجر می دهد، در این ماجرا، برای کم رنگ شدن آن دخیل است. ماشین که سوار می شوم اگر قسمت جلو بنشینم، همیشه به پشت سری هایم می گویم: ببخشید پشتم به شماست، بعد خودم هم خنده ام می گیرد، می گویم مگر غیر از این که پشتم به صندلی عقب باشد حالت دیگری هم امکان پذیر است؟ نه، پس برای چی عذرخواهی می کنی؟ یک مقدار خارج از عقل نیست؟ دیدم نه، علی رغم اینکه هیچ راه دیگری وجود ندارد ولی این را نشان می دهد که من دوست می داشتم رو به شما بنشینم، حالا که اجبار افتاده من این طوری می نشینم عذر خواهی می کنم. لطافت ارتباطات کاملا از بین رفته است. ان شاءا... خدا توفیق بدهد تا ما شروع کنیم آن را درست کنیم.
صحبت از جمع: اگر احساس کنیم حمایت و هدیه ای که از بزرگی به ما داده شده است را از دست دادیم باید چه کار کنیم؟
استاد: بهتر است درِ خانه خودش بروی و بگویی: من اشتباه کردم، این طوری و آن طوری شد، نفهمیدم انگار از دستم در رفته است، یا نکند در نرفته است، کم رنگش کردید من آن را پیدا نمی کنم، من معتقدم دومی درست است، پس عاجزانه تقاضا می کنم یک بار دیگر من را حمایت کن. ممکن است برای تو شرط و شروط بگذارد، یک چیزهایی جلو پایت بگذارد، ببیند تو می توانی خودت را متنبه نگه داری، آن وقت تو را حمایت می کند.
صحبت از جمع: در رابطه با تناقض ها و نگه داشتن تعادل، من در محاوره های روزمره، تو بحثی که اطلاعاتی داشتم، خیلی عمیق می شدم طوری که بحث فرسایشی می شد و فقط من صحبت می کردم و طرف مقابل فقط شنونده بود و هیچ لذتی نمی برد، وقتی صحبت از رعایت تعادل شد، تصمیم گرفتم بسته به شرایط و مخاطبم، بحث را باز کنم و تا جایی که او من را همراهی می کند جلو بروم و به یک نقطه ای می رسد که آن جا بحث بسیار خوب پیش می رود و دو طرف می توانند از آن لذت ببرند.
استاد: بسیار عالی. این یک فهم است این یک نقطه شعور است که تو به آن دست پیدا کردی. در گفتگوها، یک وقت هست من سخنران یک مجموعه ای هستم، فقط من هستم و من، بقیه فقط شنونده هستند، این را ما کاری نداریم، ولی وقتی یک جایی گفتگویی ایجاد می شود و حرکتی به وجود می آید، یک زمین فوتبال است، آن وسط داور مشخص می کند که کدام تیم اول پا به توپ بزند، کلام توپ است، ببینیم چه کسی دنبال این توپ می رود، نگاه می کنیم به ظرفیت کسی که دنبال توپ ما دویده است، به اندازه ظرفیت او، کلام بعدی را می دهیم، نه، صبر می کنیم، توپ را پاس بدهد، اگر یک نفر توپ را نگه دارد، فوتبال بازی می شود؟ توپ دائم می چرخد، از این به آن، پاس می دهد، تا این توپ بچرخد تا یک جایی وارد دروازه شود، یادمان باشد کلام ما وقتی وسط میدان افتاد، یک زمین فوتبال را به وجود می آورد، به بازیکن های دیگر هم فرصت بدهیم که آنها هم کلام را بردارند، یک دور به یک طرف و جهت دیگر پاس بدهند، گرچه گاهی اوقات من برای خودم متأسفم، نگاه می کنم که اصلا و ابدا بازیکنی وجود ندارد، هرچه قلقلک می دهم، می زنم، نیست، مجبورم خودم بگویم، ولی اساس گفتگوی صحیح و خوب و مؤثر همین است.
صحبت از جمع: آیا توجه و برآیند گفتگوی ذهنی بین خودهای درونی ما، یافتن تعادل در هر مورد به طور مجزا است؟
استاد: در مجموع من با کلمه خودهای درونی کاملا مخالفم، ما یک خود درونی داریم، یک من بیرونی داریم، گاهی اوقات من بیرونی آن قدر متعادل است که نیاز نمی بیند حتی آن خود درونی تو ماجرا بیفتد چون بده بستان های گفتگویی را طوری انتخاب می کند که تعادل را برقرار می کند ولی گاهی اوقات نمی شود، این من بیرونی از تأثیرات متعدد از نواحی آدم های متعدد برخوردار است، یک جایی عصبانی می شود، یک جایی دلتنگ می شود گریه اش می گیرد، یک جایی دلشکسته می شود، این جاست که خود درونی به کمک او می آید و اگر من بیرونی هوشیار باشد، می تواند از حمایت خود درونی برخوردار شود، به او کمک می کند، مطالبی را که برای او پیش آمده حل و فصل می کند، این جا این طوری است، آن جا این طوری است، آن جا تو بیخود ناراحت شدی، این جا تو حق داشتی و الی آخر. اما ده تا خود درونی نیست، یک دانه ست و این گفتگوها این قدر باید ادامه پیدا کند تا به یک نقطه متعادل که هم درون را و هم مسائل را در بیرون در آرامش نگه می دارد، هر دو را با هم در مشتش بگیرد.
صحبت از جمع: چند سال پیش شما در موردن زدن به تخته فرمودید که در چشم و قلب یک انرژی وجود دارد و با زدن به تخته آن اثرش را می گیرد.
استاد: چیزی که دوستمان در مورد غربی ها و کشیش ها گفتند، همین بود و درست گفتند .
ادامه صحبت: در این مورد موقعیت هم مهم است مثلا خانمی را دیدم که در سن شصت سالگی می خواست زبان بخواند و کار کند و خیلی ذوق کردم ولی فضای گفتن ماشاءالله و لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ نبود، ولی باید مواظب هم باشم تا از من انرژی منفی به دیگران نرسد.
استاد : شما در دلتان می توانید بگویید، این چیزی که می ترسید از شما ساطع شود از درون شما بیرون می آید، درونت را به سلاح مجهز کن، چه سلاحی ؟ سلاح لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ، سلاح ماشاءالله ، این ها سلاح هایی هستند که در دسترس ما هستند و همیشه کمک ما می کنند، لازم هم نیست که فریاد بزنیم، می توانیم در درونمان تکرار کنیم.
سؤال: در رابطه با صحبت شما، گاهی چیزی از یک فرهنگی وارد فرهنگ دیگری می شود، مثلا خیلی از لغات از یک زبان به زبان دیگر رفته به طوری که امروزه فکر می کنند جزو زبان خودشان بوده است ولی در اصل ریشه دیگری داشته است، کاری که من می کنم از کجا می آید و اصلا یعنی چه؟ که کار بیهوده ای انجام ندهم، مثلا این که به تخته بزنیم در یک فرهنگ هایی به معنی این است که چشم نخورید و محفوظ بمانید و در آن فرهنگ بخصوص بار معنوی هم دارد و آدم ها این کار را می کنند تا ماشالله ما را گفته باشند، آیا این مقابله ضرورت دارد که حالا که فهمیدی، اصلا حق استفاده نداری فقط ماشاالله را بگو یا که نه، بزنم به تخته همان ماشاالله ماست و می توانیم استفاده کنیم ولی آگاه باشیم که چه می کنیم. مثل دست دادن بعد از نماز که آن قدر روی آن تاکید داریم که جزئی از نمازمان شده است، خیلی هم عالی است ولی خوب است که نسبت به آن آگاه باشیم.
استاد: اصل ماجرا اینجاست، هر عملی که من و شما انجام می دهیم،اگر از شما پرسیدند چرا؟ باید پاسخ داشته باشی، اگر پاسخ صحیح داری و انتخابت این است که این کار را بکنی، بکن کسی با شما کاری ندارد ولی اگر ندانی خیلی بد می شود. به همین دلیل هیچ کلمه ای یا اصطلاحی را بدون آن که ندانم از کجا به وجود آمده، سعی می کنم به کار نبرم ولی به کار بردید، ببرید، هیچ کس شما را اعدام نمی کند. می بینید که چند سال پیش جواب دادم چرا به تخته می زنیم، من اصلا نمی دانستم که این کار این پیشینه را دارد ولی همان موقع به راحتی تشخیص می دادم که آن چیزی که به صورت برق یا رعد می آید، با این کار به چوب منتقل می کنیم، اما برای من مسلمان ایرانی صاحب دو هزار و پانصد سال فرهنگ، زیبا نیست که به چوب حواله کنم، با اعتقاداتم جوابش را می دهم. حالا هر چه قدر می خواهید به چوب بزنید .
صحبت از جمع: دافعه هایی در مملکت ما هست بخصوص در اقشار مذهبی که ما این را داریم و لا غیر، و در این مورد هم اروپاییان اگر خرافه بدانند موضوع این است که نفس عمل بد نیست، مثل این است که من بگویم این گل چه قدر قشنگ است هیچ اثر خاصی در شما ندارد ولی حداقلش این است در شما حس صمیمانه ایجاد می کند و باب گفتگویی باز می کند. صحبت من این است که اگر فعلی از یک فرهنگی به فرهنگ دیگری انتقال باید و اثر بدی نداشته باشد لزومی ندارد که با آن خیلی جدی مقابله کرد.
ما در یک تعامل اجتماعی با آدم ها هستیم ما با یک فعلی که انجام می دهیم یک نیت نداریم، الان ایشان کاری را انجام داده که دو نیت داشته است، گفته این آدم را به سهم خودم از بلا دور نگه دارم و در عین حال ابراز کنم که من برای تو سعادت و خوبی خواستم، اگر تعریفت را کردم انشاالله که از من در امان باشی این حرف بدی نیست ماجرا این است، آیا این مقابله لازم است؟ مثلا قدیم تر ها بچه ها تی شرت هایی را می پوشیدند که روی آن فحش نوشته بود، این خیلی بد است که من عباراتی را به کار برم که معنای آن را نمی دانم یا اقداماتی را انجام بدهم که اگر کسی بپرسد چرا این کار را می کنی بگویم، نمی دانم مادرم می کرد من هم انجام می دهم، این خیلی مضحک است ولی واقعا من چیزی را معنایش را می دانم حالا مال یک فرهنگ دیگری است آیا اشکالی در استفاده از آن هست؟
استاد: من در این اشکالی نمی بینم، شما پرسیدید، من گفتم ما این طور داریم: خوب، خوب تر، عالی، عالی تر، شما چه را می خواهید بردارید، بر اساس درجه ای که می خواهید بردارید، کارتان را انتخاب کنید. من به شخصه علی رغم آن که توانم کم است ولی رویم زیاد است و همیشه می خواهم عالی تر را بردارم پس تلاش می کنم تا عالی تر را بردارم یعنی حرکتی را کنم تا به عالی تر نزدیک تر باشد وگرنه هیچ مسئله ای ندارد. من با چیزهایی که در دین ما انگشت روی آن نمی گذارد و نمی گوید که بت پرستی است، کاری ندارم ولی هر جایی که آن طوری پیش بیاید، قلم می شکنم و جلویش می ایستم. من هنوز نفهمیدم ولنتاین یعنی چی، کاری با آن ندارم، اگر یک روزی با هم رودرو شویم، مجبورم آن را بفهمم و اگر در این فهمم متوجه شوم که یک کلاه گشادی را از جایی آوردند و روی سر من ایرانی گذاشتند، برای این که برای تولد حضرت زهرا (س)، روز مادر، جایگزینی بسازند، وای به حالشان، اصلا شوخی ندارم. اختیار با شماست، اگر فکر می کنید خیلی به طرف خوش می آید و راضی تر است بزنم به تخته، چشم نخوری ان شاءالله، خوب بزن، هیچ اشکال ندارد .
صحبت از جمع: چه طور آنها بزنم به تخته را وارد فرهنگ ما کردند، ما که معتقد هستیم، همین ماشاءالله را در بین آدم هایی که اصلا اعتقاد ندارند و دین هم نمی شناسند، دائما استفاده کنیم، حتی ممکن است چندین سال بعد در آمریکا، دو نفر آمریکایی سر چیزی ماشاالله بگویند، فرهنگ این طور می چرخد و انتقال پیدا می کند. الان تحصیل کرده هایمان که صحبت می کنند نصف کلماتشان، خارجی است و ما به مرور این زبان را از دست می دهیم و بچه هایمان خیلی از آداب و خیلی از کلمات ما را نمی دانند، بیشتر این جنبه قضیه مهم است.
استاد: ما داریم تلاش می کنیم که این به قول خودمان وارداتی ها را جلویشان را بگیریم، من در اقتصاد این طور شنیدم که هر مملکتی، به آن مرزی افتاد که فقط وارد کننده باشد به زودی نابود است و هر مملکتی که به آن مرز برسد که به طور دائم صادر کند به طور حتم از لحاظ اقتصادی بالا می رود، این ها واردات ماست، ما هم امروز تمام تلاشمان را می کنیم که یک سری چیزها را تغییر دهیم، حالا یک سری چیزها که اساس و بنیان غلط است که آنها را از ریشه با تیشه می زنیم و یک سری این جور چیزها است که ضرورتی ندارد به کار ببریم ما می خواهیم کلماتی را به کار ببریم که آن چه که ما داریم بیان کند، یک جایی هست هم واژه با یک مسئله علمی،‌ حیاتی و مهم، با یک خارجی نداریم، پس وقتی نداریم مجبوریم از آن استفاده کنیم، ما یک روزی در کشورمان دستگاه سی تی اسکن نداشتیم، ام آی آر نداشتیم، مجبور بودیم از یک کشور خارجی بیاوریم استفاده کنیم، چه کسی می گوید نکنید؟ هر کسی می گوید نکن دیوانه است، اما روزی که کامل آن را داریم، این جا استفاده می کنیم، چرا وارد کنیم؟ نمی خواهم تعصب قومی و قبیله ای و کشوری بدهم اصلا در این ماجراها وارد نمی شوم، حتی تعصبات دینی را هم وارد نمی شوم، به یک دلیل، برای این که اگر بخواهیم گشایش در دنیا به وجود بیاوریم، از هرگونه تعصب باید خارج باشیم، یک وقت هست در چین فرش تولید می کنند خیلی هم زیباست، چه اشکالی دارد، یکی را می آورم برای این که بدانم در یک جای دیگر این دنیا هم فرش تولید می کنند و زیبا هم هست، مخالفت ندارم، اما برای فرش زیر پایم فرشی را که ایرانی می بافد و با آن امرار معاش می کند آن را انتخاب می کنم و استفاده می کنم، من تعصبی در این زمینه ندارم
ادامه صحبت: ترس من از این ست که بچه های خیلی کوچک دیگر کلمه ماشاءالله را استفاده نکنند و فکر می کنم این بار مسئولیتی روی دوش ماست که این ها را حفظ کنیم.
استاد: دقیقا شما درست می گویید، بچه های من شاهدند، هیچ گفتگویی در منزل ما، حتی در محاوره دو به دو ما با هم صورت نمی گیرد، مگر اولش ان شاءالله می گویم یا آخرش ان شاءالله می گویم، خودم به خاطر نمی آورم مگر وقتی که خیلی مریض باشم و حالم بد باشد، آن حرجی نیست، در سنین به این بزرگی که بیشتر از من می دانند، خیلی چیزها بلدند که من بلد نیستم ولی در کنارشان که قرار می گیرم یک ریل برایشان به وجود می آورم که این ان شاءالله را از دست ندهید وقتی آن را نمی گویید، همان جا شیطان جفت پا بغلتان می پرد.
صحبت از جمع: در کلاس خط معلی که برگرفته از خط ثلث و خط مشکلی ست،‌ یک خانم 57 ساله ای بود که هیچ سابقه هنری نداشت و قلم دست نگرفته بود، در جلسه سوم چهارم آن قدر خوب نوشتند که استاد و ما خیلی لذت بردیم، مذهبی هم نبودند، همان جا که دیدم بلافاصله ماشاءالله، لاحول و لا قوه الا بالله را گفتم و ایشان لذت برد، یک آن گفتم بزنم به تخته یا این جمله را بگویم که مغزم گفت این را بگو و ایشان با توجه به این که مذهبی هم نبود آن قدر لذت برد و فکر کرد که دیگر چشم نمی خورد. شاید ما در ذهنمان فکر کنیم جایش نباشد ولی در آن کلاس فقط من محجبه بودم، همه مخالف دین ولی از این جمله لذت بردند.
استاد: خیلی عالی
صحبت دوستان: نسل جوان باید این را خیلی خوب بشنود، آنها وقتی در گروه همسالانشان قرار می گیرند، چون جزء اقلیت ها هستند که این مطالب را شنیدند و می خواهند بیان کنند، ممکن است مورد تمسخر قرار بگیرند یادشان نرود که یک عزم راسخ می خواهد که قطعا دیگران به نتیجه رسیدند پس انجام بدهند به نتیجه خواهند رسید.
استاد: اگر در یک قومی که همه مثل خودشان هستند، حرف بزنند که هنر نکردند، در قومی باید صحبت کنند که خیلی ها مثل خودشان نیستند، آنجا اگر توانستی حرف بزنی، مَردی
سؤال: فلسفه چشم نظر، تخم مرغ و اسپند چیست؟
استاد: می دانید که اسپند یک گیاه بسیار عجیبی است، در خواص اسپند، گندزدایی و از بین بردن میکروب ها و موجودات موذی و... ذکر شده، که در آن موجودات موذی، موجودات دیگری هم وجود دارد که آنها را نمی تواند از بین ببرد ولی کاملا دور می کند، دقیقا مثل حشره کش های ایران دی اچ هست، این وسیله برقی امواجی از خودش ساطع می کند که دیده نمی شود شنیده نمی شود ولی ما این را در یک خانه روستایی وسط شمال استفاده می کنیم که یک عالم حشره هایی که تا به حال ندیدی را دور می کند،‌ دیگر اسپند ما از آن بدتر نیست، منتها ما نمی توانیم اسپند را هر روز دود کنیم یا نمی توانیم بطور دائم از زیر کف منزل دود کنیم به هوا برود، در نتیجه می آییم از آن وسیله استفاده می کنیم وگرنه اسپند وسیله بسیار خوبی است.
ادامه سؤال: خاصیت دور کردن انرژیهای منفی یا چشم زخم را دارد؟
استاد: حتما باید داشته باشد، اگر می تواند حشرات موذی مثل میکروب ها و ویروس ها را از محیط پاک کند، حتی اگر نتواند بکشد و از بین ببرد، به طور حتم از طیف های دیگر را می تواند دور کند و اجازه ورود به آنها ندهد.‌ در مورد تخم مرغ بنده یک تجربیات بزرگی دارم، چون فکر می کردم که این چرند و پرند ها چیست؟ معنی ندارد، هنوزم نمی دانم چرا؟ ولی از آنجایی که یک بزرگ صاحب نفسی چون حاج حسین، در یک مورد بسیار سخت، بیمار داشتیم و به او مراجعه کردم، آداب خاصی داد و بعد شکاندن تخم مرغ، اتفاقی که موقع شکستنش افتاد و بعد از آن اتفاقاتی که برای ما افتاد، دیدم که به طور حتم جواب می دهد اما چرا جواب می دهد؟ نمی دانم، ولی به خاطر این که به شما متعهدم سعی می کنم این مسئله را دنبال کنم ببینم که ریشه اش را از کجا و چگونه پیدا می کنم، منتها این را هم بگویم نه هر تخم مرغ شکستنی، دستش می گیرد خط های سیاهش را می کشد، بعد جن و انس و پری و پریزاد و دیو و دد را می گوید عالی است، چون این ها همین الان که ما گفتگو می کنیم، این جا پر است، شما می بینیدشان؟ نه، ولی اگر فکر بد می کنید، بترسید چون حتما نیشتان می زنند، بعد می گوید همه افرادی که تو را دیدند بگو، دختر عمه فلان، پسر خاله فلان، همسایه ها و... همه این ها را گفت و در ازای هر اسمی، یک نیش ذغال می کشند، تا این جا من هم همین کار را می کنم ولی از این جا به بعد به دل آن هایی که منتظر بقیه آن هستند، داغ می گذارم، وقتی سکه ها را بالا پایین می گذارم و نگه می دارم، هرگز کسی نشنیده من اسم از کسی ببرم، تا این جای قضیه، اپیدمی ست همه انجام می دهند، از این جا به بعد است که تخصصی است، از این جا به بعد است که آن درجه عالی است، من به هیچ کس نمی گویم و هر یک دانه ای که اسم می برم، به سکه ها فشار هم نمی دهم، همین طور که نگه داشتم سعی می کنم از دستم در نرود، اسم می برم، اسم مورد نظر که رسیده، ده بار، بیست بار، سی بار، تق ترکیده، جالب است که فردی، در اثر امواج چشم چند نفر بیمار شده، من چند نفر هر کدام را اسم می برم، تخم مرغ تق تق صدا می کند و ترک ریز می خورد تا بالاخره در آخر می ترکد.
صحبت دوستان: یک بار که خدمت بزرگی بودیم، همان جا که تخم مرغ شکاندند، ایشان هر یک خطی که می کشیدند صلوات می فرستادند، اصلا اسم کسی را بازگو نمی کردند حتی موقعی که تخم مرغ را فشار می دادند، حالا از آن سال به بعد من همین کار را می کنم، اصلا هیچ اسمی نه در ذهنمان می آید نه بیان می شود، فقط ذکر صلوات می گوییم.
استاد: آن زمانیست که شما و فردی که برایش تخم مرغ می شکنید می شناسید، برای خودتان است و اطرافیانتان را می شناسید، فکر کنید من منزل شما آمدم، جز شما و خانواده شما و همسر شما، هیچکس را نمی شناسم، همسایه شما و افرادی را که با آنها برخورد داشتی را که نمی شناسم، مجبورم از شما بپرسم، شما اسم ببرید و من دایره هایش را می زنم اما دیگر اسم نمی برم، بعد یک جایی که اسم ها را یادم نمی آید کلک می زنم، می گویم اولی که شما گفتید، دومی که شما گفتید، یعنی مشترکات هیچ، سومی و چهارمی، زبان نمی آورم همه شان در دلم است، این ها چیزهای سنگینی است من نمی خواهم در این ها بایستم.
ادامه صحبت: ما در معرض جهانی شدن هستیم و این جهانی شدن با فضای مجازی است و این ها یک زبان مشترک دارند، در کنارش ما یک سری کلمات قرضی از زبان های مختلف داریم و بالعکس و بعضی ریشه کلمات ممکن است به فارسی برگردد، در کنار این فرهنگ سازی، این ها یک مفهموم مشترکی بین آدم های کل جهان ایجاد می کنند
استاد: قبول است من اصلا رد نمی کنم، دیدید هیچ گونه واکنشی هم ندارم، هر کاری می خواهید بکنید ولی بدانید چه کار می کنید، شما باید پاسخگوی کلامی که به کار می برید و عملی که می کنید باشید، این خیلی مهم است ولی مطلب یک جای دیگریست، امروز کار ما، گسترده شدن خودمان است، شما می گویید دنیا دارد گسترده می شود، من به شما می گویم، دنیا دارد روز به روز کوچک می شود، آن قدر کوچک می شود که بشود یک آدم، یک دانه آدمی که از اول باز و گسترده شود و جهانی را به وجود بیاورد، ببینید این را کی گفتم! اگر زنده بودم یادم می کنید اگر نبودم باز هم یادم کنید، ببینید چه سالی چه روزی تاریخی؟ ۱۱ بهمن 1401 گفتم، داشته باشید تا بعد.
ادامه صحبت: منظور من این است، اتفاقا این زبان مشترک ما را کوچک می کند چون همه ما آن را می فهمیم، این جهانی شدن معنی اش بزرگ شدن نیست، معنی اش یک جور یکی شدن و به اشتراکاتی رسیدن است ولی ما می توانیم در کنار این اشتراکات، فرهنگ غنی خودمان را هم داشته باشیم.
استاد: اصلا و ابدا فرهنگ غنی ما، برای ما به تنهایی نیست، این قدر مثل پیرزن های صد ساله به آن افتخار نکنید، این فرهنگ برای بشر است، در هر گوشه این کره خاکی یک فرهنگی وجود دارد که بیانگر مردمانی است که آن جا در این سطح زندگی کردند و آرام آرام این سطح ها می آیند و به هم می چسبند، آدم ها هم با آن سطح ها می آیند، ما داریم می رویم آماده بشویم برای این که یک روزی که به آن جا می رسد، اگر ما زنده بودیم، اگر روی این کره خاکی بودیم، یک جوری نباشیم که انگار از بدویت می آییم یا بالعکس یک جوری نباشیم که قلدر باشیم بقیه را بکشیم و این فقط در صورت خودشناسی است، شناخت خود و ساخت خود و از بین بردن عیوب خود.

نوشتن دیدگاه