منو

جمعه, 30 شهریور 1403 - Fri 09 20 2024

A+ A A-

محرمی دیگر را دیده و تجربه کنیم بخش ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

در میان شما کسی است که صحبت های چند شب قبل را شنیده باشد و به دردش نخورده باشد؟

صحبت از جمع: مطالبی که شما می فرمایید خوب و دقیق و قابل فهم است اما حقیقتا نمی دانم قابل اجرا هست یا خیر. برای من بیشتر سنگینی بار می شود تا این که بگویم رها شدم چون شما مسائلی را مطرح می کنید و جلوی چشم می آورید که مسئولیت آور است، حقیقتش این است که فرصتی هم نبوده که بکار ببندم اما این که فکر بکنم در آن موقعیت بکار می بندم همان سنگین است شاید فکر کردن به آن سخت تر باشد تا آدم در مقام آزمایش قرار بگیرد ولی حقیقت اینست که بیشتر خودم را در آن جریانی می بینم که به آن ظواهر اهمیت داده و می دهد و این که بالاخره یا بصره ایم یا مکه اینکه کربلایی باشیم بنده در خودم نمی بینم، از فرمایشات شما استفاده می کنم در حقیقت مطالبی که شما فرمودید برای بنده بیشتر ای وای!!!! بوده است.
استاد: اتفاقا به نکته خیلی قشنگی اشاره کردی، اگر آدمی به مخمصه نیفتد فکر چاره نمی کند، خیلی ساده بگویم: یک روزی ما این جا را ساختیم این پله ها را 2 تا یکی 3 تا یکی بالا می رفتیم حتی خود بنده،گفتیم: آسانسور می خواهیم چه کار! یک روزی رسید به سختی افتادیم، مشکل جسمی، باز یک جایی جلوتر گفتیم بالاخره نرده ها را می گیریم پایین می رویم بعد یک مقدار که جلوتر آمدیم دیدم ای داد بی داد عن قریب با نرده هم نمی توانم پایین بروم، خب چه کار کنم؟ خانه عوض کنم؟ آخر امکانش نیست، این جا را بفروشم به جای دیگر بروم؟ اصلا کلی شرایط زندگی ام را مختل می کند، پس چه کار کنم؟ اگر به این سختی نمی افتادم دنبال یک وسیله مثل آن صندلی بالابر نمی رفتم، آن صندلی امروز وسیله نجات است اگر ما به آن مرحله نمی رسیدیم دنبال راه حل نمی گشتیم. کاری که من امسال دارم می کنم همین است، در مخمصه و بار سنگین بیفتید، حالا یکی تو بار سنگین می افتد می گوید ولش کن در می روم، در برو کسی با تو کاری ندارد، انتخاب آدم هاست ، قرآن می گوید فقط گفتی ایمان آوردم کافی نیست هر دم از تو امتحان می گیرم، می گویی در می روم، خب در برو، نه اصلا دیگر نمی آیم، خب نیا، اصلا می آیم ولی گوش نمی کنم، من این جا را دوست دارم، من این آدم ها و در کنار ماندن این ها را دوست دارم برای من دوست های خوبی هستند، خب بیا کسی نمی گوید که نیا اما اگر شما می خواهی به جرگه دوستداران حسین (ع) بپیوندی باید دردش را بکشی تا دردش را نکشی نمی شود، باید درد حسین(ع) و کربلا داشته باشی، خب این دردها کجا نشان می دهد؟ داریم می گوییم ، حالا هنوز مانده است، بگذار گفتگوها تمام شود، هر چی بیشتر پیش می رویم جلوی رویتان فضاهایی را می بینید می گویی ای وای آن گفتگوها برای امروز بود که من امروز آماده باشم، حالا همه این ها برمی گردد که انتخابت در رفتن است یا ماندن و سوختن است، اگر انتخابت ماندن و سوختن است، همین است، سنگینی اش را باید بکشی فکر نکنید که ساده خواهد بود.
ادامه صحبت از جمع: شما برای صندلی بالابر تحقیق کردید و سرمایه و همت بود و شد، شاید اگر یکی از این ها نبود به مشکل می خورد، من به مخمصه خوردم و برای خودم یک راه حلی پیدا کردم، امیدوارم خداوند آن بضاعت را به ما بدهد که آن راه حل ها را بتوانیم اجرا کنیم.
استاد: خداوند عالم درد به کسی می دهد که بضاعت تحملش را دارد، حالا ممکن است درد جسمی ، درد روحی ، درد خانوادگی ، درد عزیز از دست دادن باشد، من زمانی با مرگ حاج آقا کنار آمدم- کنار نمی آمدم چون اصلا برای من قابل تصور نبود که چنین چیزی اصلا به وجود بیاید-که به خودم گفتم خداوند در تو دید که چنین دردی را به تو بدهد آّبروی خودت را نبر، خجالت زده نشو، روزی که می خواهی به لقاءالله بپیوندی، آن موقع سراغت را می گیرد، خجالت نکشی، تو که درد و سختی را تحمل می کنی حداقل خجالت آن را نکشی ، خداوند سختی و درد خیلی چیزها را در دنیا به انسان هایی هدیه می دهد که بضاعت کشیدن آن را داشته باشند، پس حتما داری.
آقا رسول الله(ص) جمله زیبایی دارند که من خیلی از مواقع به این جملات زیبا فکر می کنم، آقا فرمودند: حُسَین ٌ منّی و أَنا مِن حُسَین، حسین(ع) از من است و من از حسین(ع)، امروز با همه شلوغی ها به آقا رسول الله (ص) فکر می کردم، حضرت تلاش می کردند دستورات خدا را عمل کنند، در میان قوم جاهل عرب، آن زمان قوانین جاهلیت یک چیز دیگری بود، آقا آمدند یک چیزهای دیگری آوردند، خودشان تلاش می کردند دستورات خدا را عمل کنند تا تمام شرایط آمده بشود، خب شرایط آماده شود می خواست چه اتفاقی بیفتد؟ ظهور دین اسلام، دین خدا، یک حادثه نیست، مثل این که می گویند فلان جا سیل آمد، زلزله آمد، این قدر آدم مردند تمام شد ولی بالاخره بعد از گذران زمانی همه چیز به حالت طبیعی برمی گردد شاید هم آبادتر و بهتر اما ظهور دین اسلام یک حادثه نیست. توجه کنید، دین خدا یک حقیقت است نه یک حادثه، پیامبر خدا (ص) شرایط ظهور آن حقیقت بودند و سعی کردند که بهترین شرایط ظهور،حضور حقیقت باشند. نکته جالبی است، بعضی از آدم ها آن قدر وجودشان لطیف و نرم و معطر است که وقتی در کنارشان قرار می گیری احساس می کنی که در آن وجود نرم و لطیف در حال غلت زدن هستی، دلت نمی خواهد بیرون بیایی، این را تجربه نکردید؟ کنار بعضی ها که قرار می گیری این قدر دلچسب است دلت نمی خواهد از او جدا بشوی و چه حس دلپذیری برای آدم است اما دائمی نیست چون وقتی از او جدا می شوی یک مقدار بعد، آن حس هست و بعد تمام می شود ولی در مورد رسول خدا فرق می کند. پیامبر(ص) بستر ظهور حقیقت است حقیقت ماندنی و دائمی است واقعیت ها تغییر می کنند اما حقیقت تغییر نمی کند و اگر تو در آن حقیقت رفتی تا تو اراده نکنی از آن خارج نمی شوی پس چقدر زیبا و دلچسب است . حالا اگر به آنچه که مولا سیدالشهدا نگاه و عمل کرده نگاه کنی می بینی که مولا بُعد دیگری از دین را پایه ریزی کرده اند این جا است که جمله ی زیبای پیغمبر می درخشد و خودش را نشان می دهد . یعنی پیامبر فرمودند من و حسین (ع)می توانیم جمعاً یک دین را کامل کنیم . شریعت از آن پیامبر(ص) است و جلوه ی کامل ملکوتی آن در آن حالت خاص را اباعبدالله ظاهر می کنند .
ساده نیست این چیزی که من می گویم ، من هم می دانم ولی می گویم و می روم چون شاید دیگر سال بعد فرجه ی بودن و گفتن را نداشته باشم . چیزی را که امسال می فهمم تحویل شما بدهم که از شما دینی به گردن من نماند و من رفته باشم . سخت است یک کمی تلاش،حرکت و فکر کن . یک کمی از فکرهای باطل و بیهوده ات بیرون بیا .
در کامل الزیارات آمده است ، یک روایتی است که دین در زمینه شهادت امام حسین(ع) یک نمود تازه و خاص پیدا کرد و ادامه داشت شیعیان امام حسین(ع) هستند که به مکه فخر می فروشند .مکه فراموش نشود هرکسی مکه را استطاعت داشته باشد و نرود کل عمرش را باخته است من هر دوی آن را دیده ام و با صراحت این را اعلام می کنم . یادمان باشد که بدون مکه کسی کربلایی نمی شود. ولی بعد از مکه می توان با کربلا اوج گرفت پس دین یک ظهوری دارد در عرصه های مختلف از تاریخ چهره ای را از خودش نشان داده است ببینید دین در ادوار گذشته هم اینطور بوده است در هر زمانه ای که دین آمده است یک ظهوری داشته است در آن عرصه چهره هایی از خودش نشان داده است . مثل دین یهود . مثل دین مسیح چون اسلام دین آخرالزمان است ، ظلمت آخرالزمانی سخت ترین ظلمت است چرا سخت ترین ظلمت است ؟ چون بعد از اسلام دیگر دینی نمی آید که بخواهد چیزی را دوباره جابه جا کند به این دین حمله می کند در حالی که اسلام دین آخرالزمان است،حیات انسان ها در آخرالزمان است پس باید این دین انسان ها را به معنویت و آن محتوای نهایی برساند این محتوا برای دین داران در طول زندگی شان باقی می ماند . خیلی جالب است ، ما کربلای آخر که رفتیم روحانی گروه ما می گفت توجه کنید عزیزان . در فلان جا ، در مسجد کوفه ، در مسجد سهله ، دو رکعت نماز معادل 200 رکعت نماز است . معادل .... . راست می گوید .من نمی گویم دروغ می گوید منتها به یک شرط ، در آن مکان که قرار بگیری برای آنجا شوی .اگر 5 دقیقه می نشینی آن 5 دقیقه برای آنجا باش . چرا 10 دفعه یا 100 دفعه تا حالا گفتم خانم یا آقا این جا می آیی، اینجا باش نه بیرون از این جا ما چرا این همه نماز خوانده ایم هنوز نمازمان خیلی به ما چسب نمی دهد ؟ برای این که در طول نماز ، نماز نیستیم . زبان ما جملات نماز را بیان می کند ، وجودمان در جایی بیرون از خود نماز است . اگر فی الواقع کسی آن دو رکعت نماز را واقعی خواند یعنی 10 یا 5 دقیقه برای آن نمازی که وقت می گذارد برای آنجا باشد آن وقت محتوایی به او می دهد که در طول زندگی اش برای همیشه باقی می ماند و دیگر از آن جدا نمی شود . این است راز کلام پیامبر آخرین که گفت: حُسَین ٌ منّی و أَنا مِن حُسَین. یعنی نبوت محمدی و حکمت حسینی از هم جدا نیستند . شما نمی توانید این ها را از هم جدا کنید . دین داری انسان را پر از شور و پایداری می کند . در کل دنیا در حداقل 300 یا 500 سال اخیر همیشه این پرسش ایجاد شده است که دین بپذیریم یا نپذیریم ؟ شماها دور و بر خودتان نشنیده اید ؟ در جوان ها ، در پیرهایمان هم شایع شده است ، دین داشته باشیم یا نداشته باشیم ؟ دین را قبول کنیم یا نکنیم ؟ خب ، اگر دین را قبول کردیم چقدرش را قبول کنیم یک چیز خیلی بارز و ساده ، من دین دارم اما حجاب را قبول ندارم .خدا چه کار به موهای سر من دارد خودت می دانی ، یک خانمی را می شناختم ، بیشتر از 40 سال پیش . من خودم شاید یک دختر 17 ساله بودم خواهر یک حاج خانمی بود می گفتند خیلی مومن است می گفتم خب چه کار می کند ؟ می گفتند هروقت می خواهد نماز بخواند درب اتاق را از داخل قفل می کند ، یک کت و دامن شیک با جوراب شیشه ای می پوشد هیچ چیز هم سرش نمی کند می ایستد و نماز می خواند بیا و ببین چه راز و نیازی با خدا می کند ، دین مسخره ی من و شما نیست یا داریم یا نداریم . ولی خب سوال است دیگر . یا اگر باید همه ی دین را بپذیریم ، خب چگونه پذیرشش کنیم ؟ ای داد بی داد . این ها پرسش های افکاری است که در مقابل این نسل عرض اندام می کند ،به این نسل حاضر گفتند که ای بابا دوره ی دینداری گذشته و منسوخ شده است این ها مال قبل است نه برای امروز . این فقط یک جمله است که بیان می شود که خیلی هم ماشاالله لق لق زبانشان است فکر می کنند اگر حرف نزنند لال می میروند ،حرف نزن . تو که نمی دانی چی داری می گویی لااقل حرف نزن . دین داری دوره اش گذشته وکهنه شده است . این یک جمله است اما فی الواقع یک فرهنگی است که همه ی ابعاد روحی نسل حاضر را اشغال کرده است نکرده ؟ این فرهنگ در مخ نسل حاضر نرفته است ؟ به خدا رفته است . اگر شما این سوالات را ریشه یابی کنید می بینید نسلی که در حال شکل گیری است می خواهد دین دار شود این جمله ها که می پرسد بالاخره دین را قبول کنم یا نکنم از سر تشویش و نگرانی است.می‌ خواهد دین دار بشود، در دین داری مسئله دار شده و دین صحیح را نمی‌شناسد در خود دین داری مسئله دار شده است خب حالا تکلیف چیست؟ چون قرن، قرن تهدید انسانیت است الان انسانیت هر روز در غزه دارد نفله می شود مثل برگ خزان می ریزد زمین، گرسنگی، بی دارویی، بیماری، توپ و تانک ،بمب های فلان از آمریکا. قرن حاضر قرن تهدید انسانیت است زندگی مادی انسان یا رفاه انسان مورد تهدید نیست بلکه محتوا و معنای انسان در تهدید قرار گرفته است. حرکت های امام حسین (ع) را زیر ذره‌ بین بگذاریم تا دریابیم که امام 1400 سال بیش تلاش فرمودند. ببینید امام چه کار کرده است امام فقط فرزند 6 ماهه اش را روی دست نگرفت که روی دست هایش گلوی نازنینش را بدرند، ببینید چه کار کردند. یک صحنه ای با خلوص محض در کربلا به نمایش گذاشته است اگر در صحنه کربلا ذره ای نا خالصی وجود داشت کربلا نمی شد.
کربلا خالص ترین جبهه تاریخ است یا به عبارت بهتر خلوص محض است .سید الشهدا بر آن بودند که صحنه ای به وسعت تاریخ و به عمق انسانیت برای همه آدم ها بنا کنند تا هرکس به اندازه ای همت خودش از آن بهره بگیرد وقتی به کربلا نگاه می‌کنیم در آن صحنه ای که بیانگر بی احتیاطی یا به عبارت بهتر بی باکی ، گاهی اوقات بعضی آدم ها خیلی جسور هستند بی باکند آدم حیرت می کند این ها چه کارهای عجیب و غریب می‌کنند ولی در کنارش هلاک هستند گند هم می زنند. در صحنه کربلا یک صحنه ای که بیانگر یک بی احتیاطی این مدلی باشی یا بی باکی یا صحنه‌ای که حکایت از ترس بکند را نمی بینیم. وقتی سخن از بی باکی می‌کنیم دقت کنید باز هم می گویم آدم های نترس و جسور که از هیچی نمی ترسند دشمنانشان را لجن مال می کنند چون به هر طریقی است می خواهد بُکشد و برود مهم نیست چگونه می کشد، مهم نیست کجا غافلگیر می کند، مهم نیست او سلاح برای جنگیدن داشته یا نداشته، کربلا نه ترس است نه بی باکی. فهمیدن چنین کربلایی خیلی سخت و دشواراست! شبهای پیش عرض کردم امام با لشکر حُر که خسته و گرسنه و تشنه بودند مقابل شد. زُهیر به حضرت عرض کرد آقا جان این ها هم تشنه اند هم گرسنه هم خسته، همین حالا با اینها درگیر شویم همه ی آنها را می کشیم. مگر نه این که دشمن بودند، مگر نه این که آمده بودند جلوی امام را بگیرد با این همه خانواده‌ کشتنشان جایز بود ، بعد در جنگ مثقال و خروار نمی کنند که، هرجا توانستی باید بجنگی تا پیروز شوی امام اجازه نداد گفت به این ها آب و غذا بده خیلی جالب بود به اسبهایشان هم آب داد. به حُر فرمود مرا مردم کوفه خواستند= یعنی من به خاطر خودم نیامدم -آمدم تا به کمک آن ها جلوی بدعت ها را بگیرم یعنی چیزهایی که در دین نیست و الان حاکمی حاکمان شما آن ها را رایج می کنند مثل میمون بازی یزید، شراب خواری ، در سر نماز صبح مست و لایعقل نماز را خواندن و خیلی چیزهای دیگر... حُر گفت من مأموریت دارم شما را این جا نگه دارم، این جا نگهدارم یعنی چه؟ که یا باید بیعت کنی یا بُکشمت. حضرت فرمودند عیبی ندارد اگر می خواهی من برمی گردم .(سند:تاریخ الامم والملوک جلد 5 ارشاد جلد 2 ، سندش) خب این کلام امام که می گوید برمی‌گردم مفهومش چیست؟ به نظر شما آیا امام از شهید شدن می‌ ترسید؟ خیر، چرا ؟چون امام قبل از خروج از مکه فرمودند: ای مردم هر کس که در راه ما آماده ی بزل خون ،بخشیدن خون خودش است و می تواند از خون خودش بگذرد با ما بیاید که ما فردا عازم هستیم. یعنی چه ؟ یعنی ما عازم شهید شدن هستیم . امام با این پیشنهاد می‌خواستند انگیزه ی دفاع از کوفه و کوفیان بهانه ای برای دشمن نشود، حُر را با سپاهیانش میکشت بعد کوفیان قبیله وار و غوغاگر تازه عَلم را برعکس می کردند که تو حُر را کشتی ما برای قصاص می‌آییم قصاص خون حُر و سپاهیانش. دشمن با خیال خامش با یک انگیزه به ظاهر حق جنگ با مولا را حق خودش نپندارد. نه دیگر الان حق ماست پس برویم بجنگیم که اگر چنین اتفاقی می افتاد دیگر جبهه‌ی دشمن باطلِ باطل و جبهه ی امام حقِ حق نمی‌شد. اما امام این را نمی خواست ، می‌خواست نشان بدهد جبهه ی دشمن باطلِ باطل است. پس کلام امام حجت را به دشمن تمام کرد تا هیچ حقی برایش باقی نماند وگرنه امام یک عصیان گر و شخصیتی معرفی می‌شد که می خواهد کوفه را بهم بریزد. بالاخره نفهمیدیم امام می خواست کجا برگردد؟ نگفت اگه نمی خواهی من برمی‌گردم می‌خواست به کجا برگردد؟ از شهادت که هراسی نداشتند، از هیچ کدام از مواضعشان هم دست برنمی‌داشتند، از مواضع اصلاح اُمت جدشان یا از امر به معروف و نهی از منکر هم که فاصله نمی‌گرفتند پس چه؟ حکمت حسینی بر این اساس است که هیچ خشم و غیرت قبیلگی را تحریک نکند، هیچ انگیزه ای برای دشمن باقی نگذارند مگر عیان شدن خباثت و بی ایمانی، آن وقت در این صورت که فاصله جبهه ی حق از باطل با یک جمله به طور کامل روشن می شود نمی خواهی بر می گردم، نگفتند که کجا برمی‌گردند. جبهه ای که می خواهد تاریخ را تغذیه کند باید به اندازه همه بشریت حق باشد، جبهه ای که مقابل این جبهه است باید به اندازه همه خباثت های نفس اَماره باطل باشد که باطل هم بود. همه زیبایی را باید در شفقت و مهربانی برای هدایت گمراهان دید که تمام و کمال در نهضت حسین بن علی پیدا می شود.. یک خطبه از صبح عاشورا و گفتگویی در ادامه آن دارم که ان شاءالله عمر و توفیقی باشد فردا گفتگو می کنم.
شعری آوردم برایتان بخوانم
آنچه از من خواستی با کاروان آورده‌ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من
بی پناهان را تا بدین جا با فغان آورده‌ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آورده‌ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد، جان آورده‌ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه هایی از درد دل را بر زبان آورده ام .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید