منو

جمعه, 30 شهریور 1403 - Fri 09 20 2024

A+ A A-

محرمی دیگر را دیده و تجربه کنیم بخش پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

کربلا خیلی عجیب است در کل تاریخ بشر نهضت های بسیاری پا گرفته و طی مسیر کرده است، آن هایی که اهل تاریخ هستند می دانند یعنی چه، اما در نهضت کربلا یک حکایتی وجود دارد که آن را در قلب تپنده تاریخ زنده نگه داشته است، در تمامی اداوار گذشته مثل یک نبض قوی می تپد، نمی تپد؟شما این جا هستید از این جا که بیرون می روید ببینید در خیابان های اطراف ما چه خبر است، می تپد، و از زنده بودن این ماجرا تا به امروز حکایت می کند باید عامل این زنده بودن را از جهات مختلف دید و درک کرد . اصحاب کربلا خیلی آدم های خوب و پاکی بودند مثلاً ، مسلم بن عقیل یک جوان 28 ساله پاکدامن بود وقتی که عبیدالله آمد به کوفه و ورق برگشت ، مسلم در خانه ی هانی پنهان شده بود ، هانی گفت خودم را به بیماری می زنم و یا حالا واقعاً بیمار بود ، قرار شد عبیدالله به عیادت هانی بیاید چون هانی بزرگ قبیله اش بود ، هانی به مسلم گفت پشت پرده برو و هر وقت من گفتم آب بیاورید وقتش است بیا و حمله کن و عبیدالله را بکش بگذار مردم مسلمان و امام ما از دست او خلاص شود چه بهانه ی بزرگی است خیلی عالی است . هانی 3 بار طلب آب کرد خبری نشد عبیدالله مشکوک شد و بلند شد و خداحافظی کرد و رفت بعد که مسلم از پشت پرده بیرون آمد به مسلم گفت : چرا او را نکشتی ؟ مسلم گفت یادم آمد که پیامبر خدا فرمودند ترور حرام است ، ایمان مانع ترور و حمله ی غافلگیرانه است پس من نتوانستم این کار را بکنم او به عنوان مهمان به این خانه آمده بود وقتی مسلم را دستگیر کردند وخیلی جنگید و حسابی زخمی شده بود ، و از لب او خون می آمد طلب آب کرد برای او آب آوردند خواست آب را بخورد ، آب آغشته به خون لبش شد گفت نمی خورم رفتند و دوباره برایش آوردند دوباره و سه باره هربار آغشته به خون شد و لب به آب نزد از او پرسیدند چرا نمی خوری ؟ گفت : چون شرع اجازه نمی دهد انسان آب نجس بخورد . وقتی مسلم را گرفتند گفت 2 تا وصیت دارم اول، به حسین(ع) خبر بدهید به کوفه نیاید،دوم ، من 700 دینار بدهکار هستم وقتی مردم زره و شمشیرم را بفروشید و به بدهی من بدهید چون من دیگر وقتی ندارم. او می دانست که او را از بالای آن عمارت به پائین می اندازند استخوان هایش هم خرد می شود . اما استخوان بندی جان خودش را در پیروی از آئین خدا جستجو می کرد ، این خانه ما یک خانه ی قدیمی بود .پله هایش هم بلند ، یک زمانی من از پله های طبقه ی بالا می آمدم پائین 2 تا پله ، 3 تا پله یکی می پریدم خدا رحمت کند مادربزرگم را به مادرم داد می زد و می گفت به این حالی کن این کار خطرناک است امروز اگر صندلی ام نباشد از پله پایین آمدن برایم سخت است. استخوان ها می شکند از بین می رود مال شماها از بین نرفته است ؟ پس بنابراین مسلم می دانست استخوان هایش خرد می شود اما ، استخوان بندی جان و روح خودش را در پیروی از آئین خدا جستجو کرد،من و شما هروقت توانستیم حکم خدا را بر خودمان حاکم کنیم -خوب دقت کنید من نگفتم حکم خدا را بر تو حاکم کنم- خدا اینطوری گفته ، تو باید اطاعت کنی آن وقت است که پیروز هستیم اگر توانستیم این حکم را به خانواده مان ، دوستانمان و همراهانمان هم حاکم کنیم یعنی به آن ها بیاموزیم ، پیروز دوم هستیم .

نهضت کربلا پیروزی را در حاکمیت حکم خدا می داند لذا ، این نهضت توسط معتقدترین انسان ها به وجود آمده است گاهی جوان ها می پرسند آیا امام می دانست شهید می شود یا نه ؟ آیا امام واقعاً برای حکومت آمده بود یا نه ؟ وقتی به عمق حرکت امام نگاه می کنیم ، می بینیم که بطن این نهضت فراتر از این حرف ها هست امام آن موقع در مدینه بودند که معاویه مرد و دستور داده بودند برای یزید از امام بیعت بگیرند ، آن موقع نه رفتن به کوفه مطرح بود نه نامه های کوفیان نامرد به ایشان رسیده بود نه نامه ای به مسلم بن عقیل داده بود که برود و از آن ها بیعت بگیرد هیچ کدام این ها نبود اما ، امام فرمودند از مدینه خارج می شوم ، اما من برای طغیان و تکبر و شلوغ کردن خارج نشدم من می خواهم امت جدم را اصلاح کنم،امر به معروف و نهی از منکر کنم،حق را نشان بدهم و باطل را رسوا کنم هرکسی من را به عنوان حق قبول کرد پس خداوند سزاوارتر است به حق . یعنی حق خداوند را باور کرد که خدایی است برحق ، هرکسی هم من را نپذیرفت صبر می کنم تا ببینم خدا چه حکمی می کند نگفت می جنگم و قلع و قمع می کنم و گردن می زنم گفت صبر می کنم من حرفم را می زنم و کارم را می کنم پذیرفتند ، چه بهتر. نپذیرفتند ، صبر می کنم تا ببینم خدا چه حکمی می کند . نهضت حسین بن علی (ع)فوق کوفه و کوفیان است ، فوق طلب حکومت است من یادم می آید بچه ی دبیرستانی بودم آن موقع یک کتابی بود به نام شهید جاوید این کتاب از صالحی نجف آبادی بود در دوره شاه دست هرکسی می دیدند ، می گرفتند و به ساواک می بردند یک آشنایی برای من آورد گفت به کسی نشان نده فقط خودت بخوان آن اثبات می کرد که امام به دنبال حکومت نبود من اولین بار آن را خواندم و خیلی برای من جالب بود البته دیگر الان خیلی فراتر از آن هم می دانم و هم نوشته شده است ولی آن موقع جالب بود .
Top of FormBottom of Formبارها در جلساتمان در مورد خشم و غوغا و شلوغی گفتگو کردیم، نکردیم؟ حالا می خواهم به طوری دیگر این غوغا را مطرح کنم وقتی بساط غوغا فراهم می شود عقل و دین پنهان می شود، ببینید اذان شروع می شود ما می گوییم تو را به خدا ساکت، خواهش می کنم شلوغ نکنید، غوغا می کنیم، پچ پچ همه باهم حرف می زنیم، فکر هم می کنیم داریم آرام صحبت می کنیم این پچ پچ از من از آن دیگری ببینید چه از آب در می آید؟ آن موقع عقل حکم نمی کند اذان است کسی دارد شما را صدا می کند، الان من پسرم را صدا میزنم، در اوج‌ هر کاری باشد می گوید بله، اذان که می شود خدا شما را صدا می زند، می گوید یادت نرود چه چیزهایی باید بگویید به چه چیزهایی باید شهادت بدهید و دنبال چه کاری باید عجله کنید باز هم حرف میزنید، چرا؟ چون غوغا عقل را می دزدد عقل که دزدیده شد دین هم دزدیده می شود عقل و دین هر دو پنهان می شوند .من دیشب داشتم مختار را نگاه می کردم، جلسه ای بود که مختار و بزرگان کوفه جمع شده بودند و دعوت می کردند بیایید کوفه را این کار و آن کار بکنیم انتقام خون امام حسین و خاندانش را بگیریم و از این قصه ها خیلی برخوردشان جالب بود، این جا قصه اش هست . کوفیان مجسمه غوغا بودند آیا چون کوفیان اهل غوغا شدند نتوانستند از فرستاده امام خوب نگهداری کنند؟ سوال است دیگر یا از تهدیدهای عبیدالله ترسیدند به هر دو سوال باید بگوییم بله، جوابش یکی ست مهم این است تعقل تفکر و دین داری را در هنگام غوغا داشته باشیم این ها نداشتند خیلی دیشب صحنه هایشان جالب بود برای من انگار آن زمان بودم و می دیدم آن ها چه کار می کنند . مهم این است تعقل و تفکر و دین داری را موقع غوغا داشته باشید حرف میزنید صدای اذان پخش می شود، سکوت، قدیم ها بچه ها بازی می کرد ند استوپ، من خیلی بازی میکردم ولی الان یادم رفته وقتی می گفت استوپ در هر حالتی بودی باید می ایستادی دیگر نباید دستت را و پایت را تکان میدادی، موقع غوغا باید تفکر و دینداری تو باشد و به غوغا دامن نزنی نه تنها تو سکوت کنی جواب روبرویت را هم ندهی وگرنه از حکمت حسینی دور می افتی،  هرچقدر هم که حب حسین(ع) در دل داشته باشید مگر وقتی که‌جلسه را شروع می کنیم حب امام حسین (ع)در دلمان نیست؟ پس برای چه آمدیم اینجا؟ هست امام در غوغا گم می شود، انسان هایی که غیرت قوم و قبیله های آن ها را به حرکت در می آورد و دین را در سایه علما و بزرگان ندیده باشند، اگر پای منبرها هم‌ بنشینند چرت می زنند به دنبال یادگیری و‌ تعلیم و تربیت نیستند، دلشان در شور گروهی و قبیله شان می تپد آیا رئیس این قبیله ما می شود سرکرده فلان جا؟ به همین دلیل بود که وقتی جلسه دادند به راحتی ۱۸.۰۰۰ نفر جمع شدند تا برود برای امام بجنگد، اما یک تحلیل ساده سیاسی یکی از آن خان زاده های کوفه کرد، همه شان پراکنده شدند چون آن ها به جهت وظیفه دینی بیعت نکردند، بر اساس تکلیف دینی مسلم بن عقیل را ترک نکردند، فقط شور قبیله گری آنها را تکان داد، وگرنه وظیفه دینی خودشان نشمرده بودند که بیعت کنند، تکلیف دینی خودشان نمی دانستند که باید مسلم را پشتیبانی کنند شور قبیله ای گرفتشان، من هم هستم دقت کنید، کوفیان نهضت امام حسین(ع) را متوقف نکردند اما خودشان عبرت همه ادوار تاریخ شدند، تا ما امروز یاد بگیریم در عمل زدگی همه عمرمان را به شن زار سیاست زدگی، حب جاه و مقام یا ترس فرو نکنیم، از آن خود درونی مان باز نمانیم خود ما یک چیز دیگری ست، یعنی باید یک چیز دیگری باشد این قصه ۱۴ قرن پیش نیست درسی است برای امروز ما در عصر غیبت،تنگی روزگار،هجوم مسائل مختلف، اهل مکه وضع مالی شان خوب بود وقتی امام حرکت کرد و این اتفاق شروع شد حال مبارزه نداشتند چون همه چیز داشتند، نمی خواستند بروند غنايم جنگی بگیرند سکون و نشستن را انتخاب کردند ، اهل مدینه هم به سکوت موضوع را از سرشان گذراندند گرچه که عاقبتش را هم دیدند بلای بدی به سرشان آمد، اما کوفیان دیوانگان غوغا سالار بودند اگر می خواهید بیشتر از کوفیان بدانید من نمی توانم بگویم بروید در نهج البلاغه خطبه های ۲۹، ۳۴، ۳۹، ۶۹ و ۱۶۶ از زبان امیرالمومنین(ع) روان کوفیان را بهتر بشناسید . شاید هم به یک مقایسه برای امروز خودتان رسیدید .
آن چه که مهم است ما بتوانیم در دوران غوغاگر کوفیان ، سکوت اهل مدینه و مکه، سقوط شرافت اسلامی را مشاهده کنیم در همه این ها شرافت اسلامی سقوط کرد اگر این را نتوانیم بفهمیم یعنی ما کربلا نمی فهمیم می پرسید چرا؟ چون در روان هر انسانی که به خود درونیش نپرداخته باشد، آن هایی که خودشان را اصلاح کردند خوش به حالشان ،ما یک دوره اصلاح خود داشتیم ، قبل از ماه محرم، درست است ؟اما آن هایی که به این اصلاح خود درونی نپرداختند یک خصلت عجیبی در درون همه آدم ها هست، همینطور در همه شهرها همیشه بوده هنوز هم هست .در مقابل هر حقی یا مثل کوفیان موضع می گیرند ، یا تند تند می دوند و تند تند هم برمی گردند، یا می گویند نمی دانم ،سکوت می کنند، بعضی ها هم نه ماشاءالله خوب سخنورند دیوارهای توجیه را تند تند می چیند بالامی روند دور تا دور خودشان. که چه بشود؟ تا در صحنه های حق زمانه خودشان وارد نشوند .
این حکایتی است برای اکثر انسانها، اما واقعا اگر بخواهیم غیر از این باشیم باید تلاش کنیم حق در دل ما خانه کند. قلب حرم خداوند است. در حرم خدا جز خدا، جایی مده. دقت کنید خط مشی ما در زندگی یا کوفی، یا مدنی یا مکی یا بصری. شهرهای سیاست زده بیشتر کوفی است غوغا و شلوغ می کنند حرف می زنند. اگر قلبمان را حرم خدا نکنیم ،گرفتار یکی از این خصلت ها می شویم .آدم ها گاهی بخاطر آبرویشان، گاهی بخاطر گروهشان، خانواده اشان حرف حقی که باید بزنند ، نمی زنند. خانمی که نزد من است برای یک سری کارهای قانونی مجبور شد برود سفارت افغانستان با چه سختی پول جور کردیم و ایشان در سفارت 14،13 میلیون خرج کرد. پدر شوهر و مادر شوهرشان حاضر نشده بودند بیایند و با این ها همکاری کنند . پس به آن ها گفته بودند که نگویید این ها زنده هستند قرآن گذاشتند جلویش گفتند دستت را بگذار روی قرآن، قسم بخورکه پدرشوهرمادرشوهرت مردند. دستش را گذاشت برداشت گفت قسم نمی خورم.گفتند تو دروغ میگویی می فرستیم لیست سیاه خلاصه جمع شدند کارش را راه بیاندازند 7 و نیم میلیون دیگر از او گرفتند. می دانید یعنی چه؟ یعنی دوباره 7 و نیم میلیون دیگر علاوه بر پول هایی که قبلا قرض گرفتی ولی حاضر نشد قسم بخورد چرا؟ چون قلبش فقط حرم خداست همین. یک هفته مداوم خفت و ذلت کشید در این سفارت خانه رفت و آمد تا کارش تمام شد.
اگر دلی خدا در آن جا نداشته باشد بی برو برگرد شیطان داخلش است شک نکن. امیرالمومنین (ع)فرمودند هر کس در گفتن حق سکوت اختیار کند شیطان گنگی است البته وقتی حق در قلب انسان جای گرفت تازه برای اظهار حق و بیان حق نیازمند حکمت حسینی هستیم تازه چگونه حق را بیان کنیم؟فهمیدن حق یک مقام است درست ارائه کردن حق مقام های زیاد است.کجا پیدا کنم ؟همه این ها در حکمت حسینی است . بروید ببینید .
حضور یزید در مسند حکومت بر مسلمین یک عمل منکر آشکار بود چرا؟ چون اصلا ویژگی هایش ویژگی های مسلمان نبود که بتواند حکومت مسلمان ها را داشته باشد .دوما عقد نامه با امام حسن (ع)نوشته بود پدرش، نباید ارثیه ای حکومت را بگرداند، در حالی که معاویه این کار را کرد، پس یک منکر اشکار بود. پس به هر مسلمانی نهی کردن یزید واجب است تا وظیفه نهی از منکر را انجام داده باشند .اگر مردم کوفه به امام می پیوستند وظیفه نهی از منکرشان را انجام داده بودند. خوش به حالشان .اما از تهدیدهای و حیله های عبیدالله ترسیدند به امام پیوست نخوردند از دست دادند.همان طور که بزرگان یک تعدادی از بزرگان بصره ،این قدر این دست آن دست کردند که نتوانستند خودشان را به امام در نهی از منکری که امام مطرح کرده بود شرکت کنند . امام بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم ابن عقیل اختیار کرد گفت این حرکت باید از هرگونه انگیزه غیر الهی پاک باشد. امام به افرادی که همراه شان بودند فرمودند: من به طرف کوفه می‌روم، در حالی که نامه آمده بود که مسلم کشته شد، فرمودند من به کوفه می روم و به اصحابشان رو کردند و گفتند شما می خواهید برگردید، درحالی که اگرامام قصد حکومت داشتند ، داشتن این آدم ها برایش امتیاز مثبت بود، چرا ؟می خواهد به جنگ برود. در لهوف آمده امام موقع بیرون آمدن از مکه فرمودند: کسی که می خواهد خون قلبش را بذل و بخشش کند با ما بیاید ، خون قلبش را ! امام با این کلام آن هایی را که تعصب و غیرت جاهلی انگیزه شان بود یا دنیا به دست آوردن یعنی غارت کردن و غارتی به دست آوردن، آن ها را به این راه آورده بود یا هر دلیل دنیایی دیگر از مسیر جدا کرد. چرا ؟ چون می‌خواست این نهضت خالص ترین حالت را داشته باشد. از ریا، نفاق و هر چیز زشتی بَری باشد. امام مامورند که همه ی گوهرهای نهان امامت را در صحنه عمل به نمایش بگذارند تا آن چه که حقیقت امامت است آشکار شود امام در مقابل لشکر خسته و تشنه حُر به تعداد 1000 نفر که راه را به امام بستند، زُهیربن قِین به امام پیشنهاد کرد الان این ها خیلی خسته هستند و ما به سادگی می توانیم به این ها پیروز شویم و از بین ببریمشان. اما امام دستورداد لشکریان را آب و غذا دادند حتی به اسب هایشان هم آب دادند. اگر امام حُر را کشته بود کوفیان به خونخواهی حُر بجنگ می آمدند آن وقت دیگر نهضت کربلا با این عظمت به پا نمی شد ،می شد یک جنگ خونخواهی. در کربلا امام بارها هم خودشان و هم یارانشان مثل زُهیر و بُریر برای نصیحت عُمربن سعد و لشکریانشان گفتگو کردند این نصایح باعث می‌شد در آن ها که تاثیر نکرد ،چون اگر تاثیر میکرد دست از جنگ می کشیدند و می‌رفتند، اما تاثیر روی این طرف خیلی جالب بود جبهه ی امام در انگیزه‌ ی عمل خالص و خلوص کامل محض قرار گرفتند جبهه ی مقابل در خباثت محض قرار گرفتند، تا دین حسین(ع) آن طور که خدا می‌پسندد ایجاد شود.
توجه کنید به خصوص اگر در آینده نزدیک موفق به سفر به کربلا شدید نظر به کربلا برای شیعه نظر به یک سرزمین نیست که مزار حسین(ع) و شهدا را در بردارد مگر نه این که زندگی یعنی تلاش و تحرک برای تقرب به خدا ! مگر نه اینکه کربلا سرزمین ظهور حق در مقابل باطل است ! مگر نه اینکه زندگی صحیح با مردم یعنی تحقق عدالت در رابطه با مردم ! مگر نه اینکه کربلا سرزمین نبرد عدالت با ستم است ! پس نظر به کربلا، نظر به آرزوهایی است که یک انسان ایمانی مومن برای آن زندگی می کند و برای آن جان می دهد.
خب، چند خطی هم دلی برایتان بخوانم.البته برای من نیست.
نمی دانم چرا باید همیشه ماتمت را سرخ بنویسم
و یا یک شب اگر نام تو جاری شد به لبهایم
صدایم بوی خون می‌گیرد و با التهابی سرخ می لرزد.
نمی دانم چرا اصرار کردی میان جعبه رنگین کمان
تنها مسیر سرخ آن جای عبور لحظه های هجرتت باشد .عجیب است این ولی حتی همیشه سرخی پیش از طلوع روشن خورشید و یا وقت غروب آن دم که انبار طلائی رنگ خورشید جهان آرا کمی آن دورترها در پس یک کوه غمگین می‌شود پنهان، تو را در ذهن تاریکم به رنگی سرخ هر دم می‌کند تکرار. واینک سال ها از قصه تلخ عبور کاروانی سرخ که در آن گاه سرها، دست ها با ضربه شمشیر نامردان، شبیه برگ های زرد پاییزی یکایک روی خاک تشنه می افتاد. از دشتی غریب و خشک و تفتیده گذشت اما ! قسم بر های های گریه ی افلاک از داغ بزرگ تو و جای ضربه ی سیلی به روی صورت گل ها که من امروز با حس غریبی داستان عشق را تنها به یاد رنگ هجران تو می خوانم و حتی وقتی در میان غفلتم گم می‌شود کعبه،به جای قبله خیلی ساده رو در روی سرخ هجرت ، خورشید و یا گلبرگ های سرخ یک غنچه دَمی آهسته نجوا می‌کنم با کردگارخویش.
بیاییم امسال از محرم به نحو دیگری عبور کنیم، بیاموزیم و به نحو دیگری بچشیم. نگذاریم برسیم به لحظه آخر و آن موقع که کربلا وعظمتش بر ما هویدا شد افسوسمان به فلک برسد.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید