منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره صد و بیست و سوم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 81

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع : من یک منی را در خود پیدا کردم به نام فهم و شعور.اگر کمی غفلت کنیم می شود من بیشعور، من نفهم و آن به من اجازه می دهد که هر حرکتی را انجام بدهم و اصلا هم فکر نکنم که کارم اشتباه است و این ترسناک است زیرا که در نظر دیگران من یک آدم نفهم هستم ولی از نظر خودم خیلی آدم فهمیده با شعور بالا هستم . نمی توانم چیزی را که خداوند برای من به ودیعه گذاشته انگ بچسبانم ولی به نفسم می توانم بچسبانم آن نفس است که مرا وادار می کند . روح من بیشعور و نفهم نیست ولی نفسم هست و چند مورد که در خودم پیدا کردم خجالت کشیدم که چه قدر در نظر دیگران نفهم بودی و چه قدر دیگران زجر کشیدند . استاد : گاهی اوقات دیگران هم نمی فهمند خیلی متوجه نمی شوند تمجید و تحسین هم می کنند اما فی الواقع ما فهمیده نیستیم و این بدتر است زیرا که باعث می شود ما مرتب پدال بزنیم و بالاتر رویم . خیلی نکته حساس و ظریفی است که اگر آن را رها کنی مانند ماهی از دستت لیز می خورد و فرار می کند .

ادامه صحبت از جمع : باید هر لحظه حواسمان باشد زیرا هر رفتاری می تواند به دو بخش تقسیم شود که از فهمت نشات گرفته یا از نفهمی ت نشات گرفته است ؟
استاد : وقتی به من خود نگاه می کنی نگاه کن ببین این من شما از کجا درس می گیرد از چه کسی سوال می کند ؟ من تو اگر از کلام خدا، کلام پیغمبر کلام اهل بیت حرف را استخراج می کند خوب است به آن گوش کن ولی اگر این طور نیست با آن دعوا نکن تنها نگاهش کن و بگو متوجه شدم که شما نفهمیدی پس کنار بایست تا من باشعور صحبت کند . خیلی زود اینها را می فهمی و از هم تفکیک می کنی . ساده نیست ما یک لقمه غذا که می خوریم آرواره هایمان می جنبد و درد می گیرد از این که بدتر نیست .
صحبت از جمع : در محبت به دیگران که شما صحبت می کردید و گفتید که هیچ وقت انتظارنداشته باشید محبتی که به دیگران می کنید پس بگیرید آنها محبت تو را ندارند و این واقعیت تلخی است که باید آن را قبول کنیم . اتفاقاتی که اخیرا در این رابطه برای من افتاد خیلی اذیت شدم ولی آن را قبول کردم .
استاد : تلخ است ولی راهی جز پذیرش نیست .
صحبت از جمع : من متاسفانه منی را در وجود خودم پیدا کردم به نام من مبارز و مجاهد و از دوران کودکی این با من بود . اگر حق کسی ضایع می شد حتما به خودم واجب می دانستم که بروم و ورود کنم وبه طرف مقابل کمک کنم تا حقش را بگیرد . مثالی را می زنم . در دوران ابتدایی معلم به علتی به یکی از بچه ها حرف نامربوطی زد و من در آن دوران فکر کردم که معلممان چه قدر بی ادب است که این حرف را زده و من به نشانه قهر کلاس ایشان را ترک کردم و به دفتر رفتم و گفتم من دیگر سر کلاس این خانم نمی روم زیرا که او بی ادب است و هم کلاسی مرا آزار داده و این باعث شدت تا مدیر با آن خانم برخورد کند در حالی که این اصلا به من ربطی نداشت و آن دانش آموز خودش می توانست حقش را بگیرد این روحیه خیلی با من بود، من خیلی از جاها آسیبب دیدم زیرا که وظیفه خودم می دانستم مجاهدت کنم و حتما این اتفاق را که از نظر من بد بود مدیریت کنم . حتی در محل کارم همیشه در جایی می دیدم که حقی ضایع می شود وظیفه خودم می دانستم بروم اعتراض کنم و به نظرم می آمد که حق این خانم ضایع می شود به نظرم می آمد که آن دانش آموز حقش ضایع می شود و به نظرم می آمد که آن معلم حتما باید ادب شود و حتی با پدرم مسئله را درمیان می گذاشتم تا مثلا به مدرسه بیاید و حق آن معلم را کف دستش بگذارد . حالا مدتی است که سعی می کنم ان را کنار بگذارم و صدای شما در گوشم است که بگویم به من چه یا اصلا به تو چه . ترک این موضوع خیلی برای من سخت است زیرا که این با من عجین شده بود ولی حدود یک ماه روی آن کار می کنم و تا حدودی موفق شدم به طوری که اخیرا اتفاقی که افتاد سعی کردم هیچ دخالتی نکنم و این باعث تعجب اطرافیانم هم شد و آنها انتظار داشتند که من مثل همیشه در مسئله دخول کنم ولی دخالتی نکردم .
استاد : این من مبارز من بدی نیست ولی یک اشکال دارد این من مبارز تک نفره است . یعنی کارش این است که شمشیر را وسط میدان می کشد و طرف مقابل را قلع و قمع می کند . این دقیقا همان کاری است که ما در بحث انفاق و خیریه هایمان با آن مواجه هستیم . ما به مردم نان و برنج و روغن می دهیم تا بخورند و گرسنه نمانند ولی واقعیت این است که خوب تر بود می توانستیم مجموعه ای دایر کنیم که آن هایی که از لحاظ جسمی توانمند هستند و توانایی کار دارند آموزش دهیم که اینها بیایند کار کنند ودر آمد هم برای خودشان کسب کنند هم از قبال سودی که این مجموعه می دهد افرادی که کاملا ناتوان هستند و از کار افتادند را پوشش دهیم . کار شما خوب است ولی هیچ وقت به افرادی که اطراف شما هستند یاد نمی دهید که چه چیزی حق شماست و چگونه باید از حقتان دفاع کنید این بد است نه این که از حق دیگران دفاع کردن عذاب وجدان بیاورد یا بد باشد یا خدای ناکرده جهل باشد این نیست ولی خوب است پایی فراتر پله ای بالاتر پا بگذارید و به خود بگویید چطور می توانم به آدم هایی که خودشان توانمندند و می توانند حقشان را بگیرند یاد بدهم جلوی ناحقی ایستادن راه دارد . چطور از حقت دفاع کردن راه دارد . این نقطه ی تعادل آن من شماست . از این به بعد این طور نگاه کن نه این که سکوت محض کنی نه این که تعطیل کنی این مبارزه نباید تعطیل شود شکلش باید عوض شود شکلش باید آدم ها را به سمت و سویی ببرد که هر کدامشان یک من مبارز باشند نه این که شما به تنهایی من مبارز همه باشی این ارزشمند است و می تواند به جامعه کمک کند .
صحبت از جمع : وقتی به من هایم نگاه کردم کل زندگی ام را به دو بخش تقسیم کردم و خیلی برای من جالب بود زیرا که اصلا به آن توجه نکرده بودم . یک سری من خوب و بدمان در اثر گذشته یعنی در محیطی که بزرگ شدیم مثل محیط خانه و مدرسه و هر جا یک سری من خوب و بدی داشتیم که فعال شده زیرا ما همه چیز را بالقوه در وجودمان داریم صفات الهی و صفات نفسانی که در اثر قرار گرفتن در محیط ها یک سری از آنها فعال می شود و یک سری از آن ها قوت می گیرد.خیلی جالب بود وقتی نگاه کردم دیدم در سن بیست سالگی یعنی دو سال پس از ورود به دانشگاه یعنی تا قبلش هر چه محیط به من می داد قبول می کردم و اگر خوشم می آمد پرورشش می دادم و اگر خوشم نمی آمد ردش می کردم ولی از سن بیست سالگی به بعد یک سری چیزها را خودم انتخاب کردم یعنی محیطی نبوده ولی خودم را در آن محیط انداختم . مثلا من از بچگی که این حسینیه راه اندازی شد در آن افتادم نه اینکه انتخابش کنم در آن بودم ولی یک سری دوره هایی را که در آن ها شرکت کردم خودم انتخابشان کردم و روی آدم تاثیر می گذارد. من در اینجا از نظر خودم یک من خوبی داشتم زیرا که در آن آسایش داشتم دورانی که من انتخابی نداشتم(جوانی و نوجوانی) . اگر کسی بدی می کرد یا اتفاقی می افتاد من در دوران کودکی به واسطه مشکل گوشم که سمعک داشتم و همه هم می دانستند و اگر کسی از من چیزی می خواست و در خواستی داشت من خودم را به نشنیدن می زدم و در مقابل ناراحتی ها شانه خالی می کردم . ولی از بیست سالگی به بعد گویی زینب ستم کش شدم . مثلا اتفاق ناگواری برای برادرم افتاده من آن را بر می دارم یا برای شما اتفاقی می افتد آن را بر می دارم و این برای من عجیب است نمی دانم این چه منی است شاید قبلا من راحت طلب بوده و حالا شده من غیر راحت طلب و این خیلی برای من بد است . من در زندگی ام از بیست سالگی به بعد سه نقطه عطف داشتم ازدواجم فوت پدرم و تولد بچه ام که سه اتفاقی بوده که تکانم داده است و من در این نقاط توقع بیش از حد پیدا کردم توقعاتم بر آورده نشده است و الان من خشمگینم . من عزیزم را که در روبرویم می بینم اگر کاری را برایم انجام ندهد می خواهم او را بدرم . اگر آن را بروز ندادم ولی خودم را خوردم . من به نوزادم عشق میورزم ولی زمانی که گریه میکند اول با محبت به او توجه میکنم ولی بعد از گذشت ساعتی عصبانی میشم ولی چه اتفاقی در من میافتد که پس از ساعتی از محبت به عصبانیت میرسم برای چه خشمگین میشوم. من متوجه این موضوع هستم که این خشم پس زمینه قدیمی از سال های ازدواجم و فوت پدرم دارد .فرزندم دو ماه متولد شده و با کوله باری از خشم من مواجه است این بسیار خطرناک است و از زمانی که کودکم متولد شده است متوجه این موضوع گشته ام. امیدوارم که بتوانم کنترل کنم و دلیل این موضوع را هنوز پیدا نکردم.نمی دانم چرا ناراحتی ها را بیشتر طلب می کنم .
استاد: من عرض میکنم که چرا. من نمی دانستم که این گفتگو را انجام میدهی یا هر کدام از دوستان این گفتگو ها را می کنند، امروز اساس گفتگو ها نیازهای انسانی است، حالا راجع به این موضوع که وارد میشوم به شما خواهم گفت آن چیزی که شما را به این نقطه رسانده توقعات برآورده نشده است ، در قبال تحرکاتی که شما انتخاب کردی و کسی از شما نخواسته بود.دو جمله ساده است : توقعات برآورده نشده در مقابل تحرکاتی که از تو خواسته نشده بود هیچ کس از تو نخواسته بود. اگر در خیابان ببینی که یک پیرزنی بار سنگینی رامی برد ولی از شما کمکی طلب نکرده اما شما به کمک او می روید و می گویید: مادرجان زنبیلت را بده من بیاورم. کمک که میکنی پیرزن به شما می گوید من از تو کمک خواستم؟ شما دکوراژه می شوی. توقع این نوع برخورد را نداشتید. برعکس انتظار داشتی تشکر کند .
ادامه صحبت : من نسبت به غریبه ها و دوستان اینطور نیستم و فقط نسبت به افراد نزدیکم ،اقوام و خانواده این گونه هستم و این من را به سر حد مرگ می رساند و خشمگین می کند با کودکم عصبانی میشم ولی چون نوزاد است توانایی صحبت ندارد در حالیکه اگر با انسان بزرگسالی به این خشم میرسیدم اون فرد با صحبت میتوانست من را آرام کند و زمانی که متوجه خشمم نسبت به فرزندم می شوم به او میگویم که من الان عصبانی هستم و نمی خواهم تو را ناراحت کنم و با توجه به اینکه نوزاد است ولی بنظر می رسد متوجه حرف های من می شود و ساکت می شود .
استاد: من یک مثال ساده زدم. در مقابل نزدبک تر ها بدتر هستید.کاملا درست است. مادر بزرگ من در کوزه های بزرگ سرکه می انداخت ، یک کوزه بزرگ با ذهن خودت بخر و بگذار گوشه خونه ات هر جا که خشم آمد بگو پیدات کردم جات آنجاست.بعد از اینکه خشم خودت انداختی داخل آن و ببین خشم چرا آمد از کجا آمد آن وقت مسیر خشم را پیدا میکنی.گفتگو امروز هم یه مقدار زیادی حتما امروز کمک خواهد کرد،خیلی جالب است همه خشم داریم .
صحبت از جمع: خیلی جالب است که من هم نقاط مشترک با صحبت های دوستم داشته ام و میخواهم بگویم که این تازه شروع ماجراست بچه ها که بزرگتر می شوند این حالت بیشتر می شود یک زمان زیادی شما به من می فرمودید تو تجارت میکنی بابت محبتی که به اطرافیانت میکنی و من همیشه در دل می گفتم چرا من را درک نمی کنند مگر میشود وقتی انسان برای کسی قدمی برمیدارد انتظار نصفه قدم را از آن طرف نداشته باشد ولی من به لطف خدا متوجه این شدم البته شاید از نظر ظاهر بنظر ادم معتقدی باشم ولی در درونم خالی از خدا و اهل بیت بود اگر چه که خیلی اعتقاد داشتم،نماز می خواندم، به همین دلیل بود از نزدیکانم خیلی توقع داشتم که به من توجه بشود، ولی حالا که متوجه شدم که درونم را باید از خدا پرکنم و نه غیر، درک این موضوع این همه سال برای من طول کشید من خیلی اذیت شدم وبابت آن ها خیلی خشم ها در وجودم داشتم و هنوز هم در من هست آن چیزی که از طرف مقابلم می خواهم اگرنگیرم دل شکسته می شوم و در درون گریه می کنم را پذیرفتم و رها کردم ولی سوالم این است شما می فرمایید برای خشم ها کوزه بگذارید آگاهی من دو دقیقه بعد از ناآگاهیم می آیدکه کار از کار گذشته است.عصبانی شدم و کار از کار گذشته است..من نمی خواهم ادامه بدهم.
استاد: هیچ اشکالی ندارداتفاقا چون در لحظه اتفاق بد می افتد درهمان لحظه هم می شود پاکش کرد تو آدمی زادی. عصبانی شدن خیلی جاها حق مسلم تو است ولی مهم این که عصبانیتت را بفهمی چرا و بعد میخواهی ادامه بدهی یا خیر این مهم است.
استاد: من میگویم عصبانیت را بیانداز در کوزه تا قشنگ متوجه بشوی، عصبانیت اصلا برای چی آمد، از کجا آمد، دعواها را بطور روزمره دارم .خب بی خود کردی می خواستی انجام ندهی آخر این اتفاق می افتاد ،خب می گذاشتی اتفاق بیوفتد ،آخر من تحمل ندارم ،ببینم یکی اینجوری بشود پس تو ایراد داری که تحمل نداری، کسی از تو نخواسته بود این کار را بکنی.برای همین اجازه بدید من مبحث امروز و گفتگو کنم شاید خیلی از اینها را پاسخ بدم.
صحبت از جمع : برای من جالب بود که من همیشه دنبال ریشه خشم ها یم بودم و صحبت دوستان را که شنیدم فکر می کردم این خشم برای هرکس به یک شکلی خودش را نشان می دهد برای خود من، من یک منی دارم که اسمش را گذاشتم من خواهان نوازش. یعنی دوست دارد نوازش شود ،وقتی آن را نمی گیرد خشمگین و متوقع می شود. بارها هم روی آن کار کردم ولی عکس العمل نشون می دهم ولی بعد سریع ناراحت می شوم که چرا آن لحظه آن کار را انجام دادی و بعد خودم را با این حرف آرام می کنم به قول استاد شناختیش یاد بگیر که دیگر تکرارش نکنی آن ریشه مثل یک قله می ماندکه هر کدام به یک منی به آن وصل است.
استاد: یک تجربه دارم که الان گفتگو می کردیم یادم افتاد خیلی سال پیش شاید 24 سال پیش خواهر یکی از دوستان یکی از بیماران من بود خدا رحمتشان کند آن زمان من تازه کار درمان را با انرژی دستم انجام میدادم به من خبر دادند که خیلی حالش بد است من رفتم آنجا و دستشان را که گرفتم دیدم تمام است.شاید به راحتی میتوانستم بگم مثلا فردا قبل از الان دیگر از خاطرم رفته همه اینها چون اینها را نگه نمی دارم اینها را کسی نگه میدارد که میخواهد نمودی از خودش داشته باشد من نگه نمیدارم مثلا فکر کنید اگر می خواستم می توانستم بگم ایشان نماز صبح تمام می کنند. تقریبا مثلا همان زمانی که من فکر می کردم تمام کرد رفتم و آمدم دختر ایشان با مادرشان قهر بود بخاطر من آمده بود توی آن خونه ولی با مادرش قهر بود تمام شد ما برگشتیم خونه مان من به کسی که همراهم بود گفتم که متاسفم نمی ماند .گفت چرا نگفتی.گفتم به من چه ،خدای بالای سر باید به آن ها ابلاغ کند من کاره ای نیستم. فردا به من خبر دادند که ایشان فوت کرده اند. وقتی برای مراسم ختمشان رفتم دخترشان با دستش میزد روی شانه و قفسه سینه ی من و می گفت چرا به من نگفتی مادرم در حال مرگ است حداقل بغلش میکردم و می بوسیدم .من آن موقع متاسف شدم که چرا نگفتم . واقعا باید می گفتم ولی از سوی دیگر خودم را در جایگاهی نمی دیدم که مقدرات الهی را اعلام کنم.سالها گذشت تا همسرم به رحمت خدا رفت اوایلش که خیلی حالم بد بود و هیچ نمی گفتم ولی یک مقدار که گذشت و حالم بهتر شد به پسرانم گفتم البته دخترم همیشه عادت دارد که زمان ورود و خروج من را میبوسد مگر درگیری داشته باشه ولی پسرها، مرد هستند و چون فکر می کنند مرد هستند بایستی که ازاین ماجرا مستثنا باشند. پسرانم را دعوا کردم گفتم شما زمانی که می آیید باید من را ببوسید من به شما احتیاج دارم می خواهید بروید هم باید من را ببوسید. الان اولین بار است این ماجرا را تعریف می کنم .شاید فکر کردند که احتیاج درونی من است که وادارم می کند که بخواهم با من روبوسی کنید اما اولین بار یاد آن روز افتادم گفتم هر دفعه که بچه هایم می آیند و می روند شاید اخرین دفعه شان باشد حسرت نباید به دلشان بماند ،با خود فکر نکنندای کاش همان دفعه آخری هم که رفته بودم صورتش را بوسیده بودم. می فهمید.ما نیاز داریم امروز می خواهم در رابطه با نیازها صحبت کنم ما نیاز داریم گاهی لازم داریم که اعلام کنیم که این نیاز هست گاهی لازمه به فرزندانما ن بگوییم ما نیاز داریم که شما ما رو بغل کنید و ببوسید اصلا کلمات محتب امیز به ما بگویند و ما هم همان کار و با فرزندانمان انجام دهیم و باید بگوییم این لازمه یک زندگی پر محبت است. باید گفت راه حل دیگه ای ندارد همان طور که من به پسرانم گفتم.بعد می بینی که همه چیز چقدر ارام تر می شود چقدر خشم ها کمتر می شود چقدر افسردگی ها کم میشود دل شکستگی ها از بین میرود .بسیار زیبا بود امروز نوه نوزادم کنارم بود و دخترم با عجله برای برخی کارها رفت و زمانی که رفتم به نوه ام گفتم عزیزم چه کار کرده بودی که مادرت عصبانی بود و من چهار بار در فاصله این سوال را از نوزاد پرسیدم و نوزاد از این سوال میخندید فهمیدم که می فهمد من چی میگویم. مراقب فرزندان خود باشید فکر نکنید نمی فهمند .
ورود به ماه شعبان واعیاد بسیار مبارک شعبانیه به محضر پر نور و محبت حجت ابن حسن عسگری (عج) را و جمیع مومنین عالم علی الخصوص شیعان جهان تبریک و تهنیت عرض میکنیم از همه عزیزانی که در جشن مبعث و مراسم سمونو پزان شرکت داشتند در کمال محبت و خلوص حضور داشتند قدردانی میکنم از درگاه حق تقاضای رستگاری در دو عالم را برایشان طلب میکنم روز چهارشنبه بعد از اینکه مواد سمنو را راهی دیگ کردیم سپردیم به شعله اتش تا درست شود تعدادی از دوستان بعد از نیمه شب دور هم جمع شدند و با هم گفتگو کردیم در باب کلاس ها و تجربیات کسب شده توسط دوستان و طرح یکسری سوال هایی با هم در این باب گفتگو کردیم شب خوبی بود توسط یکی از دوستان یک مطلبی مطرح شد ولی به قدر کافی باز نشد و امروز میخواهم اون مطلب را مطرح کنم در پی سوالاتی که در کلاس ها مطرح شده است و قرار شد تا دوستانمان خودشان را ارزیابی کنند ، که ببینند از فضای تلخ این سوالات چقدر دور شدند مثلاً چند درصد از انباشتگی های اطلاعاتی تان را حذف کردید ؟ یا مشابه این سوالاتی که در چند هفته ی اخیر داده ایم نمی دانم اما شاید یک نوع ایده آل گرایی سبب شد که دوستان تلاش کنند از مبحث دنیا و نیازهای دنیایی فاصله بگیرند امروز شرحی بر دنیا خواهم داشت عالم هستی یک نماد بیرونی دارد که مخلوقات پروردگار هستند و رابطه های این مخلوقات با هم این نماد بیرونی را تشکیل می دهند رابطه ی سوسک و موش ، رابطه ی موش و گربه ، رابطه ی پلنگ و شیر ، رابطه ی گربه ی و سگ ، درختان و انسان ها ، وانسان ها با همه ی این ها . این یک نماد بیرونی است اما یک نماد درونی هم هست که قابل رویت نیست فقط عده ی قلیلی به آن پی برده و می برند. انسان هم چنین است یعنی چی ؟ یعنی از بدو تولد تا زمان مرگش نیازهایی دارد خوب دقت کنید نیازها بر دو بخش عینی و غیرعینی هستند نیازهای عینی این شکلی است ، آدمی گرسنه می شود چندین سال قبل تلویزیون یک فیلمی می داد به نام همسران در یک بخش از این فیلم به ظاهر می آمد که یکی از این مردها مرده است اما واقعاً نمرده بود ولی نمی دانستند ، فکر می کردند مرده است بعد خانمش گریه می کرد .زن همسایه ی بغلی از او می پرسید که آرام باش حالا یک چیزی بخور تو باید یک چیزی بخوری می گفت گریه ی من برای آن نیست، گریه ی من برای این است که می گویند وقتی همسر آدم می میرد ، میل به غذا ندارد پس چرا من اینقدر گشنه هستم ؟ خیلی حقیقت ظریف و زیبا و در عین حال تلخی است چه کسی گفته آدمی که همسرش مرده است نباید گرسنه باشد ؟ اصلاً نباید غذا از گلوی او پائین برود چه کسی چنین حرفی زده است ؟ آدم گرسنه می شود ، نیاز به غذا دارد پس باید بخورد تشنه می شود ، نیاز به آب و نوشیدنی دارد پس باید بنوشد . سرما و گرما را حس می کند ، پس نیاز دارد در مقابل گرما و سرما خودش را مصون کند آدم در سنین مختلف نیاز به مسائل جنسی دارد باید برآورده شود . حتماً . هیچ کدام از این نیازها بیانگر عجز و ناتوانی انسان در دنیا نیستند .من مواقعی که قم و جمکران می رفتیم ، تهران وضو می گرفتم و در برگشت از جمکران در اتوبان ، پسرم به من می گفت مادر راه رضای خدا یک سری به دستشویی برو می گفتم مادر من نیاز ندارم می گفت خواهش می کنم بیمار می شوی .ولی آدم هم هست بین فاصله ی دو نماز مغرب و عشاء باید یک بار دیگر برود و وضو بگیرد آیا من قدرتمند هستم و او ضعیف ؟چه کسی می گوید آیا من آدم بیماری هستم و او سالم ؟ این را هم چه کسی می گوید نیاز آدم ها متفاوت است این نیازها هیچ کدام بیانگر عجز و ناتوانی در انسان ها نیستند و از شان آدمی هم نمی کاهند اما در هر کدام از این نیازها می بایستی یک نقطه ی تعادل تعریف شود این نقطه ی تعادلی که می خواهد تعریف شود از مقام آدمی باشد ، بالا و پائین دارد باید از مقامی الهی باشد .این نقطه ی تعادل . خب یعنی چی ؟ در دین ما حتی در باب روزه ، می دانید دیگر که روزه و روزه داری یک آدابی دارد از یک زمانی که اذان مغرب شروع می شود و تا زمانی که اذان سحر ، صبحگاهی ، داده می شود در این فاصله ی زمانی شما می توانید بخورید ، بیاشامید ، تخمه بشکنید ، شیرینی بخورید ، مسائل جنسی داشته باشید و ... . غیر از این است ؟ چرا ؟ چون این ها نیازهای زشت و خارکننده ی آدم نیستند . اما از یک فاصله ای ، اذان صبح تا اذان مغرب ، حق استفاده از هیچکدام را ندارید . چرا ؟ چون هم اتفاقاتی در بدن شما می افتد در باب روزه داری و هم اراده ی شما قوی می شود که همیشه اسیر دست نیازهایتان نباشید .خب . اما اگر در بهره بردن از هر کدام از این نیازها افراطی واقع شود ، آن وقت که آدم حقیر و پست می شود شما تصور کنید سر یک سفره ای یک ظرف بزرگ یک خورشت یا هرچیزی است و عده ای هم سر آن سفره هستند . شما آن غذا را خیلی دوست می دارید اگر همه ی آن را بخورید چی می شود ؟ شما در نظر دیگران یک آدم پرخور .... می شوید . پس در هر کدام از نیازهای انسان اگر افراطی واقع شود انسان را حقیر می کند صدالبته نیاز آدمی حقیر کننده نیست بلکه افراط و تفریط انسان است که او را به ذلت و پستی می کشد در باب مسائل نفسی و عاطفی که خیلی سنگین تر است چرا ؟ عرض می کنم همه ی انسان ها دوست می دارند در میان دیگران دیده شوند. در یک جمعی هستند ، جمع خانواده ، فامیل ، همکاری ، دوستی ، در یک جمعی که عروسی است ، حتی عزا است دوست دارند دیده شوند .همه دوست دارند مورد محبت بقیه واقع شوند چه کسی این هایی را که من می گویم دوست ندارد ؟ می گوید من اینجوری نیستم . همه دوست دارند . همه دوست دارند هرآنچه سبب ترقی زندگی بقیه می شود آنها هم داشته باشند چه کسی می تواند بگوید من دوست ندارم ؟ خب نیازهای اینطوری ، از این دست ، حالا من دو سه تایش را گفتم که در زندگی آدم ها خیلی زیاد است اشکالی هم ندارد خیلی هم خوب است اما ، یک امای خیلی درشت و گنده وجود دارد باید یک الگو باشد. یک لوح قانون اساسی و الهی وجود داشته باشد که نیازهایمان را روی آن بگذاریم حد و حدود درست این نیازها را سنجش کنیم بنده می نشینم سر سفره که غذا بخورم همیشه دعوا دارم .نه اینکه کار امروزم باشد بگویم الان سنم بالا رفته است از دوره ی نوجوانی ام اینجور بودم به اندازه ی بقیه ی غذا نمی کشیدم چون نمی خواستم آن موقع وزنم 48 کیلو بود نیازی نبود که لاغر شوم ولی نمی خواستم هنوز هم همان طور هستم اما آیا این مفهومش این است که مثلاً بقیه ی دوستان هم باید به اندازه ی من غذا بخورند ؟ نه . اصلاً . به اندازه ای که نیازشان را برطرف کند ولی یک الگو می خواهیم کلام خداوند در کتابش ، همان خدایی که ما را خلق کرده است همان خدایی که به تمام زوایای وجود ما آگاه است .برای ما یک خط مشی معین کرده است خداوکیلی به شرط آنکه بدون غرض و مرض کتاب خدا را بخوانیم همه چیز در آن هست بگذارید یک مثالی بزنم در عالم دنیا رقیق ترین و شفاف ترین محبت ، محبت بین مادر و فرزند است . قبول ندارید ؟ این را همه می دانیم . طبیعتاً مادر به محبت فرزندش و فرزند به محبت مادر نیاز دارد . کدام نیازی از این زیباتر . حلال ، زلال ، شفاف و بسیار زیبا . اما تا کجا این لوح ، لوح محبتی زیبا و درخشنده است ؟ خوب دقت کنید . یک مرزی دارد تا جائی که این محبت مرز آزادی عقیده و زندگی هیچ کدامشان را زیر سوال نبرد اگر اینطوری شود چه اتفاقی می افتد ؟ آن وقت محبت رنگ ، رنگ حرمت شکنی پیدا می کند . رنگ ... پیدا می شود . من یک حساسیت عجیبی دارم چون خودم زجرش را زیاد کشیده ام کف خانه ی قدیمی که بودیم موکت بود چه کیفی می کردم پای برهنه روی آن راه می رفتم نه جوراب لازم داشتم نه دمپایی نه کفش روفرشی اگر مهمان می آمد مجبور بودم جوراب بپوشم بعد مجبور بودم شیک بگردم ، یک چیزی پایم می کردم وگرنه در خانه مان آزاد بودم اینجا آمدم ، برادرم این جا را ساخت و همه را سنگ کرد هرچه قدر اصرار کردم بابا طبقه ی من را موکت کن گفت نه . خواهر زشت است دیگر بد است . خب از زمانی که به اینجا آمدم و پایم را روی این سنگ ها گذاشتم ، اوایل هم نفهمیدم امروز ، از درد کمر ، استخوان ها ، پاها و مسائل جانبی که روی آن می افتد فغان می کنم خب . به نظر شما حق ندارم به بچه هام بگویم مادر دارید سالم راه می روید قربان شما بروم دمپایی بپوشید .نگویم ؟ باید بگویم دیگر مادرم ، دلم می سوزد . ولی فکر می کنید تا کجا باید بگویم ؟ چون 2 یا 3 ساعت که خانه ی من هستند ، یکبار می گویم مامان پابرهنه روی این سنگ ها راه نرو باشه مادر ، خوب است . اگر به نظر شما در این 2 یا 3 ساعت یک 20باری بگویم چطور می شود ؟ من حرمت آنها را شکسته ام محبت مادری را به مزاحمت مادری تبدیل کردم. درست است ؟ مراقب باشید . نیازهای ما حد و حدودش تا جائی قرار می گیرد که آزادی بقیه را به هم نزند حتی اگر بچه ی ما باشد . بعضی از انسان ها فداکار هستند .خوب دقت کنید . فداکار و ایثارگر هستند . خیلی خوب است که . خیلی عالی است اما ، قبل از انجام هر فداکاری ، چه کسی بود راجع به فداکاری با من حرف زد ؟ در مجموع همه ی شما گفتید. قبل از اینکه برای کسی فداکاری کنید نگاه کنید .به آن فداکاری نگاه کنید. آیا شما نیاز داشتید که فداکار باشید ؟ اگر این نیاز شما بود دیگر فداکاری محسوب نمی شود . شما عین اینکه اگر گرسنه باشید نیاز به غذا دارید و با خوردن غذا نیازتان را برطرف می کنید ، شما نیاز به این داشتید که فداکار باشید یا فداکار شناخته شوید ، پس دیگر فداکار نیستید . شما چه کار کردی ؟ نیازت را برطرف کردی همین . خب . حالا که نیازت را برطرف کردی آیا لازم است که یک طلبی هم داشته باشی ؟ من برای تو چه کردم . من برای تو چه کردم . تو چرا برای من نکردی ؟ تو چرا جواب من را ندادی ؟ آقا ، خانم . تو نیاز خودت را برطرف کردی تو برای طرف مقابلت فداکاری نکرده ای ما نیاز داریم دیگران ما را ببینند . نه ؟ همه ی ما نیاز داریم ، همه ی ما خوشمان می آید بقیه در جمع ما را ببینند اما به چه قیمتی ؟ در توهمات آنچه را که نیستیم به دروغ نشان می دهیم طرف اگر یکی از بغل گوشش رد شود و یک بوق ، از آن بوق ا.. اکبری کامیونی ها بزند باید توجه کرد که آیا این همه کلاس و این همه ادب و این همه متانتی که او دارد به خرج می دهد آنجا تبدیل به چی می شود ؟ فحش بد ، نمی شود ؟ پس شما اگر در جمع خیلی مودب رفتار می کنی این توهم مودب بودن شما است چون می خواهی خودت را خوب جلوه دهی . بقیه تو را خوب ببینند . در درون انسان دیگری هستی و بیرون انسان دیگری. خدا یکی از دوستانم را حفظ کند به او گفتم شما که می گویی نجوم را مطالعه می کنم و ال و بل می کنم ، خب این اطلاعات نجوم به چه درد تو می خورد ؟ گفت در گفتگوهایم پزش را می دهم . ببینید چقدر صادقانه است . خودش می داند دارد چه کار می کند دیگر انتظار ندارد افرادی که ر وبرویش هستند در قبال آنچه که می داند تمجید و تحسین اش کنند . خب . این نیاز مخرب است و باید تعدیل شود. چطوری آن را تعدیل می کنیم ؟ دیده شدن در میان مردم باید به واسطه ی سجایای اخلاقی ، اعتقادی و اعمال پسندیده باشد .اگر توانستید یک مورد را در خودتان نهادینه کنید به واسطه همان یکی که شما دیده می شوید نیازتان برطرف می شود مسرور و شادمان می شوید هیچگونه توهمی هم در آن نیست، خوب دقت کنید بعدا نیایید بگویید پس پرسشهای این هفته کجاست، از داخل این گفته ها باید پرسش دربیاورید، و یکی یکی اینها را باید جواب بدهید می خواهم از شما، بسیاری از عملکردهای غلط ما در اثر بد فهمیدن مسائل برایمان ایجاد می شود، شما چند درصد مسائل را خوب می فهمید؟ همه را؟ کسی هست به من بگوید من همه مسائل را خیلی خوب می فهمم، کسی را داریم چنین تفکری را داشته باشد تا من یک مورد از او سوال کنم، نداریم، چرا نداریم؟ برای اینکه کمتر گوش می دهیم،‌همسران نیاز به محبت یکدیگر دارند، من نمیدانم این زن و شوهر ها آن دنیا بروند چه جواب می دهند؟ همسران نیاز به محبت همدیگر دارند نیازی لطیف به حق، زیبا ،قوت بخش نظام خانواده، تاثیرگذار در بچه ها و به دنبال آن تاثیرگذار در جامعه بشری، اما به چه قیمتی؟ بعضی از همسران مدعی اند که من این قدر همسرم را دوست دارم دلم نمیخواهد حتی لحظه ای از او جدا بشوم، خانم آقا مگر سنجاق سینه است که می خواهید به سینه تان نصبش کنید که لحظه ای از او جدا نباشید حریمی دارد برای خودش، آزادی می خواهد برای خودش، لحظات خلوتی می خواهد برای خودش حرمت چرا نمی گذارید؟ این بدترین نوع نیاز است خودخواهانه ترین رنگ محبت است در جامعه ی خانواده در جامعه ی بیرون در احوالات فرزندان شدیدا مخرب است پس باید تعدیل بشود، ما وقت داریم،‌ می توانید به من چند تا از این نیازها را بگویید؟ کسی بین شما هست که نیاز های دیگری را نام ببرد؟
صحبت دوستان: من چند وقت پیش با دوستان صحبت می کردم در مورد مسئولیت، در خانواده من مسئول همه کارهای پدر مادرم هستم و از این موضوع ناراحت بودم من یک برادر دارم او هم می تواند انجام بدهد، کمی که کنکاش کردم فهمیدم آن قدرت است که در خانه دارم اینکه مادر یا پدرم کار دارند به من زنگ می زنند قدرت است، فهمیدم که چقدر بد، من برای اینکه قدرت را نگه دارم نمی آیم مسئولیت را تقسیم کنم، این باعث شد که شروع کنم به تقسیم کردن مسئولیت هم غر می زدم می گفتم من نمیتوانم این همه مسئولیت تحمل کنم از آن طرف خوشحال هم بودم این خیلی کمک کرد که کم بشود و یکسری کارها را برادرم انجام بدهد
استاد: یعنی پیروزی بزرگ، می دانید یعنی چه؟ سالها آدمها زحمت می کشند به این نقطه نمی رسند شما به این زیبایی و شفافیت به این رسیدید.
صحبت دوستان: یکی از نیازهایی که به ذهنم رسید این است که من کلا اهل تلویزیون نیستم وعده شام یکی از معدود دفعاتی است که بنده با خانواده هستم، اصلا دوست ندارم تلویزیون ببینم، یکی دوبار سعی کردم با بحث و گفتگو این مشکل را حل کنم اما نشد، بعدا فکر کردم دیدم نیاز من است، نیازم این طور ایجاب می کند که سر شام تلویزیون نگاه نکنم ولی مادربزرگم که نیازشان است چرا باید به مرز ایشان تجاوز بکنم؟ هنوز موفق نشدم راه حلی پیدا کنم ولی همین که توانستم شناسایی کنم که تفاوت نیازها اگر باعث می شود به جای بدی ختم شود بحث نمی کنم این را متوجه شدم که من یک جور نیاز دارم مادربزرگم یک نیاز دیگری دارند.
استاد: بسیار عالی همین قدر که تفکیک کردید نیاز خودتان با مادربزرگتان را خوب است، من به شما پیشنهاد می کنم موقع شام طوری بنشین که پشتت به تلویزیون باشد
ادامه صحبت دوستان: این کار را انجام دادم منتها چون فقط در وعده شام هست که با خانواده هستم برای همین تنها زمانی است که می توانم با آنها هم صحبت بشوم
استاد: این غلط است می دانید که موقع خوردن گفتگو کردن کاملا مضموم است چون همراه بلع شما هواهای زیاد هم وارد معده شما می شود، پس این اتفاقا از آن مواردی ست که من ترجیح می دهم موقع غذا خوردن کسی با من حرف نزند، با اینکه خیلی هم آرام غذا می خورم ولی دوست دارم کسی با من حرف نزند من همه حواسم روی ان چیزی باشد که درام می خورم، خوش به حال شما بقیه به تلویزیون مشغولند شما هم به غذایتان مشغول باشید ببینید چه می خورید؟ مزه آن را بچشید، بقیه مواقع که تند تند می خورید، بعد چرا با خانواده یک ساعتی غیر از سر شام نمی نشینید گفتگو کنید؟
ادامه صحبت : بدلیل اینکه در طول روز منزل نیستم. نهایتا یک تماس تلفنی باشد شب که می رسم منزل، همه خسته هستند.
استاد: آنها چه گناهی کردند؟ سالهای قبل از اینکه ازدواج کنم صبح تا ساعت یک بعدازظهر در مدرسه تدریس می کردم بعد می آمدم خانه غذا می خوردم، می رفتم دانشگاه علم و صنعت، ساعت ۹ شب کلاسم تمام می شد، از آنجا می آمدم چون آخرین اتوبوس از آنجا حرکت می کرد،‌ می رسیدم خانه ساعت ده و نیم شب بود می نشستم غذا هرچه که داشتند به من می دادند من تازه آن موقع شروع می کردم گفتگو کردن تازه بعد از آن می نشستم درس می خواندم همه می خوابیدند من درس می خواندم، ولی گفتگوی با خانواده را حتی به اندازه ربع ساعت از دست نمی دادم، امتحان کنید ببینید بقیه چطور از شما استقبال می کنند.
ادامه صحبت: حتی بعد از شام هم پیشنهاد دادم یک ربع بشنید عجله ای نیست ولی باز هم جواب نداد شاید بحث هایی که می کنم خیلی مهم نیست.
استاد: آفرین ببینید فاصله شما با مادربزرگتان خیلی زیاد است باید یک چیز طبیعی باشد بحث نکنید از چیزهایی بگویید که او خوشش می آید، از قدیم ها بپرسید، یک ید طولی برایتان قصه می گوید آنوقت شما هم تماشا کنید لذتش را ببرید چون هیچ وقت معلوم نیست مادرها و مادربزرگ ها تا کی هستند؟ روشتان را عوض کنید
صحبت از جمع : در مورد نیازها من فکر می کنم وقتی نیازها را پیدا می کنیم آخر سر می رسیم به «من» یعنی یک شکل آسان پیدا کردن «من» است، درست است؟
استاد: حتما، «من» اگر نباشد نیاز ندارد،‌من وجود دارد که نیاز دارد، هیچ اشکالی هم ندارد شما به «من» تان احتیاج دارید در یک جمعی گفتند خودتان را معرفی کنید گفتم بنده خدا، گفتند بعدش را بگو،‌ باز گفتم بنده خدا، چکار دارید شما به اسم من؟ آخر مجبور شدم گفتم مرا فلانی می نامند، من بنده خدا هستم، چون از «من» ش خوشم نمی آمد که بگویم هرجایی «من» را نمی شود بکار برد، من زنگ می زنم به قصاب می گویم آقای فلانی من این را می خواهم لیست می دهم، برای مادر و خواهرم هم لیست شان این است اگر اینجا نگویم «من» او تشخیص نمی دهد، «من» را اینجا لازم دارم ابزار من است، ولی یادم باید بماند این «من» ابزار است نه ماهیت وجودی من، ماهیت وجودی من بندگی خداوند است، شاکر بودن به خداوند است، وگرنه «من» ها باید باشند، «من» سفارش دهنده، «من» آشپزی کننده، «من» خرید کننده و هزاران «من» دیگر، امروز یکی از دوستان زنگ زده بود و حال جالبی هم نداشت و می رفت برای شیمی درمانی، راجع به خانواده هایی که می خواهیم به آنها آذوقه بدهیم،‌می گفت نمی خواهید آذوقه بدهید؟ جان نداشت نفس بکشد ولی سر آنها با من چانه می زد،‌ آنجا مجبور شدم به او بگویم من تا شما نباشید نمی توانم آذوقه بفرستم، این «من» که گفت تا شما نباشید انجام نمی دهم این «من»‌ باربر است «من» تدارکاتی ست «من» ی که آذوقه را تهیه کرده پولش را داده تهیه دیده،‌این نیست این «من» خادم است مجبور است اینجا بگوید «من»، «من» ها خوبند به شرط اینکه یادتان باشد من ها ابزار شما هستند، نه چیز دیگری.
صحبت دوستان: دوستمان که صحبت کردند پیروش شما صحبت کردید، من نیاز «نه» گفتن را در خودم احساس کردم، جایی که باید «نه» بگویم اگر نگویم بعد توقع می آورد و بعد خشم، کاری که خارج از توانم است انجام می دهم و دردش را می کشم بعد برای من توقع می آورد و به دنبال آن خشم.
استاد: خوبست، من هم با شما همراه هستم در طول همه ی زندگیم به هیچ کس نه نگفتم ولی نه شنیدم شنیدنش اشکال ندارد امروز دچار دردسرم که چرا یک روزی باید نه می گفتم نگفتم.دوتایی باهم تلاش می کنیم دست به دست هم.
صحبت دوستان: در مورد نیازها، می گویند هر چیزی نیاز است یعنی حتی من اگر می خواهم مقرب درگاه بشوم این نیاز من است و آن را حس می کنم و سعی می کنم یک کار خیر انجام بدهم که خدایم را راضی بکنم، من از وقتی نیاز را باور کردم که همه چیز به نیاز ربط پیدا می کند خیلی حالم بهتر شده توانستم به انتخاب باور بیشتری پیدا کنم از این جهت که من هر کاری می کنم نیازم را در آن می بینم و بعد انتخاب می کنم،‌الان من امام حسین را دوست دارم دیروز به یک نفر پولی را قرض دادم، دوست داشتم آن روز یک کاری را انجام بدهم خیر و برکتش را تقدیم کنم به امام حسین، دوست داشتم کاری انجام بدهم که خدا خوشحال بشود تقدیم کنم به امام حسین، این نیازم بود، این بحث نیاز گسترده است، خیلی جاها در زندگیمان هست که احسا س می کنیم خفت شده ایم،‌من خفت کارم هستم من خفت فلان زندگی کردنم در ایران هستم، نه ما هیچ کجا خفت نیستیم خیلی ها بودند که مهاجرت کردند، ما نیاز داشتیم کنار پدر مادرمان باشیم کم و کاستی ها را تحمل کردیم ایستادیم، یا همه غر می زنند و همچنان هیچ کار سیاسی انجام نمی دهند،‌ خیلی ها بودند انتخاب کردند فلان کارها را انجام دادند و الان هم دارند هزینه اش را پرداخت می کنند، اگر به صورت نیاز نگاه کند قابلیت حق انتخاب دارد و آن وقت دیگر فکر نمی کند که خفت زندگی ست، این باور به انتخاب حال آدم را خوب می کند این اعتماد بنفس را می دهد که ما در همه جای زندگی مان مدیر زندگی خودمان هستیم،‌ما هیچ کجا در زندگیمان خفت نیستیم، ما در زندگی با همسرمان حتی اگر غر می زنیم انتخاب کردیم، می تواند نباشد ولی یکسری نیازها را بر یک چیزهایی ترجیح دادیم ماندیم و انتخاب کردیم،‌ کشورمان را انتخاب کردیم یکسری ایراد دارد خوبی هایی هم دارد، کارمان ساعتش زیاد است ولی این خوبی را دارد بواسطه نیازهایی که داشتیم باز انتخابش کردیم این حق انتخاب باعث شده که هیچ جا در زندگیم خفت نباشم و یک ماهی هست حالم خوبست وقتی احساس می کنیم در تنگنا هستیم یکسری امتیاز ها به خودمان می دهیم حالا ما بدبختیم در ایران هستیم، بگذار فلان کار را بکنم، این نیازها ما را می رساند به انتخاب و لذت بخش است می خواهم ببینم شما این سبک را قبول دارید؟
استاد: فقط یک چیز را به من بگویید شما برای شب میلاد امام حسین یک حرکتی را کردید و خیر و برکتش را تقدیم کردید به آقا در قبالش چه می خواهید؟
ادامه صحبت : در قبالش دوست دارم امام حسین خوشحال باشد.
استاد: برای خودتان چه می خواهید؟
ادامه : این هم نیاز است، نیاز به اینکه او را خوشحال کنم.
استاد: نیازتان این بود که شما یک حرکتی بکنید مولای شما خوشحال بشود، خوشحالی مولا را دیدید؟
ادامه صحبت از جمع : کار در ست همیشه درست است ،چیز درست مطمئنا آدمها را خوشحال می کند
استاد : همین قدر نیاز تو را برآورده کرد ،تورا راضی کرد ؟
ادامه صحبت : بله راضیم
استاد :اگر تو این مرحله ایستادی آره ؟ولی اگر می گفتی من این کار را می کنم مثلا یا امام حسین فلان مورد یا فلان جا گیر افتادم یا فلان چیز را می خواهم شما هم برای من یک کاری بکن ،این غلط است ،شما نیازت را برآورده نکردی نیازت به این بود که دلی را خوشحال کنی ،دلی را خوشحال کردی به کسی که نیاز به پول داشته است قرض الحسنه دادی در واقع دلی را خوشحال کردی این دل می تواند دل مولایت باشد و حتما هم همین طور است و چون به نیت ایشان دادی ،نیت نکردی که فلانی این پول را می دهد که این بنده خوشحال بشود گفتی یا مولا به خاطر تو انجام می دهم با نام تو می دهم ،اگر اینجوری دادی عالیست .اتخابت این بود دیگر بعدا نمی روی سراغش که الا بلا باید سر موعد مقرر پول را پس بدهی ،می روی ؟
ادامه صحبت : برای امام حسین نه نمی روم.
استاد : مواظب باشیم ،خودمان را گول نزنیم ما اشکالمان این است در حرکت هایمان خودمان را گول نزنیم و دائم خودمان را گول می زنیم . من منظورم تمام این کنکاش ها و باز کردن ها این است در لا به لای این کارها خودمان را گول نزنیم
صحبت از جمع : من چند شب پیش یه ماده خوراکی خوردم که به آن آلرژی پیدا کردم و باعث شد خواب من مختل بشود و اذیت شوم و وقتی هم نزدیک بود به خواب بروم سر و صداهای بیرون مزاحم خوابم شد و خوابم پرید و خیلی عصبانی و کلافه شدم و تصمیم گرفتم با خودم حرف بزنم که ببینم چه اتفاقی برایم افتاده است و از خودم پرسیدم الان حس و حالت چیست ؟بعد دیدم درونم یا ذهنم شروع به غر زدن کرد و من فقط گوش می کردم از چیزهای مختلف غر غر می کرد و می گفت این چرا اینطوریست آن چرا اینطوریست و بعد دیدم یک صدایی در کنار همه ی اینها مرا سرزنش می کند ،وبعد به این توجه کردم که چرا وقتی من عصبانی می شوم در کنارش یه وقتهایی یک کلافگی زیادی را تجربه می کنم ؟بعد متوجه شدم هنگام عصبانیت نمی توانم عصبانیت را به خودم بپذیرم یعنی همه ی تلاشم می کنم که کاری کنم سریع حالم خوب شود و از آن حال خارج بشوم قبل از اینکه تجربش کنم از آن خارج بشوم و در درونم احساس می کردم که می گوید تو چرا اصلا مرا نمی بینی ؟چرا نمی فهمی که این را با من پیش بروی و تجربه بکنی ؟ گفتم خُب باشه این را با تو تجربه می کنم و از یه جایی تو را رها می کنم چون نمی توانم دائم با تو بمانم باید از کنار تو رد بشوم و اول بپذیرم که تو هستی و بعد رهایت کنم .وقتی این کار را کردم خیلی حالم خوب شد و اینکه آن صدا را هم تشخیص دادم متوجه شدم یه وقتهایی یه اتفاق هایی می افتد که من هیچ دخل و تصرفی ندارم مثل سر و صدای بیرون که بابتش خودم را سرزنش کنم ،دیدم آن هم یک جاهایی فعال می شود و صدایش ممکن کامل خاموش نشده باشد ولی خیلی آرام شد و خیلی حس فوق العاده ای بود.
صحبت از جمع : من فکر می کنم دوستمان آن نیازی که دارند طلب است نیاز نیست ،وقتی آدم دنبال کارهای معنوی است آن طلب است اما شما گفتید اگر تو کار خیر را برای چه انجام دادی ؟اگر برای من پیش بیاید و انجام بدهم فقط به خاطر نزدیکی به پروردگارست .البته که وقتی باعث خوشحالی کسی بشویم خودش خیلی خوشحال می شود آنوقت اینجا نیاز آدم است ،آیا اینجا مَن است ؟
استاد : نه نیاز به خوشحالی است ،شما کسی را که خوشحال می کنی عملا خوشحالی او نیاز شما را هم برطرف می کند اما اینکه چرا خوشحال می کنی ،به چه دلیل ؟به عبارت بهتر در قبالش چه می خواهی ؟ما در قبالش بندگی خداوند را می خواهیم ،قرب به پروردگار را می خواهیم آن را خداوند تشخیص می دهد و ما را به سمت و سوی خودش می برد چون اگر او ما را انتخاب نکرده بود ما به این نقطه نمی توانستیم برسیم
ادامه صحبت : باید نیت دیگری باشد ؟
استاد : خیر
ادامه صحبت : شما در درس امشب فرمودید باید حواستان باشد که چه کارهایی می کنید،کاری نکنید که خداوند در برابر کارهای ما نیرنگی بکند ،پس اگر حواسمان هست کار درست انجام بدهیم به خاطر کارهای دنیایی مان دچار گرفتاری و گره نشویم.
استاد : وقتی شما برای قرب و نزدیکی پروردگار اعمالی را در دنیا انجام می دهی و در قبالش در خواست دنیایی نداری خواه یا ناخواه عملا آزادی ،چه چیز مارا در دنیا اسیر کرده است ؟خواسته های دنیایی ،و اگر این خواسته ها نبود ما اسارت نداشتیم مثل شاپرک بال می زدیم . خُب خواسته ها هستند ولی در تلاش کم کردنش هستیم ،خواستهای دنیایی بده بستان است ،خواستهای الهی فقط میفرستم من نمی توانم وقتی بدهم پس بگیرم مگر او اراده کند مرا بگیرد بنابراین اینطور نمی تواند باشد . ما داریم تلاش می کنیم ،می گوییم که ببین از دنیا نیازهایتان را به اندازه ی وجودتان بر دارید ،شما انقدر به غذا نیاز داری ،کس دیگر به مقدار دیگر نیاز دارد ،او نیاز به نوشابه دارد ،او نیاز به آب دارد ،هر کس به چیزی ،نیازتان را در دنیا به اندازه ای که شما را سیراب کند از دنیا ،مجبور نباشید که دوباره طلب کنید ،آن را بردارید اشکال هم ندارد این موضوع همه چیز را در بر می گیرد ،البته ما در حیطه غیر حلال گفتگو نداریم شما شاخصه های رفتاری و عملکردیتان را از قرآن استخراج کنید من خیلی ساده به شما گفتم که ببینید روزه از این تایم تا این تایم نه می توانی بخوری و بیاشامی و نه می توانی میل جنسی داشته باشید وگرنه باطل می شود و هیچ اتفاق دیگری نمی افتد فقط به گردنت می افتد و نه می توانی گفتگوهای اضافه داشته باشی ،در مورد دیگران غیبت کردن و ....اما از یک تایمی تا یک تایمی حلال ها را به شما اجازه داده است ولی به حرام ها اجازه داده نشده است باز هم به غیبت ،دروغ و...اجازه نداری اما اگر میل جنسی داری برآورده کن ،من در روز مبعث از کلام امیر المومنین عرض کردم خدمتان که در مبحث ایمان یکی از آنها غسل جنابت بود خب این کجا جا دارد ولی واقعیتش یک بازدارنده عجیبی است از خیلی مسائل ،اینکه شما در حد نیازتان از دنیا استفاده کنید و بیش از آن را رها کنید آن وقت دیگر آزاد هستید.
قصیده ای از پروین اعتصامی :
در دفتر ضمیر (ذهن )چو ابلیس خط نوشت
آلوده گشت هر چه به طومار و دفتر است
مینا فروش چرخ زمینا هر آنچه ساخت
سوگند یاد کرد که یاقوت احمر است
از سنگ اهرمن(ابلیس) نتوان داشت ایمنی
تا بر درخت بارور زندگی بر است
تا وقتی درخت زندگیتان بر و باری دارد از ابلیس در امان نیستیم و اگر بگویی شیطانم را کشتم ،دروغ می گویی همیشه همراهت است مهم این است که در اسارت توست یا تو در اسارت او هستی این را نگاه کن ببین در کجا قرار داری ،شما در اسارتش هستید یا او در اسارت توست . ابلیس ملق زیاد می زند مراقب خودتان باشید
صحبت از جمع :شما شاخصی دارید برای اینکه آن مرز نیاز چیست ؟
استاد:مرز نیاز در کلام خدا و در کلام اهل بیت کاملا واضح است به شرط اینکه تو باور داشته باشی الان اکثر مردم آن سطح تعادل یا آن سطح ایمنی را در کتب خارجی ،استادان خارجی و استادان حتی داخلی جستجو می کنند ،من نمی کنم . من روزی که کارم را شروع کردم با خداوند عهد کردم پروردگارا مرا جزء به معصوم واگذار نکن من به غیر معصوم کاری ندارم .به همه ی غیر معصوم های بزرگ احترام می گذارم اما راهنمای من نیستند . در مورد سطح نیاز که کجا باید استپ کنم همیشه برای خودم براساس جسمم،شکم و خورد و خوراکم،سرما وگرما و...براساس آنها انتخاب کردم یک حجمی را می توانم بخورم بیشتر از آن نمی شود ،یه حجم از لباس را می توانم تحمل کنم ،ببینید سردم شد گفتم مادر لطفا پتوی مرا بنداز در حالیکه شما راحت نشستید اما من اذیت می شوم اما خارج از این برای من خداوند تعیین کرده حسد نمی کنم !خیلی وقت است با حسد بیگانه ام اما گاهی اوقات چرا می کنم ،می دانید کجا ؟وقتی به مردم نگاه می کنم که دور خانه خدا می گردند یا در بین الحرمین در رفت و آمد هستند گُر می گیرم چون دلم می خواهد من هم آنجا باشم اما این حسدی نیست که پای آنها را بشکنم ،حسد آدمها پای بقیه را می شکند ،من نیازهایم نه سد راه کسی می شود و نه مردم را آزار می دهد و نه نعمت های کسی را حرام می کند این برای من یک خط قرمز است اگر نیاز من این اتفاق برایش بیافتد و کسی را در آن ور خط من آزار بدهد من که عقب می کشم بهتر نیست ؟به آن فکر کن.
مولانا :
در شکست پای بخشد حق پری هم ز قعر چاه بگشاید دری
تو مبین که بر درختی یا به چاه تو مرا بین منم مفتاح راه

نوشتن دیدگاه