پرسش و پاسخ شماره صد و سوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 718
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : من معتقد هستم ما اساساً در دنیای معنا زندگی می کنیم یعنی اگر تعبیر و تفسیر و معنا را از ما بگیرید به نحوی زندگی ما هیچ و پوچ می شود شما در حوزه ی تجربه معنوی فرمودید که به خداوند اعتماد کنید من یک مشکل خیلی بزرگی که دارم این است که همواره با این پرسش مواجه هستم که ما از کجا بدانیم که این تعبیر الان درست است ؟مثلاً فرض کنید من الان یک چیزی را به اصرار می خواهم و آن چیزی را که به اصرار می خواهم به هر دلیلی اتفاق نمی افتد . یک تعبیرش این است که الان خدا نخواسته و به نفع تو نیست خدا به تو نداده چون صلاح تو را می خواهد . یعنی ما اگر به عقبه زندگی مان نگاه کنیم ، بسیاری از جاها در زندگی مان خصوصاً در دوراهی سخت ، امثال این عبارت ها مسیر ما را به یک سمتی برده اند . ولی در مورد چیزی که می خواهیم و پیش روی ما است که اتفاق بیافتد و امروز می خواهیم تصمیم بگیریم ، اعتبارسنجی این که برداشت من ، روایت من و قصه ی من از آنچه که پیش روی من است چقدر صحت دارد ؟چقدر آن یک افسانه است و چقدر آن وعده و وعیدهای الکی است که به خودم می دهم من کجا باید به این نتیجه برسم؟
استاد : در برخورد و تعامل با مسائل روزمره در زندگی مان به یک چیزی باید توجه کنیم . اگر باور داریم که خدا همه چیز را می داند ، بهترین را می داند و برای ما بهترین یاور است . وقتی این را باور کردیم و قبولش کردیم دنبال کلامش می رویم . کلامش در قرآن است. ما خیلی از آیات هست که با آن درگیر می شویم. چرا باید اینطور باشد . چرا باید آنطور باشد . اگر آن بخش اول باور ما قوی باشد و درست باشد در مورد کلام تحقیق می کنیم . ولی تحقیقی نه از سر بدبینی و مقابله . تحقیقی فقط برای دانستن . برای فهمیدن برای اینکه بفهمیم چرا ؟ چی شده ؟ و چگونه است ؟ چه اتفاقی افتاده است ؟ تا جایی پیش می رویم که برسیم به نقطه ی فهم کلام. اگر رسیدیم که خب الحمدالله فهمیدیم. حتی اگر برای ما سخت هم باشد ولی چون فهمیدیم اجرا می کنیم . که ساده ترین ، ساده ترین و روشن ترینش حجاب برای خانم ها است . که به اعتقاد من حجاب برای آقایان هم هست . حجاب هم از آن مسائلی است که بسیار برخوردهای تند با آن می شود . شما به نقطه ای می رسید پس از بررسی بسیار در احوالات زن ها و مردها و در اینکه این لایه ی پوشش برای زن ها چه می کند ، برای مردها چه می کند و الی آخر . اگر در انتها رسیدی به اینکه برای زن ها یک حکایت خوبی است حتی اگر که هنوز هم مقنعه سرت می کنی و روپوش تنت می کنی ، گرمت می شود . بغل های صورت و گردنت همه جوش می زند ..چون خواه ناخواه داشتن پوشش وسط تابستان چیز ساده و راحتی نیست . به خصوص برای آن افرادی که گرمایی هستند . اما چون آن را فهمیدی دیگر سختی اش را تقبل می کنی .. شما در مسائل روزانه که با آن روبه رو می شوید تا یک جایی حرکت شما برای فهمیدن است. اما برای فهمیدن!! نه برای مقابله کردن!! ما در مسائل روزانه مان مقابله می کنیم . یک کلام هایی گاهاً به کار می بریم شما باید برای فهمیدن آماده شوید . برای رسیدن به نقطه ای که چرایی مسئله برای شما باز شود. چرایی مسائل باز نمی شود مگر در سینه ای که باز است . خدا در قلب من و شما جا دارد . ما قلب را بستیم . درش را هم محکم بستیم و روی آن صدتا قفل زدیم. بعد هم می گوییم خدا چرا جواب نمی دهد ؟ می گوید شما خودتان من را بستید شما من را در سکوت گذاشتید چون فکر کردید صاحب عقل هستید نفس شما عقل را به کار گرفت و با شما شروع به حرکت کرد. من با خیلی چیزها در زندگی کنار آمدم با خیلی چیزها برخورد کردم از خیلی چیزها آسیب دیدم آسیب های جدی دیدم و در نهایت آن را هضم کردم اما این آسیب آخری که فوت همسرم بود هضم شونده نیست هنوز هم هضم نمی شود فکر نکنید ساده است هنوز هم دارم تلاش می کنم که در زندگی روزمره ی خودم بفهمم و چون به خدا اعتماد دارم علی رغم اینکه پذیرش آن خیلی سخت است ولی باور کردم که این بهترین حالتی بود که می توانست برای من اتفاق بیفتد و بهترین حالتی بود که می توانست برای ایشان اتفاق بیفتد شما از این سنگین تر چیزی را سراغ دارید؟ولی به آن باور دارم می رسم .
ادامه ی سوال: من واقعیتش آن طور که باید کامل جواب سوالم را نگرفتم . ببینید من عمده چالشم جایی است که ما دویا سه گزینه پیش رویمان است و عموما با یک تعبیر به یکی از گزینه ها تن میدهیم . حالا بگذارید یک مثال دیگر بزنم ، مثلا من بارها و بارها آدمهایی را دیدم که زندگیهای مشترک خوبی ندارند . برای من خیلی ساده و پیش پا افتاده است . یک آدمی با من صحبت میکند میگوید : شرایط زندگی من اینطوری است . میگویم : این 3 تا 4تا راه را انتخاب کن . مشخص است که وقتی شما این راهها را انتخاب کردی و به هیچ نتیجه ای نرسیدی نهایتا باید جدا بشوی . یعنی میگویم : چه اجباری هست که دونفر آدم لزوما همدیگر را تحمل کنند ؟ اما بعد یک عباراتی میشنوم از این جنس که : نه شما ببینید حاج آقای فلانی زنش خوب نبود بعد سوار شیر میشد در جنگل حرکت میکرد . بعد از او پرسیدند : تو چه جوری همچین قدرتی داری ؟ گفت : بخاطر تحمل کردن این زن . حالا نمیخواهم خدایی نکرده توهینی به ایشان کرده باشم ولی این جمله برای من مضحک است . بخاطر اینکه اگر شما نمیتوانید با یک خانمی زندگی خوبی داشته باشید ، آدم بی ادب یا هتاکی است خب طلاق بگیرید ، حالا سوال من اینجا این است ، من چطور این خط کشی که تعیین میکند که خدا این زن را گذاشته در زندگی من برای اینکه من آزمایش بشوم یا مثلا یک نفر دیگر میگوید : من رفته ام یک جایی دارم یک بیزینسی را شروع میکنم گیر یک مشت آدمهایی افتادم که پدرم را درآوردند . خب آقا بفروش جمع کن برو یک جای دیگر یک بیزینس دیگر بزن . نمیدانم این قسمتی از عقاید ماست که خدارقم زده ، تقدیر توست ، کله نزن ، پذیرش کن . امثال این جمله ها را بارها میشنویم و من واقعا نمیدانم باید به این جمله ها اعتماد کنم یا بایدبه یک سری راه حلهای منطقی بایک دودوتا چهارتای عقلانی اعتماد کنم ؟ این واقعا برایم یک چالشی است .
استاد : مشکل شما این است که آدمهایی که مقابل توهستند و درگیریهای اینجوری دارند روی آنها بررسی میکنی ما حق بررسی آنها رانداریم . شما خودت را بررسی کن . بگو : من میخواستم عینک بزنم و رفتم این عینک را دیدم و خریدم و الان متوجه شدم کلاه سرم رفته یا نمره اش خوب نیست یا هزار و یک علت . بررسی شما روی آن قسمتی باشد که مربوط به خودت است . شما در مورد آدمها هیچ گونه قضاوتی نمیتوانی بکنی . شما اگر میخواهی به جایی برسی از خودت شروع کن ، فقط خودت . اصلا وقایع آدمهای روبرو را بطور کامل کنار بگذار . نه تحلیل کن ، نه تفسیر کن ، نه نقد کن ، نه راجع بهش نظر بده ، نه برایش دغدغه داشته باش . من مگر مادر شما نیستم ؟ همه اولادها دغدغه ی مادرشان را دارند همه برای مادرشان نگرانی دارند اما در نهایت من یک آدم هستم و شما که اولاد من هستی یک آدم روبرو . شما تا جایی که میتوانی خدماتت را به من میدهی . اما اینکه مثلا چرا مادرمن در مورد بیماریش کوتاهی میکند ؟ چرا به دکتر مراجعه نمیکند ؟ شما شما هستی من من هستم .به همان اندازه که من به شما تذکر میدهم مثلا شبها ساعت 11:30-11:00 خواب بروید و شما نمیتوانید . دیر میخوابید . من اگر دغدغه نداشته باشم 11 الی 11:30 به رختخواب میروم . هستی به من نشان میدهد این تایم تا این تایم باید بخوابم ، هر روز . اگر مقاومت کنم نشسته خوابم میبرد . این تایم تا این تایم باید کاملا سکوت کنم و حرف نزنم ، یک حالتی شبیه خواب . برای اینکه مادر هستی به من رو آورده و دارد برای من تزریقاتی انجام میدهد . شما اگر زیر آمپول تزریقاتی باشید حرکت میکنید ؟ حتی نفس کشیدنت را آرام میکنی که آن عمل تزریق خوب انجام بشود طبیعت بطور دمادم به شما سرویس میدهد ولی شما چون متوجه سرویس دادنش نیستید با آن هماهنگ نمیشوید . 100 تا خمیازه میکشی بعد میگویی : وای این چاک دهان من پاره شد آنقدر که خمیازه کشیدم . اما حاضر نیستی به اندازه دوسه دقیقه سرت را تکیه بدهی تزریقت انجام میشود تمام میشود . چه کسی تزریق میکند ؟ من چه میدانم ؟ خدایی که بالای سر است این دنیا را آفریده عمالی که باید کارها را انجام بدهند آنها را هم آفریده . ولی از چشم من و شما دورکرده برای اینکه از ترس قالب تهی میکردیم . ولی دورو برما دائم میچرخند . ندیدید ؟ من صد دفعه در این چندین ماهه تجربه کردم . چنان از جایم بلند شدم یک قدم رفتم . دوقدم رفتم چنان سرگیجه داشتم که یک دور 360 درجه دور خودم زدم . بعد گفتم : می بینی کار خدا را ؟ خدا انگار یک نفر را فرستاد من را نگه داشت وگرنه با مخ رفته بودم توی تلویزیون . یکبار دوبار سه بار صدبار توی این مدت اتفاق افتاده. اینها مارا سرویس میدهند ولی آنقدر من به شما پرداختم شما به من .ما سرویس دهنده هایمان را نمی بینیم . اگر ببینیم آنوقت است که تازه متوجه میشویم که این دنیا همچین هردمبیل هم نیست . اگر یک نفر ظلم میکند دستش را باز گذاشتند . هم امتحان میدهد هم مایه امتحان توست. مامان راجع به برادرم صحبت میکرد ، دل تنگ شده بود . قطرات اشکش سرازیر شد . بعد یکی از دوستان که کنار ما بود گفت : حاج خانم ! چرا شما ناراحتی میکنید اینجوری میکنید آنجوری میکنید ؟ مادرم گفت : آدم کافر بشود مادر نشود . من قول میدهم که تا آن شب که مادرم هرگز به این جمله اش فکر نکرده بود که این جمله معنیش این است که آدمی که سالیان دراز نماز خوانده ، نماز شب خوانده خودش را پوشانده سعی کرده قول خدا را رفتار بکند هر چه خدا گفته انجام بدهد در یک آن کفر را انتخاب کرد . در حالیکه کافر بمیرد . خب مادر نمیشدی !چه کاری بود ؟ ما چیزهایی را که در دنیا انتخاب میکنیم و گفتارش را میزنیم و انجام میدهیم بدون اینکه به آن توجه کنیم بدون اینکه بفهمیم چه میخواهیم ؟
صحبت از جمع: من میخواهم یک صحبت کلی و خلاصه ای را انجام بدهم و نتایجی است که خودم به آن رسیدم و شاید یک جوری جواب دوستمان هم باشد . ما روحهای الهی بودیم که انتخاب کردیم روی زمین بیاییم. تجربه زمینی داشته باشیم و در واقع روح الهی است که زمین را تجربه میکند و خودش هم میداند چه اتفاقاتی خواهد افتاد و نتیجه اش چیست ؟ ولی ما با پکیج ذهن و این بدن روی زمین آمدیم چون روح الهی برای تجربه هایش این دو را در کنار خودش لازم داشت. چالش ما اینجا چیست ؟ این است ذهن مارا میکشد آن طرف ،ما میخواهیم بکشیم سمت روح الهی .ولی در قرآن فرموده شده که ما فراموشکار هستیم . وقتی آمدیم به سمت زمین این ذهن اجازه نمیدهد که بفهمیم چه تجربه هایی را میخواستیم انجام بدهیم ؟ چه چالشهایی در پیش داریم و بخاطر همین است که جلز و ولز داریم و دائم بالا و پایین میکنیم و راضی نیستیم به رضای خدا . روح الهی میداند، اما ما چون درقلب را بستیم، روح الهی سکوت کرده در نتیجه ما نمیشنویم چون دائم درگیر ذهن هستیم . حالا میخواهم بگویم در این چالشی که داریم بقول دوستمان وقتی یک مسائلی در زندگی برایمان اتفاق می افتد این ذهن ماست که دائم تصمیم گیری میکند آن قلب و روح الهی ما نیست برای همین است که دائم به شک می افتیم که کدام کار را انجام بدهیم ؟ این درست است ؟ آن درست است ؟ تمام برنامه ریزیهایی که در ذهن ما وجود دارد تمام اعتقادات و باورهایی که از نسلهای قدیم به مارسیده یعنی تمام این چیزهایی که ماداریم زندگی میکنیم ، خودمان را زندگی نمیکنیم در واقع داریم یک سری اجدادمان را زندگی میکنیم . چیزهایی که از بچگی کسب کردیم در نتیجه چون ذهن حاکم بر ماست ما در هیچ موقعیتی از زندگی نمیتوانیم تصمیم درست بگیریم و ما زمانی میتوانیم به یک نتیجه درست برسیم که روی خودمان کارکنیم . در این سه سال اخیر متوجه شدم که تمامی کارهای ما تحت نفوذ ذهن است . متوجه شدم که باید بدانم این ذهن کجای زندگی قرار دارد ؟ و این روح الهی کجای زندگی قرار دارد . بعد متوجه شدم یک سری تمرینهایی وجود دارد که آدم میتواند دائما با انجام این تمرینات خودش را از این ذهن دائم جدا کند . چون ذهن یک ثانیه هم نمیخواهد مارا جدا بگذارد . چون ذهن نمیخواهد بقای خودش از بین برود و تمام مواقعی که به یک جایی میرسد که خدایا باید چه کارکنم ؟ چون از روح الهیمان در خواست کمک نمیکنیم . ذهن ما بلافاصله برایمان راه حل میگذارد ، بساز ، اینجوری بکن . بقول دوستمان حتی اگر در زندگی زناشویی اگر زن و مرد خوشایند همدیگر نیستند بلافاصله زن و مرد تصمیم به جدایی نگیرند چون ممکن است یک خیری در آن باشد. هر اتفاقی حتی یک اختلاف زناشویی نتیجه این است که درآن یک درسی وجود دارد که آن درس باید گرفته بشود . زمانی که آن درس گرفته نمیشود آنقدر باید بمانی تا درس خودت را بگیری ولی وقتی که تو آن درس را از زندگی گرفتی شاید طلاق بهترین راهی باشد که اتفاق می افتد چه تو بخواهی و چه نخواهی . یعنی شاید همان روح الهی بتو بگوید که الان طلاق بهترین راه است . من میگویم بیاییم دست جمعی تمرین کنیم و خودمان را دائم از این ذهن جدا کنیم . مثلا چه جوری ؟ عادتهایی بود که شما سالها پیش فرمودید ترک عادت کنید و من امروز متوجه میشوم که عادت در واقع یک جور خاک کردن ماست و ما با عادت کردن به اتفاقات مثل همین شب بیدار ماندن و صبح دیر بیدار شدنها ، خواب بعد از ظهر ، چایی بعد از غذا ، هر عادتی هر کسی که دارد در واقع این است که ما را توی یک خواب میبرد . در واقع ماداریم موافق با خواسته های ذهنمان حرکت میکنیم زمانی که دائم این عادتها را بشکنیم حتی ازکوچکترینها بیرون بیاییم یعنی داریم خودمان را از ذهن جدا میکنیم . من کارهایی راکه انجام میدهم فراموش میکنم چون بخش اعظمی از ذهن ما ضمیر نا خودآگاه است. دست اطلاعات و برنامه ریزیهایی است که خودمان کسب کردیم و از دوران قدیم به مارسیده و ما واقعا مثل یک برده ای هستیم که به راحتی نمیتوانیم از اسارت ذهن بیرون بیاییم . پس دائما خودمان را از ذهن جدا کنیم تا وقتی که بتوانیم یک جوری این ذهن را در اختیار بگیریم روح الهی ما به سخن می آید ، به سخن که می آید چون ما دیگر آن موقع هم ارتعاش با روح الهی میشویم و روح الهی خیلی راحت با ما حرف میزند و راه حلها را میگوید . شاید یک چیزهایی که الان به نظر ما خیلی بد می آید حتی طلاق ممکن است راه حلی باشد که روح الهی به ما میدهد و خیلی هم زیباست . شما یکبارفرمودید از صبح بیا بیرون و خودت را نگاه کن . دائما نگاه کن این تو نیستی که این را میخواهی ، این ذهن توست . دائما ببین که این ذهن است که الان این را میخواهد . این ذهن است که آن را میگوید اگر حالم خوب نیست نمیگویم من حالم خوب نیست میگویم این ذهن است که دارد حال بد را تجربه میکند . من نیستم و دائما جدا کنیم . به محض اینکه چیزی بخواهد به ذهنم بیاید قطعش میکنم و میگویم همینی است که هست . یعنی پذیرش . آن ذهن است که نمیتواند بپذیرد هی میرود پایین می آید بالا هزار تا فکر میکند هزار نفر را محکوم میکند ذهن هر کاری میخواهد بکند ولی من انتخاب می کنم که قاطی بازیهای ذهن نشوم، قاطی احساساتش نشوم، قاطی تصمیم گیریهایش نشوم. به نظر من این نکته ی خیلی مهمی است که ما از این به بعد با توجه به تعالیمی که از قبل از شما گرفتیم خیلی برای ما راحت تر است یعنی ما الان اصل اصول را می دانیم ولی اگر از این بعد یک مقدار روی این ذهنیت کار کنیم و خودمان را بتوانیم از این ذهن دور کنیم صدای روح الهی می شنویم من فکر می کنم که آن موقع است که می توانیم از آن چه که پیش می آید نتیجه بگیریم.
استاد: به آنچه که شما گفتید و کاملا هم درست است یک چیزی را اضافه می کنم می دانید که ما در مقابل این ذهن که گاهی اوقات می تواند یک دوست خیلی خوب باشد ولی انتخاب می کند که یک دشمن حسابی باشد یک چیزی داریم، فراموش کردیم قرآن دائم می گوید که یادآوری کنید، تذکر. ببینید فراموش کردیم که ما صاحب پرچم های بیشماری هستیم، پلاکاردهای بزرگی هستیم، پلاکاردهای ما روی هر کدامش در خصوص هر عمل مقابل ما یک حکم دارد و اگر ما یادمان باشد که این حکم، این پلاکاردها را داریم. وقتی ذهن وارد عمل می شود و دستوراتش را صادر می کند لازم نیست با آن بجنگیم پلاکاردت را بالا ببر پلاکاردی که حکم خدا روی آن است، حرف خدا روی آن است کلام خدا روی آن است منتها یادمان رفته ما پلاکاردهایمان زمین است بعضی هایش زیر خاک است خیلی وقت است زیر خاک کردیم و به دنبال پلاکاردهایی از سرزمین های دور می گردیم در حالیکه همین جا زیر سرمان است.