محرمی دیگر را دیده و تجربه کنیم بخش سوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: محرمی دیگر را دیده و تجربه کنیم
- بازدید: 166
بسم الله الرحمن الرحیم
دو شب پیش در مورد قرآن عرض کردم که قرآن مملو از قصص مختلف است حالا قصه های بزرگش یک چیز، داستانهای کوتاه کوتاهش یک چیز دیگریست، شما با تعمق قرآن را بخوانید ببینید چه قصه های عجیب الغریبی ست و چقدر پندآموز!!! امشب می خواهم عرض کنم راستی چرا قصه های انسانی و مردمانی در قرن های گذشته این قدر حائز اهمیت است؟ یک کسی بود یک روزی بود، الان که نیست دیگر، دیگر چرا باید راجع به آن این قدر حرف بزنیم؟ چرا باید در کتاب وحی الهی بیاید؟ چرا این ها باید تذکری بشوند بر آدم ها؟ اگر قدری توجه بگذاریم آيات کتاب الهی را با تعمق و تفکر بیشتری بخوانیم به نکته های بسیار زیبایی پی می بریم، یکی را می گویم، پروردگار نام از ابراهیم خلیل الله می برد ابراهیم یک نفر بود 100 نفر نبود کسی که در آتش به سلامت رد شد، در کل تاریخ یک نفر بود 1000 نفر که نبود، قصه زندگی و به پیامبری رسیدن ایشان را خداوند در قرآن شرح می دهد فکر می کنید چرا؟ این قصه برای چقدر سال قبل است؟ امروز به چه کار من می آید؟ چون ابراهیم همان یک نفر بود بعد از زمانی هم که سنش گذشت دنیا را ترک کرد و رفت مثل همه پیامبران دیگر، اما فی الواقع آن چه که بسیار مهم است این نکته است شرح عملکرد و گفتگوهای ابراهیم نبی در قرآن آمده، جزء به جزء در موردش صحبت شده از طریق این گفتگوها و عملکردها ملاک چگونه زیستن،چگونه زندگی کردن،چگونه بودن در دنیا در دسترس انسان ها قرار می گیرد، این الگو بودن آن ها را از آن زمان تا به امروز زنده نگه داشته یک الگوی ابدی و همیشگی، خدا رحمت کند مادربزرگ مرا، هم او را دوست داشتم هم گفتگو با او برای من خیلی جالب بود چون من همیشه به حرفهایش گوش می کردم، مثل بچه ها بازی نمی کردم برایم مهم بود، ببینید چند سال پیش مرده هنوز زنده است با من، چون از آن چه که او بود در زمان خودش من در این سال ها هم استفاده کردم هم به دیگران تزریق کردم تازه یک آدم معمولی بیسواد، نه یک آدمی باشد دانشمند، پس از طریق ملاک چگونه زیستن و چگونه بودن در دنیا، این ها در دسترس انسان ها قرار گرفتند همین الگو بودن از آن زمان حضرت ابراهیم تا به امروز ایشان را زنده نگه داشته، تا آدم ها در بستر چنین موجود زنده ای از بارگاه الهی چون این موجود بیخودی زنده نیست ، چون از بارگاه پروردگار است که از ابراهیم گونه ی زندگی کردن را ما بیاموزیم ما چقدر ابراهیم را می شناسیم به همین دلیل می گویند قرآن روح زنده ایست دارای باطن های زیادی ست چه قدر؟ چقدر باطن؟ من نمی دانم شاید تا عرش الهی ،کلامی هم برای این که تفهیم کنم یعنی چه ندارم، یک چیزی را خودم می فهمم ولی قابل این که بتوانم برای دیگران تعریف کنم نیستم اما این واقعیت بزرگی ست که قرآن یک حقیقت زنده و پایدار است، آن هم برای همه دوران برای همه قالب ها و همیشه به روز است، این را عرض کردم به این دلیل می خواهم بگویم کربلا و عاشورا از بطنی که شروع به شکل گیری گرفتن کرد تا به امروز، کربلا و عاشورا در این دهه شکل نگرفته، در این دهه فقط نبوده از آن ابتدایی که باطنی که شروع کرد به حرکت کردن تا به امروز هر روز قابل فهمیدن، تفکر کردن است، اما به یک شرط شما با این قافله زندگی بکنید نه از آن جدا بشوید، اگر من می گویم مادربزرگم زنده است هنوز برای این که من با او روزانه زندگی می کنم، هی می گویم خدا رحمت کند ننه را، ننه اینجور می گفت اینکار را می کرد، اگر با کربلا و روز عاشورا هر روز زندگی نکنی نمی توانی بفهمی نمی توانی دریافت کنی یعنی چه؟ می گویم، زوایای نگاه به نهضت امام حسین (ع) به اندازه زوایای مقامات روحی و معنوی انسان است شما می دانی مقامات روحی و معنویتان چندتا پله است؟ شما هفت هاله دور بدنتان را نمی توانی ببینی نمی توانی نشان بدهی، من می بینم تو که نمی بینی پس نمی شود، یک اندیشمندی می گوید راستی شمردن موهای تن یک آدم آسان تر است یا شمردن احساسات میل ها و آرزوهایش؟ خوب دقت کنید. موهای تن آدم قابل شمارش نیست، ولی این به مراتب آسان تر است، تا اینکه تو بخواهی امیال و احساسات و آرزوهای یک انسان را تعدادش را بشماری. اگر می خواهی بفهمی یعنی چه، یک بچه که به دنیا می آید فقط تا یک سالگی نه بیشتر، چون از یک سالگی که رد می شود کلک زدن وحقه بازی را یاد می گیرد، هنوز تا یک سالگی کلک را بلد نیست، ببینید در هر ساعت و در هر دقیقه ای یک حرکت جدید می زند، این می شود یادگیریش؟ نه می شود خواست و طلب و احساس او. خیلی قابل تعمق است یک صبح تا شب خودتان را بگذارید زیر ذره بین، ببنید چند تا احساس و چندتا حس متفاوت داشتید؟ اگر توانستید بشمارید؟ ولی دقیق. چند آرزو داشتید؟ ولی دقیق. چند دفعه میل کردید بخورید ،بنوشید و دیگر امیالتان اگر توانستید بشمارید. به واقعه کربلا فقط از بعد مصیبت ها و شهادت ها به تنهایی نباید نگاه کرد وگرنه می شود یک نگاه از جنبه تاریخی صرف.کتاب های بسیاری نوشته شده است از وقایع بیشماری که دنیا اتفاق افتاده است. اما کربلا فرق می کند مثلا حضرت زینب (س) در عصر عاشورا خانمی با آن همه بزرگی و عزت ،عصر عاشوا یک مرد محرم نداشت. فقط باید حس کنی تا بتوانی درک کنی ، حالش را بفهمی. برایش گریه می کنی؟ نکن. اول بفهمی خانم را، ببین کجا ایستاده، ببین تو می توانی جایش بایستی؟ همه عزیزانش مردند جلوی چشمش، سر بریدند جلوی چشمش، سرها را به نیزه کردند جلوی چشمش، وقتی سر نعش برادر می آید اولین کلامش اشاره به سقیفه یعنی 50 سال قبل، چه می گوید؟ می گوید پدرم فدای تو، فدای کشته روز جمعه، چون عاشورای آن سال در روز جمعه اتفاق افتاده بود. فدای کشته روز جمعه، یا کشته روز دوشنبه. روز دوشنبه کی بود؟ روز رحلت پیغمبر(ص)، در همان زمان خودشان که جسد پیغمبر(ص)، پیکر مبارک روی زمین است، در سقیفه بنی ساعده جلسه تشکیل دادند. یک کشته یا کشته روز دوشنبه. ای تو که این جا خوابیدی تو کشته فقط روز عاشورا نیستی تو اگر کشته شدی کشته روز دوشنبه روز رحلت پیغمبر(ص) و روزی که سقیفه بنی ساعده را تشکیل دادند که جریان رهبری الهی را به رهبری قبیله ای تبدیل کنند. این را باید بفهمی تا بتوانی بفهمی زینب(س) چه کسی است. اگر این را نفهمی نمی توانی بفهمی خانم زینب چه کسی است، حالا تو دریا واسه خودت گریه کن برای دردها ، مشکلات و خواسته های خودت است ، دائم می گوید ای خدا من چقدر بدبختم، خانم جان زینب جان ، ببین من چقدر بدبختی کشیدم از بچگیم تا حالا، ولی یک سوزن نمی شوی خانم حضرت زینب(س)، خواهری با آن همه سختی، مشاهده صحنه های زجرآور بر سر کشته برادر بایستد اما وظیفه اصلی اش را یادش نرود. وظیفه اصلی اش چی بود؟ یادآوری کند به آن مردمی که در این کشتار شرکت کردند به امام تاختند که می دانید این کشته امروز نیست . این کشته آن روز است با آن حرکتی که آن موقع انجام شد. این قصه ای است برای کسانی که کربلا و عاشورا فقط یک واقعه تاریخی ندیدند فقط این ها می توانند بفهمند. اینجور آدم ها عاشورا و کربلا را جریانی زنده و پویا دیدند که می توانند بفهمند خانم حضرت زینب(س) چی گفت.هدفش چی بود؟ در طول سالیان تکرار و تکرار تا وظیفه را فراموش نکنند اگر آقایان برای حضرت زینب (س)مرثیه می خوانند عزاداری می کنند باید این را بگویند چون اصلا ایشان این همه سختی را کشید تا این را بگوید معاویه در باور مردم نشانده بود که قدرت برتری است سراسر سرزمین اسلامی را زیر حاکمیت خودش دارد و توان مقابله و سرکوبی با هرکسی در هر جایی که جلوی این حاکمیت بایستد را دارد. پدرتان را در می آورد. معاویه این را به مردم خورانده بود معاویه از ابزار شیطان مدد می گرفت می دانید ابزار شیطان چیست؟ توهم. نکند اینطوری بشود، نکند این را ببخشم فردا من خودم محتاج بشوم . شیطان می گوید، ندهی برود فردا ممکن است خودت لازمت شود. دارو دارم الان احتیاج ندارم ولی نگاه می کنم می بینم کسی درد می کشد این هم دوای او است. قایم کنم؟ شیطان می گوید قایم کن ممکن است 2 روز یا 10 روز بعد خودت دردت شروع بشود. ای به جهنم شروع بشود، امروز 10 روز جلوتر درد او را آرام می کنم. شیطان توهم برای انسان ها می آورد تا ترس را در سینه ها جا بدهد. وقتی ترس در سینه ها جا گرفت از طریق همین ترس حقانیت دروغین اموی در فکر آدم ها جا می گیرد. می گوید بابا امویان حق هستند بی خود این ها را انداخته بودند پایین. چون دیگر ترسیده است بعد از این اتفاق، انتخاب انسان ها چه می شود،که معاویه می خواهد معاویه چه می خواهد؟ می گوید حق آنی باشد که پای معاویه داخل آن است. اصلا معاویه دارد این کار را می کند. من خیلی سال پیش دختر خانه بودم هنوز اصلا در این خانه نیامده بودیم شاید مثلا اول دبیرستان یک کتابی برای من یک بنده خدا برای من آورد، استعمار و استثمار آن موقع خواندم چیزی که از آن فهمیدم این بود تازه من خیلی کتاب می خواندم.خیلی در این زمینه ها با هوش بودم، استعمار می گوید ملت وحکومتی می آید مملکت تو را تصرف می کند حاکم تو می شود تو دیگر در ید اختیار آن ها هستی، هند چه قدر سال ها در اختیار انگلیس بود؟ اما استعمار تا یک دوره ای آمد جا می داد اما بعد از آن دیگر جا نمی داد مردم فهمیده بودند، دولت های بزرگ جهان خوار استثمار را آوردند، استثمار چه می گوید؟ می گوید نرو مملکت او را بگیر، از دور بنشین هدایت کن، فرهنگ و اقتصادش را از بین ببر سیاستش را لکه دار بکن تا سوار منافع و مادیاتش بشوی، آن وقت خود به خود زیر بلیط تو می آیند چون یکی می خواهند باشد که این ها را اداره کند، معاویه این طور بود و بسیاری از معاویه ها این طور هستند، وقتی شما به آن جا رسیدی که حق آن جایی است که پای معاویه در آن است در آن شرایط هر باطلی رنگ حق را پیدا می کند چرا؟ چون معاویه گفته است، هیچ حقی در صحنه زندگی بشر دیگر ظهور پیدا نمی کند، موش ها می آیند به مدح گربه ها مشغول می شوند، مدیحه سرایی می کنند، از هم سبقت می گیرند چرا؟ چون قبول کردند باید لقمه گربه باشند، گربه باید این ها را گاز بزند بخورد، ما نمی خواهیم موش باشیم.
خداوند در سوره آل عمران آیه 175 فرموده است: شیطان یاران و پیروان خود را می ترساند تا پیروی اش کنند. همان کاری که معاویه می کرد، ترس، اما در کربلا چه شد؟ امام حسین (ع) راه را نشان داد، گفت: ای آدم ها این ترس یک ترس دروغین است، گول نخورید. بعد از کربلا حتی چابلوس هایی که دیروز چابلوسی معاویه را می کردند ادای شجاعت درآوردند و وسط آمدند تا چه رسد به مؤمنان، یعنی امام حسین (ع) کشته شد، جنگ به ظاهر شکست خورد اما فرهنگ زمانه اش را عوض و پشت و رو کرد. در جایی که پهلوانان عرب جرأت نفس کشیدن را از دست داده بودند، فرهنگ امام حسین (ع) در زبان خواهر یزرگوارشان خانم حضرت زینب (س) جاری می شد، در بازار شام، در دربار یزید، خانم نهیب می زدند و رسوا می کردند و به حقارت می کشیدند. نمایش حکمت حسینی از زبان مولا امام حسین (ع) در این دو بیت جلوه دارد:
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر
( می گوید تو با پاهایت می روی من بالای نیزه به سر)
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
از کربلا باید 2 درس اساسی را یاد گرفت:
1-چه شد سایه سیاه ترس معاویه ای آمد و حاکم شد؟
2- بیاموزیم با چه روشی مولا توانست این سایه سیاه ترس را از هم بدرد؟
اگر امسال محرم بیرون رفت و این را نفهمیدیم باز هم باختیم و روی گِل ماندیم. غرب همیشه از طریق رعب و ترس با ما برخورد کرده است، همیشه رونق حیات غرب در ایجاد وحشت و تحقیر کردن و حقیر شمردن ما بوده است، چنگیزخان توسط غرب از طریق مارکوپولو و پدرش، یعنی پدر و پسر به عنوان تاجر رفتند او را تحریک کردند که بیاید ما ایرانی ها را بکوبد، مارکوپولو نماینده پاپ بود، کدام پاپ؟ پاپی که مسیحیت غربی شد، غرب مسیحی نشد، گفت برو و این ها را بکوب و زمین گیر کن، خب چه نفعی برای تو دارد؟ تا پاپ بتواند در زمین گیری ما زنده بماند. روم به معاویه برنامه می داد تا با قدرت ما مسلمان ها را درهم بشکند، رضا خان وقتی می خواست برود به پسرش نوشت: پسرم باید کاری کنی که مردم از تو بترسند، به تو علاقه مند نباشند، خارجی ها تو را بپسندند، تاریخ را باید خواند آن هم بدون تعصب. در طول تاریخ هر زمان که فرهنگ معاویه ای یعنی معجونی از جاهلیت و مسیحیت غربی شده ، نبود، آثاری از نور حق جلوه گر شد، جامعه به 3 دسته تقسیم شد: گروه اول:به این معجون دل دادند، معاویه را می خواهیم، ما آن جوری هستیم، به این معجون حکومتی دل سپردند و زندگی بزک کرده دنیایی پوچ را انتخاب کردند بعد هم تلاش کردند بقیه را هم به پوچی بکشند.
گروه دوم مخالف این جریان بودند اما می گفتند: ای بابا ما مخالف این ها هستیم، خدا این ها را ذلیل کند اما چه کار کنیم فایده ندارد، هیچ کاری نمی شود کرد، با حرکت امام حسین (ع)موافق بودند اما می گفتند دشمن همه جا را گرفته است.
گروه سوم :دلشان با حق و ارزش های الهی بود مثل مولایشان حسین ابن علی (ع) امیدوار بودند یعنی فرهنگ امیدواری، مگر امروز من و شما امیدوار نیستیم که امام زمان (عج) بیاید؟ مگر با این فرهنگ زندگی نمی کنیم؟ هر روزی که این امید از تو قطع شد بمیر چون در قعر جهنم جا می گیری همان کارهایی را می کنی که شیطان می خواهد. امام در کربلا با شهادت خودشان و یارانشان، گروه سوم که خوب بودند و خودشان در خط بودند، اما گروه دوم را هم تکان داد و به این گروه دوم که می گفتند ما با این ها مخالف هستیم اما چه کار کنیم هیچ کاری نمی شود کرد، گفت چرا می شود، جلو بیا. از آن زمان فرهنگ امیدواری در طول تاریخ راه و رسم جبهه حق شده است، برای چه کسانی؟ برای آن ها که مولایشان امام حسین (ع) است و اقتدا به ایشان دارند. در زمان حرکت سیدالشهدا (ع) هنوز اکثر پیران جامعه عهد پیامبر (ص) را درک کرده بودند و زنده بودند، ممکن است بعضی پیامبر (ص) را ندیده بودند ولی زمان پیامبر (ص)را درک کرده بودند، اما جو آن زمان را لمس کرده بودند، پس چه شد سکوت کردند؟ می دانستند امروز چه کسانی باید این سکوت را بشناسند و جلوی آن بایستند، تاریخ زنده اسلام جریان پیدا کرد.
مولوی در قرن هفتم هجری می گوید:
شخصی به شهر حلب رسید و دید شلوغ است، سؤال کرد این جا چه خبر است؟ گفتند عاشوراست، مولوی به آن شخص که گفت عاشوراست تاخت، گفت ای نادان چه خبر است؟ جای تعجب است جان انسانی از قفس تن پریده است تو نمی دانی چه خبر است؟ از عجایب است که تو نمی دانی عاشورا چه خبر است!
رور عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی له است
پیش مؤمن کی بود این قصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
یعنی با نهضت و حکمت سیدالشهدا (ع) در جهان اسلام معنای زندگی عوض می شود.